بررسی نسبت ادبیات و هویت به قلم میثم امیری؛
کسی که ادبیات می‌داند، بهتر می‌تواند ما فی‌الضمیر مردم را به ما نشان بدهد. اهل ادبیات بهتر از هر کس دیگری می‌تواند هویت را تعریف و تحریف کند. دقیق‌تر بفهمد و حاق مطلب را بهتر از هر کنشگر دیگری به زبان آورد. مثلاً این روزها، نویسنده‌ها بهتر از هر کس دیگری می‌توانند درباره وقایع ملتهب ایران صحبت کنند. در جناح معترضین و مخالفین جمهوری اسلامی، یک نویسنده بسیار فعال است. او در متن‌ها و صحبت‌هایش به مراتب شفاف‌تر و خلاقانه‌تر و حتی منطقی‌تر از همه کسانی وارد کارزار شده‌اند و ادعای روزنامه‌نگاری یا کنشگری سیاسی دارند و ده‌ها سال است که دشمن نظام هستند، عمل می‌کند.

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ میثم امیری: برای این که این یادداشت را برای فرهنگ سدید بفرستم در به در به دنبال فیلترشکن هستم. یعنی می‌خواهم فیلترشکنی پیدا کنم که بتواند تلگرام را باز کند و بعد شبکه‌اش وصل باشد تا من بتوانم درباره «کارکرد هویت‌بخش ادبیات در ایران» صحبت کنم. لابد انتظار سردبیر یا سرویراستار این است که هر چه زودتر از این حواشی عبور کنم تا برسم به «کارکرد هویت‌بخش ادبیات در ایران»؛ اما ادبیات از همین حواشی شروع می‌شود و هویت‌بخشی هم از همین‌جا تعریف می‌شود. ادبیات همیشه با پشت‌صحنه کار دارد. ادبیات از چیزهایی شروع می‌کند که به نظر بقیه افراد بی‌اهمیت می‌آید. مثلاً این که یک مقاله کوتاه چطور به دست شما می‌رسد، چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟ اما این راه ارتباطی غیرعادی برای نویسنده ایجاد پرسش می‌کند. چرا این ارتباط قطع شده است؟ چرا هر روز ارتباطات ما در فضای مجازی تنگ‌تر می‌شود؟ نویسنده از این مجرا وارد می‌شود تا رو به پایین بکاود و به قنات برسد. قنات در طبیعت بسیار شبیه ادبیات است. راه‌ها و معبرهای پنهان از دیده آدمی می‌توانند جهانی دیگر بسازند. ادبیات به این معنا رادیکال است؛ یعنی به ریشه‌ها می‌پردازد. درباره ذات پدیده‌ها حرف می‌زند و از حواشی و رنگ و لعاب‌ها عبور می‌کند و به اصل ماجرا می‌رسد. به همین دلیل ادبیات پاک و برملاکننده است و با کسی تعارف ندارد. اول از همه با خودِ پدیدآور تعارفی ندارد. زودتر از همه دست خود نویسنده را رو می‌کند و به ما نشان می‌دهد که در دل و سرش چه می‌گذرد. نویسنده، بیش از مخاطب و سوژه، در معرض داوری است و فقط خدا باید به دادش برسد. مادرها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: خدا هیچ کسی را مادر نکند! به نظر من نویسنده‌ها بهتر از هر کس دیگری می‌توانند بگویند خدا هیچ کسی را نویسنده نکند؛ چون کارش زار است. نویسنده دقیقاً به وجدان می‌پردازد و از وجدانیات حرف می‌زند؛ مثلاً همین روزها وجدان ایرانی‌ها متلاطم است. نویسنده حتی اگر بخواهد از مسابقات جام جهانی فوتبال هم بنویسد نمی‌تواند در برابر این تلاطم بی موضع باشد. اگر بخواهد ندید بگیرد، دستش عرق می‌کند، چشم‌هایش دو دو می‌زند، اضغاث احلام می‌بیند...

صحبت بر سر کارکردهای هویت‌بخش ادبیات بود. نه این که ادبیات کارکرد هویت‌بخش داشته باشد، نه؛ اصلاً ادبیات چیز جز پرداختن به هویت نیست. ادبیات به معنای بیان خلاقانه پدیده‌ها که (به نحوی با واقعیت ارتباط برقرار می‌کند) به چیزی جز هویت نمی‌پردازد و اگر نپردازد، ادبیات نیست. این هویت، ریشه در واقعیت دارد. هویت را جز از طریق واقعیت نمی‌توان سنجید. بدون تعین، ادبیاتی هم در کار نیست. تعین، معرف و آشکارکننده هویت ماست. نمی‌توانم به این روزها اشاره نکنم. می‌بیند نویسنده بودن با آدم چه می‌کند! این همان درهم‌تنیدگی هویت با ادبیات و واقعیت با بیان است؛ اکنون یکی از مهم‌ترین تنش‌های هویتی ایران در جریان است. این تنش بیش و پیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی است. بحث بر سر به رسمیت شناختن نوعی از بودن است که از نظر قانون و قانون‌گذار ایراد دارد. ادبیات باید همین‌جا بایستد و روایت کند. روایت اوست که خوانده می‌شود و می‌ماند. در این موضوعِ عمیقاً هویتی، واکنش نویسنده‌ها متفاوت از باقی کنشگران اجتماعی و فرهنگی است. آنها چند هفته است که نتوانسته‌اند حتی یک کلمه از کار سابقشان را بنویسند. نمی‌شود. با ذات ادبیات در تضاد است. همین حالا هم اگر من متنی درباره ادبیات بنویسم و به کلی نسبت به وقایع این روزهای کشورم نابینا باشم، حرف حساب نگفته‌ام. هر نوع گفتن و نوشتن و کاغذ سیاه کردنی نامش ادبیات نیست. این که من برای اتصال به دنیای وب، باید انواع حیله‌های مجازی را بیاموزم تا بتوانم اقدام قانونی مجریان دولت را دور بزنم، تماماً موضوع ادبیات است. 

اصلاً ادبیات چیز جز پرداختن به هویت نیست. ادبیات به معنای بیان خلاقانه پدیده‌ها که (به نحوی با واقعیت ارتباط برقرار می‌کند) به چیزی جز هویت نمی‌پردازد و اگر نپردازد، ادبیات نیست. این هویت، ریشه در واقعیت دارد. هویت را جز از طریق واقعیت نمی‌توان سنجید. بدون تعین، ادبیاتی هم در کار نیست. تعین، معرف و آشکارکننده هویت ماست

من نمی‌دانم آیا نویسنده‌ای پیدا می‌شود که بتواند منفک از واقعیت و تعین - یعنی صرف‌نظر از وقایعی که در خیابان جریان دارد - برای شما از هویت و نسبتش با ادبیات بنویسد؟ این نقض غرض است. نوشتن از هر موضوعی و هر نوع نوشتنی، جز از مجرای تعین، شدنی نیست و این تعین هویت ما را می‌سازد. ادبیات، آشکارساز هویت متعین است؛ یا بهتر بگویم ادبیات همان هویت متعین در دنیایی دست‌کاری شده است.

حالا بیاییم سراغ آنچه که دست‌کاری شده است؛ ارسطو و دوستان یونانی‌اش می‌گفتند که تقلید یا سایه‌ای از واقعیت، همان تحریف است. ادبیات جز با تحریف، شدنی نیست. اگر نوشته‌ای دست‌کاری شده نباشد، ادبیات نیست. ادبیات یک سیم مستقیم بین واقعیت و متن نیست. ادبیات، تحریف واقعیت تحت یک بینش خاص است.

دقیق‌تر بگویم؛ ادبیات پردازش واقعیت، تحت یک جهان‌بینی است. یک واقعه تاریخی را به خاطر آورید. مثلاً انقلاب ایران؛ فرض کنید فردای انقلاب ایران از دو نفر بخواهیم متنی بنویسند؛ یکی محمدرضا شاه پهلوی و دیگری حضرت امام خمینی (ره) و از هر دو بخواهیم در این متن وضعیت دیروز کشور را شرح بدهند. اصرار هم داشته باشیم که این دو نفر حق دارند فقط وقایع مستند را به روی کاغذ بیاورند و ابداً اجازه ندارند تحلیلشان را از این ماجرا بنویسند. با این توصیف، آیا این دو نفر یک جور خواهند نوشت؟ بدیهی است که هر دو حتماً چیزهایی را خواهند نوشت که صد در صد درست است. یعنی ما مجهز به معیارهایی هستیم که اجازه نمی‌دهیم آنها حرف غیرواقعی و غیرمستند را به روی کاغذ بیاورند. با این حال آیا پردازش واقعیت (حتی واقعیت محض) در ذهن این دو نفر به یک شکل خواهد بود؟ بعید است آنها حتی نام خیابان‌ها و مکان‌ها را هم یکسان نقل کنند. مثلاً احتمال دارد امام خمینی (ره) بنویسند: «مدرسه رفاه» ولی شاه بنویسد: «مدرسه‌ای...» (چون آن تشخصی که این مکان برای امام دارد برای شاه ندارد) برای شاه، بهشت زهرا (س) یک گورستان است ولی برای امام، مزار شهدا و مسقط‌الرأس انقلاب است. امام خواهد نوشت: مردم ریختند توی «بلوار الیزابت» ولی بعید نیست شاه بنویسد: مردم ریختند توی «بلوار ملکه الیزابت.» این تازه نحوه نام‌گذاری این دو نفر است. احتمالاً در عبارت‌های طولانی‌تر و در آرایش جمله‌ها، جهان‌بینی این دو شخص هم بیشتر خودش را نشان بدهد. پس ادبیات، به ناچار واقعیت را دست‌کاری خواهد کرد. روایت بدون دست‌کاری واقعیت، ناممکن است. این دست‌کاری چیزی است که ادبیات می‌افزاید.

متل‌ها و قصه‌ها و افسانه‌های ایران باستان را انسان هزار سال پیش به کرّات و مرّات شنیده بود؛ ولی این فردوسی بود که با دست‌کاری واقعیت، کتابی جاودان به نام شاهنامه نوشت که اتفاقاً به هویت ایرانی ما افزود. هویت ایرانی، منهای شاهنامه تفاوت معناداری دارد با هویت ایرانی به علاوه شاهنامه. این صرف‌نظر از ارزیابی انتقادی شاهنامه یا سایر مؤلفه‌های هویتی ما ایرانی‌هاست. البته این نکته را هم اضافه کنم که دست‌کاری واقعیتی که خلاقانه باشد ارزش دارد. بدون این دست‌کاری بدیع، ادبیات به دنیا نمی‌آید. 

مثلاً احتمال دارد امام خمینی (ره) بنویسند: «مدرسه رفاه» ولی شاه بنویسد: «مدرسه‌ای...» (چون آن تشخصی که این مکان برای امام دارد برای شاه ندارد) برای شاه، بهشت زهرا (س) یک گورستان است ولی برای امام، مزار شهدا و مسقط‌الرأس انقلاب است. امام خواهد نوشت: مردم ریختند توی «بلوار الیزابت» ولی بعید نیست شاه بنویسد: مردم ریختند توی «بلوار ملکه الیزابت.» این تازه نحوه نام‌گذاری این دو نفر است. احتمالاً در عبارت‌های طولانی‌تر و در آرایش جمله‌ها، جهان‌بینی این دو شخص هم بیشتر خودش را نشان بدهد

کسی که ادبیات می‌داند، بهتر می‌تواند ما فی‌الضمیر مردم را به ما نشان بدهد. اهل ادبیات بهتر از هر کس دیگری می‌تواند هویت را تعریف و تحریف کند. دقیق‌تر بفهمد و حاق مطلب را بهتر از هر کنشگر دیگری به زبان آورد. مثلاً این روزها، نویسنده‌ها بهتر از هر کس دیگری می‌توانند درباره وقایع ملتهب ایران صحبت کنند. در جناح معترضین و مخالفین جمهوری اسلامی، یک نویسنده بسیار فعال است. او در متن‌ها و صحبت‌هایش به مراتب شفاف‌تر و خلاقانه‌تر و حتی منطقی‌تر از همه کسانی وارد کارزار شده‌اند و ادعای روزنامه‌نگاری یا کنشگری سیاسی دارند و ده‌ها سال است که دشمن نظام هستند، عمل می‌کند. این خاصیت ادبیات است؛ شک نکنید.

ادیب کسی است که مرتباً بتوانید به او این جمله را بگویید: جانا سخن از زبان ما می‌گویی! ادیب یعنی کسی که می‌تواند به شما بگوید که چطور فکر می‌کنید و چه در سر دارید. به همین خاطر است که نویسنده دست به کاری عجیب می‌زند. شخصیت‌هایی را در ذهنش پرورش می‌دهد و بعد از زبان آنها سخن می‌گوید. کدام حرفه دیگر در عالم می‌تواند چنین کار غریبی بکند؟ دیالوگ‌نویسی هم یعنی همین، یعنی بیان خلاقانه و تنش‌آفرین مافی‌الضمیر شخصیت‌ها. اگر ادیب می‌تواند چنین کار خطیری را برعهده بگیرد و به سرانجام برساند، چرا نتواند درباره زیست ایرانی ما بهتر از هر کس دیگری به میدان بیاید؟ این مهارت، چیز جز هویت‌شناسی نیست. هویت، کیستی و چیستی و چرایی آدم‌ها و کنش‌هایشان را بیان می‌کند. «بیان» واژه مناسبی نیست؛ ولی گویاتر است. ادبیات آن‌قدر در ذات پدیده‌ها و ریشه‌ها کنکاش می‌کند و اثر می‌گذارد که نتیجه‌اش الا و لابد باید چیزی سهمگین‌تر از «بیان» باشد. اینکه بگوییم ادبیات چیزی را «بیان» می‌کند، انگار داریم برایش شأنی «ابزاری» قائل می‌شویم. حال آنکه ادبیات اهمیت ذاتی دارد و بودنش عرضی و وابسته به چیز دیگری نیست. با این حال به ناچار از این کلمه استفاده می‌کنیم.

دوباره به فیلترشکن برگردم. آن جمله اول درباره فیلترشکن برای گرم‌کردن متن یا یک شوخی صرف نبود؛ اتفاقاً یک مثال متعین و عالی از هویت خدشه‌دار شده ما بود. هویت اجتماعی ما ایرانی‌ها در معرض تنشی عجیب است. فیلترشدن همه شبکه‌های اجتماعی در کشور، معرفِ ستیزی پنهان در هویت ایرانی است. این ستیز هویتی، اهمیت ادبیات را بیشتر نشان می‌دهد. ادبیات می‌تواند راوی این ستیز باشد. راوی اینکه ما کیستیم و چرا این‌قدر با هم فرق داریم و چطور باید این مسائل را حل کنیم. نگفتن و خط‌زدن و فیلترکردن و تجاهل کردن، راه‌حل ما نیست. امروز، جامعه ایرانی بیش از هر زمان دیگری به ادبیات نیاز دارد.

 

/انتهای پیام/ 

ارسال نظر
captcha