گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ از منظر تاریخی مهاجرت یکی از عوامل تمدنزایی در طول تاریخ بوده است. امروزه نیز با شکلگیری دولتهای مدرن، همچنان مهاجرت یکی از ظرفیتهای مهمی است که دولتها بهوسیله آن بحرانهای خود را حل میکنند. بحران پیری جمعیت، بحران نیروی متخصص و دهها مسئله دیگر با مدیریت این مسئله در کشورهای مختلف جهان پاسخ گرفته است. البته این یک روی سکه مهاجرت است؛ روی دیگر سکه مهاجرت برای کشورهایی اتفاق میافتد که در معرض مهاجرت تودهای ناشی از جنگ، قحطی و... قرار گرفتهاند. جامعه مهاجر با فشارآوردن به منابع کشور میزبان، آن را دچار نوعی تنش میکند. کشور ما نیز به واسطه حضور در جغرافیای ملتهب و تبدار غرب آسیا درگیر این سنخ از مهاجرتهای تودهای بوده است. هرچند در دل این سنخ از مهاجرتها نیز ظرفیتهایی وجود داشته اما مدیریت آنها نیز بسیار دشوارتر است. در همین باره با حسین شیخیان - پژوهشگر و فعال بینالملل - پیرامون چالشها و فرصتهای حضور جامعه مهاجر در ایران به گفتوگو پرداختهایم که مشروح این بحث را میخوانید.
پذیرش فرهنگی شرط بهرهمندی از فرصتها
بهعنوان سؤال نخست به طرح این مسئله میپردازم که شرط بهرهمندی از فرصتهای جامعه مهاجر در ایران، پذیرش فرهنگی و ایجاد نوعی حس تعلق در آنان است. اما چیزی که امروزه شاهد آن هستیم نشان میدهد ما کارنامه مناسبی در این زمینه نداشتهایم. قشر تحصیلکرده و نخبه مهاجر به محض آنکه فرصتی برای او دست میدهد کشور را ترک میکند. شما ریشههای این عدم شکلگیری همبستگی را در چه چیز میدانید؟
شیخیان: در پاسخ این سؤال باید گفت که اساساً باید دید توقع ما از ادغام درست است یا خیر. اگر مراد شما از ادغام در واقع پذیرش فرهنگی جامعه ایران نسبت به جامعه مهاجر افغانستان است، به نظر من بازگشت آن به مباحث روانشناسی اجتماعی و مفاهیمی از این دست خواهد بود. ما باید بدانیم که از ابتدا پدیده مهاجرین افغانستان را با مسئلة آوارگی آنان تعریف کردیم. در علم روانشناسی گفته میشود که نخستین مواجهه فرد با فرد، مهمترین مواجهه است. اولین تصویری که شما در ذهن شخص ایجاد میکنید تا انتها باقی میماند. پدیده مهاجرین افغان هم به نظرم از همین جنس است. برساختی که در ذهن مخاطب ایرانی از ابتدای ورود آنان ایجاد شد، جنس کسانی که وارد شده و تفاوت سطحی که وجود داشت، در مرحله بعد بهکارگیری آنها در مشاغل غیرتخصصی، رخدادهای رسانهای و مواجهه صفحه حوادثی با مهاجرین همگی یک برساختی را در ذهن مخاطب ایرانی از جامعه مهاجرین به وجود آورد که مهاجرت آنها به ایران چیز قابل احترام و قابل درکی نبود. این را نیز خود ما به وجود آوردیم، در واقع یک بخشی از حکومت باید به این موضوع فکر میکرد که ما با این پدیده چه به لحاظ امنیتی، چه به لحاظ اقتصادی و... باید چه سیاستی را اتخاذ کنیم. متأسفانه در این موضوع قوه عاقلهای نبود و طبیعتاً هنگامی که مدیریت مسئله در دست برخی نهادهای امنیتی قرار گرفت، این موضوعات که بخشی از آن فرهنگی بود خود تبدیل به مقولهای امنیتی شد. چراکه جنس نهاد متولی این اقتضا را دارد؛ لذا باید ریشهها را بازخوانی و تجربهنگاری کنیم تا بدانیم این مسیری که در چند دهه اخیر در تعامل حاکمیت با مهاجرین و مردم با مهاجرین پیموده شده از کجا ناشی شده است.
افغانستان و ایران، حاضرین در یک پیوستار هویتی مشترک
چیزی که امروز ما را نگرانتر میکند غلبهیافتن تصویری فعلی بر نسلهای بعدی مهاجرین است. اینها انسانهای دارای ظرفیت فراوانی هستند اما حس عدم پذیرفتهشدن منجر به ایجاد نوعی تعلیق اجتماعی در آنها شده است. آنها نه به ایران و نه به افغانستان تعلقی ندارند. این پدیده را چگونه ارزیابی و تحلیل میکنید؟
شیخیان: این چیزی که شما نام آن را تعلیق اجتماعی میگذارید و یا شاید بتوان آن را عمیقتر دید و از تعلیق هویتی سخن گفت، مسئلهای نیست که مختص جامعه مهاجرین در ایران باشد. نباید در این مسئله سیاهنمایی کرد. بالاخره در همه دنیا این تجربه در حال رخدادن است. شما از تعلیق هویتی برای مهاجرینی سخن میگویید که از مبدأ وارد شده و در مقصد پذیرفته نشدهاند. امروز یک پدیده پیچیدهتر پیرامون نسل دوم و سوم مهاجرین در کشورهای مختلف دنیا در حال رخدادن است و آن هم طردشدن فرزندان متولدشده در کشور مقصد و فرزندانی که در آنجا بزرگ میشوند، بهواسطه شمایل ظاهری خود از جامعه مقصد است. این مسئله برای نسل نخست مهاجرین قابلپذیرش است. آنها این درک را دارند که ما دارای تاریخی هستیم و حافظه تاریخی داریم و حالا با لحاظ همه آنها مهاجرت کردهایم؛ اما نسل دوم و سوم حتی این حافظه تاریخی را ندارند، لذا هویت آنان در سنین نوجوانی و جوانی کاملاً تعلیق شده بود و ما عملاً انسانی را شاهد هستیم که با یک هویت چندتکه و به عبارتی بیهویت میتواند به هر چیزی تبدیل شود. البته اساس فطرت و ذات انسان این است که بالاخره به اصل خود باید رجوع کنند، لذا چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ هویتی، اینها نیز خود را در تاریخ والدین خود جستجو میکنند. اما موقعیتی که در جامعه با آن مواجه هستند درک از خویشتن را برای آنها پیچیده میکند. آنها به لحاظ ذهنی خود را با مفاهیمی تعریف میکنند که عینیت جامعه با آنها سازگار نیست، لذا دچار نوعی تنش هویتی میشوند.
هویت سوپرمارکتی، در واقع تئوریزه کردن همین بیوطنی است
خلاصه سخن من این است که تعلیق اجتماعی مذکور، برآمده از یک تعلیق هویتی است. البته نقطه کورتر گره این مسئله در کشور ما آن است که در سیاستهای رسمی خود دولت نیز یک نوع تعلیق و ابهام وجود دارد؛ ابهامی که سرنوشت مهاجر را در هالهای از ابهام فرومیبرد و تمام ابعاد زندگیاش را در بر میگیرد. من مجدداً تأکید کنم که پدیده مذکور تنها متعلق به جامعه مهاجرین در ایران نیست، بلکه مسئلهای جهانی بوده و به نوعی عموم جامعه اقلیت مهاجر با آن درگیر هستند. صورتبندی همین بیهویتی در نظرگاه پستمدرن - که به جهانیشدن به گونه خاصی نظر دارد - در قالب هویتهای سیال ظهور کرده است. هویت سوپرمارکتی، در واقع تئوریزه کردن همین بیوطنی است. البته این موضوع را از منظرهای مختلفی میتوان موردمطالعه قرار داد. از منظر گروههای ضد جریان و یا اصطلاحاً فرقهها این سبک از مخاطبین گزینههای مناسبتری برای جذب و پذیرش هستند. اینها یکی از طعمههای اصلی برای جذب در فرقههای انحرافی هستند؛ چراکه میل به هویتسازی و تشخصیافتن در یک تشکیلات را دارند.
راهحل شما برای اصلاح این وضعیت چیست؟
شیخیان: مطالبی که عرض شد بیشتر از جنبه تهدید مسئله است و از دید فرصت باید گفت با نگاه تربیتی مواجهه با این نسل میتواند منجر به خلق نیروهای سازندهای شود؛ لذا نقش برنامهریزی در میان این نسل بسیار مهم است. من بهواسطه اقتضائات کاری در مواجههای که با این نسل دارم متوجه هستم که سطح پذیرش آنان نسبت به حقایق بسیار بیشتر است. این رخداد در آموزش و تربیت باید اتفاق بیفتند. نقش نهادهای آموزشی اعم از رسمی و غیررسمی همچون مساجد در این مقوله بسیار چشمگیر است. باید بدانید که شما با مهاجرین پیوندهای عمیقی دارید، لذا هویتبخشی صحیح به آنها برای شما کار سختی نخواهد بود. برای این منظور تنها همت دولت کفایت نمیکند، بلکه باید گروههای مردمی نیز به کار گرفته شوند.
نظریه بنیادین انقلاب در مهاجرت
یکی از مسائل جذاب و موردعلاقه ما در این موضوع، بحث از نظریه بنیادین انقلاب اسلامی و کاربست آن در مسئله مهاجرین است. همچنین بحث از چالشهای این نظریه در دل ساختارهای بوروکراسی موجود نیز مهم است. شما ظرفیت این نظریه در حکمرانی و همچنین چالشهای آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
نظریه بنیادینی که انقلاب اسلامی ارائه داد، یک فضای بدون مرز توحیدی را به لحاظ هویتی ترسیم میکرد که بر مبنای تقابل اسلام و کفر، حق و باطل یا مستضعف و مستکبر بود، لذا کاملاً مهاجرپذیر به نظر میرسید.
شیخیان: نظریه بنیادینی که انقلاب اسلامی ارائه داد، یک فضای بدون مرز توحیدی را به لحاظ هویتی ترسیم میکرد که بر مبنای تقابل اسلام و کفر، حق و باطل یا مستضعف و مستکبر بود، لذا کاملاً مهاجرپذیر به نظر میرسید؛ یعنی کسی که در این دستهبندیها قرار میگرفت حداقل میتوانست در این ام القرا سکنی گزیند. این خط و مرز کشیها که امام خمینی (ره) انجام دادند هرگونه رنگ و نژاد را از رسمیت میانداخت، اما بوروکراسی به جا مانده از دورههای گذشته اینگونه نبود. البته بوروکراسی مذکور، ریشههای فرهنگی نیز دارد که به آن اشاره شد. انقلاب اسلامی معتقد است کسانی که در کنار ما و در مقابل کفر میجنگند - فارغ از هر نوع مذهب و ملیتی - برادر ما هستند؛ لذا ما یک بیمرزی به معنای خوب آن را دیدیم. شما همین امروز نیز در شهری مانند قم میبینید که چگونه از سراسر دنیا کسانی که هم دغدغه شما هستند برای تحصیل و یا حتی زندگی کنار هم هستند و مشکلی هم نیست.
اما این رویکرد در دل جامعه ایران با چالشهایی همراه است. یکی از آن چالشها چیزی است که در رگ و پی جامعه ایرانی نهادینهشده و آن غرور ذاتی است که در مواجه با دیگران وجود داشته و باعث شده نهتنها این نگاه همسایگی در خصوص جامعه مهاجر افغانستان به وجود نیاید، بلکه حتی نوعی تنش نیز ایجاد شود. ورود مهاجرین به ایران - بهواسطه آسیبی که متحمل شده و از آنجا که اکثراً از قشر محروم بودند - منجر به برساخت تصویری شد که نه یک مهمان، نه یک همسایه بلکه یک طبقه پایینتر بوده و لذا در ادامه لفظ افغانستانی با کارگر معادل شد. در همین نکته محاورهای سخنان جدی نهفته است. فضای تحقیر متأسفانه یکی از موانع جلوی پای نگاه انقلاب اسلامی است.
غرب بهتر از شرق
ریشههای این تحقیر را در چه اموری میبینید؟
هر آنچه نشانی از غرب داشته باشد برای ما ارجحیت بیشتری در مقابل شرق دارد
شیخیان: گذشته از عامل مذکور، این نگاه تحقیرآمیز ریشههای جدی در غربزدگی ما دارد. گویی هر آنچه نشانی از غرب داشته باشد برای ما ارجحیت بیشتری در مقابل شرق دارد. برای مثال شما شاهد بودید که حرکت و تجلیل از برخی مادران شهدایی که ژاپنی یا اروپایی بودند، هیچگاه برای مادران شهید افغانستانی رخ نداد. اینها ریشه در همین نگاه غربزدگی ما دارد. جالب است در اینجا ما سوژههایی داریم که تا بن دندان با شما همراه هستند، اما یکی را به واسطه تعلق جغرافیایی به غرب ارج بیشتری مینهیم. شما گاهی یک دوستدار انقلاب اسلامی غربی را میبینید که وقتی دچار مشکل میشود موجهای عظیم رسانهای برای او راه میافتد؛ برای مثال چالشی که برای خانم مرضیه هاشمی رخ داد منجر به ملتهب شدن فضای رسانهای در میان بچههای انقلاب شد، اما کمتر شاهد این هستیم که برای مفقودشدن شیعیان پاکستان کسی حرکتی راه بیندازد. بعضی از این اشخاص بعضاً تا دوازده سال مفقود هستند اما هیچکس خبری از آنها نمیگیرد. جالب است من یکبار این موضوع را پیگیری کردم و دیدم که جرم برخی از آنها حضور در سوریه یا ایران بوده است. حالا ما هیچ عکسالعملی نسبت به این موضوعات نداریم و گاهی حتی هیچکس خبری هم ندارد. این یعنی آنکه غربزدگی ما خیلی پیچیدهتر از این مباحث است. شهیدشدن دویست نفر از همفکران شما در پاکستان بازتاب خبری کمتری از شهیدشدن و یا بازداشت شدن یک نفر در غرب دارد، گویی خون انسانها یا خود آنها در غرب آسیا اهمیت کمتری برای خودمان نسبت به انسانها در اروپا دارند.
چالشی که برای خانم مرضیه هاشمی رخ داد منجر به ملتهب شدن فضای رسانهای در میان بچههای انقلاب شد، اما کمتر شاهد این هستیم که برای مفقودشدن شیعیان پاکستان کسی حرکتی راه بیندازد.
طبعاً این فضا را شما میتوانید در میان جامعه مهاجرین افغانستانی نیز ببینید. یعنی گاهی شما یک مهاجر آمریکایی را ستایش میکنید یا با او عکس یادگاری میاندازید اما مهاجر افغانستانی برای شما جایگاهی ندارد. ما باید یک تأملی در خصوص این پدیده داشته باشیم و باید برای نسل آینده فکری کنیم. نباید قلمرو هویتی خود را آنقدر تنگ کنیم که نگاهمان بسته شود.
حکمرانی مهاجرت، چرا و چگونه؟
مسئله دیگر ما پیرامون نحوه تعامل مطلوب حاکمیت با مهاجرین است. شما وضع موجود و مطلوب را چگونه ارزیابی میکنید؟
شیخیان: در خصوص نوع تعامل حاکمیت با جامعه مهاجرین چند نکته را باید متذکر شد. نخست آنکه چیزی که در نوع تعامل حکومت با مهاجرین صورت گرفته اولاً و بالذات با رویکرد تهدیدمحور بوده است. در مرحله بعد ما تا به مرحله بحران نرسیم به فکر حل مسئله نمیافتیم. شما این رویکرد را در بسیاری از مسائل دیگر نیز میبینید. گویی ما به مدیریت بحران بیشتر علاقهمندیم تا مدیریت مسئله و در زمینه مهاجرین هم همین مشکل وجود دارد. در طول این سالیان مختلف هیچ عزمی برای مدیریت جدی مسئله مهاجرین وجود نداشته اما در سالهای اخیر و با ضربشدن اوضاع بد اقتصادی ایران و روی کار آمدن دولت طالبان و شکلگیری موج جدید مهاجرت، در واقع ما اقدام به مدیریت بحران کردهایم. مدیریت بحران نیز اقتضائات متفاوتی با مدیریت مسئله دارد. خلاصه آنکه وضعیت موجود دولت را به این سمت سوق داد که سازمان مهاجرین را طرح و تأسیس کند. به هر حال با این نوع رفتار تا هنگامی حاکمیتی نوع نگاهش به مقوله مهاجرت تهدیدمحور و بحرانزا است، نمیتواند نگاه تمدنساز و پیشرفت محور نسبت به این مسئله داشته باشد.
ناظر به بحرانزا یا ظرفیت دیدن مهاجرین بیشتر توضیح دهید.
شیخیان: بهعنوان نکته پایانی میخواهم متذکر شوم که جامعه مهاجرین یک جمعیت بالقوه بحرانزا و ظرفیت دار هستند و این بستگی به ما دارد که کدام جنبه را به فعلیت رسانده باشیم. همه مهاجرینی که در کشور ما زندگی میکنند با ما دارای مشترکات زیادی هستند و همه این اشتراکات به ما میگوید که شما میتوانید از یک جمعیت عظیم برای گسترش فرهنگ انقلاب استفاده کنید. این عدم استفاده از این فضا ناشی از ضعف خود و نه مشکل مهاجرین است.
/ انتهای پیام/