گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ سیدمحمود نجاتی حسینی: به نظر میرسد به چند دلیل لازم است به جای مفهوم رایج "تفکر اجتماعی در اسلام" از مفهوم منطقا و تجربتا مناسبتر مانند "تفکر در امر اجتماعی" [تفکر اندیشمندان مسلمان درباره امر اجتماعی] استفاده کرد:
اول- "تفکر اجتماعی" [دقیقا به همان صورتی که در تمدن غربی به برگ و بار نشسته است] به معنای وجود نوعی از اندیشه ورزی در حوزه علوم انسانی است که جنس و محوریت آن با "امر اجتماعی" the social [امر مرتبط با زندگی اجتماعی، انسان اجتماعی، هویت اجتماعی، نظم اجتماعی، رفتاراجتماعی، اخلاق اجتماعی] است.
دوم- به این معنا به سختی میتوان [دست کم بر حسب اطلاعات ناچیز موجود و امکانات علمی ناکافی کنونی ما برای کشف دادههای نو] از وجود "تفکر اجتماعی" به معنای بالا در تمدن ایرانی اسلامی نام برد.
سوم- اما از حیث دادههای کنونی و یافتههای در اختیار مرتبط با حوزه "اندیشه ورزیهای علوم انسانی متفکران مسلمان" [در عرصههای مختلف "فرهنگ ادبی" (ادبیات، تاریخ، جغرافیا) و "معارف اسلامی" (فلسفه، فقه، عرفان، کلام)] منطقا میتوانیم از مفهوم مهم"تفکر در امر اجتماعی" [تفکر اندیشمندان مسلمان درباره امر اجتماعی] استفاده کنیم.
چهارم- اطلاعات موجود حاکی است، اندیشمندان مسلمان در تمامی حوزههای متعارف علوم انسانی [فلسفه، فقه، عرفان، کلام، ادبیات، تاریخ، جغرافیا] ناگزیر آرایی کلی و تا اندازهای راهگشا در خصوص"امر اجتماعی"the social [امر مرتبط با: زندگی اجتماعی، انسان اجتماعی، هویت اجتماعی، نظم اجتماعی، رفتاراجتماعی، اخلاق اجتماعی] بیان نموده اند، ولی نتوانسته اند [یا نخواسته اند] درحد "تفکر اجتماعی ناب" آن را ارتقا دهند.
علل و دلایل مهم شکل نگرفتن " تفکر اجتماعی ناب در جهان اسلام"
به نظر میرسد منظومهای از عوامل [مکانیزمهای عینی و تاثیرگذار از بیرون محیط فکری به شکل علل ساختاری نهادی سازمانی] و دلایل [مکانیزمهای ذهنی تاثیرگذار از درون محیط فکری و علمی به شکل خصایص کنش گری] در این باره موثر و مسئول بوده اند. چند نمونه از این علل و دلایل را بر میشمریم:
اول- پررنگ بودن "امرسیاسی"the political [امر مرتبط با دولت ورزی، حکومت، سیاست، قدرت، نظم و امنیت، اطاعت و تکلیف، رعیت پروری] و سایه انداختن آن بر هرگونه اندیشه ورزی در حوزه علوم انسانی؛ منجر به تولید حجم ادبی قابل توجهی از آرای سیاسی [که تحت عنوان "اندیشههای سیاسی متفکرین مسلمان"و "اندیشه سیاسی در اسلام و ایران" بحث میشود و البته در جای خود بسیار با ارزش است و حتی میتواند برای استنباط و استخراج و استنتاج" ارای مرتبط با امر اجتماعی" نیز مورد استفاده قرارگیرد]موجب شده بود تا "امر سیاسی" به عنوان امر محوری برای " امر اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و حقوقی" نیز محسوب شود. همین عامل [امر سیاسی و تفکر سیاسی] نیز عمدتا به عنوان منبع اصلی اندیشه ورزی متفکران مسلمان برای بحث درباره امر اجتماعی به عنوان ماخذ قرار گرفته است.
دوم- کم رنگ بودن "زندگی اجتماعی" در جهان اسلامی عصر سنت، خصوصا، و عدم "حضور پررنگ مردم" در عرصه سیاست، و یحتمل شکل نگرفتن عرصهای به نام عرصه " امرعمومی"the public [عرصه حضور جمعی همه مردم و اکثریت تاثیر گذار برای تعیین سرنوشت جمعی خود از طریق مذاکره، گفتگو، بحث، نقد و نظر یعنی تفاهم و توافق مورد نظر در فلسفه اجتماعی امر عمومی و نظریه" کنش ارتباطی" هابرماس- فیلسوف جامعه شناس برجسته آلمانی] قطعا توانسته بر غفلت اندیشمندان مسلمان از رای پردازی در زمینه "امر اجتماعی" و "امر عمومی" تاثیر گذار باشد.
سوم- پهنه گسترده چتر" امردینی" the religious [امر مرتبط با تدین و تعبد و دین ورزی فقهی درزیست روزمره مسلمین] که منطقا جزو مقتضیات تمدن اسلامی است و در تمام حوزههای دانشی مرتبط با حوزههای متعارف علوم انسانی و دانشهای دینی اسلامی [فلسفه، فقه، عرفان، کلام، ادبیات، تاریخ، جغرافیا] رایج بوده است و محل استناد تمامی اندیشمندان به آن به عنوان منبع کامل تمام و کافی برای تمام تحلیلها هم بوده است؛ تاریخا منجر به این توجیه نظری شد که: با وجود تعابیر و تعالیم و تفاسیر دینی دیگر نیازی به نوع دیگری از منبع سازی برای تحلیل مسایل علوم انسانی از جمله مصادیق" امر اجتماعی" [امر مرتبط با زندگی اجتماعی، انسان اجتماعی، هویت اجتماعی، نظم اجتماعی، رفتاراجتماعی، اخلاق اجتماعی] نیست. زین روی این امر سبب ساز کم رنگ شدن "تفکر اجتماعی" گردید.
چهارم- استفاده ناکافی و نه چندان مناسب از"مبانی دینی عقیدتی" موجود برای تحلیل مسایل"امر اجتماعی" [در حوزههای مسایل مرتبط بازندگی اجتماعی، انسان اجتماعی، هویت اجتماعی، نظم اجتماعی، رفتاراجتماعی، اخلاق اجتماعی]سبب شد تا حتی " تحلیل عقیدتی دینی از امر اجتماعی" قوت نگیرد؛ و به تبع این غفلت نیز منجر به عدم شکل گیری قوی یک "تفکر اجتماعی دینی عقیدتی "هم شد.
برخی ملاحظات درباره نحوه مطالعه " ادبیات تفکر در امر اجتماعی" [در جهان اسلام]برای مطالعه متدیک [روشمند] و سیستماتیک [منتظم] ادبیات موصوف، سودمند است برخی ملاحظات مهم که مرتبط با خصایص این نوع ادبیات [ادبیات"تفکر در امر اجتماعی در جهان اسلام"] است، مورد توجه قرار گیرد:
اول- چندفرهنگی بودن. ادبیات مزبور عمدتا به سه زبان فرهنگی مهم جهان اسلام، مشتمل بر عربی، فارسی، ترکی عثمانی نگاشته و بیان شده اند.
دوم- چندعقیدتی بودن. هرچند رویه عقیدتی غالب درجهان اسلام خصوصا در عصر سنت، مذهب تسنن است و اکثر اندیشمندان مسلمان اهل تسنن اند، با این وجود نمیتوان سهم مذهب تشیع و اندیشمندان شیعی اقلیت را نایده گرفت.
سوم- چندتاریخی بودن. پهنای تاریخی تمدن اسلامی به مدت ۱۵ قرن و تنوع تاریخی اجتماعی فرهنگی هر کدام از آنها نیاز به دوره بندی تاریخی برای بررسی هرگونه ادبیات علمی، فلسفی، دانشی از جمله" ادبیات تفکر در امر اجتماعی"را ایجاب میکند. از این حیث خصوصا توجه به دورههای جامعه شناختی مشتمل بر:"دوره سنت، دوره گذار به مدرن، دوره شبه مدرن، دوره نیمه مدرن، دوره بازگشت به سنت" ضروری است.
چهارم- چنددانشی بودن. تکثر شکلهای معرفتی ابراز"تفکر در امر اجتماعی"در جهان اسلام نیز قابل توجه است. از این لحاظ ما با حجم انبوهی از معارف"فلسفی، فقهی، علمی، کلامی، عرفانی، ادبی، تاریخی و جغرافیایی"مواجهیم که هرکدام شان خاصی خود را دارند.
پنجم- چند ژانری بودن. گونههای متنوع بیان محتوا [ژانر] در این ادبیات نیز قابل توجه اند. از جمله میتوان به ژانرهای"عقیدتی، روایتی، دانشی، فلسفی" اشاره کرد که هر کدام موازین خاص خود را دارند. در این جا ما به ترتیب با "عقیده اجتماعی" [ابراز عقیدتی گونه آرای اجتماعی]؛ "روایت اجتماعی" [ گزارش روایت گونه و توصیفی و سفرنامهای آرای اجتماعی]؛ "فلسفه اجتماعی" [ارائه تحلیلهای فلسفی در آرای اجتماعی]؛ و "دانش اجتماعی" [ارائه واقعیات اجتماعی تجربی گونه در آرای اجتماعی] مواجه هستیم.
اندیشه اجتماعی متفکرین مسلمان چیست؟
منظور از اندیشه اجتماعی متفکرین مسلمان، یعنی اندیشه اجتماعی متفکرینی که در جهان اسلام و یا خارج از جهان اسلام زندگی میکنند، ولی مسلمان هستند. یکی از مهمترین نکتههایی که وجود دارد این است؛ در خود غرب هم یک حوزه دانشی و پژوهشی به نام اندیشههای اجتماعی متفکرین مسیحی وجود دارد. منظور از متفکرین مسیحی یعنی آنها هم دقیقا منظور مذهبی دارند و منظورشان اندیشههای اجتماعی آن دسته از آبا کلیسا است که در ضمن کشیش بودن اندیشههای اجتماعی هم داشته و دارند.
اندیشه اجتماعی (Social thought)
قبل از پرداختن به واژه Social thought لازم است بدانیم اندیشه چیست و متفکر کیست؟ اندیشه، هرگونه آراء منسجم و منضبط درباره امور است؛ و متفکر، کسی است که دارای اندیشه منسجم است.
وقتی میگوییم اندیشه اجتماعی، یعنی اندیشهای که در رابطه با امر اجتماعی است؛ و امر اجتماعی هرگونه امری است که با جامعه سر و کار داشته باشد. محور بحث امر اجتماعی جامعه است که طبق تئوری نظام اجتماعی پارسونز شامل اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حقوق است. بخش دیگر امر اجتماعی زندگی اجتماعی social life و انسان اجتماعی social human است.
وقتی از اندیشه اجتماعی میگوییم، مقصودمان اندیشه ایست که باید به زندگی اجتماعی و انسانی که در جامعه زندگی میکند و زندگی اجتماعی دارد، بپردازد.
زندگی اجتماعی و انسان اجتماعی از مهمترین مؤلفههای اندیشه اجتماعی است. اندیشه اجتماعی نخواهد بود مگر اینکه محور اصلی جامعه را با خود داشته باشد و راجع به زندگی اجتماعی و انسان اجتماعی صحبت کند.
فلسفه اجتماعی Social philosophy
بخش از اندیشه اجتماعی که بسیار فلسفی است و با آراء فلسفی سروکار دارد و تحلیل فلسفی میکند یا بخشی از اندیشه اجتماعی که ماهیت فلسفی به خودش میگیرد و با رای فلسفی بیان میشود، فلسفه اجتماعی نام دارد و به کسی که فلسفه اجتماعی را اندیشیده و پیرامون آن صحبت میکند، فیلسوف اجتماعی میگوییم. ابن خلدون یک فیلسوف اجتماعی بود. فارابی کسی است که به مرزهای فلسفه اجتماعی نزدیک شده است. از جمله فیلسوفهای اجتماعی در غرب نیز میتوان از افلاطون، ارسطو و سقراط نام برد.
افلاطون، ارسطو و سقراط پایه گذاران فلسفه اجتماعی هستند. در قرون وسطی از افراد بزرگی، چون سنت آگوستین و سنت توماس نیز میتوان به عنوان فیلسوفان اجتماعی نام برد. بررسی سریع و مختصر تاریخ اندیشه نشان از آن دارد که دوره رنسانس اوج اندیشه و تفکر اجتماعی است. چون جهان فرهنگی و اجتماعی غرب از نو احیا میشود، آراء مسیحی کنار زده میشود، کشیشها به درون کلیساها و صومعهها رفته و دین نقش چندانی در زندگی اجتماعی ندارد و به نوعی زایش مجدد اتفاق افتاده است. در رنسانس بعد از اندیشه اجتماعی، اول فلسفه اجتماعی و بعد علم اجتماعی و در آخر نظریه اجتماعی شکل گرفته و همین نشان از اهمیت این دوران در مطالعه تاریخ اندیشههای اجتماعی غرب دارد.
در این دوران اصحاب روشنگری، مونتسکیو، جان لاک، روسو، ایمانوئل کانت، هگل، هابس، آدام اسمیت، آگوست کنت از مهمترین چهرههای فیلسوف اجتماعی به حساب میآیند. بعد از این دوران، وارد دوران مدرنیته میشویم، و کم کم فلسفه اجتماعی جای خود را به علم اجتماعی میدهد.
علم اجتماعی (Social science)
چه تفاوتی بین فلسفه اجتماعی و علم اجتماعی وجود دارد؟
بخشی از اندیشههای اجتماعی که ماهیت فلسفی دارد و به صورت رأی فلسفی در میآید و تحلیل فلسفی میشود، فلسفه اجتماعی است. یک شکلی از فلسفه اجتماعی که شکل علمی به خودش میگیرد و با تحلیلهای علمی همراه میشود را علم اجتماعی میگویند.
پایه گذار علم اجتماعی آگوست کنت است که هم یک فیلسوف اجتماعی است و هم اینکه تلاش کرده علم اجتماعی را پایه گذاری کند. به کسانی که به علم اجتماعی توجه میکنند، دانشمند اجتماعی میگویند. بنیانگذاران علم اجتماعی در دوران مدرنیته بعد از کنت، دورکیم (فرانسه)، وبر، مارکس، زیمل (آلمان)، پارهتو (ایتالیا) هستند که اشاره به مبانی و مولفههای اصلی اندیشه ایشان در این مجال ممکن نیست.
تفاوت دو واژه (Societal و Social)
برای پاسخ به این سوال، فقط باید از نظریه نظام اجتماعی پارسونز الهام بگیریم. وقتی میگوییم جامعه یا Society، منظورمان یک کلیت جمعی است که شامل سیاست، حقوق، اقتصاد، فرهنگ و حتی خود اجتماع Community است. Community جامعه نیست، بلکه اجتماع است که در دل جامعه شکل میگیرد و مبتنی بر روابط، احساسات و عواطف نزدیک است. اما جامعه خیلی عقلانی و ساختار یافتهتر از آن است.
جامعه شناسی علم شناخت جامعه است که باید اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع و حقوق را همراه عقل در چارچوب آن بررسی و مطالعه کند.
پرسشی که در این راستا مطرح میشود این است؛ آیا در جهان اسلام تفکر جامعهای داشتیم؟ آیا در جهان اسلام میتوان متفکری داشت که همزمان به اقتصاد، سیاست، حقوق، فرهنگ و اجتماع بپردازد؟
در راستای این بحث نیز میتوان به مفهوم فیلسوف جامعهای (Societal Philosopher) اشاره کرد. هگل، بزرگترین فیلسوف جامعه ایست. تنها فیلسوف جامعهای که حقوق، فرهنگ، اخلاق، اقتصاد، سیاست، اجتماع را با هم ترکیب و بحث میکند. وبر، زیمل و مارکس دانشمندان اجتماعی دایره المعارفی هستند و الگویشان هگل و کانت است. یعنی تمام اطلاعاتی را که باید برای تحلیل جامعه و برای تحلیل وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی داشته باشند را دارند. در دوران معاصر هم ما یورگن هابرماس را داریم که برخی میگویند میتواند جای خالی مارکس، وبر و هگل را پر کند.
وقتی صحبت از این چهرهها و نسبت آنان با اندیشه اجتماعی یا فلسفه اجتماعی سخن به میان میآید، برخی به این نکته اشاره میکنند که چهرههای همتای اینان در ایران نیز میتوانند متفکران اجتماعی باشند. آیا مانی و مزدک متفکر اجتماعی هستند؟ تعریف ما از تفکر بسته به این است که ما چه تعریفی از امر اجتماعی داشته باشیم. مانی و مزدک را به عنوان پیامبران ایران باستان نام میبرند که کارشان ایده پردازی نیست، بلکه تبلیغ است. پیامبران را نمیتوان اندیشمند اجتماعی نامید. چون شان شان بالاتر از این است. لوتر و کالون اصلاح گران اجتماعی هستند. اصلاح گران اجتماعی اندیشههای اجتماعی را همزمان بارور کرده اند. خودشان چند ایده اجتماعی داشتند و این ایدهها را بارور کرده اند. مثلا یکی از ایدههای اجتماعی که مزدک داشت، اشتراک گرایی بود و تلاش مزدک نیز بارورسازی این ایده بود.
چرا باید زمینههای شکل گیری تفکر اجتماعی در تمدن اسلامی مطرح شود؟
نخستین سوال در این راستا این است؛ نیاز اجتماعی چگونه مطرح میشود؟ نیازهای طبیعی ما مثل خوردن، آشامیدن و ... چگونه به وجود میآیند؟ اینها نیازهای طبیعی است. انسان یک سری نیازهای فرهنگی هم دارد که به نوبه خود و با روشهای ویژه تامین میشود. این نیازهای فرهنگی در جامعه رشد میکنند و بسته به اینکه در چه نوع جامعهای زندگی میکنیم، نوع این نیازهای فرهنگی هم متفاوت است. این قضیه برای هر پدیدهای که صفت Social را دارد، صدق میکند. ما میخواهیم بدانیم که چه عواملی در جامعه منجر به شکل گیری تفکر اجتماعی میشود. چه شد که در غرب علم اجتماعی شکل گرفت، اما در جهان اسلام شکل نگرفت؟ چرا علم اجتماعی از آلمان، فرانسه و انگلیس آغاز شد، اما در اروپای شرقی و جهان اسلام این اتفاق نیفتاد؟
برای پاسخگویی به این سوالها باید دوباره به این نیازهای اجتماعی برگردیم. عوامل موثر در تکوین اندیشه اجتماعی و تفکر اجتماعی غرب شامل: صنعتی شدن، مدرنیته، انقلاب صنعتی، شهرنشینی، رشد عمرانی، اصلاحات دینی، سوسیالیسم و... اگر این حوادث اجتماعی اتفاق نمیافتاد، اندیشمندان اجتماعی هم پیدا نمیشدند که راجع به این مسائل فکر کنند. به طور مثال اگر انقلاب صنعتی اتفاق نمیافتاد، اندیشه مارکس هم در این رابطه مطرح نمیشد، اگر سوسیالیسم اتفاق نمیافتاد، مارکس نمیتوانست اندیشه سیاسی را بارور کند و این مسیر پیش نمیرفت.
پس هر اتفاقی که در جامعه میافتد، روی اندیشه اجتماعی تاثیرگذار است. بین زمینههای اجتماعی و اندیشه اجتماعی رابطه دیالکتیکی وجود دارد. یعنی اگر صنعتی شدن اتفاق میافتد و اندیشه اجتماعی هم شکل میگیرد، اندیشه اجتماعی هم صنعتی شدن را تسریع میکند. یعنی بین متن (idea) و (context) زمینه رابطه دوسویه و تعاملی وجود دارد. جامعه روی شکل گیری اندیشه اجتماعی تاثیر میگذارد و به همین منوال اندیشه اجتماعی هم روی جامعه تاثیرگذار است. به این خاصیت باز اندیشی (Reflective) میگویند. پس ما هم باید دنبال کشف بازاندیشی در جهان اسلام باشیم و اینکه کدام عوامل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی روی اندیشه اجتماعی تاثیر گذاشتند و چطور این اندیشه اجتماعی در شکل گیری جامعه تاثیرگذار بود.
آیا در جهان اسلام چیزی به نام جامعه داریم؟
خیلیها معتقدند که ما هنوز در جهان اسلام مفهومی به نام society نداریم. ما آدمهایی را داریم که به صورت (community) به هم وصل هستند و بر اساس روابط خویشاوند، روابط خونی، عاطفی به هم گره خورده اند. اما به قول زیمل روابط شان عقلانی نیست. حتی غربیها هم در یک دورهای (Society) نداشتند. اگر میگوییم جامعه یا society در غرب وجود نداشت، به این معنی نیست که امر اجتماعی هم وجود نداشته است. چون امر اجتماعی در روابط خویشاوندی، روابط خانوادگی، روابط خواهر و برادری و ... وجود داشته است. پس باید ببینیم تاریخ جهان اسلام در چه مکان ها، چه زمانها و در چه دورههایی این امر اجتماعی پر رنگ بوده و چه کسانی از متفکرین اجتماعی به این امر اجتماعی پرداختند؟
امر اجتماعی تا حدودی در میان متفکران مسلمان مورد توجه و مداقه واقع شده است. یکی از موضوعات مهمی که میتواند مورد توجه اندیشمندان اجتماعی-اسلامی قرار گرفته باشد، یک وجه قوی از امر اجتماعی به نام خانواده است. یکی از مهمترین جنبههای امر اجتماعی که دورکیم کشف میکند، تحت عنوان Social Solidarity یا انسجام اجتماعی، همبستگی اجتماعی، یکپارچگی اجتماعی است. چرا اندیشمندان اسلامی در مورد این موضوعات صحبت نکرده اند؟
پوپر یک ایده مهمی را وارد علم کرد و گفت: «علم با طرح مساله و حل مساله آغاز میشود، یعنی اگر قرار است یک دانشی شکل بگیرد و اگر قرار است کسی ادعای دانشمندی کند، باید مسئله داشته باشد و باید بتواند مسئله را به خوبی حل کند.»
پس علم اجتماعی و اندیشه اجتماعی بدون مسئله شکل نمیگیرد. دورکیم، زیمل، وبر، مارکس و... همه با مسئله آغاز کردند و با مسئله ادامه دادند. این یکی از مهمترین وجوه اندیشه ورزی یا تفکر اجتماعی در غرب است که باید در فضای اندیشه ورزی اسلامی نیز به آن توجه داشت.
/انتهای بخش دوم/