روایتی از چهل سال استثمار اقتصادی نئولیبرالیسم در گفتگوی مایکل هادسون و رادیکا دسایی؛
نئولیبرالیسم مثل یک شیطان است. شیطان ادعا می‌کند که وجود ندارد و نئولیبرالیسم نیز می‌گوید نابرابری و استثمار وجود ندارد و همه چیز کاملاً منصفانه است. این نظام، از اقتصادی بدون مقررات دولتی، بدون حمایت اجتماعی در برابر کلاهبرداری، استثمارگر و غارتگر فقرا حمایت می‌کند. آنها مخالف حمایت از مصرف‌کننده هستند.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «مایکل هادسون» [1] اقتصاددان آمریکایی و استاد اقتصاد دانشگاه «میسوری» و «رادیکا دسایی» [2] استاد مطالعات سیاسی دانشگاه «مانیتوبا» کانادا در یک میزگرد دو نفره که متن آن را وب‌سایت تحلیلی «Geopolitical Economy Report» منتشر کرده است درباره نئولیبرالیسم و پیش‌بینی‌های زودهنگام درباره نابودی ایدئولوژی بنیادگرایانه بازار آزاد بحث می‌کنند. به گفته این دو نفر، طی ۴ دهه گذشته انواع مختلف نئولیبرالیسم در جهان حاکم بوده و در شرایط کنونی نیز «اقتصاد بایدنی» شکل جدیدی از نئولیبرالیسم را ارائه کرده است. این دو متفکر حوزه اقتصاد سیاسی تأکید می‌کنند که نئولیبرالیسم هرگز ایده‌ای درباره بازار آزاد نبوده؛ بلکه درباره چگونگی شکل‌دادن به رانت و حفظ انحصار مالی نخبگان سرمایه‌دار بوده است و آمریکا با تکیه بر قدرت نظامی خود در سرتاسر جهان به شدت تلاش می‌کند تا مانع شکل‌گیری یک آلترناتیو برای این مکتب اقتصادی غارتگر شود. گفت‌وگوی این دو اقتصاددان را در ادامه بخوانید.

نئولیبرالیسم حاضر به مردن نیست

رادیکا دسایی: گزارش‌ها درباره مرگ نئولیبرالیسم بار دیگر در حال افزایش است. فقط کافی است تا نگاهی به روزنامه گاردین بریتانیا بیندازید. در وب‌سایت روزنامه گاردین یک سری داستان در این باره وجود دارد؛ مثلاً آیا نئولیبرالیسم در حال مرگ است؟ یا ظهور و سقوط نئولیبرالیسم چگونه بود؟ بایدن به‌تازگی مرگ نئولیبرالیسم را اعلام کرد. اما آیا نئولیبرالیسم بالاخره تمام شد؟ آیا نئولیبرالیسم بالاخره مرده است؟ آیا دوران نئولیبرال به پایان رسیده است؟ و البته نظرات مخالف نیز وجود دارد. «مؤسسه ملی سلامت» [3] آمریکا می‌گوید: «نئولیبرالیسم نمرده است.» همچنین یک داستان بسیار جالب در مجله آمریکایی «ژاکوبن» [4] وجود دارد که می‌گوید این شایعات غلط هستند؛ نئولیبرالیسم زنده، خوب و سرحال است. 

نئولیبرالیسم ادعا می‌کند که هیچ مداخله‌ای از سوی دولت در اقتصاد صورت نمی‌گیرد. اما بر خلاف این ادعا در دوره حاکمیت نئولیبرالیسم ما شاهد حجم عظیمی از مداخله دولت در جهت حمایت از ثروتمندان و به ضرر طبقه کارگر بوده‌ایم.

این اولین بار نیست که مرگ نئولیبرالیسم اعلام می‌شود. من به یاد دارم که در پایان دهه ۱۹۸۰، برنامه‌های تعدیل ساختاری صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی به کشورهای جهان سوم یکی پس از دیگری تحمیل شد که هر کدام با کاهش یارانه‌های حیاتی غذا و سوخت و کاهش هزینه‌های اجتماعی همراه بود و در نهایت به افزایش بیکاری و رکورد منجر شد. گزارش بانک جهانی در پایان این دوره، اساساً پذیرفت و اعتراف کرد که دستورالعمل نئولیبرال قطعاً در بازگرداندن پویایی تولید به هر اقتصادی که بر آن تحمیل شده است، کارایی ندارد. همچنین به یاد دارم که مرگ نئولیبرالیسم پس از بحران مالی آسیای شرقی در سال‌های ۱۹۹۷-۱۹۹۸ اعلام شد. پس از بحران مالی ۲۰۰۸ میلادی نیز همه عملاً از بازگشت کینز، پایان نئولیبرالیسم و بازگشت دولت صحبت می‌کردند. «آلن گرینسپن» [5] - رئیس وقت بانک مرکزی آمریکا - در مقابل کنگره اعتراف می‌کرد که در مورد رویکرد بازار آزاد خود در بانکداری اشتباه کرده است. او گفت: «من اشتباه کردم که تصور می‌کردم منافع شخصی سازمان‌ها، به‌ویژه بانک‌ها به گونه‌ای است که می‌توانند به بهترین نحو از سهام‌داران خود و حقوق صاحبان سهام خود در صندوق‌ها محافظت کند.»

با این حال، حتی پس از این رویداد بزرگ، همان‌طور که عنوان یکی از کتاب‌های مربوط به این موضوع بیان می‌کرد، داستان واقعی همان عدم مرگ عجیب نئولیبرالیسم بود و امروز ما «اقتصاد بایدنی» [6] را به‌عنوان قاتل نهایی اژدهای نئولیبرالیسم مورد ستایش قرار می‌دهیم. برای مثال «رابرت رایت» [7] - وزیر کار کلینتون - بر این باور است که بایدن می‌خواهد ساختار اقتصاد آمریکا را به گونه‌ای تغییر دهد که به اکثریت قریب به اتفاق مردم کمک کند و رأی‌دهندگان به بایدن یک دوره دیگر نیز رأی بدهند؛ زیرا وی اقتصاد را به نفع ۹۰ درصد مردم و کارگران و اتحادیه‌ها تغییر خواهد داد؛ بنابراین حتی پس از تمام این بحران‌ها، نئولیبرالیسم اگر نگوییم زنده است، دست‌کم یک زامبی بزرگ را رهبری می‌کند و حاضر به مردن نیست. 

نئولیبرالیسم ردای نامرئی برای همه مشکلات امروز

مایکل هادسون: شما به این نکته اشاره کردید که نئولیبرالیسم می‌خواهد خود را نامرئی کند. واقعاً نئولیبرالیسم مثل یک شیطان است. شیطان می‌خواهد بگوید که وجود ندارد. نئولیبرالیسم هم می‌گوید که نابرابری و استثمار وجود ندارد و همه چیز کاملاً منصفانه است. چیزی که واقعاً می‌خواهد نامرئی شود یا در واقع ناپدید شود، دولت است. نئولیبرالیسم از اقتصادی بدون مقررات دولتی، بدون حمایت اجتماعی در برابر تقلب، کلاهبرداری یا استثمار و غارت فقرا و بدون قوانین ربا حمایت می‌کند. آنها مخالف حمایت از مصرف‌کننده هستند. 

چیزی به نام بازار بدون دولت وجود ندارد و اگر از شر دولتی که بازار را شکل می‌دهد خلاص شوید، آن چیزی که دارید افراد ثروتمندی هستند که بازار را شکل می‌دهند.

بنابراین، نئولیبرالیسم، اساساً نیرو محرکه قطبی شدن اقتصاد است. نئولیبرالیسم راهی است که از طریق آن می‌توانند توجیه کنند که چرا اقتصاد روزبه‌روز نابرابر می‌شود. گویی این یک امر کاملاً طبیعی برای بقای شایسته‌ترین‌ها است و واقعاً راهی به‌سوی کارآمدی است. نئولیبرالیسم یک ایدئولوژی است و تقریباً می‌توان گفت که نوعی دین جدید است؛ زیرا یک ارزش اخلاقی جدید را ارائه می‌دهد. به جای اینکه دین بگوید ما طرفدار کمک متقابل هستیم و می‌خواهیم کل جمعیت را بالا ببریم، نئولیبرالیسم می‌گوید که طمع خوب است، سرمایه‌داری لسه‌فر خوب است، و ما می‌خواهیم از دولت و مقررات دولتی رها باشیم. بنابراین ثروتمندان می‌توانند هر کاری می‌خواهند بکنند تا ثروتمند شوند و اگر آنها ثروتمند می‌شوند، به این دلیل است که مولد هستند، نه به این دلیل که استثماری وجود دارد. بنابراین نئولیبرالیسم واقعاً ردای نامرئی برای همه مشکلاتی است که امروز شاهد آن هستیم.

رادیکا دسایی: توضیحات فریبنده و گمراه کننده زیادی در مورد نئولیبرالیسم وجود دارد؛ بنابراین، از یک سو ما می‌دانیم که در دوران نئولیبرالیسم، بازارها اساساً بر مردم عادی و کارگران تحمیل می‌شوند. در همین حال، همانطور که دیدیم، پس از چهار دهه نئولیبرالیسم، اغلب مستلزم سوسیالیسم برای ثروتمندان و رقابت و نئولیبرالیسم برای فقرا بوده است، لذا ثروتمندان نجات می‌یابند. فکر می‌کنم واقعاً ارزش دارد که این را کمی بیشتر باز کنیم. از یک طرف نئولیبرالیسم ادعا می‌کند که هیچ مداخله‌ای از سوی دولت صورت نمی‌گیرد. اما در واقعیت، دوره نئولیبرالیسم شاهد حجم عظیمی از مداخله دولت بوده‌ایم.

اگر به طور عملی به هر کشوری از جمله آمریکا نگاه کنید، با شروع دوران نئولیبرال‌ها تنها شاهد کاهش اندکی از نقش دولت در اقتصاد بودیم و در بسیاری از موارد، به‌هیچ‌وجه مداخله اصلاً کاهش نیافته است. از سوی دیگر نئولیبرال‌ها می‌خواهند بگویند که ما هیچ کاری نمی‌کنیم. دولت هیچ کاری نمی‌کند و این فقط نتیجه بازار است. برای من یکی از مسائل کلیدی در مورد نئولیبرالیسم این است که خودش را به‌عنوان بازار آزاد و رقابت تبلیغ می‌کند، اما در واقعیت، وقتی به آن نگاه می‌کنید، از نظر تاریخی، نئولیبرالیسم حافظ قدرت سرمایه‌داری انحصاری بزرگ بوده است. 

نئولیبرالیسم، یک فلسفه ضداجتماعی است؛ به باور طرفداران مکتب اتریشی، جامعه در بازار آزاد اصلاً موضوعیت ندارد.

چیزی به نام بازار بدون دولت وجود ندارد

مایکل هادسون: کلمه کلیدی نئولیبرالیسم «بازار» و به‌خصوص «بازار آزاد» است و آنچه نئولیبرالیسم ادعا می‌کند که بازار یا بازار آزاد است، دقیقاً برعکس همه چیزهایی است که اقتصاددانان کلاسیک مثل «آدام اسمیت»، «جان استوارت میل» یا حتی مارکس درباره چیستی بازار آزاد گفته‌اند. هر بازاری توسط نهادهای اجتماعی شکل می‌گیرد. بازار بر اساس قوانین مالیاتی، قوانین کیفری و انواع و اقسام مقررات دولتی شکل می‌گیرد. چیزی به نام بازار بدون دولت وجود ندارد و اگر از شر دولتی که بازار را شکل می‌دهد خلاص شوید، آن چیزی که دارید افراد ثروتمندی هستند که بازار را می‌سازند.

کاری که نئولیبرالیسم انجام داده است این بود که کل تاریخ زبان اقتصادی و اصطلاحات اقتصادی را پاک کرده و به جای آن می‌گوید بازار آزاد! این بازاری آزاد برای رانت جویان است. این بازاری آزاد برای مالکان است که هر آنچه را که می‌خواهند به‌وسیله رانت و بدون هیچ مقرراتی دریافت کنند. این بازار برای انحصارگران آزاد است تا بتوانند هر آنچه را که بازار اجازه می‌دهد تحمیل کنند. اگر مردم مایل به پرداخت ۱۰ هزار دلار برای مراقبت‌های بهداشتی هستند، این چیزی است که وابسته به بازار است. این اساساً شعار نئولیبرال است: «پول شما یا زندگی شما»

برای تحقق این بازار رانتی و انحصارگر آنها باید کل تاریخ تفکر اقتصاد و حتی تاریخ اقتصاد را پاک کنند. شما به امپراتوری روم نگاه مکنید؛ زمانی که این امپراتوری فروپاشید، این همان اتفاقی بود که در آن رخ داد؛ یعنی امپراتوری روم به دلیل یک بازار الیگارشیک مثل امروز سقوط کرد؛ بنابراین نئولیبرالیسم به این معنا یک بازار است، اما یک بازار الیگارشیک است، نه یک بازار دموکراتیک!

رادیکا دسایی: من در این جا می‌خواهم به مسئله قیمت‌ها اشاره کنم. قیمت‌های بازار می‌تواند بسیار بالاتر از ارزش و هزینه‌ای باشد که برای تولید کالا خرج شده است. علاوه بر آن، قیمت‌های بازار برای اکثریت قریب به اتفاق تولیدکنندگان اغلب کمتر از قیمت تمام شده آنها است. بنابراین کارگران از این وضعیت رنج می‌برند؛ چون قیمت‌های بازار را برای نیروی کارشان کمتر از قیمت تمام شده خود دریافت می‌کنند. کشاورزان و تولیدکنندگان کوچک و صاحبان فروشگاه‌های مادر و خرده‌فروش‌ها و صاحبان کسب‌وکار، قیمت‌هایی دریافت می‌کنند که اغلب پایین‌تر از هزینه‌های تولید آن‌ها است؛ بنابراین، همان‌طور که به‌درستی می‌گویید این یک اولیگارشی است. 

نگاه نئولیبرالی به جهان که از دهه ۱۹۸۰ با روی کار آمدن تاچر در انگلیس و ریگان در آمریکا رخ داد منجر به درمان‌نشدن مشکلات و عدم رهایی جوامع از منافع رانتی شد.

مایکل هادسون: نظر شما در مورد نیروی کار با هزینه کمتر از هزینه تولید آن بسیار مهم است، زیرا اگر به نیروی کار کمتر از هزینه زندگی خود پرداخت شود، در دام بدهی می‌افتد و این نکته مهم است و این بدهی به شکافی تبدیل می‌شود که اقتصاد را قطبی می‌کند؛ بنابراین بازار نیز قطبی می‌شود.

رادیکا دسایی: این مسئله از لحاظ تاریخی در مورد دهقانان و تولیدکنندگان کوچک نیز صدق می‌کند و به همین دلیل است که کشاورزان دارای یک چرخه دائمی بدهی هستند، زیرا محصولات آنها هرگز بازدهی لازم را به همراه ندارد.

ما باید همواره به یاد داشته باشیم که اقتصاد نئوکلاسیک که در دهه ۱۸۷۰ ظهور کرد، البته برخی از عناصر سوسیالیستی را در درون خود داشت، اما در نسخه اتریشی آن همه این موارد کنار گذاشته شد و به یک نسخه کاملاً متعهد به تفکر بازار آزاد تبدیل شد. اقتصاد بازار آزاد که در نسخه اتریشی آن توسعه یافت، در سراسر دوره کینزی نیز باقی مانده است و تقریباً ۱۰۰ سال پس از تولدش بالاخره به تأثیری که با انتخاب دولت‌هایی مانند تاچر و ریگان و... داشت دست یافت و همواره در ۴۰ سال گذشته جهان ما را تحت‌تأثیر قرار داده است.

بنابراین، این بسیار مهم است که به‌خاطر بسپاریم نئولیبرالیسم اساساً نسخه بازار آزاد افراطی اقتصاد نئوکلاسیک است. اقتصاد نئوکلاسیک چیزی به نام ارزش کالاها و تولیدات را نمی‌شناسد و در مورد تولید صحبت نمی‌کند، بلکه از بازار و مبادله صحبت می‌کند. در مورد ارزش‌ها صحبت نمی‌کند، اما در مورد قیمت‌ها صحبت می‌کند. این ایده به سرمایه‌داری به‌عنوان یک روش خاص تاریخی برای سازماندهی جامعه نگاه نمی‌کند؛ بلکه فکر می‌کند که از اولین روزهای بشریت وجود داشته است؛ بنابراین از همه این جهات، اقتصاد نئوکلاسیک نشان‌دهنده زوال تفکر اقتصادی است.

نئولیبرالیسم یک فلسفه ضداجتماعی

مایکل هادسون: این بدان معناست که نئولیبرالیسم را واقعاً باید ضد لیبرالیسم نامید. زیرا اگر لیبرالیسم ایده کلاسیک بازارهای آزاد، عاری از رانت و بهره و انحصارگری بود، توجیه همه نئولیبرال‌ها این بود که بازار باید شامل رانت به‌عنوان مولد باشد؛ بنابراین نئولیبرالیسم، یک فلسفه ضداجتماعی است. طرفداران مکتب اتریشی نیز همین بودند. آنها گفتند: «ما تعریفی از بازار داریم که اصلاً جامعه در آن موضوعیت ندارد.» «مارگارت تاچر» گفت: چیزی به نام جامعه وجود ندارد؛ بنابراین شما یک نگاه نئولیبرالی به جامعه و همچنین بازارهای بدون دولت، بدون هیچ چیز یارانه‌ای و بدون هیچ احساس اجتماعی دارید. در این نگاه، شما به جای جامعه فردگرایی دارید. انگار شما می‌توانید کل جامعه را با فردگرایی بسازید! هیچ زیرساخت عمومی وجود ندارد، چون هر زیرساختی خصوصی می‌شود. هیچ اعتبار عمومی و خلق پول وجود ندارد، زیرا همه خلق پول، به جای اینکه یک منفعت عمومی باشد، کاملاً خصوصی شده است و این به بانکداران اجازه می‌دهد که پول را خلق کنند. بانکداران بهره وام‌های این پول را دریافت می‌کنند. بانکداران برای خرید ملک و چاه نفت و معادن و استخراج رانت اقتصادی به طبقه مالک وام می‌دهند. بنابراین، اقتصاد نئولیبرالی واقعاً منطقی برای مبارزه و مقابله است و می‌گوید ما با هر اصلاحی که دولت را به دریافت‌کننده بهره منابع طبیعی و بهره زمین و درآمد تبدیل کند، مخالفیم. همه بهره باید به جیب طبقه ثروتمند برود. 

نئولیبرال‌ها با خصوصی‌سازی سیستم حمل‌ونقل، برق، ارتباطات، بهداشت و درمان و آموزش‌وپرورش و انحصاری کردن این خدمات، منابع ثروت هنگفتی را برای طبقه ثروتمند جامعه ایجاد می‌کنند.

رادیکا دسایی: اقتصاد نئوکلاسیک که اساس نئولیبرالیسم است، با سنت اقتصاد سیاسی کلاسیک متفاوت است. اصطلاحی که من در مورد آن صحبت می‌کنم «کالاهای ساختگی» است. کار و پول، کالا نبودند، اگرچه در سرمایه‌داری با آنها به گونه‌ای رفتار می‌شد که گویی کالا هستند و این منجر به طیف وسیعی از مشکلاتی شد. آگاهی از اینکه زمین، کار و پول، کالا نیستند در اقتصاد سیاسی کلاسیک منعکس شده است و به این دلیل ساده است که تمام سنت اقتصاد سیاسی کلاسیک از اسمیت تا ریکاردو و مارکس، همگی نگران یافتن قوانین ویژه‌ای بودند که از طریق آن‌ها اجاره زمین، دستمزد نیروی کار و بهره پول تعیین می‌شود. آنها می‌دانستند که آنها کالا نیستند، بنابراین قیمت آنها مانند همه کالاها تعیین نمی‌شود. قوانین خاصی وجود دارد که دستمزد کار، اجاره زمین و بهره پول را تعیین می‌کند. بنابراین از این نظر، آنها از این موضوع کاملاً آگاه بودند. بنابراین در اقتصاد سیاسی کلاسیک - همان‌طور که شما می‌گویید - همه درآمدها، درآمدهای کسب شده هستند؛ اما نئولیبرال‌ها واقعاً تفاوت بین درآمد به‌دست‌آمده و درآمد غیر قابل کسب را درک نمی‌کنند. این نکته کلیدی است.

مایکل هادسون: این چیزی است که آمریکا را غیرصنعتی کرد؛ چرا که این کشور تفاوت بین درآمد کسب شده و درآمد کسب نشده را تشخیص نداد. نگاه نئولیبرالی به جهان که از دهه ۱۹۸۰ با روی کار آمدن تاچر در انگلیس و ریگان در آمریکا رخ داد منجر به درمان‌نشدن مشکلات و عدم رهایی جامعه از منافع رانتی شد.

نئولیبرال‌ها با مارکس موافق هستند که سودها همگی حاصل دسترنج کارگر است اما مارکس فراتر از آن بر این باور بود که باید سود اضافی حاصل‌شده از این کار را باید به خود کارگر بدهیم و پول بیشتری به نیروی کار بدهیم تا چیزی را که خود تولید می‌کند بتواند بخرد. اما نئولیبرال‌ها با این ایده مخالف هستند و می‌گویند باید ارزش کار کارگر را پایین بیاوریم. این یک استراتژی ضد کارگری است و به همین دلیل است که در دولت کلینتون در دهه ۱۹۹۰، آمریکا به این فکر افتاد که چگونه قیمت نیروی کار آمریکایی را کاهش دهد تا سود افزایش پیدا کند. همه اینها نتیجه پیروی از برنامه نئولیبرالی بود که چگونه ثروتمند شوید و به این معنی بود که اگر شما بخشی از ۱ درصد هستید، نه ۹۹ درصد، چگونه می‌توانید ثروتمند شوید.

رادیکا دسایی: نکته‌ای که من می‌گویم این است که درست زمانی که سرمایه‌داری در حال تبدیل‌شدن به سرمایه‌داری انحصاری است، آن زمانی است که آن‌ها ناگهان شروع به صحبت در مورد رقابت می‌کنند؛ زیرا رقابت تنها راهی است که سرمایه‌داری می‌تواند در آن توجیه شود. ایده این است که رقابت نوع خاصی از نظم و انضباط را به خود سرمایه‌داران تحمیل می‌کند که آن‌ها را مجبور به بهره‌وری بیشتر می‌کند؛ بنابراین سرمایه‌داری نیروهای تولید را توسعه می‌دهد. با این حال ممکن است این کار را وحشیانه و خیلی آشفته انجام دهد. اما هنگامی که سرمایه‌داری به مرحله انحصار می‌رسد، نئولیبرالیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی برای دفاع از سرمایه‌داری ظهور می‌کند.

مایکل هادسون: نئولیبرالیسم نتیجه سرمایه‌داری صنعتی نیست. سرمایه‌داری صنعتی می‌خواست با تأمین بیشتر هزینه‌های زندگی توسط دولت، قیمت نیروی کار را کاهش دهد. این دولت است که هزینه مراقبت‌های بهداشتی را تأمین خواهد کرد، نه کارگرانی که شرکت‌ها باید حقوق کافی برای تأمین مراقبت‌های بهداشتی، آموزش و نیازهای اساسی آنها بپردازند؛ بنابراین مارکس معتقد بود که نئولیبرالیسم از بین خواهد رفت؛ زیرا نئولیبرالیسم دفاع از منافع مالکانه و فئودالی بود.

شما از سرمایه‌داری انحصاری صحبت کردید. همیشه انحصار به مفهوم انحصار طبیعی مانند حمل‌ونقل و ارتباطات وجود داشته است و نئولیبرالیسم می‌خواهد این انحصارات را خصوصی کند تا آن‌ها را از دست دولت خارج کند. دولت، خدمات انحصاری طبیعی مثل حمل‌ونقل، تأمین آب، بهداشت و درمان را با قیمت یارانه‌ای فراهم می‌کند. شما با انحصاری کردن این خدمات، منبع درآمدی عظیمی ایجاد می‌کنید. اساساً این درآمد رانت است و بیشتر ثروت نئولیبرال‌ها توسط تولید صنعتی به دست نمی‌آید. ثروت نئولیبرال‌ها با گرفتن دارایی‌ها از مالکیت دولتی - به‌ویژه انحصارها - در جایی مثل سیستم حمل‌ونقل، سیستم برق و سیستم ارتباطی به دست می‌آید. آنها بهداشت و درمان و آموزش‌وپرورش را خصوصی می‌کنند. امروز همه اینها از دست دولت گرفته شده است.

بنابراین، شما دو فلسفه رقیب دارید که به سال‌های قبل از جنگ جهانی اول منتهی می‌شود. شما سرمایه‌داری صنعتی دارید که به سوسیالیسم تبدیل می‌شود و می‌گوید ما می‌خواهیم دولت، نیازهای اساسی نیروی کار را تأمین کند تا مجبور به پرداخت هزینه‌ها نباشیم و بتوانیم با کشورهایی رقابت کنیم که همه این خدمات را خصوصی‌سازی می‌کنند. سپس شما یک مکتب اتریشی - آمریکایی دارید که می‌گویند ما می‌خواهیم با خصوصی‌سازی از دست دولت خلاص شویم. ما می‌خواهیم اقتصاد برای خصوصی سازان آزاد باشد تا سبک مارگارت تاچر و رونالد ریگان پیاده شود.

رادیکا دسایی: فکر می‌کنم این مهم است که بین دو نوع انحصار تمایز قائل شویم. البته اولین مورد، انحصارات طبیعی است. زمین یک انحصار طبیعی است. خلق پول یا حمل‌ونقل در انحصار طبیعی دولت است. همه اینها درست است؛ اما منظور مارکس وقتی از ورود سرمایه‌داری به مرحله انحصار سخن می‌گوید این است که باز شدن فرایند رقابت به‌خودی‌خود منجر به ایجاد انحصار می‌شود و نتیجه طبیعی آن ایجاد انحصار است؛ زیرا پس از طی فرایند رقابت تمام تولیدکنندگان ناکارآمد حذف می‌شوند و این زمینه‌ای را ایجاد می‌کند که اساساً جامعه از سرمایه‌داری رقابتی، حتی در بخش‌های انحصاری غیرطبیعی، به سرمایه‌داری انحصاری - که در آن تعداد کمی از تولیدکنندگان بزرگ به دنبال انحصار همه چیز هستند - حرکت می‌کند. اکنون آنچه می‌بینیم تلاش سرمایه‌داری با هدف کسب سود برای خصوصی‌سازی آن دسته از انحصارات طبیعی است که تا کنون توسط دولت ایجاد و نگهداری می‌شد و البته آنها به دنبال انحصاری کردن سایر خدمات مثل آب و برق، حمل‌ونقل و آموزش‌وپرورش نیز هستند.

مایکل هادسون: مارکس انحصارگرایی تحت سرمایه‌داری صنعتی را توصیف می‌کند، اما برخی انحصارات، انحصارات طبیعی هستند. این همان چیزی است که دولت‌ها مانند خدمات پستی و موارد دیگر در حوزه عمومی نگه داشته‌اند. در قرن نوزدهم، قوانین و رؤسای جمهور آمریکا می‌گفتند که بانک‌ها مادر انحصار هستند و قوانین ضد انحصاری در آمریکا در دهه ۱۸۹۰ تصویب شد. در این برهه بانکداران صنعت را به صورت انحصاری سازماندهی می‌کردند. این انحصار صرفاً کار بازاری نبود که مارکس توصیف کرد، بلکه در واقع به شیوه‌ای غارتگرانه توسط بانک‌ها انجام شد؛ در حالی که نئولیبرالیسم به همه کسانی که برای کاهش قیمت می‌جنگند قول می‌دهد که یک دکترین رقابت آزاد باشد اما در واقع کارش جلوگیری از رقابت با انحصار کل اقتصاد است تا بتواند رانت‌های انحصاری بالایی دریافت کند. همان‌طور که مشاهده می‌کنید پرونده‌های حقوقی مربوط به انحصار امروز هم در آمریکا جریان دارد. تنها کار خوبی که «بایدن» انجام داده و از انجام آن بسیار خجالت می‌کشد و در مورد آن صحبت نمی‌کند، قوانین ضد انحصار است. شما حکم ضد انحصارگری علیه گوگل را داشتید. شما مجموعه‌ای کامل از احکام ضد انحصار داشته‌اید که امروز احیا می‌شوند تا اقتصاد را از انحصار نجات دهید. این چیزی است که مارکس پیش‌بینی نکرده بود؛ یعنی جایی که سرمایه‌داری صنعتی در مبارزه علیه سرمایه‌داری مالی شکست می‌خورد.

بیشتر ثروت نئولیبرالیسم از طریق خصوصی‌سازی مالکیت عمومی به دست می‌آید. مبارزه بین سوسیالیسم و نئولیبرالیسم نیز این است که چه کسی انحصارات طبیعی و نیازهای اساسی را تأمین خواهد کرد؟ چه کسی مراقبت‌های بهداشتی، آموزشی، ارتباطاتی و حمل‌ونقلی را ارائه خواهد کرد؟ آیا قرار است این خدمات عمومی با هزینه کم برای همه ارائه شود؟ یا اساساً خصوصی و انحصاری خواهد شد. رانت اقتصادی واقعاً هدف اصلی نئولیبرالیسم است.

عامل دیگری هم وجود دارد که ما هنوز در مورد آن بحث نکرده‌ایم که نشان می‌دهد سرمایه‌داری بعد از سال ۱۹۴۵ دوران طلایی داشت و آن این است که هر کشوری از جنگ جهانی دوم تقریباً عاری از بدهی ظاهری شد؛ زیرا رکود اقتصادی اساساً بدهی را از بین برده بود. در طول جنگ، مصرف‌کنندگان به بدهی نمی‌رسیدند، چون چیزی برای خرید وجود نداشت. شرکت‌ها بدهکار نمی‌شدند و پس از جنگ نیز هیچ غرامتی برای طرف‌های شکست‌خورده مانند بعد از جنگ جهانی اول وجود نداشت؛ بنابراین شما هر اقتصادی را با چیزی شروع می‌کردید که در آلمان معجزه اقتصادی نامیده می‌شد، جامعه‌ای بدون بدهی!

اما در دهه‌های پس از سال ۱۹۴۵ چرخه‌های تجاری زیادی وجود داشت که هر چرخه از سطح بدهی بالاتری شروع می‌شد و این افزایش بدهی قدرت طلبکاران را افزایش داد. به‌قدرت‌رسیدن تاچر و ریگان و نئولیبرالیسم در دهه ۱۹۸۰ عمدتاً نتیجه رشد قدرت طلبکاران بود که ناشی از رشد بدهی بود.

از دهه ۱۹۸۰، صندوق بین‌المللی پول به کشورها گفت شما برای این که بدهی طلبکاران خارجی خود را پس بدهید باید زیر ساخت‌های خود را به بخش خصوصی بفروشید تا این زیرساخت‌ها انحصاری شوند. این بدهی بود که باعث خصوصی‌سازی انحصارات طبیعی در سراسر کشورهای توسعه‌نیافته جهان شد که عمدتاً از طریق صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی هدایت می‌شدند؛ بنابراین شما یک نئولیبرالیسم داشتید که نه‌تنها مبتنی بر بدهی بود، بلکه این یک پدیده با محوریت ایالات متحده بود. زیرا پس از جنگ جهانی دوم، سیستم اعتباردهی مبتنی بر دلار آمریکا و بدهی دولت آمریکا بود که اساساً بدهی‌هایی بود که توسط کسری تراز پرداخت‌ها برای پرداخت هزینه کنترل نظامی آمریکا ایجاد می‌شد و این همان چیزی است که نئولیبرالیسم آن را نادیده می‌گیرد. نئولیبرالیسم در مشت نظامی آهنین ۸۰۰ پایگاه نظامی آمریکا پیچیده شده است تا مطمئن شود که هیچ جایگزینی وجود ندارد. اگر می‌خواهید هیچ جایگزینی نداشته باشید، باید نئولیبرالیسم را به‌صورت نظامی اجرا کنید و این کار، نئولیبرالیسم را جهانی می‌کند.

نئولیبرالیسم و توهم رشد

رادیکا دسایی: در دوره نئولیبرالیسم، بدهی به‌صورت تصاعدی افزایش می‌یابد؛ زیرا اول از همه، درآمد کارگران تحت‌فشار قرار می‌گیرد؛ زیرا به اتحادیه‌ها حمله می‌شود شما به درآمد کارگران فشار می‌آورید و اگر کارگران به چیزی نیاز داشته باشند، در آن صورت باید بدهکار باشند. ثانیاً، تا آنجا که به هزینه‌های اجتماعی مربوط می‌شود، کاهش‌های زیادی در هزینه‌های دولت وجود دارد، اما در بسیاری از موارد دیگر، هزینه‌های دولت کاهش نمی‌یابد. هزینه‌های دولت در بخش کمک به صنعت و یارانه دادن به صنعت کاهش نمی‌یابد. هزینه‌های دولت در بخش فعالیت‌های نظامی کاهش نمی‌یابد. در واقع در همه این حوزه‌ها هزینه‌ها به‌شدت افزایش می‌یابد. در همین حال، هر دولتی - به‌ویژه هر دولت جمهوری‌خواه در ایالات متحده - تلاش می‌کند تا در کاهش مالیات ثروتمندان از دولت قبلی پیشی بگیرد، بنابراین ساختار مالیاتی به طور فزاینده‌ای پسرفت می‌کند و در نتیجه، بحران بدهی دولت‌ها و البته خانوارها وجود دارد و کسب‌وکارها نیز به طور فزاینده‌ای بدهکار می‌شوند؛ بنابراین در همه این راه‌ها، نئولیبرالیسم منجر به افزایش شدید بدهی شده است و این خود نتیجه این واقعیت است که آزادکردن سرمایه - آزادکردن سرمایه انحصاری از زیر بار مقررات دولتی و تعهد اجتماعی - هیچ نوع موج تولیدی را به سرمایه‌داری بازنگردانده است. آمریکا تنها سرمایه انحصاری را آزاد گذاشته است تا درآمدهای به‌دست‌آمده بقیه جهان را شکار کند؛ بنابراین یک گروه نخبه کوچک در نتیجه به قیمت اکثریت قریب به اتفاق افراد شاغل در جهان ثروتمندتر شده است. 

از دهه ۱۹۸۰ به بعد صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی به کشورها گفته‌اند که شما برای این که بدهی طلبکاران خارجی خود را پس بدهید باید زیر ساخت‌ها و بخش‌های خدمات عمومی خود را به بخش خصوصی واگذار کنید.

نئولیبرالیسم هیچ‌گاه نظریه دقیقی از چگونگی کارکرد اقتصاد یا حتی چگونگی کارکرد اقتصاد سرمایه‌داری نبود. در نتیجه تقریباً هر دهه یک بار تغییر شکل داده است. بنابراین در هر یک از چهار دهه‌ای که دیده‌ایم، نوع کمی متفاوت از نئولیبرالیسم قبلی را شاهد بودیم و به عنوان یک نتیجه از بحث فعلی، باید بگویم که اعلامیه‌های فعلی مرگ نئولیبرالیسم نیز به مرگ آن ختم نخواهد شد. همان‌طور که می‌دانید، گزارش‌های مرگ نئولیبرالیسم بسیار اغراق‌آمیز هستند.

نئولیبرالیسم از یک طرف، به نوعی سعی در ایجاد توهم رشد دارد. می‌دانید که در حال حاضر، همه می‌گویند ایالات متحده در حال رشد است؛ اما چه مقدار از این رشد صرفاً رشد مالی است؟ در دهه ۱۹۸۰، شما نئولیبرالیسم کلاسیک را داشتید که می‌گفت بازار خوب است، دولت بد است و این مسیر به سعادت می‌انجامد اما تا پایان دهه ۸۰ دیگر خبری از سعادت نبود. سپس در دهه ۱۹۹۰، شما با نئولیبرالیسم متفاوتی مواجه شدید. این نئولیبرالیسم، همان جهانی‌شدن بود. این نوع از نئولیبرالیسم نه توسط دولت‌های راستی مانند ریگان یا تاچر بلکه توسط دولت‌های موسوم به راه سوم مانند بیل کلینتون و تونی بلر به اجرا درآمد. آنها انکار نکردند که نئولیبرالیسم مردم عادی را به زحمت و سختی خواهد انداخت. آنها به پایگاه حمایتی عمدتاً طبقه کارگر خود گفتند «ما دوست داریم دستمزد شما را افزایش دهیم، ما دوست داریم رفاه را افزایش دهیم، ما دوست داریم حفاظت از محیط‌زیست بهتری داشته باشیم و... اما می‌دانید چه، دست ما بسته است، دست ما با جهانی‌شدن بسته است.»

اکنون نیز ما شاهد نسخه جدیدی از نئولیبرالیسم هستیم. اقتصاد بایدنی نیز شکل دیگری از نئولیبرالیسم است. این ایده که اقتصاد بایدنی به منزله رد نئولیبرالیسم است از اساس مزخرف است. نئولیبرالیسم هرگز درباره بازار آزاد نبوده است؛ بلکه درباره چگونگی شکل‌دادن به انحصار و حفظ انحصار مالی نخبگان سرمایه‌دار بوده است. در اقتصاد بایدنی که من آن را نئولیبرالیسم شبه مدنی می‌نامم، دولت‌ها یارانه‌های هنگفتی به شرکت‌های خصوصی برای تولید کالاهایی می‌دهند که آنها را با هزینه‌های بالایی به دولت می‌فروشند و دولت ظاهراً آن را به صورت ارزان یا رایگان در اختیار ما قرار خواهد داد. اما واقعیت این است که ما هزینه آن را از طریق مالیات خود پرداخت خواهیم کرد.

مایکل هادسون: نئولیبرالیسم در عمل کار نمی‌کند. با این حال اگر این کار جواب ندهد و این اقتصاد بی‌ارزش باشد، کاری که نئولیبرالیسم برای پنهان‌کردن این واقعیت انجام می‌دهد طراحی مجدد کل تصویر اقتصادی است که در حساب‌های درآمد ملی و حساب‌های تولید ناخالص داخلی به تصویر کشیده شده است. در واقع آنها غارتگری و رانت‌خواری را مثل یک محصول به تصویر می‌کشند. در آمریکا همه نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که وضعیت کارگران بدتر شده است. اما «بایدن» مدام می‌گوید: «چطور می‌توانید وضعیت بدتری داشته باشید؟» مقاله «پل کروگمن» [8] - اقتصاددان نئولیبرال - را در نیویورک‌تایمز بخوانید. او می‌گوید که تولید ناخالص داخلی افزایش یافته است. بله، تولید ناخالص داخلی افزایش یافته است، اما تمام تولید ناخالص داخلی مربوط به طبقه انحصارگر، امور مالی، بیمه، املاک و مستغلات است، نه برای کارگران.

نئولیبرالیسم اساساً جنگ سرد جدیدی است که به یک جنگ گرم تبدیل می‌شود. این یک جنگ سرد جهانی شده است. برای حفظ نظام، شما نمی‌توانید با نئولیبرالیسم رقابت کنید. هیچ جایگزینی در ایالات متحده نباید وجود داشته باشد. چرا آمریکا علیه چین می‌جنگد؟ چون چین یک جایگزین است. روسیه یک جایگزین است. اگر دنیا ببیند که آمریکا و اروپا در حال کوچک‌شدن هستند و اوراسیا در حال رشد و توسعه است و مسلماً یک راه جایگزین وجود دارد، مردم می‌پرسند چه چیزی باعث می‌شود که توسعه چندقطبی اوراسیا با جهانی که ایالات متحده در تلاش برای ایجاد آن است، متفاوت باشد؟ جهانی نئولیبرال و خصوصی شده که با زور و توسط الیگارشی‌های نظامی اداره می‌شود.

 

[1] . Michael Hudson

[2] . Radhika Desai

[3] . The National Institutes of Health

[4] . The Jacobin

[5] . Alan Greenspan

[6] . Bidenomics

[7] . Robert Wright

[8] . Paul Krugman

 

/انتهای پیام/ 

ارسال نظر
captcha