کنکاشی در سیاست‌های مهاجرتی جمهوری اسلامی ایران در گفتگو با حسین میرزایی؛
ما با فرهنگ‌هایی که خود را هم‌تراز و یا بالاتر از آن‌ها می‌دانیم، ارتباط می‌گیریم، اما نسبت به فرهنگ‌هایی که آن را پایین‌تر از خود می‌دانیم پذیرش سخت‌تری داریم. جلال آل‌احمد در کتاب غرب‌زدگی خود می‌گوید ما که در یک سرزمین فلاحتی زندگی می‌کردیم همواره چشمانمان به سمت ابر‌هایی بوده که از غرب می‌آمده‌اند، یعنی گویا نعمت از آن سمت برای ما می‌آید.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از نیازهای اصلی منطقه غرب آسیا، دیپلماسی عمومی و همگرایی میان فرهنگ‌ها و ملت‌های این منطقه است. طبعاً در برآورده‌ساختن این نیاز، ایران دارای نقش محوری است. کشور ما به لحاظ زیرساخت‌های فرهنگی و تکثر بسیار بالایی که در ناحیه قومیت‌ها، زبان‌ها، ادیان و... دارد می‌تواند بیشترین نقش را در ایجاد این همگرایی ایفا کند. اما حضور در چنین لایه‌ای نیازمند تولید نظریه‌های هویت منطقه‌ای است که این ظرفیت را در اختیار جامعه قرار دهد تا مردم خود را به‌عنوان عضو واحد بزرگ‌تری ببینند. با همین چهارچوب مفهومی، بحث از نسبت میان جامعه مهاجر افغانستان با جامعه ایران معنای متفاوتی پیدا می‌کند. همگرایی فرهنگی و هویتی میان ایران و افغانستان می‌تواند دروازه‌های گسترش تمدنی و فرهنگی به شرق آسیا را باز و ورود ما را تسهیل کند. در همین رابطه با دکتر حسین میرزایی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه علامه طباطبایی به گفت‌وگو پرداخته‌ایم تا زمینه‌های همگرایی و واگرایی مهاجران افغانستانی با جامعه ایران را واکاوی کنیم.

 

 

همراهی سیاست‌های مهاجرتی با فلسفه وجودی کشورها

به‌عنوان سؤال نخست می‌خواستیم به موضوع وضعیت همگرایی مهاجران افغانستانی با جامعه ایرانی بپردازید؛ اما پیش از ورود به بحث، اگر ممکن است ابتدا تصویری از سیاست‌های کشورهای مهاجرپذیر دنیا از این منظر ارائه دهید.

میرزایی: در موردبحث ادغام در جامعه مقصد، سیاست‌های موجود در دنیا وابسته به سیاست‌های کلی کشورها تعیین می‌شود. در مورد کشوری که مهاجرپذیر است، در گام اول دلایل مهاجرپذیری آن بسیار مهم است. برای نمونه کشوری مانند کانادا و آلمان دلایل مهاجرپذیری متفاوتی با آمریکا یا استرالیا دارند. در آمریکا، طالب نیروی غیر نخبه نیستند. در میان نخبگان نیز البته تقاضای جذب نیروی نخبه خدماتی دارند، نه نخبه متفکر، لذا در آمریکا مهندس‌ها، تکنسین‌ها، کامپیوتر خوانده‌ها و... راحت پذیرش می‌شوند. اما شما معدود بتوانید از متفکران، فیلسوفان و... را مثال بزنید که به‌راحتی در آمریکا پذیرش‌شده باشند. اما این اتفاق در کشوری مانند استرالیا و کانادا در حال رخ‌دادن است؛ چون این‌ها در همه امور نیازمند نیرو هستند لذا افراد را با تخصص‌های مختلف جذب می‌کنند. این‌ها به‌واسطه همین احتیاج، فرایند ادغام را تسهیل کرده‌اند؛ به همین دلیل شما در این کشورها نوعی از چندفرهنگی را دارید. در واقع این کشورها در جهت سیاست‌های اصلی کشورشان، فضای فرهنگی را هم آماده می‌کنند.

در یکی از حالت‌های هم‌فرهنگی، شما نه به فرهنگ خود و نه به فرهنگ آنجا معتقد هستید. خیلی از ایرانی‌هایی که در اروپا زندگی می‌کنند از این سنخ هستند. یعنی از دین و کشور خود بریده و به کشور دیگری پناهنده شده‌اند، اما به آنجا نیز انتقادات زیادی داشته و ارتباط نگرفته‌اند

در فرانسه هم وضعیت متفاوت است؛ تابعیت دادن در آن بیشتر به سمت کشورهایی است که قبلاً مستعمره فرانسه بوده‌اند، کشورهایی نظیر تونس، الجزایر و... که عمده مهاجرپذیری در فرانسه از این طریق اتفاق می‌افتد. این موضوع هم دلایل اقتصادی و سیاسی خود را دارد. برخی این موضوع را به‌خاطر حفظ رابطه با کشورهای نفت‌خیز آفریقایی می‌دانند؛ بنابراین سیاست‌های کشورها نسبت به ادغام یا پذیرش مهاجر متفاوت است و در این باره قاعده مشخصی نداریم. اینکه پروسه این ادغام نیز چند سال به طول می‌انجامد باز نسبت به کشورهای گوناگون مختلف است. شما ممکن است به کشور آمریکا وارد شوید و پس از دو سال ادغام شوید؛ مسائل خانوادگی، تحصیلات، تسلط به زبان، اشتغال و... همگی دخیل در این موضوع هستند و البته ممکن است به کشوری هم وارد شوید و چندین سال طول بکشد و نهایتاً شما در کشور جدید ادغام نشوید.

 

هنگامی که بحث از ادغام صورت می‌گیرد ممکن است برخی ادغام را با مواردی نظیر استحاله یکسان بدانند. همگرایی، ادغام، استحاله و... هر یک در اینجا چه وجهی دارند؟

میرزایی: من وارد بحث تفکیک این الفاظ نمی‌شوم؛ البته ادغام می‌تواند اشکال مختلفی نیز داشته باشد. نظریه‌پردازی به نام «بری بوزان» برای فرایند ادغام یک چهار وجهی تصور می‌کند و می‌گوید موقعیت یک مهاجر در وضعیت جدید در چهار شکل می‌تواند قرار بگیرد. نخست، مسئله همانندی است، یعنی شخص کاملاً فرهنگ خود را رها کرده و جذب فرهنگ مقصد می‌شود. در اینجا شما هر نوع رابطه با فرهنگ قبلی را قطع می‌کنید. خلاف این موضوع کسانی هستند که خیلی محکم فرهنگ خود را گرفته‌اند و جذب فرهنگ جدید نمی‌شوند. برای مثال هنگامی که من در فرانسه درس می‌خواندم، برخی را مشاهده می‌کردم که با لباس عربی بیرون می‌رفتند، این‌ها هیچ تلاشی برای ادغام ندارند و گویی در کشور خود زندگی می‌کنند. مسجد مختص به خود، سبک پوشش مختص به خود، محافل و مجالس خاص و... همگی به معنای آن است که شما در دل ظرف بزرگ‌تری به نام فرهنگ فرانسه یک آکواریوم یا فضای بسته برای خود ساخته‌اید که فرهنگ قبلی را کاملاً حفظ کرده و از فرهنگ جدید اجتناب می‌کنید. در حالت سوم فرد مهاجر، هم فرهنگ خود را حفظ می‌کنید و هم خود را با فرهنگ بیگانه تطبیق می‌دهد. این حالت را بهترین الگو می‌دانند. حالت چهارم نیز می‌گوید شما نه به فرهنگ خود و نه به فرهنگ آنجا معتقد هستید. خیلی از ایرانی‌هایی که در اروپا زندگی می‌کنند از این سنخ هستند. یعنی از دین و کشور خود بریده و به کشور دیگری پناهنده شده‌اند، اما به آنجا نیز انتقادات زیادی داشته و ارتباط نگرفته‌اند. این مطلب پایه نظری بحث است که می‌توان بر اساس آن گفت‌وگو را ادامه داد.

 

 

دچار خود برتر پنداری فرهنگی نسبت به مهاجران هستیم

به عنوان مقدمه، توضیحات پایه‌ای و خوبی را ارائه کردید، اما اگر بخواهیم بر موضوع اصلی تمرکز کنیم، شما نسبت میان فرهنگ ایرانی و جامعه مهاجر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ برخی معتقدند که فرهنگ ایرانی به لحاظ تاریخی، دیگری ستیز است، لذا کمتر ایرانی میل دارد تا با یک بیگانه همسایه و یا هم‌سفره شود. آیا با این زاویه دید همراه هستید؟ 

در طول تاریخ هم ما گاهی به اروپایی‌ها وقعی نمی‌نهادیم، پس از حضور آنان در دربار، کل دربار را آب می‌کشیدیم تا نجاستشان پاک شود، اما در برهه‌هایی هم آن‌ها را ستایش می‌کردیم

میرزایی: من نظر دیگری پیرامون شکل ارتباط‌گیری ایرانیان دارم. ما با فرهنگ‌هایی که خود را هم‌تراز و یا بالاتر از آن‌ها می‌دانیم، ارتباط می‌گیریم، اما نسبت به فرهنگ‌هایی که آن را پایین‌تر از خود می‌دانیم پذیرش سخت‌تری داریم. جلال آل‌احمد در کتاب غرب‌زدگی خود می‌گوید ما که در یک سرزمین فلاحتی زندگی می‌کردیم همواره چشمانمان به سمت ابرهایی بوده که از غرب می‌آمده‌اند، یعنی گویا نعمت از آن سمت برای ما می‌آید. حالا به خاطر شرایط تاریخی، در موقعیتی قرار گرفته‌ایم که آن‌ها را بالاتر از خود دریافته‌ایم، با آن‌ها هیچ مشکلی نداشته و به راحتی جذب در آن‌ها می‌شویم، اما با فرهنگ‌هایی که آن‌ها را پایین‌تر از خود می‌دانیم، روابط سردی برقرار کرده‌ایم. شما حتی اگر شخصی را در ایران می‌بینید که با توریست اروپایی ارتباط نمی‌گیرد، این ریشه در برتر پنداری فرهنگی خودش دارد؛ برای مثال او را نجس می‌داند، می‌گوید من مسلمان هستم و او کافر است، لذا او را پس می‌زند. از همین رو نسبتی که فرهنگ ایرانی با فرد مهاجر برقرار می‌کند نقش وافری در پذیرش آن دارد. برای مثال شما دیده‌اید که خیلی از شهری‌ها، روستایی‌ها را تحویل نمی‌گیرند، چراکه خود را بالاتر از آن‌ها می‌پندارند و اساساً پذیرفته‌شدن در منطق ایرانی با چنین چهارچوبی قابل توضیح‌دادن است. من تصور می‌کنم که این مقیاس درست‌تر است تا به نحو کلی بگویم ایرانی‌ها ذاتاً دارای پذیرش هستند یا خیر.

 

پس به عبارت دیگر شما رویکرد جامعه‌شناسی تاریخی را قبول ندارید؟ 

میرزایی: من در این موضوع رویکرد مذکور را نمی‌پذیرم و به گونه دیگری مسئله را می‌بینم. این نگاه تا حدی رویکرد مردم‌شناسانه به مسئله است تا نگاه تاریخی. البته من در طول تاریخ هم مسئله را همین‌گونه می‌بینم. در طول تاریخ هم ما گاهی به اروپایی‌ها وقعی نمی‌نهادیم، پس از حضور آنان در دربار، کل دربار را آب می‌کشیدیم تا نجاستشان پاک شود، اما در برهه‌هایی هم آن‌ها را ستایش می‌کردیم. این تغییر نگرش از کجا حاصل می‌شود؟ از همین نوع نگاهی که نسبت به فرهنگ داریم. البته این نگاه در دنیا نیز پر رنگ است. امروز کمتر انسانی را می‌بینید که خود را با شما برابر ببینند. به محض اطلاع از ملیت شما الگوی خاصی از رابطه را بر می‌گزینند. من مسئله ادغام و پذیرش را این‌گونه می‌بینم.

 

فقدان توزیع مناسب جغرافیایی مهاجرین

اگر بخواهید سیاست‌های مهاجرتی جمهوری اسلامی ایران را با این زاویه دید به بحث بگذاریم، آنها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

میرزایی: سیاست‌هایی که جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب تا کنون پیرامون مهاجرین داشته دارای یک رویه ثابت نبوده است. سیاست ما تا انتهای جنگ تحمیلی، سیاست درهای باز بوده است. این سیاست مبتنی بر نگاه امت واحده مطرح شد و حتی ما شاهد این موضوع بودیم که در دفاع مقدس نیز جامعه مهاجرین افغانستانی مشارکت داشتند. اما از دهه هفتاد به بعد که دولت توسعه بر سر کار آمد، سیاست‌های ما هم فراز و نشیب پیدا کرد. در کل ما به‌خاطر نگاه سرمایه‌دارانه‌ای که در کشور ایجاد کردیم در دهه هفتاد و به خصوص در دولت آقای هاشمی، سیاست‌های ما به سمت این موضوع رفت که محاسبه سود و زیان را در خصوص حضور اتباع مهاجر انجام دهیم. یعنی پرسش اصلی این شد که حضور مهاجرین چه نفعی برای کشور دارد؟ لذا این پروژه ادغام متوقف شد و نگاه‌های امت واحده‌ای هم مطرود گشت. این بحث‌ها که ما با جامعه مهاجر زبان، تاریخ، دین و... مشترکی داشتیم همه متعلق به نگاه امت واحده است و این نگاه از اساس تفاوتی را میان خود و جامعه مهاجر نمی‌دید. اما این زاویه دید در دهه هفتاد تغییر کرد. با تغییر زاویه دید و سیاست‌گذاری ما نوع نگاه به جامعه مهاجر نیز تغییر یافت، مهاجر در نزد ما بیشتر به معنای بزهکار یا تبهکار نزدیک شد تا برادر دینی و... اگر جریان خفاش شب را به خاطر داشته باشید، از اساس شخص مجرم، افغانستانی نبود؛ اما تا مدت‌ها فضای مسمومی علیه جامعه مهاجرین به وجود آمد. این‌ها همگی بخشی از یک سیاست گسترده‌تر بود. 

هفته‌نامه‌ای بود تحت عنوان حوادث که جرم‌های هفته و حوادث مجرمانه هفته را گزارش می‌کرد؛ تصویری که این هفته‌نامه از جامعه مهاجر مخابره می‌کرد این بود که افغانستانی‌ها می‌توانند خطرناک باشند. مانند تصویری که در اروپا پیرامون مسلمان‌ها ساخته می‌شود

هفته‌نامه‌ای بود تحت عنوان حوادث که جرم‌های هفته و حوادث مجرمانه هفته را گزارش می‌کرد؛ تصویری که این هفته‌نامه از جامعه مهاجر مخابره می‌کرد این بود که افغانستانی‌ها می‌توانند خطرناک باشند. مانند تصویری که در اروپا پیرامون مسلمان‌ها ساخته می‌شود. هنوز هم که این سیاست‌ها مقداری تعدیل یافته اما باز ته‌نشست‌های آن در ذهن انسان ایرانی باقی مانده است. به همین دلیل است که خیلی از مواقع جامعه مهاجر مجبور شدند کلونی گزینی را انتخاب کنند. من برای پایان‌نامه خود بر روی شهرک قائم قم پژوهش می‌کردم که نزدیک به نیمی از شهرک، محل سکونت مهاجران افغانستانی است. البته در خود شهرک مسئله ایرانی یا افغانستانی مطرح نیست اما احساس امنیتی که این کلونی گزینی به مهاجرین القاء می‌کند آن‌ها را به چنین فضایی سوق می‌دهد.

این‌طور به نظر می‌رسد که سیاست جمهوری اسلامی هیچ‌گاه مبتنی بر جذب مهاجر صورت نگرفته، اما آنچه که صحیح است و می‌تواند مبنای عمل قرار گیرد توجه به منافع دوگانه است. در بسیاری از بازارهای کشور ما، اگر جامعه مهاجر حضور نداشت، پروژه توسعه کشور مختل می‌شد. ایران در برخی جهات به نیروی کار آن‌ها نیاز دارد، پس می‌توان به فکر سامان‌دهی آن‌ها بود که با شرایط قانونی‌تری در این بازارها حضور داشته باشند. در خصوص نخبه‌ها نیز باید بگویم که ما نتوانستیم به‌هیچ‌عنوان آن‌ها را جذب کنیم. ایده خود من این بود که باید برای افغانستانی‌ها و عراقی‌ها بورس‌های تحصیلی فراوانی لحاظ کنیم، دانشجوی آن‌ها را از لیسانس تا دکتری بورس کنیم تا پس از بازگشت به کشور خود بتوانیم از آن‌ها استفاده کنیم. این کاری است که ترکیه کرد. البته ما اکنون نیز برخی از آن‌ها را بورس تحصیلی می‌کنیم اما در ضمن تحصیل آن‌ها را طرد می‌کنیم و جذب نمی‌شوند. هنگامی یک دانشجوی ایرانی بورس تحصیلی در اروپا می‌شود و دولت آنجا با وی همراهی می‌کند، او تبدیل به یک سرمایه فرهنگی برای آن کشور می‌شود. توجه کنید که ما به دنبال پرورش نیروی اطلاعاتی و یا نیرویی که ضد منافع کشور خود عمل کند نیستیم، بحث بر سر آن است که این دانشجویان می‌توانند به عنوان سرمایه فرهنگی ما عمل کنند یا می‌توانند مراودات اقتصادی ما را تسهیل کنند و... بنابراین به نظر می‌رسد خواسته و یا ناخواسته ما به جای ادغام آن‌ها را طرد کرده‌ایم.

 

آکادمی ایرانی و هویت‌سازی برای منطقه

پرسشی که وجود دارد آن است که آکادمی ایرانی نخبگان کشورهای همسایه را جذب کند که به آن‌ها چه بیاموزد؟ آیا آکادمی ایرانی از اساس توان ایجاد همگرایی فرهنگی را دارد؟ این آکادمی هنگام بحث از هویت یا به سمت نوعی فاشیسم ایرانی حرکت می‌کند یا به سمت نوعی غرب‌گرایی مفرط، لذا از اساس هیچ ثمره‌ای ندارد که بخواهد با آن یک همگرایی منطقه‌ای ایجاد کند. شما با این مقدمه آکادمی ایرانی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ 

اگر هم می‌بینید کسی در عراق و افغانستان به ما علقه دارد ناشی از عمل ما نیست، بیشتر ناشی از علاقه‌های خود اوست

میرزایی: این موضوع به دلیل آن است که ما سیاست مذکور را اصلاً نداریم، لذا همین الان نیز اگر بخواهیم دانشجویی با این قصد جذب کنیم، اصلاً آنها در این چهارچوب عمل نمی‌کنند. ما هیچ‌گاه نگاه کلان نداشته‌ایم. اگر هم می‌بینید کسی در عراق و افغانستان به ما علقه دارد ناشی از عمل ما نیست، بیشتر ناشی از علاقه‌های خود اوست.

آن همگرایی که حضرت امام خمینی (ره) در ابتدای انقلاب منادی آن بود و طرح امت واحده‌ای که طالب آن بود و در یک افق بلند معتقد بود مقاومت از افغانستان تا شاخ آفریقا بر مبنای اسلام باید امتی را تشکیل دهد، امروزه یک ایده مغفول است. ما متأسفانه دچار ملی‌گرایی کاذب شدیم. ما باید اول بپرسیم که در خصوص کدام ایران و با کدام شاخص‌های آن سخن می‌گوییم؟ من معتقدم که سرمایه‌گذاری ما در منطقه سیستمی نبوده، بلکه به فراخور شرایط و موردی بوده است.

ما حتی اگر بخواهیم منافع اقتصادی و ملی خود را لحاظ کنیم هم راهی جز همگرایی نداریم. البته ما شعار آن را می‌دهیم ولی در عمل درست کار را پیش نمی‌بریم. این دولت - ملت‌های منطقه که محصول غرب نیز هستند به هر صورت با جمهوری اسلامی دچار تعارض شده‌اند. متأسفانه ملی‌گرایی به شیوه مذموم آن در میان دولت‌های منطقه ما دیده می‌شود. شما همین منازعه بر سر نقطه صفر مرزی میان طالبان و ایران را نگاه کنید؛ این‌ها ناشی از ملی‌گرایی مذمومی است که وجود دارد. البته ما توان تولید تئوری هویت منطقه‌ای را داشتیم اما سمت آن نرفتیم. الان شما به افغانستان اشاره کردید؛ برای مثال، کشور تاجیکستان به عنوان یک کشور هم‌زبان، کجای برنامه‌های ماست؟ یا پاکستان در کجای روابط ما قرار دارد؟ بله ما هویت منطقه‌ای نداشته‌ایم چرا که در آکادمی به سمت آن نرفتیم.

/انتهای پیام/ 

ارسال نظر
captcha