گروه تعلیم و تربیت فرهنگ سدید: نظام آموزش عالی، نقش اساسی و محوری در فرآیند پیشرفت ملی و ایجاد موازنه بین ابعاد مختلف پیشرفت کشور دارد و عبارت «آموزش عالی» همواره در جوامع انسانی با انباشتگی علم، پژوهش و فرهنگ همراه بوده است. حضور و فعالیت نهاد آموزشی دانشگاهی در یک جامعه، نوید بخش تحولی ژرف در گسترش علم، تحقیقات اساسی و تحولات چشمگیر در زمینههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر جامعهای است. به همین دلیل مقام معظم رهبری نیز بر اهمیت دانشگاه در پیشرفت کشور در سخنرانیهای سالهای اخیرشان بارها تأکید کردهاند؛
«علم، مهمترین ابزار پیشرفت و اقتدار ملّی است؛ این را باید مسلّم گرفت. علم برای یک ملّت مهمترین ابزار آبرو و پیشرفت و اقتدار است. دانشگاه هم مهمترین تربیتکننده مدیران آینده کشور است. خب، از این چه چیزی مهمتر؟ شما دارید مدیران آینده کشور را تربیت میکنید. اگر خوب تربیت کردید -که انشاءالله همینجور است- آینده کشور، خوب اداره خواهد شد؛ اگر نتوانستیم خوب اداره کنیم، کوتاهی کردیم، طبعاً آینده کشور، تحت تأثیر همین کوتاهیها قرار خواهد گرفت؛ یعنی اهمّیّت دانشگاه این است.»
ظهور آکادمیهای علمی در اروپا با آغاز دوره تأخیر علمی در ایران همراه بود
شرط لازم برای پیشرفت مستمر و همه جانبه در یک جامعه، رشد متوازن و پایدار نظام دانایی به طور عام و نظامهای آموزش عالی، تحقیقات و فنّاوری به طور خاص است. در این میان، دانشگاه به عنوان برجستهترین نهاد آموزش عالی، نهادی اجتماعی است که هرگز نمیتواند در خلأ و جدا از محیط خود و حمایت همه جانبه نظامهای کلان توسعه یابد؛ چراکه دانشگاه به منزله یک نظام در نظامهای کلان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه محاط است؛ بهطوری که هم از آنها تأثیر میپذیرد و هم بر آنها تأثیر میگذارد. در این راستا، دانشگاهی که منطبق بر ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه باشد اولاً، توانایی پاسخگویی به نیازهای اجتماعی، فرهنگی، علمی، اقتصادی و... جامعه را خواهد داشت؛ ثانیاً، مردم به آن اعتماد میکنند و نهایتاً در فرایند توسعه سهیم خواهد بود. از این منظر امروز اندیشمندان متفقالقول، رسالتهای دانشگاه و آموزش عالی را تسهیل کننده در رشد و تکامل انسان، توسعه و غنای دانش و فرهنگ کشور، و پرورش نیروی انسانی متخصص مورد نیاز جامعه میدانند.
در عصر جدید، آموزش عالی فقط بستری برای «انباشت دانش» نیست بلکه حوزه فرهنگ را هم در بر میگیرد؛ لذا از جمله کارکردهای نظام آموزش عالی را میتوان به مواردی همچون جامعهپذیری، افزایش احساس تعلق اجتماعی، همبستگی اجتماعی، اعتلای فرهنگی جامعه، غنابخشی فرهنگ عمومی، حفظ و انتقال و بازاندیشی سنتها، تجدید حیات فرهنگی و... جامعه اشاره کرد؛ لذا همبستگی کاملی بین علم، فنّاوری، فرهنگ و پیشرفت نظام اجتماعی برقرار است و در این میان، دانشگاه قدرتمندترین عامل برای تحقق این همبستگی به شمار میرود. دانشگاه، فکرهای جدید تولید میکند و اندیشههای پیشین را نقد و اصلاح میکند و با تأمین نیروی انسانی کافی و متخصص، زیرساختهای توسعه و تکامل جامعه را طراحی میکند. آموزش عالی، ظرفیتهای نیروهای اجتماعی و سیاسی را ارتقاء میدهد که این مسئله یکی اساسیترین اثرات آن در هر جامعهای است.
به طور خلاصه میتوان گفت: آموزش عالی، بخش مهم و حائز اهمیتی است که دارای حوزههای اثرگذاری بسیار وسیعی در دیگر نهادها و بخشهای جامعه است. به این منظور ضرورت دارد که روند شکلگیری و ایجاد مراکز و مؤسسات آموزش عالی و شیوههای جریانسازی در این نهادها در راستای شناخت انواع جریانها و تأثیراتی که این مراکز در دوران معاصر بر اوضاع و شرایط آن اجتماعی کشور میگذارند مورد مطالعه قرار گیرد؛ چرا که با بررسی روند شکلگیری مراکزآموزش عالی و نقشی که بر عهده داشتهاند، تحول و توسعه آموزش عالی در سالهای آتی نیز تا حدی آشکار خواهد شد که این امر، ضرورت انجام تحقیق را نمایان میسازد.
سلسله گزارشهای فرهنگ سدید که متشکل از پنج شماره است به دنبال یافتن پاسخ سوالات ذیل است:
سیر تاریخ شکلگیری دانشگاه و آموزش عالی در ایران از یکصد سال اخیر تا کنون چگونه بوده است؟
وضعیت دانشگاهها و آموزش عالی در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به چه ترتیبی بوده است؟
آموزش و آموزش عالی در دوران قاجار از چه سازوکاری برخوردار بوده است؟
وضعیت آموزش عالی در دوران پهلوی اول به چه شکلی تغییر کرده است؟
وضعیت آموزش عالی در دوران پهلوی دوم چه تغییراتی نسبت به دورههای قبل داشته است؟
وضعیت دانشگاهها و آموزش عالی در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به چه ترتیبی بوده است؟
نقش انقلاب اسلامی در نظام آموزش عالی کشور چگونه قابل توضیح است؟
نقش انقلاب فرهنگی در تحولات نظام آموزش عالی در چه عرصههایی و به چه ترتیبی بوده است؟
جریانهای موثر و شکلدهنده نظام آموزش عالی در ابعاد فکری، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی در چند دهه اخیر شامل چه جریانهایی بوده است؟ (جریانشناسی در دانشگاه)
مولفههای هر یک از این جریانها چیست و نحوه عملکرد آنها را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
تحقیق حاضر از نوع تحقیقات توصیفی و روش به کار رفته در این مطالعه اسنادی و استنادی است. این پژوهش سعی میکند ابتدا با مطالعهای تاریخی، به روند شکلگیری آموزش عالی در جهان و سپس ایران بپردازد و در ادامه به جریانشناسی از مهمترین جریانهای فکری حاضر در بین دانشگاهیان و جریان نخبگانی کشور بپردارد.
سیر آموزش عالی در جهان
برخى از مورخان علم، نهادهاى فکرى، آکادمیها و مؤسساتى که در طی تاریخ به کار مطالعاتى و اندیشهاى اشتغال داشتند را در شمار دانشگاه قلمداد کردهاند. از آن جمله آکادمى افلاطون، لوکئوم ارسطو، مدرسه اسکندریه، بیتالحکمه بغداد، دارالحکمهها، دارالعلمها و حتى مدارس نظامیه. این نهادها غالباً اهداف و مقاصد تعلیمى، تربیتى، پژوهشى و برخی دینی داشتند و در قرون بعد بیشتر کار ترجمه، تألیف، تفسیر و کمتر آموزش را دنبال مىکردند اما دانشگاهها و دانشکدهها به مفهوم امروز، محیطهایى بودند که از تعدادى دانشجو و استاد تشکیل میشدند و در چهارچوب تشکیلات و سازمانبندى ویژهاى و با مقررات و برنامه درسى و آموزشى مدون کار تعلیمات عالى را برعهده داشتند. این نهادها به فارغالتحصیلان خود، متناسب با میزان تحصیلاتشان، درجات دانشگاهى اعطا مىکردند. این نوع دانشگاهها محصول قرن دوازدهم و سیزدهم اروپاى مسیحى بودند و کم و بیش شباهتهایى به دانشگاههاى امروزى داشتند و نقش آنها در شکلگیرى تمدن اروپایى کم نظیر بود.
با این همه، گرچه ظهور آکادمیهای علمی، به زمان یونان باستان بازمیگردد اما دانشگاه به معنای امروزی آن که دلالت بر نوعی سازمان آموزشی - اجتماعی میکند، به تدریج در نیمه دوم قرن دوازدهم در مغرب زمین شکل گرفت و در نیمه اول قرن سیزدهم رسمیت یافت. از تحولات شگرف و مهمی که در این دوران در غرب رخ داد ظهور دانشگاهها و مراکز علمی در اروپا بود که در این دوره، اروپا پس از قرنها رکود علمی، بار دیگر توانست حیات علمی خود را احیاء کند. دانشگاه سوربن در پاریس و دانشگاههای آکسفورد و کمبریج در انگلیس در همین دوران پای به عرصه وجود گذاشتد که تا به امروز هم جزو برترین دانشگاههای جهان محسوب میشوند. دانشگاه هایدلبرگ آلمان نیز در قرن ۱۴ تأسیس شد. دانشگاه هاروارد در آمریکا نیز در سه قرن بعد یعنی در قرن ۱۷ تأسیس شد و میتوان گفت که این دانشگاهها، زمینه انقلاب علمی را فراهم کردند.
در تاریخ علم، انقلاب علمی به دورهای میگویند که ایدهها و کشفیات جدید در فیزیک، ستارهشناسی، زیستشناسی، کالبدشناسی، شیمی و دیگر رشتههای مشابه موجب کنار گذاشتن نظرات مرتبط با یونان باستان شد که در قرون وسطی رواج یافته بودند و پایه علوم جدید ریخته شد. انقلاب علمی، زمینه پیدایش انقلاب صنعتی را فراهم کرد که با دگرگونیهای بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل در اواسط قرن هجدهم همراه شد. تغییر فنی و تکنولوژیک، موتور انقلاب صنعتی بود که از رشد علم در دانشگاهها آغاز شد. در این میان، اولین دانشگاههای جهان، مربوط به انگلستان بود و انقلاب صنعتی نیز اولین بار در همین کشور رخ داد که سپس به کشورهای دیگر سرایت کرد و عواملی، چون افزایش تعداد دانشگاهها و در پی آن رشد تولید علم و ساختن ابزارآلات مختلف همچون کشتی، راهآهن، وسایل نظامی روزآمد و نظایر آن، زمینهساز ابرقدرت شدن انگلستان و برخی کشورهای اروپایی دیگر را به مدت چند قرن مهیا کرد.
با توجه به موارد ذکر شده باید گفت که دلایل متعددی همچون شهرنشینی، مناسبات بازرگانی، گروههای جدید اجتماعی و مواردی از این قبیل، توضیح دهنده پویایی جامعه و تولد دانشگاه اروپا در آن دوران است که نتیجهاش تمهید دانشگاه در قرن ۱۲ و ۱۳ در اروپا بود. موارد دیگر همچون شهری شدن درونزا، تحول در مناسبات زیست، تولید و مبادله کالا (اقتصاد پولی) و نیز تحرک اجتماعی که شکل گرفت. تغییر در فرم زندگی، انسانگرایی و اومانیسم -جنبش عقلگرایی که از همان قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی شروع شد- در واقع بذرهای اولیه عقلگرایی خود بنیاد در همان قرنها کاشته شد و به همین علت به قرن ۱۲ رنسانس اول میگویند یعنی برخلاف آن چیزی که قول مشهور رایج میان مردم است که رنسانس در قرن ۱۴ و ۱۵ رخ داده، رنسانس رخ داده در این تاریخ رنسانس دوم است و ارزشهای اکتسابی به جای ارزشهای سنتی نشست. همچنین دلایلی مثل تحول خواهی تازه به وجود آمده، تقاضاهای نوپدید و تحولی که در الهیات مسیحی به وجود آمد و نیز الگوهای تازه کنشهای اجتماعی، سبب شد که جوامع پویای آن روز در قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی وارد دورهای شدند که در پی آن، تمهید دانشگاه آغاز شد.
ولی جامعه ایرانی از همین دوران، بهتدریج از تحولات علمی اروپا عقب افتاد. این دوره که از قرون میانی تا دوره نوزدهم میلادی است را میتوان دوره تأخیر نام نهاد. طی این دوران جامعه ایرانی هنوز فاقد دانشگاه است و در همین دوران، دوران تمدنی ایران نیز افول کرده بود. در واقع وجود ابنسیناها و فارابیها به قرن ۹، ۱۰ و ۱۱ میلادی برمیگردد. نکته مهم آن است که حتی زمانی که ابنسینا هم داشتیم باز هم دانشگاه نداشتیم. در واقع در آن دوران، تکستارههایی پدید آمدند، اما نهادهای آموزشی ریشهدار پدیدار نشدند که ابنسیناهای متعدد تولید کنند؛ لذا از قرن دوازدهم که دوران تحول جامعه اروپا و رنسانس اول است، جامعه ما در آغاز رکود خود قرار گرفت که تا قرنها ادامه یافت. در قرن ۱۹ و زمانی که هنوز کشور ایران، حتی یک دانشگاه هم نداشت، در انگلستان، بالغ بر دهها دانشگاه بزرگ با هزاران دانشجو، مشغول تربیت نسل آینده کشور خود بودند. اینها همه گویای آن است که رشد دانشگاهها در غرب، بهتدریج قدرت علمی را در آن کشورها رقم زد و قدرت علمی نیز منجر به قدرت سیاسی و نظامی آن کشورها شد. به همین دلیل، امروزه در کشورهای توسعه یافته، فعالیتهای مربوط به تحقیق و توسعه (R&D) که وابسته به مراکز علمی و دانشگاهی است، از پایهایترین و با اهمیتترین موضوعات در راستای توسعه کشورها در جهان محسوب میشود.
نظام آموزش در ایرانِ عصر قاجار
اگر بخواهیم سیر تاریخی شکلگیری نظام آموزش عالی در ایران را از قاجار تا به امروز مروری اجمالی کنیم، بهتر است ابتدا از فرهنگ «آموزش» که پایه و مقدمه آموزش عالی است و تازه آن هم از دوران قاجار آغاز کنیم که اولین برخوردهای تمدنی با غرب در همان دوران رخ داد و سپس از آن دوران به پیش آییم تا شرایط آموزش در سطوح مختلف را بهتر و دقیقتر درک کنیم تا در نهایت دریابیم که آموزش عالی و دانشگاه چگونه در ایران گسترش یافت.
از یکصد سال اخیر و در طول حکومت قاجاریه و پهلوی تا به امروز، نظام آموزشی در ایران، دستخوش تغییرات جدی و اساسی شده است. شاید اولین برخوردهای جدی ایرانیان با کشورهای اروپایی، در اوایل دوران قاجار شکل گرفت و مهمترین این تقابلها نیز با استعمارگران کهنی، چون روسیه، فرانسه و انگلستان بود که با وقوع انقلاب صنعتی، آنچنان مست قدرت بودند که فکر استعمار و استثمار ثروت و دارایی کشورهای ضعیفتر را در سر میپروراندند. در واقع در این دوران، مدرنیته با آسیبزنندهترین و در نتیجه بیدارکنندهترین شکل خود یعنی امپریالیسم نظامی وارد ایران شده بود. نقطه شروع آشنایی ایرانیان و بویژه نخبگان ایرانی با مدرنیته و غرب را میتوان در جنگهای ایران و روس در حدود دویست سال پیش جستجو نمود. شکستهای سنگین ایران از روسیه در دوره فتحعلی شاه و تحمیل عهدنامههای ننگین گلستان و سنگین ترکمنچای، از مهمترین پیامدهای تاریخی این دوران بود. در همین دوران بود که عباس میرزا، فرمانده لشگر ایرانیان در مقابل روسها که هر چه میزد به درِ بسته میخورد، به دنبال چرایی این شکستهای پی در پی لشگر ایرانی در مقابل روسها بود و روزی خطاب به فرستاده فرانسوی ناپلئون بناپارات گفت: «نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما چه کردید که ما نکردیم که اینگونه در مقابله با شما به خاک مزلت افتادهایم». در همان دوران بود که اولین نشانههای عقبماندگی شدید ایران از کشورهای دیگر، نمایان گردید و فکر توسعه و پیشرفت و جبران این عقبماندگی در ذهن حاکمان و روشنفکران ایران زمین شکل گرفت.
اولین زمزمههای پیشرفت در ایران با ایده غربی شدن محض شکل گرفت و اعزام دانشجو به اروپا نیز در همین راستا و در دوره فتحعلی شاه و عباس میرزا، شکل گرفت و در دورههای بعد گسترش یافت. در این میان، اولین افرادی که با غرب مواجه شدند؛ هیبت پیشرفت آنان، چنان اینان را گرفت که به کلی قالب تهی کردند و از دست رفتند و مسیحی شدند، ولی بعدیها دچار حیرت شدند و کم کم این حیرت به پرسش تبدیل شد که در نظریه توسعه در غرب، جایگاه علم و دانش کجاست؟ اولین نسلهای دانشجویان ایرانی که به غرب رفته بودند، یکی از شروط توسعه را تغییر وضعیت فرهنگی و علمی در ایران دانستند و به کلی، با ارزشهای فرهنگی در ایران حتی حجاب و دین نیز مخالفت کردند و ایده غربیشدن محض را به میان کشیدند. اما برخی دیگر نگاه میانهتری داشتند و به حفظ ارزشهای بومی در کنار مزایای جوامع غربی میاندیشیدند.
در همین دوران، ناصرالدینشاه پس از مسافرتهای خود به اروپا و آشنایی با فرهنگ غربی، تمایل به وارد کردن دانش غربی برای پیشرفت کشور پیدا نمود؛ به این راستا مدرسه دارالفنون، به ابتکار میرزا تقیخان امیرکبیر در زمان ناصرالدینشاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران تأسیس شد و فارغالتحصیلان ایرانی از مغرب زمین در این مدرسه به تدریس و تربیت آموزشی نسل جدید مشغول شدند. اما این مدرسه، تا مدتها گسترش پیدا نکرد. دارالفنون گرچه توسعه نیافت، اما تجربه مغتنمی پیش روی کسانی که در آرزوی آشنایی ایرانیان با دانشهای جدید و پیشرفتهای اروپائیان در صنعت، اقتصاد، سیاست و... بودهاند، قرار داد. فاصله تأسیس دارالفنون (۱۲۳۲ ه. ش) و دانشگاه تهران (۱۳۱۳ ه. ش)، نزدیک به ۸۰ سال شد.
تا اواخر دوران قاجار و در طول حاکمیت این سلسله، مراکز آموزشی در چهارچوب مکتبخانهها محدود میشد و محتوای آموزشی آنها در طول چند قرن دگرگون نشده بود. بعد از انقلاب مشروطه که به تدریج آتش اختلافات میان مشروطه خواهان و مشروعهخواهان، شعلهورتر میشود، جریان تجددطلب به تأکید بر آموزش زنان نیز پرداختند. در این دوره، تصور قالبی که از غرب وجود داشت، همواره همراه با زنانی بود که آزادانه در جامعه حضور دارند و پا به پای مردان به تحصیل میپردازد. از جمله خواستههایی که عمدتاً به زبان شعر توسط روشنفکران در آن دوره بیان میشود، حضور زنان در جامعه بود و اینکه آنان بتوانند درس بخوانند و قابلیت-هایشان را به ظهور برسانند. اما سنت در این دوره، به این مطالبات، پاسخ مناسبی نداد.
تحصیل دختران در ابتدا تغییر و تحول خاصی در سطح اجتماع به شمار نمیرفت، چرا که غالباً فقط دختران برخی خانوادههای مرفه و البته تجددخواه به چنین امکاناتی دست یافتند. اما با شروع زمزمههای مشروطهخواهی، فعالیتهایی از سوی همین بانوان تحصیل کرده ایرانی و یا با حمایت و رهبری آنها صورت گرفت. از این دوره، زنان خودشان به تأسیس مدارس دخترانه اقدام نمودند و درصدد برآمدند اقشار بیشتری از زنان جامعه را تحت تعلیم قرار دهند. زنان دست اندرکار که بسیاری از آنان از طبقات بالای اجتماع بودند، رفتهرفته در انجمنها متشکل شدند و مدارس جدید دخترانه، کلاسهای آموزش بزرگسالان، درمانگاه و انواع نهادهای دیگر تأسیس کردند. هرچند که باز هم با آن مخالفت میشد، اما حجم مخالفت نسبت به دوران قبل کمتر شده بود چرا که فضای اجتماعی، کم کم در حال پذیرفتن شرایط جدید آموزش در ایران بود.
در این بین، نباید فراموش کنیم که آموزش جدید در ایران، پدیدهای نبود که یک دفعه و در زمان رضاخان ایجاد شود؛ چرا که همانطور که گفتیم بهتدریج از اواخر دوره قاجار، برخی از روشنفکران، قائل به پیش فرض همبستگی بین دو مفهوم «آموزش همگانی» و «توسعه» شده بودند و و شرط دستیابی به تمدن را بیرون آمدن از سنتهای دست و پا گیر در راستای آموزش همگانی دختران و پسران ایران زمین میدانستند. این دیدگاه را بعدها در شعر شاعرانی، چون محمد تقی بهار، عارف قزوینی و حتی زنانی، چون پروین اعتصامی و بسیاری دیگر نیز میتوان جستجو کرد. این نگاه تا آخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی، هرچند قدرت فراگیری نیافت و بیشتر در فضای روشنفکری باقی مانده بود، اما راه را برای تغییرات در دورههای بعدی فراهم کرد که در نهایت منجر به شکلگیری و گسترش آموزش عالی در ایران شد. حال با این دید و بینش تاریخی، میتوانیم به تحلیل شرایط زمینهساز در راستای ظهور آموزش عالی در ایران در دورههای تاریخی مختلف بپردازیم.
آموزش عالی در ایرانِ عصر جدید
ایران تا قرن بیستم، دانشگاه به معنای امروزی آن نداشت. هرچند تأسیس دارالفنون در ۱۲۳۰ شمسی، زمینههای تدریس علوم جدید را در ایران رقم زد، اما تأسیس دانشگاه تهران به عنوان اولین دانشگاه کشور، مربوط به سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۴ میلادی، آن هم در راستای فرایند نوسازی غرب محور) بود. تا اواخر دوران قاجار و تا قبل از تأسیس دانشگاه تهران، میزان سواد در ایران، بسیار پایین بود و کشور، از نظر شاخصهای پیشرفت به دلیل عملکرد پادشاهان از جهان آن روزگار بسیار عقب مانده بود. در آن دوران، اندک فارغالتحیلان دانشگاهی ایرانی نیز از خارج کشور فارغالتحصیل شده بودند. دکتر محمد مصدق، در سال ۱۲۹۰ یعنی دو دهه قبل از تأسیس اولین دانشگاه در ایران، دکترای حقوق خود را از دانشگاه نوشاتل سوئیس گرفت؛ یا دکتر حسابی از موسسین دانشگاه تهران، مدرک دکتری فیزیک خود را در سال ۱۳۰۵ از دانشگاه سوربن پاریس دریافت کرد.
در هر حال، آموزش عالی در عصر جدید تحولی بنیادی پیدا کرد که با توجه به ماهیت این تحقیق به سه دوره قاجار، پهلوی، و جمهوری اسلامی تقسیم شده است که در ادامه سعی میکنیم این سه دوره را با تفصیل بیشتری مورد ارزیابی و تحلیی قرار دهیم.
آموزش عالی در دوره قاجار
در دوره قاجار تحرکاتی هدفمند در راستای ثبات نهاد علم، تأسیس دانشگاه و حرکت به سمت توسعه صورت پذیرفت که مهمترین آنها به شرح ذیل است:
دوره اول؛ اصلاحات دولتی (سه دهه اول قرن نوزدهم میلادی)
در این دوره تقاضا برای اعزام مستشاران و مدرسانی از انگلستان و فرانسه برای نوسازی ارتش و اعزام دانشجو به روسیه و انگلیس، تأسیس چاپخانه، ترجمه کتب علمی و فنی و... صورت گرفت که میتوان از آن به اقدامی نهادینه برای ثبات علم و آموزش عالی یاد کرد. نتیجه اعزام دانشجویان به خارج از کشور این بود که حکومت با تأکید بر دانش فارغالتحصیلان بازگشته به کشور، درصدد تأسیس مراکز علمی - آموزشی افتاد که از این مسئله میتوان به حرکت آرام اصلاحات در نظام آموزشی ایران یاد کرد.
دوره دوم؛ اصلاحات دولتی
این عصر به دوره «امیرکبیر» مشهور است. در واقع دومین حلقه اصلاحات دولتی عهد قاجار (نیمه قرن نوزدهم میلادی) را امیرکبیر و با الگوی نسبتاً اقتدارگرایانهای دنبال کرد و از این طریق اصلاحات اقتصادی، صنعتی، کشاورزی، حقوقی، قضایی، و فرهنگی را هدف گرفت و اقداماتی مانند تأسیس چاپارخانه و گسترش تجارت و بازرگانی، ترجمه، انتشار کتاب و... صورت پذیرفت به همین ترتیب، دارالفنون تأسیس شد که در واقع نوعی پاسخگویی دولتی به تقاضاهای اجتماعی تازهای محسوب میشد که برای آموزش علوم و فنون نوین از چند دهه گذشته رشد کرده بود و قبل از همه در میان اقلیتهای مذهبی مرتبط با جمعیتهای غربی آشکار میشد و در دیگر اقشار ایرانی تأثیر میگذاشت. تأسیس دارالفنون نشاندهنده درک فزاینده نیاز به اصلاح آموزش به منزله جزئی از اصلاحات گستردهتر در ایران بود و از سوی دیگر، جهشی کمّی و کیفی به سبک اروپایی در عرصه آموزش در ایران به شمار میرفت. برای این که درک بهتری در خصوص جایگاه و وضعیت جنبش دانشجویی ایران در عصر قاجار داشته باشیم به برخی تحولات اقتصادی اجتماعی و فرهنگی مؤثر در آموزش عالی ایران میپردازیم:
۱. آشنایی با علوم، فنون، و آموزشهای نوین و کالاهای علمی و فنی؛
۲. ظهور نخبگان جدید و نوگرا؛
۳. اصلاحطلبی جدید دولتی؛
۴. تأسیس مدارس جدید؛
آموزش عالی در دوران پهلوی اول (۱۳۰۴ - ۱۳۲۰)
در سال ۱۳۰۴ هجری شمسی، حکومت پهلوی به جای حکومت قاجار در نظام سیاسی ایران به سلطنت رسید. سالهای ۱۳۰۴- ۱۳۲۰ را میتوان، مهمترین و بحرانیترین سالهای تاریخ معاصر ایران دانست؛ زیرا در این دوره تلاش گستردهای برای دگرگون ساختن نهادهای فرهنگی و اجتماعی کشور انجام شد تا در نهایت، سلسله سیاسی حکومت پهلوی را تثبیت کند. دگرگونی فرهنگی با رشد سریع نهادهای جدید و با هدف از هم پاشیدن نهادهای سنتی بهوسیله دولت همراه بود. در این دوره، رضاشاه با بهرهگیری از الگوهای کشورهای غربی به ایجاد اصلاحات در عرصههای مختلف کشور پرداخت و مدارس و مراکز آموزشی را گسترش بخشید.
در بین اصلاحات رضاشاهی، اصلاحات آموزشی یکی از مهمترین اصلاحاتی بود که در فاصله سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ در راستای سیاست مدرنسازی کشور انجام داد. به این منظور رضاشاه که در پی آن بود تا سیاست غربگرایانه و اسلامستیزانه خود را به کلیه شئون کشور از جمله آموزش گسترش دهد، درصدد تغییر و تحول در مراکز آموزشی برآمد و در جهت توسعه صنعتی و علمی و هماهنگ ساختن فعالیتهای آموزش عالی کشور براساس الگوی غربی، مراکزی را به وسیله نیروها و کارشناسان خارجی و فارغ-التحصیلان دانشگاههای اروپایی ایجاد کرد که میتوانست در نوع خود پیامدها و آثار و نتایجی در راستای اهداف وی در برداشته باشند. تحول و توسعه در راستای آموزش نوین و محدود ساختن آموزش دینی و سنّتی، ارتباط تنگاتنگی با برنامههای مدرنیزم حکومتی داشت؛ زیرا با شکلگیری دیوانسالاری جدید، دولت جدید نیاز به فارغالتحصیلان مراکز آموزشی داشت. از طرفی حذف تعلیم و تربیت مذهبی از حالت مردمی خود و در راستای سیاست تجددگرایانه رژیم قرار گرفتن از اهداف اصلی دولت جدید به شمار میرفت. در واقع هدف کلی رضاشاه از نوسازی آموزش عالی این بودکه میخواست دولت و ملتی شبهغربی بسازد.
در همین راستا در زمان رضاشاه پهلوی، وزارت فرهنگ تشکیل شد و با وضع قانون اعزام دانشجو به خارج از کشور، تأسیس دانشسرای عالی (دارالمعلمین)، استخدام مدرسان خارجی در مراکز آموزشی، رایگان کردن آموزش در سطوح اولیه تحصیلی و در اوج آن با تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳، تلاشی هدفمند برای استقرار و توسعه آموزش عالی در ایران انجام گرفت که نتیجه این فعالیتها در توسعهیافتگی کشور در سالهای بعد از آن نقش اساسی داشت.
تأسیس دانشگاه تهران، نقطه عطف تحولات آموزش و پرورش در ایران بود که در دوره رضاخانی بوقوع پیوست. همایون در کتاب خود «آموزش و پرورش در ایران» گزارش میدهد که قبل از تأسیس دانشگاه تهران، مراکز علمی به صورت پراکنده و جدا از یکدیگر قرار داشتند و در آن دوران، نیاز به اجماع آنها بیش از پیش احساس میشد. در این میان، فکر تاسیس دانشگاه تهران از ۱۳۰۷ و با پیشنهاد دکتر محمود حسابی در اذهان مسئولان آن زمان شکل گرفت، تا اینکه وزیر دربار وقت، عبدالحسین تیمورتاش از طرف رضاشاه، دکتر عیسی صدیق را مامور کرد که در سال ۱۳۱۰ به آمریکا سفر کند و پس از مطالعه در «تأسیسات علمیدنیای جدید» طرحی برای تأسیس دانشگاه برای کشور به دولت تقویم نماید. طرح دکتر صدیق مورد قبول کفالت وزارت معارف وقت، علی اصغر حکمت، قرار گرفت و سرانجام در هشتم خرداد ماه ۱۳۱۳ به تصویب مجلس رسید و در روز جمعه ۲۴ اسفندماه رسماً دانشگاه تهران تاسیس شد. در آن دوران، مدرسههای عالی که پیش از این تاریخ وجود داشتند، به اضافه چند دانشکده جدیدالتاسیس در همان سال، چون دانشکده فنی، دانشکده ادبیات، دانشکده علوم، همه ضمیمه دانشگاه تهران شدند. افزون بر استادان ایرانی استادان خارجی نیز در رشتههای مختلف پزشکی، حقوق و علوم سیاسی از فرانسه، انگلستان، آلمان، سوئد، سوئیس و آمریکا جهت تدریس دعوت شدند.
تأسیس دانشگاه تهران که با آغاز آشنایی جدی ایرانیان با مغرب زمین مقارن افتاده بود این دانشگاه را به بستر اصلی ارتباط با تمدن مغرب زمین و علوم جدید تبدیل کرد. دانشگاه تهران موجب بازآفرینی نظام آموزش عالی ایران شد و واحدهای آموزشی بسیاری در کشور به پیروی از دانشگاه تهران به تدریج تأسیس شدند بطوریکه در سال ۱۳۲۶، قانون تأسیس دانشگاه در سایر نقاط کشور تصویب شد. قانون تأسیس دانشگاه در شهرستانها به وزارت فرهنگ این اجازه را میداد تا ضمن تکمیل دانشگاه تهران به تأسیس دانشگاه در شهرهای تبریز (۱۳۲۵)، اصفهان (۱۳۲۵)، شیراز (۱۳۲۵)، مشهد (۱۳۲۸) و همچنین هر شهرستانی که صلاح میداند اقدام کند.
آموزش عالی در دوران پهلوی دوم (۱۳۲۰ - ۱۳۵۷)
در دوره پهلوی دوم، سیاست کشور در برنامهریزی پیرامون رشد و توسعه کمی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی از شدت و سرعت درخور توجهی برخوردار شد. از اواخر دهه ۱۳۳۰، همکاری دانشگاه تهران با دانشگاههای امریکایی توسعه یافت. پس از تأسیس دانشگاه تهران، علاوه بر گسترش دانشکدههای دانشگاه تهران، تعدادی مراکز آموزش عالی وابسته به وزارت خانهها و سازمانهای دولتی در شهرستانها به خصوص مراکز استانها تأسیس شدند. طی سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۰ آموزش عالی، خیز بلندی در ایران برداشت. طی این دوره، «شورای مرکزی آموزش کشور» تأسیس شد که وظیفه داشت خط مشی و برنامهریزی آموزشی در همه سطوح و رشتهها را در آموزش عالی تدوین و تبیین کند.
نقطه عطف آموزش عالی در طی سالهای مذکور، تأسیس دانشگاه آزاد بود. این دانشگاه در ابتدا قرار بود در سال ۱۳۵۵ دانشجو بپذیرد، اما به دلیل محدودیت اعتباری گشایش آن یک سال به تعویق افتاد و با ایجاد شبکه مراکز آموزشی منطقهای، عملاً در نیمه دوم سال ۱۳۵۶، با پذیرش ۶۰۰ دانشجو کار خود را آغاز کرد. دو مأموریت مهم دانشگاه آزاد ایران، «تربیت معلم» در رشتههای پایه و راهاندازی و ترویج آموزش از راه دور بود. پروژه دانشگاه در دوره تأسیس از یک سو با نقاط قوت و قابلیتهای درخور توجهی آغاز شد و از سوی دیگر، ضعفهای ساختاری عمدهای در آن وجود داشت.
در این دوره، کشور و به تبعیت آن آموزش عالی، وابستگی شدید به قدرتهای خارجی داشت و خطمشی عمومی کشور را امریکاییها طراحی و تبیین میکردند. فساد مالی بیداد میکرد و خفقان و ترس بر همه جای کشور حاکم بود، چندان که سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در همه امور مداخله داشت و بر کار چاپ کتب، مطبوعات، ادارات، دانشگاهها و... وارد میشد. تعارضات و استبداد حاکم بر نظام پهلوی، اعتراضات متعددی را از جمله در دانشگاهها در پی داشت. دانشجویان و دانشگاهیان، کمیتهها و گروههای مبارز را تشکیل دادند و چالشی بزرگ برای حاکمیت به وجود آوردند. در این زمان، «حسینیه ارشاد» و رکن اصلی آن شهید آیت الله مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی از مؤثرترین عوامل و شاخصهای ترویج مخالفت سیاسی با رژیم پهلوی به شمار میآمدند. در نتیجه روشنگریهای مبارزین و انقلابیون محیط دانشگاهی و خارج از آن به تدریج کشور به خودآگاهی ویژهای رسید که نتیجه آن انقلاب اسلامی و برچیده شدن نظام پهلوی بود.
آموزش عالی در دوره انقلاب اسلامی
در بهمن ۱۳۵۷ تحولی عظیم در ساختار سیاسی ایران به وقوع پیوست. پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت پهلوی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ علاوه بر تغییر نظام حاکمیتی، تغییرات اساسی در نظام آموزش عالی و بنیانهای فرهنگی و اجتماعی ایران به وجود آورد. تغییر حاکمیت سیاسی لزوم تغییر و اصلاح ساختارهای فرهنگی را ایجاب میکرد. بر همین اساس در بهار ۱۳۵۹ انقلاب فرهنگی به وقوع پیوست و دانشگاهها تعطیل و ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد. هدف از تعطیلی دانشگاهها، ایجاد اصلاحات در زمینه محتوای آموزشی منابع و کتب درسی و سرفصلهای آموزشی، پاکسازی نیروی آموزشی دانشگاهها و... در راستای هدایت و پیشبرد اهداف انقلاب و دستاوردهای پیام انقلاب بود تا از این طریق فضای دانشگاه تبدیل به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی شود. بدین ترتیب در ۱۵ خرداد، شورای انقلاب تعطیلی کلیه دانشگاهها را تصویب و در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۵۹ لایحه قانونی راجع به تحقق اهداف و برنامههای ستاد انقلاب فرهنگی به تصویب شورای انقلاب رسید و به موجب آن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی موظف شدند امکانات آموزشی و تجهیزاتی و وسایل کارگاهی را برای بازسازی و نوسازی کشور در اختیار ستاد بگذارند.
بازتاب بازگشایی دانشگاهها در مرحله اول:
۱. تقلیل مراکز آموزش عالی و انحلال بخش غیر دولتی آموزش عالی؛
۲. پاکسازی دانشگاه از عناصر وابسته رژیم طاغوت؛
۳. ایجاد مرجع برنامهریزی آموزشی متمرکز بر مبنای امکانات و نیازهای کشور؛
۴. هدایت فرهنگی - سیاسی دانشگاهیان به سمت اهداف جمهوری اسلامی؛
یکی از مهمترین اصولی که بعد از انقلاب اسلامی برای آموزش عالی کشور اعلام شد «عدالت آموزشی» بود. بی توازنی و نابرابری فرصتها در آموزش عالی ایران قبل از انقلاب، واقعیتی غیرقابل کتمان و انکار بود. هرچند از اوایل دهه ۱۳۵۰ و طی برنامه پنجم توسعه، که در آن دوره طرح توسعه دانشگاه ناتمام ماند، برنامهها و اقداماتی برای تعدیل و تعادل صورت میگرفت، کما این که از تجمع جمعیت دانشجویی در تهران و چند شهر بزرگ کشور به نفع شهرهای دیگر ایران به تدریج کاسته میشد، آموزش عالی رایگان شد، شبکه آموزش از راه دور چند مرکز آموزشی در شهرهای محروم برقرار کرد و آموزش عالی به نقاط محروم رسید.
ادامه دارد...