بررسی امکان نجات دموکراسی آمریکا در گفت‌وگو با بنجامین پیج؛
وضعیت فعلی آمریکا شباهت‌هایی به دوره قبل از جنگ داخلی این کشور دارد. در آن دوره نیز فضای سیاسی کشور به‌شدت دوقطبی شده بود. ثروت متمرکز بود و نظام سیاسی با مشکلات بزرگی دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ اصطلاح «دموکراسی در خطر» این روزها به قدری در آمریکا زیاد شنیده می‌شود که به نظر می‌رسد از عبارات سنتی مانند «آمریکا سرزمین فرصت‌ها» یا «رؤیای آمریکایی» در فرهنگ لغت معاصر ایالات متحده هم پیشی گرفته است. «بنجامین پیج» [1] - دانشمند علوم سیاسی، استاد بازنشسته در دانشگاه «نورث وسترن» و یک ناظر کهنه‌کار چشم‌انداز سیاسی آمریکا است که علایق تحقیقاتی او شامل افکار عمومی، سیاست‌گذاری، رسانه‌های جمعی و سیاست خارجی آمریکا می‌شود. «بنجامین پیج» در یک مطالعه آینده‌نگرانه در سال ۲۰۱۴ با همکار خود «مارتین گیلنز» [2] یک واقعیت نگران‌کننده را آشکار کرد: «شهروندان عادی آمریکا، نفوذ ناچیزی بر سیاست‌های دولت‌ها دارند.» داده‌های پیج و گیلنز، ظن دیرینه‌ای را درباره نقش غالب ثروتمندان و منافع تجاری در شکل‌دهی به چشم‌انداز سیاسی تأیید کرد. «بنجامین پیچ» در مصاحبه با «مؤسسه تفکر اقتصادی جدید» درباره تغییرات بنیادین سیاست در آمریکا سخن می‌گوید. او از دوران «لیندون جانسون» [3] که به زعم وی امیدبخش بود تا دوران کنونی که مشخصه بارز آن انسداد، بن‌بست و آشفتگی رسانه‌های اجتماعی است، صحبت کرده است. به گفته وی، هنجارها و نهادهای آمریکا در شرایط کنونی در معرض تهدید هستند و ثروت و قدرت متمرکز در آمریکا مردم عادی را فراموش کرده است. به گفته وی سیستم دوحزبی آمریکا مردم این کشور را نمایندگی نمی‌کند و انسداد سیاسی در نهادهای کشور همه اصلاحات مترقیانه را به بن‌بست کشانده است.

 

 

شما در طول زندگی و حرفه خود شاهد تغییرات زیادی در سیاست آمریکا بوده‌اید. امروز چه چیزی اساساً با گذشته و دوران جوانی شما که شاهد آن بودید متفاوت است؟ چه چیزی شما را شگفت‌زده کرده است؟

بنجامین پیج: در دهه شصت خیلی چیزها امیدوارکننده به نظر می‌رسید. شما برنامه «جامعه بزرگ» [4] لیندون جانسون را برای مقابله با فقر و بی‌عدالتی نژادی داشتید. زنان به پیشرفت‌هایی دست یافته بودند و تغییرات در حال رخ‌دادن بود. فکر می‌کنم در آن دوران همه چیز عالی به نظر می‌رسید. اما نگاهی به امروز بیندازید که هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. این همه مانع در مقابل دموکراسی وجود دارد. جامعه دچار انسداد شده است. احزاب سیاسی، قطبی شده‌اند. بعلاوه این همه جنون در رسانه‌های اجتماعی - حتی در رسانه‌های به‌اصطلاح جریان اصلی - در جریان است. در دهه شصت میلادی، من هیچ‌کدام از اینها را پیش‌بینی نمی‌کردم. حتی اگر به دهه پنجاه و در دوران مدیریت «آیزنهاور» نگاه کنید، می‌بینید که اتفاقات نسبتاً مترقی در آمریکا رخ داده است. آن زمان یک دولت جمهوری‌خواه بود که بیشتر از دموکرات‌ها، «بردبار»، «آزاد» و «طرفدار حقوق مدنی» بود؛ اما حزب جمهوری‌خواه امروز بسیار متفاوت است.

 

دموکراسی آمریکایی لحظات بحرانی متعددی را پشت سر گذاشته است که به «توماس جفرسون» [5] بر می‌گردد. هر چند به نوعی ما به جلو حرکت کرده‌ایم. ما «رکود بزرگ» را در سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ تجربه کردیم، اما در نهایت، به «نیو دیل» [6] روزولت رسیدیم. ما موفق شدیم کاری را برای آمریکایی‌های معمولی انجام دهیم، اگرچه چالش‌های بزرگی مانند ماهیت غیردموکراتیک سنا که شما در کارتان به آن اشاره کرده‌اید، در این زمینه وجود داشت. چرا به نظر می‌رسد که امروز نمی‌توانیم نیازهای مردم را برطرف کنیم؟

بنجامین پیج: سؤال خوبی است. وقتی از سنا نام می‌برید، انگشت خود را روی چیزی گذاشته‌اید که به نظر من بزرگ‌ترین مشکل در سیاست آمریکا است. دلیل کارآمدی برنامه «نیو دیل» این است که در آن زمان، حزب دموکرات ائتلاف خاصی از دموکرات‌های محافظه‌کار جنوبی و دموکرات‌های لیبرال شمالی بود. آنها اساساً با یکدیگر معامله کردند. ضعف بزرگ «نیو دیل» این است که با سیاه‌پوستان رفتار وحشتناکی داشت. آنها تقریباً از همه چیز کنار گذاشته شدند. به همین دلیل بود که سناتورهای مرتجع سفید جنوبی با آن همراهی کردند. پس این یکی از دلایل کارآمدی «نیو دیل» بود. دلیل دیگر این است که به لطف رکود بزرگ، اکثریت عظیم تک‌حزبی در مجلس نمایندگان و سنا وجود داشت؛ اما الان این‌طور نیست. یکی دیگر از تفاوت‌های بزرگ بین زمان حال و آن زمان، این احزاب است که به‌شدت قطبی شده‌اند. این یک دستورالعمل برای دردسری بزرگ است.

 

شکست دموکراسی آمریکایی؟

بسیاری از مردم در سراسر جهان می‌گویند که دموکراسی آمریکایی در حال شکست است. آیا آنها درست می‌گویند؟

بنجامین پیج: من با این که می‌گویند دموکراسی ممکن است شکست بخورد، مخالفم. من فکر می‌کنم در واقع، این روش هرگز به طور کامل در ایالات متحده امتحان نشده است. اما این درست است که ما خیلی از دموکراسی دور هستیم. دوره کنونی بسیار شبیه به اولین «عصر طلایی» [7] در اواخر قرن نوزدهم است. وضعیت فعلی ما نیز شباهت‌هایی به دوره قبل از جنگ داخلی دارد: قطبی شدن شدید، ثروت متمرکز و مشکلات بزرگ در نظام سیاسی.

 

در دهه‌های اخیر، با از بین رفتن تدریجی برنامه «نیو دیل»، ما جهانی‌شدن اقتصاد را تجربه کرده‌ایم. همان‌طور که اشاره کردید، این اتفاق قدرت ثروتمندان را بر افراد شاغل افزایش داده است. شما استدلال می‌کنید که این امر در ایالات متحده در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند بسیار بد مدیریت شده است. چرا این‌طور بوده است؟

 

بنجامین پیج: اگر به اروپای غربی، ژاپن، یا تقریباً هر کشور ثروتمند دیگری در جهان نگاه کنید، آن‌ها در ایجاد و حفظ یک شبکه ایمنی و سلامت قوی و گسترده بسیار بهتر از ایالات متحده عمل کرده‌اند. آنها در مراقبت از افرادی که در اثر جهانی‌شدن از بین رفتند، شغلشان از بین رفت، دستمزدشان پایین آمد و غیره، کارهای بهتری انجام دادند. این در مورد نجوم یا «اجرام سماوی» نیست که ندانیم چه باید کرد. همه می‌دانند که اگر بخواهید چه کاری می‌توانید انجام دهید. در ایالات متحده دو مشکل بزرگ وجود دارد: یکی فقدان اراده است؛ به این معنا که ما در این مقطع، جنبش کارگری سازمان‌یافته چندانی نداریم و میلیاردرهای بسیار قدرتمندی داریم که علیه اجرای سیاست‌های مترقیانه فشار می‌آورند و مانع اصلاحات می‌شوند. ما یک حزب دموکرات داریم که تحت سلطه افراد حرفه‌ای است و به‌شدت به میلیاردرهای لیبرال وابسته است که در مسائل اجتماعی لیبرال هستند اما با ترقی گرایی اقتصادی هم مخالفند. این یک صحنه بسیار متفاوت است. نیروها و ساختار سیاسی ایالات متحده متفاوت است. سیستم ما مسدودکردن چیزها را بسیار بسیار آسان می‌کند. عموم مردم قادر به پیشبرد اراده خود نیستند؛ زیرا میلیاردرها و گروه‌های دی نفع شرکتی قادرند از وقوع هر اتفاق مترقی جلوگیری کنند، حتی اگر از حمایت مردمی برخوردار باشد. آنها می‌توانند از مالیات بر عایدی سرمایه جلوگیری کنند. آنها می‌توانند مانع از ایجاد یک شبکه ایمنی واقعاً خوب شوند. همچنین آنها می‌توانند اعتبار مالیات بر درآمد کسب شده را پایین نگه دارند. تحقیقات ما نشان می‌دهد که حتی زمانی که ۷۰ یا ۸۰ درصد از مردم آمریکا از یک سیاست جدید حمایت می‌کنند، معمولاً این اتفاق نمی‌افتد. این فقط شاید در ۳۵ یا ۴۰ درصد مواقع اتفاق می‌افتد. یک اقلیت ثروتمند، قادر است مانع چیزهایی که اکثریت می‌خواهد بشود.

 

لزوم اصلاح نهادهای کلان

آیا ما شاهد تغییری هستیم که در آن عده معدودی نه‌تنها می‌توانند مانع پیشرفت شوند، بلکه به طور فعال قوانین را در مورد موضوعات مورد حمایت مردم تغییر دهند؟ سیاست‌هایی که به طور نامتناسبی بر رفاه و امنیت افراد کم‌درآمد تأثیر می‌گذارند.

بنجامین پیج: بله و این البته انگشت اتهام را متوجه دیوان عالی کشور می‌کند. نمایندگان جمهوری‌خواه و فرمانداران هم در این زمینه مقصر هستند، اما دادگاه عالی بسیار مهم است. دموکراسی در آنجا امتحان نشده است. این نهادی است که می‌تواند تقریباً آنچه را که می‌خواهد در تغییر قوانین و سیاست‌ها انجام دهد. دیر یا زود باید دیوان عالی آمریکا اصلاح شود. خیلی سخت است. شاید به اصلاح قانون اساسی نیاز باشد، اما اعمال محدودیت‌های زمانی برای قضات تفاوت بسیار بزرگی ایجاد می‌کند؛ زیرا قضات بیشتر منصوب می‌شوند و بهتر است به جای دهه‌های پیش، سیاست‌های امروز را منعکس کنند. ما می‌توانیم طوری برنامه‌ریزی کنیم که دادگاه هم کمی بزرگ‌تر باشد. ما می‌توانیم ترتیبی بدهیم که هر رئیس‌جمهور چند انتصاب داشته باشد. بزرگ کردن دادگاه می‌تواند در چارچوب قانون اساسی موجود انجام شود و کنگره می‌تواند این کار را انجام دهد.

 

بازسازی و احیای مجدد دموکراسی چقدر به دموکراسی اقتصادی بیشتر بستگی دارد؟

اگر به اروپای غربی، ژاپن، یا تقریباً هر کشور ثروتمند دیگری در جهان نگاه کنید، آن‌ها در ایجاد و حفظ یک شبکه ایمنی و سلامت قوی و گسترده بسیار بهتر از ایالات متحده عمل کرده‌اند.

بنجامین پیج: من فکر می‌کنم به این عامل خیلی بستگی دارد. اما این یک مشکل بسیار جدی نیز هست. نابرابری ثروت آن‌قدر در آمریکا زیاد شده است که به «ایلان ماسک»، «چارلز کوک» [8] و... قدرت بسیار زیادی داده است و حزب دمکرات از آنها می‌ترسد. دموکرات‌ها میلیاردرهای موردعلاقه خود را دارند که عموماً از نظر اجتماعی لیبرال اما از نظر اقتصادی محافظه‌کار هستند. در نهایت، مسیرهای زیادی وجود دارد که از طریق آن‌ها می‌توان پول را به قدرت سیاسی تبدیل کرد. تغییر هیچ چیز بدون رسیدگی به ساختار اقتصاد و تمرکز ثروت ممکن نیست. این کمی دلسردکننده است، زیرا سیستم سیاسی به‌هم‌ریخته، انجام بسیاری از کارها را دشوار می‌کند. ما حتی نمی‌توانیم مالیات ساده‌ای برای سودهای سرمایه‌ای تحقق‌نیافته بگیریم.

واضح به نظر می‌رسد که ما دهه‌ها دستاورد عظیم خود در اقتصاد از تجارت بین‌المللی، از اتوماسیون و... داریم، اما مقدار زیادی از آن دستاوردها به افراد بسیار کمی رسیده است. این دستاوردها باید برای همه افراد جامعه به اشتراک گذاشته شوند؛ اما چگونه می‌توانید آنها را به اشتراک بگذارید؟ با صِرف بشردوستی این کار انجام نمی‌شود. شما باید این کار را از نظر سیاسی انجام دهید، اما سیستم ما آن‌قدر به‌هم‌ریخته است که انجام آن بسیار سخت است.

 

در تاریخ بشر بسیار نادر بوده است که ثروتمندان به‌سادگی پیشنهاد دهند که سهم خود را به مردم واگذار کنند. آنها باید فشار زیادی را احساس کنند؟

 بنجامین پیج: بله، البته توضیح مختصری در این زمینه نیاز هست. دوستان من که در رشته سیاست تطبیقی تحصیل می‌کنند، به من اشاره می‌کنند که اگرچه ثروتمندان تقریباً در همه جا - حتی در سوئد - امور را اداره می‌کنند، اما به شیوه‌ای بسیار متفاوت این کار را انجام می‌دهند.

 

چطور؟

بنجامین پیج: خب آنها با انجام کارهایی به نفع کارگران با آنها همراه می‌شوند. این سؤال جالبی است که چرا و چگونه؟ به طور قطع یکی از دلایل آن این است که نیروی کار تقریباً در همه جای دنیا به غیر از آمریکا بسیار بهتر و قدرتمندتر سازماندهی شده است.

 

احزاب باید کارگر را باور کنند

چرا کارگران توانسته‌اند در مکان‌هایی مانند سوئد سازماندهی شوند، در حالی که کارگران آمریکا نمی‌توانند سازماندهی شوند؟

بنجامین پیج: خب باید بپرسید که کارگران چگونه سازماندهی را شروع کردند؟ در ایالات متحده، سازماندهی کارگران به سختی اتفاق افتاد. اینجا طبقه کارگر از ابتدا بر اساس برده‌داری تقسیم شده است. این یک عامل تعیین‌کننده است. «اعتصاب‌شکن‌های» [9] سیاه‌پوست توسط رؤسایی که می‌خواستند در برابر اتحادیه‌های کارگری سفیدپوست مقاومت کنند، مستقر می‌شدند. کارگران بارهاوبارها به طرق مختلف سرکوب شده‌اند. آخرین فاجعه واقعی احتمالاً دهه ۱۹۴۰ میلادی و اوایل دهه ۱۹۵۰ بود؛ زمانی که «هیوبرت هامفری» [10] و دیگر سیاستمداران هر دو حزب اساساً گرایشات چپ سیاسی کارگری را سرکوب کردند، هرکسی را که با یکی از افراد حزب کمونیست صحبت کرده بود پاک‌سازی کردند و الی آخر... اما ضعف نیروی کار ایالات متحده به گذشته‌های دور بازمی‌گردد و ریشه‌های عمیقی دارد.

 

فکر می‌کنید دموکرات‌های امروزی باید روی رسیدگی به مسائلی که مردم عادی با آن مواجه هستند، تمرکز کنند؟

بنجامین پیج: کار بسیار زیادی برای انجام‌دادن در این زمینه وجود دارد. حزب دموکرات دیگر مانند دوران برنامه «نیو دیل» روزولت یک حزب مختص طبقه کارگر نیست. وقتی به آمار رأی‌دهی نگاه می‌کنید، اکنون حرفه‌ای‌ها قلب حزب دموکرات هستند. حرفه‌ای‌ها علاقه‌ای به افزایش مالیات‌های تصاعدی ندارند. آنها تأمین اجتماعی و بیمه پزشکی سالمندان را دوست دارند. آن‌ها برنامه‌های طبقه متوسط و طبقه متوسط به بالا را دوست دارند، اما واقعاً طرف‌دار توزیع مجدد ثروت نیستند.

 

بازتوزیع ثروت حتی برای دموکرات‌ها هم یک کلمه کثیف است؟

بنجامین پیج: اگر کلمه کثیفی هم نباشد حداقل پرچمی هم نیست که بخواهید دور آن جمع شوید و سعی کنید با آن از تپه بالا بروید. خب این بخشی از آن است، اما از نظر چیزهای عینی، واقعاً جالب است که نگاهی به تاریخچه دولت بایدن در مورد اصلاحات مالیاتی بیندازیم. جو بایدن، به اعتبار خود، ایده‌های زیادی از «الیزابت وارن» [11] و «برنی سندرز» [12]در مورد مالیات اخذ کرده است. او در واقع ایده‌ای را داشت که به نظر من پیشنهاد مالیاتی بسیار خوبی بود. اما گام‌به‌گام در مجلس نمایندگان و سنا کمرنگ شد. بخشی از آن مربوط به عدم نمایندگی مجلس سنا بود. دموکرات‌ها حتی زمانی که ظاهراً کنترل سنا را در دست دارند، در واقع کنترل سنا در دست کسانی دیگر است. دموکرات‌های سنا واقعاً توسط افرادی مانند «جو مانچین» [13] و «کرستن سینیما» [14] گروگان گرفته می‌شوند. همواره دوجین دموکرات از ایالت‌های جمهوری‌خواه وجود دارند که چندان علاقه‌ای به مسائل اقتصادی پیشرو ندارند. این خارج از کنترل دموکرات‌ها است مگر اینکه مجلس سنا را اصلاح کنیم و این یکی از انواع اصلی اصلاحات است که من طرف‌دار آن هستم. به طور مشابه، دموکرات‌ها برای اداره یک حزب سیاسی باید پول بگیرند و آن را از حرفه‌ای‌ها می‌گیرند. آن‌ها مقدار زیادی از آن را از افراد واقعاً ثروتمند دریافت می‌کنند.

 

سرمایه‌داران و بانک‌ها علیه مردم

تحقیقات نشان داده است که دموکرات‌ها نه به اندازه جمهوری‌خواهان، اما به مقدار زیادی بودجه قابل‌توجهی را از سرمایه‌گذاران بخش خصوصی دریافت می‌کنند. نگرانی‌های زیادی در مورد تأثیر فزاینده سهام خصوصی بر نظام سیاسی و تأثیر آن بر دموکراسی وجود داشته است. برداشت شما در این باره چیست؟

بنجامین پیج: یک راه خوب برای فهمیدن و درک این موضوع، فکرکردن به «چاک شومر» [15] است. بسیاری از مردم او را مردی بسیار لیبرال می‌دانند و از بسیاری جهات او چنین است. اما وقتی نوبت به «وال‌استریت»، «سرمایه‌گذاری خصوصی» و «بانک‌های بزرگ» می‌رسد، او تابع آنهاست و از منافع آنها حمایت می‌کند.

 

آیا واقعاً می‌توانیم مسائل اجتماعی را از مسائل اقتصادی جدا کنیم؟ به‌عنوان‌مثال، گزارش‌های زیادی از ورود شرکت‌های سهامی خصوصی به جوامع و از بین بردن کسب‌وکارهای محلی و تأثیر منفی بر معیشت مردم و زندگی آن‌ها منتشر شده است. این برای تحقق عدالت اجتماعی نیز مفید نیست. آیا این‌طور فکر نمی‌کنید؟

بنجامین پیج: مسائل اجتماعی و مسائل اقتصادی در کنار هم قرار دارند. این نکته که ترکیب این دو بر مردم عادی تأثیر می‌گذارد، کاملاً درست است. اما در ذهن میلیاردرها این‌گونه نیست. من زمان زیادی را صرف مطالعه ثروتمندترین میلیاردرها کرده‌ام و کاملاً واضح است که نزدیک به یک‌چهارم یا یک‌سوم پول آن‌ها به دموکرات‌ها می‌رسد. همچنین کاملاً واضح است که دلیل این کار تقریباً منحصراً مسائل اجتماعی است. میلیاردرهای «لیبرال» و جمهوری‌خواهان ترامپی، محافظه‌کاری اجتماعی و مذهبی آنها و مسائلی از این دست را دوست ندارند. اما من از میلیاردرهای دموکرات می‌ترسم. آنها خیلی مشتاق سیاست‌های اقتصادی مترقی نیستند.

 

شما نگرانی خود را از احتمال ریاست‌جمهوری ترامپ ابراز کرده‌اید. آیا می‌توانید سناریوهای خاص یا تغییرات سیاستی را برجسته کنید که به طور ویژه شما را نگران می‌کند؟

در آمریکا یک جنبش کارگری سازمان‌یافته وجود ندارد و احزاب نیز تحت سلطه ثروتمندان قرار دارند که این امر مانع اجرای اصلاحات می‌شود.

بنجامین پیج: در صورت انتخاب مجدد ترامپ، طیفی از سناریوها وجود دارد که می‌توانید تصور کنید. برخی از آنها فقط کابوس‌های خفیفی هستند. دیگر سناریوها واقعاً ترسناک هستند. من یک «گوی بلورین» برای پیشگویی ندارم، اما چیزی که کاملاً واضح است، این است که او نمی‌خواهد سیاست توسط اکثریت شهروندان عادی اداره شود. او می‌خواهد مخصوصاً رنگین‌پوستان و افراد فقیر را از چیزهایی که خودش باوری به آنها ندارد، محروم کند. این به طور بالقوه یک خطر بسیار جدی است که از قبل شروع شده و اگر تا انتها انجام شود، ما برای مدت طولانی حکومت اقلیت خواهیم داشت. حکومتی که قطعاً دموکراسی نخواهد بود.

 

به نظر شما برای جلوگیری از این سناریوهای ترسناک چه باید کرد؟

بنجامین پیج: نکته کلیدی این است که باید یک پروژه دوحزبی برای متوقف کردن ترامپ وجود داشته باشد. جمهوری‌خواهان متفکر زیادی وجود دارند که می‌دانند این یک نقطه عطف در تاریخ آمریکا است. این یک مسئله منحصربه‌فرد است. ممکن است یک اتفاق بسیار غیرعادی رخ دهد و بسیاری از جمهوری‌خواهان می‌خواهند جلوی آن را بگیرند؛ بنابراین یک کاری که اصلاح‌طلبان یا دانشگاهیان یا شهروندان عادی می‌توانند انجام دهند، کمک به جمهوری‌خواهانی است که می‌خواهند ترامپ را متوقف کنند. این کار را برای آنها آسان کنید بدون اینکه مجبور شوند به حزبی مثل دموکرات رأی دهند که دوست ندارند. برای مثال، هر جایی که بتوانیم «بلیت ادغام» [16] بگیریم، واقعاً می‌تواند کمک‌کننده باشد. مانند روش قدیمی در نیویورک که حزب لیبرال با دموکرات‌ها دور هم جمع می‌شد، اما افرادی که از دموکرات‌ها متنفر بودند می‌توانستند به آن رأی دهند.

 

وجود تجربه تاریخی مشابه

امکان «ادغام» جالب است. من به موفقیت‌های گاه‌به‌گاه آن در طول دوره‌های چالش‌برانگیز، مانند دهه ۱۸۹۰ در کارولینای شمالی فکر می‌کنم. علی‌رغم تفاوت‌های مهم، جمهوری‌خواهان و حزب مردم در انتخابات ایالتی با سیاه‌پوستان و کشاورزان سفیدپوست توانستند علیه نخبگان دموکرات متحد شوند و همکاری کنند. البته واکنش‌های منفی نیز وجود داشت، اما آنها کارهایی مانند تأمین امنیت فرمانداری و پیشرفت در حقوق رای‌دهندگان، سیاست آموزشی و... را انجام دادند.

در آمریکا عموم مردم قادر به پیشبرد اراده خود نیستند زیرا میلیاردرها و گروه‌های ذی‌نفع شرکتی، قادرند از وقوع هر گونه اصلاحاتی جلوگیری کنند.

بنجامین پیج: دقیقاً. این مقایسه بسیار مهمی است، زیرا در آن زمان عصر طلایی شبیه دوره کنونی بود. شما یک دولت ارتجاعی به نام «مک کینلی» [17] مانند دولت ترامپ داشتید. شما دارای تمرکز عظیمی از ثروت و قدرت بودید. افراد ثروتمند از طریق مجالس فاسد ایالتی، سناتورها را تحت اختیار خود می‌گرفتند؛ بنابراین اصلاحات سیاسی زیادی موردنیاز بود و حزب مردم تا آنجا که با سیاه‌پوستان، زنان به‌عنوان رهبران و... کار می‌کرد، بسیار فراگیر بود. همان‌طور که شما می‌گویید، این افراد، به‌ویژه در دوره ترقی‌خواهی، از طریق ادغام و همجوشی دور هم جمع شدند. آنها روی اصلاحات دموکراتیک کار کردند. ما حق رأی زنان را گرفتیم. ما یک انتخاب مستقیم از سناتورها داشتیم. ما در آن دوره دستاوردهای زیادی به دست آوردیم.

 

چگونه ممکن است چنین چیزی امروز کار کند؟

بنجامین پیج: خب من فکر می‌کنم دو روش تا حدودی مجزا در مورد آن وجود دارد. بحران فوری مربوط به توقف ترامپ است. دموکرات‌ها باید برای متوقف کردن ترامپ به همکاری و گفت‌وگو با جمهوری‌خواهان ادامه بدهند. حتی گفت‌وگو با همکاران سابق ترامپ نیز می‌تواند مفید باشد. بسیاری از آنها در مورد خطرات ترامپ کاملاً منطقی شده‌اند. از سوی دیگر، آنها واقعاً بخشی از ائتلاف اصلاحات دموکراتیک نیستند، بلکه فقط یک ائتلاف برای توقف ترامپ هستند. من فکر می‌کنم کار مهم‌تر در درازمدت این است که دموکرات‌ها دوباره به کارگران - همه کارگران - از جمله کارگران سفیدپوست شهرهای کوچک و روستایی و کارگران کشاورزی که برای همیشه نادیده گرفته شده‌اند، برگردند و در سیاست‌های خود درباره آنها تجدیدنظر کنند. برای دموکرات‌ها سخت است؛ زیرا آنها حزب حرفه‌ای‌ها هستند.

 

شما ملاحظه می‌کنید که بخش بزرگی از مشکل دموکراسی آمریکایی فقط آوردن مردم به پای صندوق‌های رأی است و سپس اطمینان حاصل می‌شود که کسی وجود دارد و واقعاً مردم می‌خواهند به او رأی بدهند. ما چگونه آن را انجام دهیم؟

در آمریکا مردم گرفتار یک سیستم انتخاباتی دوحزبی هستند. انتخاب تنها یکی از دو کاندیدای نامحبوب به‌هیچ‌وجه انتخاب واقعی را نمی‌سازد.  

بنجامین پیج: می‌دانید که برای زمان انتخابات باید تعطیلاتی داشته باشیم. روز کهنه سربازان، یک انتخاب عالی است. ما باید ثبت‌نام خودکار رأی‌دهندگان را داشته باشیم. چرا مردم باید زحمت زیادی بکشند تا حق رأی خود را اعمال کنند؟ این مسخره است. ما باید کاری کنیم که اخذ رأی آسان شود. این به معنای تشویق - به جای منع - مردم برای کمک به جمع‌آوری برگه‌های رأی از خانه‌های سالمندان و موارد مشابه است. یک رشته اصلاحات آشکار مانند آن وجود دارد. اما چیزی که زیاد درباره آن صحبت نمی‌شود، این است که اگر می‌خواهید مردم رأی دهند، باید انتخاب‌های جذابی به آنها بدهید. ما در یک سیستم دوحزبی گیر کرده‌ایم. «لی دراتمن» [18]آن را «حلقه عذاب» دوحزبی می‌نامد. این یک عبارت ترسناک است، اما راه خوبی برای بیان آن است. ما به یک نظام سیاسی نیاز داریم که در آن مردم بتوانند کاندیداهای متعددی برای انتخاب داشته باشند. انتخاب تنها یکی از دو کاندیدای نامحبوب به‌هیچ‌وجه انتخاب واقعی ایجاد نمی‌کند. اکثر مردم در سراسر جهان فکر می‌کنند که سیستم انتخاباتی دوحزبی آمریکا احمقانه است.

 

نه به دموکرات، نه به جمهوری‌خواه

فقط دو چیز در منو وجود دارد و من نمی‌خواهم هیچ یک از آنها را سفارش دهم.

بنجامین پیج: کاملاً درست است. بسیاری از مردم هیچ یک از این دو حزب را دوست ندارند؛ اما چرا ما هیچ‌کدام را دوست نداریم؟ خب، این به کنترل حزبی نامزدها مربوط می‌شود که با این انتخابات اولیه مضحک تک‌حزبی اتفاق می‌افتد که معمولاً نیز با مشارکت پایین ۱۵ یا ۲۰ درصدی مردم در بسیاری از مواقع همراه است. این سیستم، خیلی از شهروندان معمولی را نمایندگی نمی‌کند. نماینده عالی فعالان احزاب افراطی که زنگ خانه را به صدا در می‌آورند و دوستان خود را برای رأی‌دادن بیرون می‌آورند! آنها می‌توانند نمایندگان خود را از این طریق انتخاب کنند. سیستم احمقانه به این می‌گویند. من ایده‌هایی دارم که چگونه می‌توانیم از آن دور شویم. «نمایندگی تناسبی» به سبک آمریکا یکی از این ایده‌ها است که انتخاب‌های زیادی پیش روی مردم می‌گذارد. اگر ایالت بزرگ است، چندین منطقه بزرگ مختلف ایجاد کنید که در آن چهار یا پنج نماینده کنگره را به طور همزمان در هر کدام از این مناطق انتخاب کنید و شما این کار را به روشی بسیار آسان انجام می‌دهید. شاید هفت یا هشت نامزد داشته باشید و رأی‌دهندگان آنها را رتبه‌بندی می‌کنند. اقلیت‌های مهم، تقریباً همیشه نماینده خواهند داشت. همچنین به این معنی است که شما «نمایندگان» زیادی نخواهید داشت که در بخش‌های بزرگی از مناطق خود منفور و نامحبوب باشند.

 

در مورد بن‌بست حزبی چطور؟ به نظر شما کلید عبور از این بن‌بست حزبی چیست؟

بنجامین پیج: «نمایندگی تناسبی» می‌تواند به بازشدن این گره کمک کند اما من فکر می‌کنم که از بین بردن این گره ارتباط بسیار نزدیکی با دموکراتیک‌تر کردن همه چیز در نهادهای ما دارد. بسیاری از بن‌بست‌ها از «نقاط وتو» در میان بسیاری از مقامات و نهادها ناشی می‌شود که همه باید در مورد قانون‌گذاری به توافق برسند. مجلس نمایندگان اغلب توسط یک اقلیت افراطی تسخیر می‌شود یا گروه‌های کوچک، سناتورهایی دارند که می‌توانند اطاله دادرسی کنند. یا خود سنا، اگر تعداد زیادی از آن ایالت‌های کوچک و روستایی قرمز مخالف یک سیاست مترقی باشند می‌توانند جلوی آن را بگیرند.

 در همه نهادهای آمریکا «نقاط وتو» وجود دارد که مانع توافق بر سر تصویب و اجرای یک قانون مترقی می‌شود. این همان چیزی است که انجام هر کاری را بسیار دشوار می‌کند، به‌خصوص زمانی که دو حزب وجود دارند که دوقطبی هستند و قدرت تقریباً یکسانی دارند. در نتیجه، این یک ترفند جادویی است. اگر همه نهادهای سیاسی ما - مجلس نمایندگان، سنا، دادگاه عالی، ریاست‌جمهوری - را به‌گونه‌ای اصلاح کنید که همگی دموکراتیک‌تر، قابل‌اعتمادتر و پاسخگوتر باشند - آن‌وقت آنها به همان اندازه بازدارنده و مانع‌آفرین نخواهند بود و آنها چندان متفاوت از یکدیگر عمل نخواهند کرد. آن‌ها همیشه در حال مبارزه نخواهند بود و بن‌بست زیادی در میان مؤسسات و نهادهای آمریکا وجود نخواهد داشت و در عوض، کارایی و پاسخگویی دموکراتیک وجود خواهد داشت.

 

شما علی‌رغم تمام چالش‌هایی که دموکراسی آمریکایی با آن مواجه است، خوش‌بین هستید. چه چیزی اعتقاد شما را به این نظام و این ایده که می‌توان آن را اصلاح کرد زنده نگه می‌دارد؟

بنجامین پیج: خب علی‌رغم روزهای بدی که داریم من در کل خوش‌بین هستم. فکر می‌کنم خوش‌بینی من بیشتر ناشی از حس تاریخی و حس جهان خارج از ایالات متحده است. اگر ایالات متحده می‌خواهد به‌عنوان یک قدرت بزرگ در جهان رقابت کند در مسیر اشتباهی قرار گرفته است. من از «شی جین پینگ» رئیس‌جمهور چین نقل‌قول می‌کنم، زیرا به‌ویژه به چین علاقه‌مند هستم. «شی جین پینگ» - رئیس‌جمهور چین - می‌گوید «شما آمریکایی‌ها اساساً در حال شکست‌خوردن هستید.» من امیدوارم که این امر باعث شود آمریکایی‌ها از هر طیفی بیدار شوند. تشدید دوقطبی در دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه و دعوای جمهوری‌خواهان با رئیس مجلس بر سر تصویب بودجه مسخره بود. این دعوا باعث شد ما تقریباً دولت را تعطیل کنیم. دنیا به این وضعیت بن‌بست نگاه می‌کند و ما هم به آن نگاه می‌کنیم و من فکر می‌کنم خیلی از محافظه‌کاران اصول‌گرا - و همچنین مترقی‌ها - می‌گویند خب، این وضعیت غیرقابل‌تحمل است. باید تغییری ایجاد شود؛ بنابراین امیدوارم که یک جنبش اجتماعی بسیار بزرگ وجود داشته باشد. امیدوارم میلیون‌ها نفر مانند دورة حزب مردم بر تغییر نظام و تحقق امور پافشاری کنند. ما قبلاً این کار را انجام داده‌ایم.

 

[1] . Benjamin Page

[2] . Martin Gilens

[3] . Lyndon Johnson

[4] . Lyndon Johnson’s Great Society program: برنامه سیاسی و اجتماعی لیندون بنیز جانسون - رئیس‌جمهور آمریکا در اواسط دهه ۱۹۶۰ - جامعه بزرگ (Great Society) نامیده شد. این برنامه شامل قانون فرصت‌های برابر، قانون حقوق مدنی سال ۱۹۶۴، قوانین مراقبت‌های بهداشتی و حق رأی سال ۱۹۶۵ و قوانین تأمین مسکن و تحصیلات عالی و فرصت‌های برابر بود.

[5] . Thomas Jefferson

[6] . نیو دیل (New Deal) به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹ گفته می‌شود. «نیو دیل» به‌عبارت‌دیگر دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایه‌داری و دمیدن جان تازه به زیرساخت‌های این نظام بود. به همین دلیل بلافاصله پس از پیروزی روزولت در انتخابات سال ۱۹۳۲، دولت فدرال برنامه‌های اصلاحی خود را آغاز کرد که به تحولات عظیم اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایالات متحده آمریکا انجامید. برنامه‌ای که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۲ برای کاهش بیکاری در طی رکود بزرگ اجرا شد و طیّ آن، کارهای حفاظت ملّی عمدتاً به مردان جوان غیر متأهل داده می‌شد. استخدام‌شدگان در اردوگاه‌های نیمه نظامی زندگی می‌کردند و ۳۰ دلار در ماه می‌گرفتند و غذا و خدمات درمانی‌شان رایگان بود. پروژه‌ها مشتمل بود بر کاشت درختان، ساخت سیل شکن‌ها، آتش‌نشانی در جنگل‌ها و نگهداری از جاده‌ها و مسیرهای جنگلی که در مجموع این برنامه سه میلیون نفر را به استخدام در آورد.

[7] . Gilded Age : عصر طلایی عنوان دوره‌ای در تاریخ آمریکا است مربوط به اواخر سده ۱۹ میلادی که از دهه ۱۸۷۰ تا حدود ۱۹۰۰ میلادی به طول انجامید. این دوره زمان رشد سریع اقتصادی خصوصاً در شمال و غرب ایالات متحده بود.

[8] . Charles Koch

[9] . strike breaker : شخصی که به جای افراد دیگری که اعتصاب می‌کنند کار می‌کند یا استخدام می‌شود و بدین‌وسیله اعتصاب شکسته می‌شود.

[10] . Hubert Humphrey

[11] . Elizabeth Warren

[12] . Bernie Sanders

[13] . Joe Manchin

[14] . Kyrsten Sinema

[15] . Chuck Schumer

[16] . fusion ticket

[17] . William McKinley

[18] . Lee Drutman

 

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha