گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ نشست «تجربه زیست زندگی باحجاب و بیحجاب» روز یکشنبه ۲۱ خردادماه، به میزبانی مدرسه آزاد روزنامهنگاری و سایت فرهنگ سدید برگزار شد. در این نشست که با حضور دکتر شهلا باقری، عضو هیئتعلمی دانشگاه خوارزمی و دکتر سید محمود نجاتی حسینی، استاد دانشگاه و مدیرگروه «جامعهشناسی دین» انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد، مهمانان پس از بیان روایتهایی از تجربه زیست اجتماعی باحجاب یا بیحجاب به نکاتی چند پیرامون این روایتها و جایگاه روایتهای تجربی در فضای علوم اجتماعی از زبان اساتید حاضر در این نشست پرداختند. دکتر نجاتی حسینی در پایان این نشست به بررسی ابعاد مختلف روایتهای زیست اجتماعی و جایگاه آن در تحلیلهای آکادمیک اشاره کرد. شرحی از این روایتها و گفتار تحلیلی دکتر نجاتی حسینی پیرامون این روایتها پیشروی شماست.
در این نوشتار بهخاطر حفظ امانت و حریم شخصی گویندگان، از بیان نام روایان معذوریم.
همزیستی خاکستری و دنیائی که سیاه یا سفید نیست
معلم، مشاور و همراه دخترانِ نوجوان که سالهای زیادی است با بچهها روزگار میگذراند. او درباره تجربه زیسته باحجاب معلمی اینطور میگوید: «در این ایام، یعنی روزهایی که از شهریور پارسال تا به امروز گذشته، با خودم اینطور فکر میکنم که اندازه حجاب و بیحجابی از منظر آدمها چیست؟ حتماً این اندازه از دیدگاههای مختلف، تا حدود زیادی متفاوت است. من با دیدن یک روسری روی فرقسر خانمی، احساس میکنم که دنیا سیاه شده و آن دیگری چنین نظری ندارد. قبل از این ایام و ماجراهای سال گذشته، گاهگداری در مکانهای عمومی مثل مترو شاهد درگیری خانمهای محجبه و بیحجاب بودیم! گاهی یک خانمِ باحجاب، با خشم به دیگری نگاه میکرد و گاهی ماجرا برعکس این بود. حتی برخی اوقات شاهد بودم که خانمهای محجبه مورد توهین واقع شدند و صدایی از آنها درنمیآمد. اما فکر میکنم که امروز ماجرای حجاب و تقابل ناشی از آن در زندگی روزمره زنان ایرانی متحول شده است. امروز مدل همزیستی زنها به سمتوسویی میرود که من از آن راضیام، اما با خودم پیرامونش میاندیشم. من در جریان همین اعتراضات باحجاب معلمی و پوشیده، برای تماشای اوضاعواحوال اجتماع میان معترضان میرفتم. در جریان یکی از همین حضورهایم بود که زخمهای سطحی و البته دردناکی برداشتم! در آن صحنهای که زخمی شدم، داشتم به این فکر میکردم اگر به حجاب اعتقادی نداشتم، لباسهایم را بیرون میآوردم و به دوربینها زخمهای تنم را نشان میدادم، اما حجاب برای من یک باور بود. باوری عمیق که امروز میبینم سیاسی شده و شاید به همین دلیل تصمیمات تازهای پیرامونش داشته باشم.»
ما زنها و گمشدهای به نام تجربه هرروزه
روایت دوم از یک زنِ چادری و فعال اجتماعی است. او درباره تجربه زیست باحجاب چادر میگوید: «من هم در ایام اعتراضات سال گذشته، با همین پوشش چادری که روی سرم میبینید، به خیابانهای محل درگیری میرفتم. در روزهای اول این حوادث، کسی با من خصومت نداشت. شاید به این دلیل که نه شعاری درباره حجاب میدادم و نه سعی در متفرق کردن زنهای معترض توی خیابانها و معابر داشتم. مثل یک آدم عادی در خیابان تردد میکردم و گاهی برای تماشای آنچه در حال رویدادن بود، گوشهای میایستادم. راستش را بخواهید برای این همزیستی و مورد هجمه واقعنشدن، ته دلم خوشحال بودم! آن روزها گذشت. چند ماهی هم گذشت و اوضاع شهرهای مختلف در کشور تا حد زیادی آرام شد. هرچه اوضاع به سمت آرامش بیشتری پیش میرفت، من احساس امنیت و همزیستی کمتری با زنان بیحجاب تهران داشتم. هرچه از روزهای نخستین اعتراضات دور میشدیم، احساس میکردم که مردم من را با نگاه بدتری بدرقه میکنند. این احساس آنقدرها هم یکطرفه نبود. مثلاً یادم هست یکبار که برای خرید به مغازهای در یکی از پاساژهای شمال تهران رفته بودم، فروشنده توی چشمهای من نگاه کرد و گفت: «این جنسمون فروشی نیست!» یا وقتی با چند تا از دوستان شبیه به خودم برای صرف ناهار به کافهای در مرکز شهر رفتیم، مدیر کافه بعد از گذشت نیم ساعت پیش ما آمد و گفت که؛ فعلاً امکان میزبانی از شما را نداریم و بهتر است برای تسویه صورتحساب به صندوق بروید!
من فکر میکنم این برخوردها از سطوح کلان تا خرد در زندگی همه ما وجود دارد. برای بعضی از ما تصمیمساز بوده و برای دیگران محل چندانی از اعراب نداشته است. امروز اوضاع زندگی ما زنها طوری شده که اگر یک روز بدون این تجربهها سپری کنیم، تا سحر دنبال گمشدهمان میگردیم!»
دلم نمیخواست شبیه اینها باشم
روایت سوم از یک دانشجوی دهه هفتادی است. به بیان خودش از یک خانواده مذهبی اما روشنفکر برآمده، ولی در دایره اطرافیانش با مدلهای مختلف دینداری مواجه است. او درباره تغییرات حجابش میگوید: «من پیش از اینکه پوشش مانتو و روسری را انتخاب کنم، چادری بودم. از آن چادریهای سفتوسخت. البته قبل از این اتفاقات اخیر پوششم را از چادر به مانتو تغییر دادم و این تغییر ربطی به جنبش مهسا نداشت! شاید مهمترین دلیلی که برای این تغییر در ذهنم دارم، زدگی من از رفتار مذهبیها بود! من بهخاطر محله زندگی، فامیلها و اقوام و... ارتباط نسبتاً نزدیکی با مذهبیهای سفتوسخت داشته یا دارم. اما بعد از مدتی احساس کردم که با این جماعت راحت نیستم و دلم میخواهد از آنها نباشم. بهخاطر همین بود که تلاش کردم ظاهرم با آنهایی که دوست ندارم، متفاوت باشد. خوب یادم هست که یکبار برای اردویی از طرف بسیج مسجدمان به جمکران رفته بودیم. شب بود و من با دوستم در محوطه بیرونی مسجد نشسته بودیم. دوست داشتیم یک عکس یادگاری در آن محوطه بگیریم و به همین خاطر از خانم رهگذری خواهش کردیم که این کار را برای ما انجام دهد. هیچوقت این صحنه و جمله را فراموش نمیکنم که آن خانم در پاسخ به درخواست عکاسیِ ما گفت: اگر جلوی چادرت رو گرفته بودی، حتماً این کار رو انجام میدادم، اما الان که چادرت ول و رهاست، نه!»
هیئت، روسریِ صورتی و دینداری به سبکی که نیست
روایت چهارم از یک مادر دهه شصتی است. او که سالیان زیادی با پوشش چادر زندگی کرده و این روزها به تعبیر خودش عباپوش شده، درباره تجربیات زیسته باحجاب میگوید: « من هم رفتارهای متحجرانه در اطرافم زیاد دیده یا شنیدهام. یادم هست که برای شرکت در هیئت به منزل یکی از اقوام رفته بودیم. شما بهتر از من میدانید که تفکیک خانمها و آقایان در هیئتها جدی است و معمولا در کنار هم نمینشینند. آنجا هم همینطور بود. یک طبقه برای هیئت زنانه و طبقه بالا برای هیئت مردانه در نظر گرفته شده بود. دختر خانوادهای که میزبان هیئت بودند، دوست داشت در جمع خانمها روسری صورتی بپوشد. دقت کنید، در جمع خانمهای هیئت، جائی که مردها نبودند و اصلا قرار هم نبود باشند. مادرِ خانواده آنقدر از این درخواست دخترش بهم ریخته بود که نگو و نپرس! همانطور که با دخترش چانه میزد تا از خیر پوشیدن روسری صورتی بگذرد و به روسری مشکی رضایت دهد، از من خواست برای راضی کردن دخترش پادرمیانی کنم و بگویم اصلا این روسریِ صورتی با مانتوی تو ست نیست! آنجا با خودم فکر کردم چرا تنوع رنگی و پوشش در میان قشر مذهبیها کمتر به رسمیت شناخته میشود؟ چرا همیشه حجاب ما تیره است؟ انتخابِ اول محجبهها غالبا سیاه، قهوهای یا سرمهایست! چرا این فشارهای الکی را به خودمان تحمیل میکنیم که سرانجام به تغییرات اصلی و ناگهانی برسیم؟»
تئاتر، حجاب و فرصتهائی که میرود
پنجمین روایت اما از یک موقعیت متفاوت آمده است. دانشآموخته تئاتر، عکاس و فعال هنری که به بیان خودش روزگار متفاوتی از پوشش یا حجاب را تجربه کرده است. او درباره این ایام میگوید: «روایت من با روایتهائی که شنیدیم، کمی متفاوت است. من دو برهه زمانی در زندگی پوششیام داشتم! برهه اول تا بیست سالگی که حجاب نداشتم و برهه دوم بعد از بیست سالگی تا به امروز که حجاب گذاشته و در اغلب اوقات، چادر میپوشم. در همین عنفوان محجبه شدن من بود که روشنفکرترین آدمِ خانواده، یک شبه تبدیل به یکی از متحجرترین انسانهای روی کره زمین شد و من از جمعهای بسیاری حذف شدم!
ماجرا به همینجا ختم نمیشود. کار من در حوزه هنر و تئاتر تعریف شده، وقتی در جمعهای کاری حضور پیدا میکنم، برای اجرا و تماشای تئاتر به سالن می روم یا هر موقعیت کاری شبیه به این را تجربه میکنم، حتما چادر نمیپوشم! چرا؟ چون همکارها و همرشتهایهای من، چادریها را نمیپذیرند. من در موقعیتهای کاری با عبا و مانتوهای پوشیده حاضر میشوم. چون کسی به تخصص و رشته تحصیلی من نگاه نمیکند. آنها در نخستین قدم ظاهرم را میبینند و بر همین اساس با من رفتار میکنند.»
بالاخره لعنت بر حجاب یا بیحجاب؟!
روایت ششم هم شبیه به روایت پنجم است. او عکاس است و با شمایل محجبه در فضاهای فرهنگی حضور پیدا میکند. روایتش از یک حضور اجتماعی و بازخوردهای عمومی، خیلی شنیدنی است. او میگوید: «یک خاطره بامزه از همین تقابل دوگانه حجاب و بیحجاب دارم. در مراسم تشییع آقای هاشمی رفسنجانی من آفیش عکاسی بودم و برحسب اتفاق یک روسری سبز پوشیده بودم. اصلا نمیدانم چرا آن روز صبح روسریِ سبز پوشیدم! حتی در لحظهای که از خانه بیرون میآمدم هم به این تلاقی فکر نکردم. خلاصه همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه اولین تقابل نیروهای لباس شخصی و شعاردهندگان، زیر پل کالج آغاز شد! خوب یادم هست که یکی از نیروهای لباس شخصی از کنارم رد شد، با یک حرص و ناراحتی خاصی به من نگاه کرد و گفت: خاک بر سرت! لعنت به تو که چادری هستی و با اینایی! این در حالی بود که من داشتم از مراسم عکاسی میکردم و کاری با شعارها و شعاردهندگان نداشتم. حالا همینجا کات میزنم و سراغ ادامه مراسم میروم. از آنسوی ماجرا در حرم امام و هنگام تدفین هم بشنوید. دربهای حرم امام بسته شده و جمعیت مشغول مراسم تدفین مرحوم هاشمی بود. من هم که طبق همیشه، از مراسم و حواشی عکاسی میکردم که متوجه شدم دستی از میان جمعیت چادرم را میکشد! به سمت او برگشتم، دیدم با همان جملات لعنت و نفرین و توهین به من و چادرم که چند ساعت پیش هم شنیده بودم، سعی دارد که ناراحتیهای سیاسیاش از زمین و زمان را روی من و چادرم خالی کند.»
یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم نیستم
دانشجوست. از آن دانشجوهای فعال و اکتیو که با تیپهای مختلف شخصیتی و عقیدتی رابطه دارد. محجبه است، اما در جمعهای مختلفی حضور دارد. درباره نسبت حجاب و روابط دوستیاش میگوید:« من از آن دست آدمهائی نیستم که به دیگران تذکر لسانی یا عیان بدهم. همیشه ترجیح دادهام که مسلمانی و شیوه زیستم برای دیگران جذاب باشد. بعد از ماجرای فوت مهسا امینی و داستانهائی که در کشور اتفاق افتاد، یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم از گروه دوستان دانشگاهم ریموو شدهام! شاید باور نکنید اما داستان به همین سادگی و مسخرگی بود. خیلی از این آدمها فکر میکنند من نماینده رسمی و حلقه اول حاکمیت هستم! هر اتفاقی که میافتد یکجوری نگاهها به سمت من برمیگردد که واقعا سهمگین است!
ما گروه چند نفرهای هم از دوران مدرسه داشتیم که در آن ایام دانشآموزی، همهشان خیلی سینهچاک مذهب و دین بودند. من در آن دوره حجاب نداشتم و حرفهای انتقادی زیادی میزدم. همیشه این بچهها من را تکفیر میکردند و نسبت به عقایدم انتقادهای جدی داشتند. اما امروز که از احوالاتشان جویا شدم، میبینم که حتی یک نفر از آنها هم حجاب ندارد و اعتقادی به باورهای قدیمش ندارد!»
راستی حجاب مصونیت است یا محدودیت؟
سالهای زیادی است که هم درس خوانده و هم کار میکند. حسابداری و مدیریت مالی عرصه تخصص اوست. دورانی از زندگیاش را با حجاب گذرانده و اکنون، دو سالی است که کم حجاب شده. او راوی هشتمین روایت ماست و درباره تجربه زیست باحجاب و بیحجاب میگوید:« من هم قبل از این پوشش، چادری بودم. سعی میکردم به روز باشم. ساقدست و روسریام را ست میکردم، از رنگهای شاد و مختلف در پوششم استفاده میکردم و خلاصه تلاش زیادی برای برقراری ارتباط با آدمهای دیگر داشتم. چرا؟ چون اغلب اوقات تجربه خوبی از رفتارهای اجتماعی مذهبیها نداشتم. نمیخواستم مثل آنها دید سرزنشگری به مردم داشته باشم و بگویم من خوبم، شما بدید!
ماجرا برای من اما به صورت دیگری پیش رفت. همه میگویند حجاب مصونیت است و محدودیت نیست. من اما در زندگیام به نتیجه دیگری رسیدم و امروز فکر میکنم که حجاب دقیقا محدودیتی برای رشد ما دخترهاست. من برای مدتی بیکار بودم. با سیزده سال سابقه کار به هر اداره و شرکتی سر زدم، مصاحبه کردم و در آزمونهای مختلف شرکت کردم، اما دریغ از یک فرصت مناسب! خیلی از آنها صراحتا به مسئله حجاب اشاره میکردند و میگفتند اگر شما به این شرکت یا اداره بیائی، کارمندهای ما معذب میشوند و ما نمیتوانیم چنین شرایطی را برای آنها ایجاد کنیم. یادم هست که به چندتایشان گفتم من در زمان حضورم چادر نمیپوشم! چادرم را روی صندلی میگذارم و به کارهایم میرسم. ولی بازهم کسی حضور منِ محجبه را نمیخواست. خلاصه این ماجرا تا به آنجا پیش رفت که یک روز صبح مادرم چادرم را گرفت و گفت لازم نیست چادر بپوشی! امروز بدون چادر به مصاحبه برو تا ببینیم نتیجه چطور میشود. از شانس من همان مصاحبه و همان روز اوکی شد و من بعد از شش ماه دوباره سرکار رفتم، اما این بار بدون چادر و با حجاب کم. من از همین نقطه عطف در زندگیام تصمیم گرفتم مثل همه آدمها باشم.»
چرا دانشگاه؟ به دنبال جهیزیهات برو!
استاد دانشگاه است و سالهاست که حجاب چادر را انتخاب کرده. از نخستین روزهای حضورش در دانشگاه، مراوده با آقایان و مسئله حجاب میگوید: «من از نخستین روزهای حضورم در دانشگاه برای حجاب هزینه دادم! من در سن شانزده سالگی وارد دانشگاه شدم. بعد از آنکه در دوره تحصیلی خودمان شاگرد اول شدم و بدون کنکور به مراحل بالاتر رفتم، در جریان یکی از مصاحبههای تحصیلی، استادی به من گفت تو با این سر و وضع چرا به دانشگاه آمدهای؟ بهتر است دنبال خرید جهیزیهات بروی و درس را رها کنی! همین افراد و همین چهرههائی که به ظاهر روشنفکر و دانشگاهی هستند، من را در تمام دوران تحصیل آزار میدادند. اینها رسوبهای فکری ضدزن داشتند و این رسوبها آسیب زیادی به زنان میزند. من این افراد را در دورههای مختلف سیاسی دیده و شناختهام، متاسفانه میدانم که دیدگاه مطلوب و مثبتی نسبت به زن ندارند، ولی به زبان ادعای زیادی دارند.»
دوست ندارم کشفِ حجاب کنم
روایت آخر از یک جامعهشناس و فعال حوزه زنان است. او سالیان زیادی است که در محیطهای فرهنگی فعال است و در این روایت از سیر تطوراتش میگوید:« من از یک خانواده بسیار مذهبی در قم برای تحصیلات دانشگاهی به تهران آمدم. سالهای نخستین ورودم به تهران، چادری بودم. نه از این چادریهای شیک، از آن چادریهای یکچشمی که وقتی رویم را میگرفتم دوستانم به شوخی میگفتند فلانی هنوز بینیات بیرون است! در ایام کارشناسی با هیچ مردی در دانشگاه ارتباط نداشتم و حرف نمیزدم. ورودم به دوره کارشناسیارشد و کوچک شدن کلاسها مستلزم صحبت کردن با دیگران و علیالخصوص آقایان شد. در تمام این مدت اما یک ویژگی با من بود. من برخلاف ظاهر سنتی و خجالتی که داشتم، به شدت سرکش بودم! در اثر بروز همین روحیه سرکشی بود که کمکم عقاید سیاسی و زنانهام را بروز دادم. یادم هست در همین اثنا یکی از همکلاسیهایم به من گفت تو ظاهرت کماندوئی است، اما عقایدت بشدت فمینیستی است! این جمله من را تکان داد. دو سال طول کشید تا دلم را یکدل کردم و خلاصه چادرم را برداشتم. اما هنوز حجابم را دوست داشتم. حجاب کامل با مقنعه و مانتوی بلند که همان نوع پوشش هم خانوادهام را به شدت میآزرد. برادرهایم غیرتی شدند، مادرم ناراحت بود و یادم هست که برای تردد به منزل مادر و پدرم، چادر میپوشیدم! خلاصه این دوران هم گذشت. خیلی چیزها تغییر کرد، به مادرم گفتم قبول کن که من چادر نمیپوشم و او هم به ناچار قبول کرد. هنوز هم که هنوز است ارتباطم را با دوستان فمینیستم حفظ کردم. در جریان مهسا امینی از سوی همین دوستانم فشار زیادی برای کشف حجاب متحمل شدم. آنها از من میخواستند که حجابم را به نشانه اعتراض بردارم و من به هزار دلیل موافق این حرکت نبودم. نخستین دلیلم اینکه مادرم از برداشتن حجابم آزرده خاطر میشود و من چنین چیزی را نمیخواهم! من یک زن چهلوشش سالهام که سالهای زیادی است با این حجاب زندگی میکند. دوست ندارم در چشم مردان طور دیگری دیده شوم. دوست دارم راحت باشم و حجابِ امروز، راحتیام را تامین کرده است.»
آدمهای معمولی و روایتهای غیرمعمولی
روایت اساس آن چیزی است که در اطراف ما و زندگی روزمرهمان جاری است. مرور این روایتها نشان از عوامل مهم محیطی در تصمیم راویان برای اقدام به رعایت حجاب یا کشف آن است. برخی از زنان بر این باورند که نیروهای فشار از جامعه به سمتوسویشان وارد شده و زندگی آنان را تا حد زیادی منقلب کرده، نظیر روایتی که درباره موقعیتهای شغلی و نسبت آن با مسئله حجاب زنان بیان شد. برخی دیگر نیز بر این باورند که این فشارها از دیگر سوی میدان، یعنی کنشگران بیحجاب نیز برای همراه کردن همنظرانشان وجود دارد. روایت آخر اشارهای به همین مسئله دارد. به هر ترتیب عوامل مهمی همچون فشارهای اجتماعی، هویت سلبی(تمایل افراد برای دوری از یک قشر اجتماعی که با ویژگیهای نه چندان مطلوب برای همگان شناخته میشوند) و تبدیل شدن یک سبک پوشش مذهبی به نمایندگی جریانهای سیاسی منجر به بروز تحولاتی در حجاب زنان میشود.
دکتر نجاتیحسینی پس از شنیدن این روایتها و گفتگوی حضار پیرامون آنها، درباره نقش روایتها و تجربیات زیسته در تحلیلهای جامعهشناختی اینطور میگوید؛
هر جامعهای از حیث جمعیت دارای الگوی توزیع جمعیتی خاص خود است. در این الگو، عده زیادی از افراد جامعه، همان آدمهای معمولیاند! شاید رقمی نزدیک به نود درصد از مردم که هر روزه آنان را در مترو، مغازه و خانه مشاهده میکنیم. اینها دارای فهم متعارفی از زندگی و امور روزانه جاری در جامعه هستند. فهم متعارف، همان نقطه ثقل روایتهای اجتماعی و تجربیات زیسته که در این نشست نیز تا اندازهای همراه ما و روایتهای ماست.
فهم متعارف نکته مهمی است که باید در تحلیل و تجزیه روایتها به آن توجه داشته باشیم. نقطه مقابل فهم متعارف، فهم علمی یا آکادمیک است. شما وقتی از موضع فهم علمی برای دیگران صحبت میکنید، باید برای هر گزارهای که میگوئید یک فکت و منبع درست بیاورید. این درحالیست که فهم متعارف فاقد چنین ویژگی مهمی است. مخاطب در تخاطب علمی از ما سند میخواهد و این نکته مهمی است که باید مورد توجهمان باشد.
صحبتهائی که در این نشست رد و بدل شد، تا حد زیادی ناشی از فهم متعارف بود. البته این به معنای ارزشگذاری این روایتها و صحبتها نیست، خیر! بلکه در جریان تحلیل این دادهها باید از ابزاری به نام عقل سلیم(میانگین توانائی هوشی و عقلی افراد جامعه برای راهبری زندگی) بهره برد. روایت عقل سلیم که از فهم متعارف آمده از یکسو و روایت علمی از سوی دیگر تمامیت مسئلهای به نام دیالوگ حجاب در جامعه ایرانی را میسازد. گزارههائی که از فهم متعارف آمده حائز ویژگیهای مهمی است که نباید به صورت تعمیمپذیر با آنها برخورد کرد. این فهم به شدت آنی، عاطفی و گاهی نهچندان دقیق است؛ شما فکر کنید که همسایههای ما در یک ساختمان و کوچه، بیحجاب باشند! روایتی که ما از وضعیت حجاب در جامعه بیان میکنیم، تا حد زیادی مبتنی بر همین تجربه زیسته و مشاهدات است. این درحالیست که برای روایت دقیق و درست نمیتوان به بررسی اوضاع یک کوچه، محله و یا شهر قناعت کرد! فهم علمی نیازمند آمار و بررسیهائی است که ناظر به اطراف و اکناف یک کشور بوده و اطلاعاتی مبتنی بر این رصد کلی در دست داشته باشد. شاید به همین خاطر باشد که من به عنوان یک معلم دانشگاه، درباره فهم متعارف حساسیتهائی دارم. البته برای آن احترام زیادی هم قائل هستم و به نظرم فهم متعارف منبع مهمی برای تحلیل صحیح رویدادهای اجتماعی است. فهم متعارف به شرطی که در قالب فهم علمی ریخته و ارزیابی شود، یکی از مهمترین منابع برای شناختن جامعه است.
مثال دیگری که میتوان در این راستا به آن اشاره کرد همان چیزی است که این روزها درباره حجاب میگوئیم و میشنویم. همه این بحثها پیرامون حجاب، مبتنی بر آیاتی از قرآن است. آیاتی که تفسیرها و نظرات متفاوتی پیرامونش وجود دارد و قصد ما در این نشست، بررسی یا ارزیابی این تفاوتها نیست. ما پیش از هر چیز برای شنیدن این روایتها آمدهایم، اما در عین حال نمیخواهیم به دام فهم متعارف بیافتیم و آنچه او برای دانستن دوست میدارد را به خورد جامعه بدهیم! ما میخواهیم در مقام یک روشنفکر اخلاقی و منصف، روایتهای اجتماعی را بشنویم و بعد با روش علمی این روایتها را تبیین کنیم. این روش تا حد زیادی با شیوه پرداخت موضوعات در رسانههای اجتماعی متفاوت است. امروز رسانههای اجتماعی برداشتهای عجیبی از وضعیت حجاب، انحرافهای جنسی، دینداری و ... در جامعه ارائه میدهند که با واقعیتها متفاوت است. فهم علمی فهمی است که اسیر این صحنهآرائیها و قلبهای مداوم نشود.
حجاب و بیحجاب یا حجاب سنتی و مدرن
نکته مهم دیگری که این روزها درباره حجاب به آن توجه دارم و اتفاقا در برخی از تریبونها گفتم و کمتر نهادی به آن توجه داشته، مسئله دوگانه حجاب و بی حجاب است! بنظر من اوضاع امروز پوشش در ایران به صورتی است که این دوگانه عبارت مناسبی برای تعریف آن نیست. شاید رسیدن به یک توافق اجتماعی پیرامون مسئله حجاب در اجتماع امروز از مهمترین بایستهها باشد. همانطور که ویتکنشتاین میگوید، امروز نیز میتوان برای هر قسمی از حجاب، یک قاعده تازه و البته کلیتر توافق کرد. حجاب سنتی و حجاب مدرن، طیف وسیعی از پوششها را در خود جای میدهد که امروز برای اشاره به آنها از واژگان مختلفی یاری میگیریم؛ بدحجاب، کمحجاب، شلحجاب و ... همان افرادی هستند که دارای حجاب مدرن در جامعه ایرانیاند و در دیگر سوی این میدان نیز زنانی که دارای حجاب سنتیاند! شاید به همین سادگی.
حجاب سنتی در جامعه امروز یکی از ابزارهای اعمال قدرت بر زنان است! این محور نظر اغلب کسانی است که از اهالی جامعهشناسی به حساب میآیند. آنان بر این باروند که حکومت درصدد است زنان را از طریق همین ابزار و البته قوانین و مقررات مرتبط با آن، مدیریت کرده و پتانسیلشان را به سمتوسوی دلخواهش هدایت کند. در اثر رواج این دیدگاه است که مقاومت از سوی زنان شکل میگیرد. بیحجابی همان سنگری است که مقاومت زنان را در برابر این مدیریت مبتنی بر حجاب سنتی سامان میدهد. نبردی که بر این مبنا در جامعه ایرانی شکل گرفته و البته در روایتهای حضار این جلسه نیز به صورت پیدا یا پنهان مورد اشاره واقع میشد. سوالی که در این فراز پیش میآید همان چه باید کرد است؛ بنظر من میتوان برخی از این قواعد و قوانین را با نگرشهای زنانه ترکیب کرد. همان نگاهی که برخی نگرشهای رادیکال زنمحور را به تعادل رسانده و از رهگذر همین تعادل، اوضاع زیست اجتماعی زنان را به صلح معطوف است. متاسفانه ماجرای حجاب در ایران فارغ از وجه خاکستری بررسی شده و میشود. این همان حلقه مفقوده ماجراست. وظیفه بانوان دانشپژوه و اندیشمندی که در فضای مطالبات زنان فعالاند، پیوند دادن همین بایستهها به واقعیتهای اجتماعی است. شاید بخاطر همین فقدان است که نگاههای سیاستگذار به مسائل زنان نیز فارغ از واقعیات و بایستههای علمی است. ما امروز به فکر زنان نیازمندیم، آنهم نه با نگاه مردانه! زنان فقیهی که در جامعه ما کم نیستند باید با نیت گرهگشائی به این مسائل ورود کنند و مشکل زنان ایرانی را در یک فرازی از تاریخ اجتماعی ما پایان دهند. اگر چنین ورود و چنین چارهاندیشی رخ ندهد، ممکن است این جنگ روایتها و رسانهها به عرصات دیگری از زیست اجتماعی تسری پیدا کرده و سرمایه اجتماعی را در ایران با چالشهای جدی مواجه کند.
/انتهای پیام/