گروه هنر فرهنگ سدید؛ عباد محمدی: فیلم سینمایی «تنگه ابوقریب» هشتمین ساخته بهرام توکلی بعد از فیلمهای «من دیهگو مارادونا هستم»، «بیگانه»، «آسمان زرد کمعمق»، «اینجا بدون من»، «پرسه در مه» و «پابرهنه در بهشت» است. او بعد از چند شکست تلخ در اکرانِ فیلمهای شبه روشنفکرانهاش، سرانجام نام خود را با این فیلم دفاعمقدسی به زبانها بازگرداند. به عقیده بسیاری از کارشناسان سینمایی این اثر در حیطه فرم، ژانر بومی دفاعمقدس را احیا کرده است. اکثر صحنههای این فیلم بهصورت سکانس پلانهای طولانی گرفتهشده است که طولانیترین این سکانس پلانها بیش از ۵ دقیقه است. این در حالی است که پیشازاین طولانیترین سکانس پلان برای فیلم «سرزمین خورشید» به مدت ۴ دقیقه بوده است. به گفته "محمدرضا شجاعی" (طراح صحنه) ایده این فیلم مربوط به "سعید ملکان" (تهیهکننده) است و وی از آنجاییکه سالها دغدغه ساختهشدن این کار را داشت، مدت زیادی روی آن تحقیق کرد و درنهایت با سازمان اوج و بهرام توکلی برای ساخت آن به تفاهم رسید.
شناسنامه فیلم
نویسنده و کارگردان: بهرام توکلی
تهیهکننده: سعید ملکان
محصول: سازمان رسانهای اوج
بازیگران: جواد عزتی، امیر جدیدی، حمیدرضا آزرنگ، علی سلیمانی، مهدی پاکدل، علی قربانی و بانیپال شومون و...
خلاصه داستان
در خلاصه داستانی که توسط سازندگان منتشرشده، آمده است: «گاهی در زندگی در موقعیتهایی قرار میگیری که بالاتر از اهمیت مرگ و زندگی شخصی است. گاهی مرگ وزندگی یک کشور در گرو تصمیم توست. از میدان ندا میآید، هرکس بترسد زودتر میمیرد... حال ببینیم چطور غیرت بر قدرت نظامی چیره میشود...».
اما در حقیقت «تنگه ابوقریب» داستان واقعی نبرد گردان عمار با یک لشگر زرهی برای حفظ تنگه، چند روز پیش از امضای قطعنامه است. با توجه به درگیری مهم نیروها در جبهههای غرب و جنوب کشور و نبود نیروی کافی، فرماندهان از نیروهای خسته و نیازمندِ تجدیدقوای خود میخواهند خود را برای نبرد سخت دیگری آماده سازند. گردان عمار پس از تجهیز و توجیه در پادگان، به منطقه اعزامشده و با دشمن درگیر میشوند. نیروهای ایرانی با فداکاریها و رشادتهای بیشمار خود و با شهادت تقریباً نیمی از بچههای گردان، موفق به جلوگیری از پیشروی نیروهای دشمن میشوند و سرانجام فاتحانه از نبرد بیرون میآیند.
نقد و بررسی روایی
فیلم با کپشنِ «بیشتر گردان لشگر محمد رسول الله به تازگی از چند هفته پدافند در جبهه جنوب بازگشته و در راه رفتن به تهران برای گذراندن مرخصیاند، هنوز کسی نمیداند ۲۱ تیرماه ۶۷، قرار است چه تاریخی در جنگ ایران و عراق رقم بزند...» آغاز میشود. چند جوان که آماده رفتن به مرخصی هستند کنار سدی نشسته و باهم خوشوبش میکنند. در این لحظه یکی از آنها به نام خلیل درمییابد که باید برای اعزام مجدد به جبهه آماده شوند و درنتیجه به دوکوهه بازمیگردند. فیلم با موضوع گردان عمار و محوریت پنج شخصیت اصلی به نامهای حسن، خلیل، مجید، عزیز و نوجوانی به نام علی ادامه مییابد. در ابتدا قرار است که علی تنها بهعنوان عکاس و یا تدارکات در عملیات حضورداشته باشد.
آنها عازم خط مقدم شده، اما تصاویر عجیب و دردناکی را در راه مشاهده میکنند. عده کثیری از مردم و البته رزمندگان قصد فرار به عقب را دارند. صدای گریه کودکان با همراهی آهنگی غمناک و نمایش تصویری از رزمندههای مجروحی که در حال برگشت هستند، فیلم را بهشدت تلخ کرده است. علی با دیدن این صحنه بهشدت تحت تأثیر قرارگرفته و میگوید: «اینا خیلی هاشون سالمن و خیلی هاشون هم اسلحه دارن، برای چی دارن در میرن؟! عمو وقتی دشمن میاد جلو آدما باید تا آخر جونشون بجنگند... به خدا ترسیدن... معلومه ترسیدن...» در اینجا فضای اثر قدری از دفاعمقدس فاصله میگیرد چراکه اساساً نهتنها در آن شرایط حساس روحیۀ حماسی را تهییج نمیکند بلکه از فرار کردن حرف میزند. در ادامه خلیل بحث را عوض کرده و از علی میخواهد تا عکسهایی را که گرفته به او نشان دهد. در اینجا به حرفهای علی جواب قانعکنندهای از سوی کارگردان داده نمیشود و تعلیق نامناسبی از رزمندگان دفاعمقدس برای مخاطب شکل میگیرد هرچند که قرار است در چند سکانس بعدی و یا در انتهای فیلم، پاسخی به او داده شود.
در یک سهراهی، ماشینهایی که میخواهند به عقب بازگردند در هم گرهخورده و به کامیونها اجازه حرکت به سمت جلو را نمیدهند. در این میان حسن به مردمی که در حال برگشت به عقباند، کمک میکند. صدای گریه کودکانی که پدرومادر خود را گمکردهاند تصویر را پرکرده. علی نیز در حال عکاسی از این لحظات تلخ است. حسن از علی میخواهد که تمام بچههایی که گمشدهاند را درجایی سازماندهی کند. علی نیز بچههای زیادی را به کناری برده تا والدینشان پیدا شوند. از بلندگوها صدای شهید همت در حال پخش است. نیروهای خلیل در حال آب و غذا دادن به زنها و بچهها هستند. علی جعبه بیسکویتی برداشته و بهجایی که بچهها را جمع کرده میبرد و به آنها میدهد. بچهها که سروصورتی خونی و کاملاً آفتابسوخته و آشفته دارند از او تشکر کرده و با ولع بیسکوییت میخورند. علی وارد چادری شده و کودکی را میبیند که از سرتاپایش تاولزده است. سر و بدن مادر بچه نیز پر تاول است. جوان و پیرمرد دیگری نیز با صورتهای تاولزده روی زمین نشستهاند. دوربین چند انسان دیگر را نیز در همین وضعیت نشان میدهد. آهنگ بهشدت غمباری در حال پخش است. چند کودک کنار هم دراز کشیده و گویا مردهاند. آنسوی چادر، تپهای از لباسها و پوتینها چیده شده و فردی میخواهد آنها را آتش بزند. علی با دیدن این صحنهها بهشدت جاخورده و در شوک فرو میرود. او حتی نمیتواند از این صحنهها عکسبرداری کند. خلیل، علی را صدا زده و از او میخواهد که در کنار آنها باشد تا گم نشود. مجید نیز از تخصصش استفاده کرده و به وضعیت مردم زخمی رسیدگی میکند. درصحنهای معنادار، نونهالی، کودکی را بر کولش سوار کرده و بهسختی در حال فرار است. در پسزمینه این تصویر نیز پرچمی است که روی آن نوشته: «کربلا رفتن بس ماجرا دارد!» در این لحظه ناگهان هواپیمای میگ دشمن از راه رسیده و شروع به بمباران آن منطقه میکند.
در این بمباران، عزیز شهید میشود و دوربین نیز در حال فرار از مهلکه بهنوعی تیرخورده و زمین میافتد –خون روی دوربین میپاشد- و فیلم کات میخورد. آنها در میانه راه به روستایی میرسند. دوربین تماماً میان شخصیتهای داستان و پیش برنده فیلم در حال جابهجایی است و در این لحظه به جروبحث دوباره علی و مجید کات میخورد. علی میگوید: «آقا مجید اینا همش حرفه، شما میترسین فردا جنگ رو نبرین، بعد برای همین نمیذارین من بیام...» مجید میگوید: «جنگ برنده نداره علی آقا، تو جنگ فقط کسانی برنده هستند که اسلحه میفروشن... اینم یادت باشه که ما نمیجنگیم و از خونه زندگیمون دفاع میکنیم... این دو تا باهم فرق داره، اگرم بعثیها رو میگی که از تنگه رد میشن یا نه... بله، ممکنه رد شن، ولی باید از روی جنازه ما رد شن...» صبح روز بعد هرکدام از نیروها، نماز صبح خوانده و یکبهیک عازم تنگه میشوند. خلیل، نیروها را بهصف کرده و به حرکت درمیآورد. علی نیز به سمت کامیون تدارکات رفته و میخواهد جعبه کمپوتی را جابهجا کند که آن را میریزد. حبیب به او میگوید که حواسش را به این کار بدهد و به آنها که به تنگه میروند، توجهی نداشته باشد. او میگوید: «من سه سالم بود، تو مزرعه پدرم دنبال اسبها میدویدم، تو اینجا چیکار میکنی بچه؟!» علی میگوید: «من سهساله بابام درازکش افتاده کنج خونه، نتونستم برم باهاش اسب سواری...» او سپس کمپوتها را از زمین جمع کرده و به سمت انبار میبرد. علی در میان وسایل، ماسکی پیداکرده و به صورتش میزند. او به پشت خانهای رفته و بر روی تابی درختی نشسته و بهنوعی تاب میخورد. در دو سوی علی، بز و برهای وجود دارد. بهنوعی کودکانی که وقت تاببازیشان بود و مانند بره پاک بودند، اکنون باید به جنگ بروند و... این صحنه از آنجایی اهمیت دارد که در پوستر خارجی فیلم، همین صحنه با حذف برهها، نوجوانی را روی تاپ با ماسک شیمیایی نشان میدهد.
گروهان زیر آتش دشمن در حال حرکت به سمت تنگه هستند. خلیل و رضا نیروها را مدام به سمت جلو هدایت میکند. از آنسو عدهای زخمی نیز در حال برگشت به عقب هستند و در راه، قمقمههای آبشان را به رزمندههایی که در حال حرکت به سمت جلو هستند میدهند. تا به اینجا فیلم تأکیدات فراوانی به بازگشت نیروها به عقب داشته که در فیلمی در این ژانر بیسابقه بوده است. درگیری سختی میان نیروهای ایرانی و بعثی در جریان است و صحنههای دلخراشی به نمایش درمیآید. تا به اینجا از دشمن هیچ تصویری به نمایش درنیامده و تنها صدای آتش خمپاره به گوش میرسد. خلیل و رضا نیز در آن آتش، تنها نیروها را راهی خط مقدم کرده و تنها میگویند: «بدو... سریعتر... بدو... بدو...» مخاطب بهغیراز حاجی صالحی، با فرماندهانی روبهرو است که رزمندگان را همانند گوشت دم توپ، تنها به جلو هدایت میکنند درحالیکه اقدامی از سوی خودشان را مشاهده نمیکند. در اینجا رزمندهای به نمایش درمی آید که از ترس، روی زمین نشسته و جلو نمیرود. همرزمش به رضا میگوید که، چون او بهتازگی نامزد کرده، میترسد که جلو برود. خلیل به سراغ جوان رفته و میگوید: «بلند شو... نیومده بودی، عاشق شهادت بودی و اومدی اینجا شدی عاشق زیارت امام رضا (ع)؟!» او با عصبانیت پسگردنی به جوان زده و او را روانه میدان میکند. بهنوعی نشان داده میشود که رزمندگان با پسگردنی، به جلو فرستاده میشدند.
در اینجا فیلم کاملاً از ژانر دفاع مقدسی خارج شده و وارد فضای رئالیستی میشود. حسن، علی را که کُپ کرده به مجید سپرده و خود با خلیل میرود. مجید با عصبانیت به علی اعتراض میکند که چرا از او دور شده. او میگوید: «اینجا هرکی بترسه زودتر میمره... حواست باشه...» بازهم خبری از شهادت نیست. گویا آنجا کشتارگاهی است که انسانها در آن میمیرند. در ادامه خمپارهای مجدد شلیکشده و ترکش آن به گلوی رزمندهای اصابت کرده و خون از آن فوران میکند. جالب است که در چند سکانس حساس نیز خبری از معنویت میان رزمندگان نیست. صدای بیسیم روی تصویر میآید. فردی میگوید: «من الآن بالای تنگه ایستادم... بعثیها دارن فرار میکنند و تانکهاشون دارن میرن عقب... دارن عقبنشینی میکنند... شما بگو دیگه فشار نیست رو تنگه...» در این لحظه دوربین فرار دشمن را قاب میگیرد. مجید در حال رفتن به تنگه و برگرداندن زخمیهاست که ناگهان ترکشی به سرش اصابت کرده و درجا شهید میشود. خلیل نیز از شدت جراحت در گوشهای افتاده و شهید میشود. زمین در حال لرزش است. دوربین حسن را نشان میدهد که با دست و پایی بسته در حال تکان خوردن است. سپس دوربین به حالت اسلوموشن علی را نشان میدهد که با اسلحهای بر دوش و درحالیکه به افق خیره است از تنگه بیرون آمده و به سمت دوربین در حال حرکت است و با سری بلند از کنار دوربین رد میشود. از آنسو رزمندهها در حال برگرداندن شهدا و زخمیها هستند و سپس تصویر فید سیاه شده و کپشنی ظاهر میشود: «عراق در صورت عبور از تنگه ابوقریب میتوانست بهسرعت نیروهایش را به اندیمشک و دزفول برساند و با اشغال خوزستان، خود را بهعنوان برنده اصلی جنگ معرفی کند. گردان عمار از لشگر ۲۷ محمد رسولالله با دستان خالی و لبهای تشنه مانع از انجام این کار شدند و سرنوشت جنگ را در آخرین روز تغییر دادند... داستان این مردان در میان تاریخ روزهای پایانی جنگ گم شد، پنج روز بعد، قطعنامه ۵۹۸ میان ایران و عراق برای صلحی دائمی به امضا رسید» و فیلم با تقدیم شدن به شهدای گردان عمار به همراه نوشتن اسامی این شهدا و همچنین نوشتن نام شهید "غلامرضا صالحی" جانشین لشگر ۲۷ محمدرسول الله به پایان میرسد.
نقد و بررسی محتوایی
«تنگۀ ابوقریب» را بیگمان باید یکی از بهترین و به لحاظ فنی، حرفهایترین اثر سینمای دفاعمقدس ایران دانست. این فیلم با نمایش خیرهکنندهای از صحنههای واقعی و تکاندهنده نبرد و بازسازی دقیق و حیرتانگیز جزئیات آن، مخاطب خود را تا دل شیارها و سنگرها و میدانهای نبرد میبرد و لحظات عجیب و تأثُربرانگیز یک جنگ سخت را پیش چشمانش به تصویر میکشد. کارگردان بهخوبی توانسته مخاطبش را به میان میدان جنگ برد، میدان جنگی که فوقالعاده حرفهای بازسازیشده است و به تصاویر آرشیوی تنه میزند. عمده روایت او با سکانس پلانهای بینظیری است که حس نفسگیر حضور در میدان جنگ را تا اعماق مخاطب تزریق میکند، وقتی از کات استفاده میکند، آنقدر خوب میاننماهایش ارتباط برقرار میکند که بیننده از جریان روایت جدا نشده و با ضربآهنگی که توکلی تعریف کرده پیش میرود. جلوههای ویژه میدانی و بصری فیلم نیز کاملاً حرفهای پرداختشده و بازیها بینظیر و چشمگیر هستند.
اما در نگاهی عمیقتر به فیلم باید گفت آخرین ساخته توکلی اگرچه در ژانر متفاوتی تعریف میشود، اما اکثر خصوصیات سینمای او را همراه خود دارد. بهطور کل فضای فیلمهای توکلی کاملاً سرد و یأس آلود است و با اصلاحیهها و فشارهایی از بیرون، قدری پایانهایش دستخوش تغییر میشوند. روح حاکم بر «تنگه ابوقریب» نیز همان است که در آثار قبلی او دیده میشد و تنهایی و ناامیدی در اینجا نه به یک فرد که به مجموعهای از افراد حاضر در فیلم نسبت داده شده است. سازمان اوج در سالهای اخیر تولیدات قابلتوجهی داشته، اما معلوم نیست که چرا این سازمان ارزشی تمایل دارد تا ساخت برخی آثار مهم و استراتژیک ارزشی را بر عهده کارگردانانی شبهروشنفکر و اگزیستانسیالیست بسپارد که تعلق فکری و ایدئولوژیک با موضوع ندارند بگذارد! به دلایل مختلف باید گفت، این فیلم بیشتر در ژانر جنگی تعریف میشود تا دفاعمقدس. چراکه نشانههای درست و مشخصی از دفاعمقدس بهجز کپشن ابتدایی و انتهایی در آن دیده نمیشود و علاوه بر بهرهگیری از تکنیک، در نوع نگاه به جنگ و دفاع از وطن و صحنههای درگیریهای شدید نیز شبیه به فیلمهای ژانر جنگی هالیوود و مستندهایی درباره جنگ جهانی دوم و سایر جنگهای استکباری است.
تصاویر خلقشده توسط کارگردان را میتوان ملغمهای از فیلمهای «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan) ساخته استیون اسپیلبرگ، «تاوان» (Atonement) ساخته جو رایت و «سه تیغ ارهای» (Hacksaw ridge) ساخته ملگیبسون دانست. درواقع این فیلم به خاطر برخی ملاحظاتی که از سوی موسسه سرمایه گزارش قرارگرفته به سیاهی فیلمهایی مانند «اتوبوس شب» کیومرث پوراحمد و «ملکه» محمدعلی باشه آهنگر نیست، اما بااینوجود المانهای ضدجنگ در آن بهوضوح دیده میشود. به نظر میرسد کارگردان به دلیل عدم آشناییاش با حال و هوای خاص و استثنایی دفاعمقدس نتوانسته به شخصیتها و درون پاک آنها نزدیک شود و فضای روحانی و حقیقی از جنس مستندهای «روایت فتح» را در کار ایجاد کند و همچنین ایمان به خدا، جهاد و معنویت در راه او را که شاخصه اصلی دفاعمقدس -بهعنوان یک جنگ ایدئولوژیک و برون تمدنی و کاملاً متفاوت با سایر جنگهای جهان- است در فیلم به تصویر بکشد. کارگردان با تمام سعیای که میکند و مثلاً کتاب پیرمرد و دریا همینگوی را به دست محبوبترین قهرمان خود میدهد، نمیتواند چهرهای که همیشه از رزمندگان در ذهن مخاطب است را درهم و یا چالش بکشد. این فیلم برخلاف آنچه از نامش پیداست بیش از آنکه درباره تنگه یا قهرمانان فیلم باشد درباره خود جنگ و ماهیت ویرانگر آن است.
در کپشن پایانی فیلم گفته میشود که تمرکز رسانهها در آن روزها بر قطعنامه صلح دائمی، توجه به شهیدان تنگه را ربوده بود. فیلم ادعا دارد که میخواهد با شرح داستان آن چندین ساعت پردرد و ماجرا، یاد شهیدانی را که فیلم هم به آنها تقدیم شده است، زنده کند یا درباره آنان باشد که تأثیر مستقیمی در سرنوشت جنگ داشتهاند، اما فیلم در درون خود با اغراق در نمایش خود جنگ و فجایعش قهرمانانش را، درست مانند تاریخ از یاد میبرد. آتش از هر سو میبارد و این تماشاگر را بیش از هر چیز دنبال خود میکشاند. پس فیلم از قهرمانانی میگوید که خود درنهایت موفق به بازنماییشان نمیشود. اغراق بیشازحد در نمایش بدبختی که پایه ثابت آثار توکلی ست در اینجا شدیداً به ضرر فیلم تمام میشود و هرچه را بهسختی رشته کردهاند، پنبه میکند.
فیلمساز که انگار تکلیفش با خودش نیز مشخص نیست مجبور شده به خاطر ملاحظاتی گاهی به نعل بزند و گاهی به میخ! در کنار معدود دیالوگها و المانهای دفاع مقدسی، حجم زیادی از المانهای ضد جنگ را گنجانده است، بهطور مثال در دیالوگی مجید میگوید: «جنگ برنده نداره، برنده اونایی برندهان که اسلحه میفروشن، ما دفاع میکنیم» قسمت اول و دوم و به عبارتی دوسوم دیالوگ کاملاً ضد جنگ است و یکسوم آن، دفاع مقدسی است و یا کارگردان بعد از نشان دادن اشتیاق به بازگشت به خط مقدم و فرار از مرخصی و خانهنشینی، حجم زیادی از خون و انفجار و پوستهای تاولزده از شیمیایی و کشتار نشان میدهد که اثرِ المانهای اول را خنثی میکند و نشان میدهد این است نتیجه اشتیاق به جبهه! یا اینکه بلافاصله در کنار نمایش حماسههای رزمندهها، فردی را نشان میدهد که از ترس نمیخواهد جلو برود و با پسگردنی فرمانده و بالاجبار به جلو میرود و... در امتداد این موضوع باید اشاره کرد که این فیلم نیز مانند بسیاری از فیلمهای شبهروشنفکر جنگی همچون «ملکه»، «روزهای زندگی» و... تأکید معناداری به حضور ارتش دارد. در این فیلم نظامی ارتشی (بانیپال شومون) -که بسیار جدی و منضبط است- حاضر نمیشود ماشینش را به بچههای سپاه و بسیج بدهد و اعلام میکند که فردا زودتر از آنها در تنگه خواهد بود و فردای عملیات نیز نشان داده میشود که به وعدهاش عمل کرده و در حال کمک و رساندن آب به نیروها است و این درست در مقابل حضور منفعل فرمانده سپاهی گردان عمار در پشت خط است! اگرچه سفارشدهنده اثر میتواند در دفاع از فیلم بگوید که تنها قصد داشته تا مشارکت ارتش را در جنگ نشان دهد، اما مدتهاست که جریان شبهروشنفکری و سینمای ایران که کاملاً متأثر از آن است، به دنبال القای اختلاف میان سپاه و بسیج با ارتش و پررنگ کردن نقش ارتش در مقابل سپاه است. هر جا که فیلم از فضا و ژانر دفاعمقدس فاصله میگیرد این خصیصه نمود بیشتری پیداکرده و اصطلاحاً بولد میشود. فرمانده گردان در ابتدای فیلم دیالوگی میگوید که اشاره به ایده محوری داستان دارد: «این در و دیوارا مگه یادشون میره حال و هوای این جوونارو»، اما در سکانسی دیگر این دیالوگ تأثیرگذار و حسی، با پیامی ضد جنگ خنثی میشود آنهم وقتیکه مجید به علی بهعنوان نماد نسل آینده میگوید: «کمکم یاد میگیری که از چیزهایی که دوست نداری هم عکس بگیری!» و در سکانسهای بعد سربازانی نشان داده میشود یکی پس از دیگری سلاخی میشوند. در سکانسی دلخراش مجید دست قطعشده یک بسیجی را روی سینهاش میگذارد و دوربین چهرههای وحشتزده رزمندگان را نشان میدهد و اندکی پسازآن فرمانده میگوید: «کاش میشد آدم هیچی یادش نمونه… صدای بچهها توی گوشمه!» و اینجاست که معنای «هیچکس برنده جنگ نیست» متجلی میشود! فیلم در حقیقت مفهوم پیروزی در شهادت و حماسه شکست را زائل میکند.
درنهایت نیز فیلم بهصورت یک تراژدی، از کشتهها و مجروحان جنگ به پایان میرسد. حسن بهعنوان سمپاتترین و پرنشاطترین شخصیتِ فیلم که بسیار حماسی میجنگد نیز با موج انفجار به بدترین سرنوشت دچار میشود. سایر شهدا، نه هنگام اسلحه کشیدن مقابل دشمن، بلکه بسیار نا غافل و عموماً هنگام پناه گرفتن و دویدن و فرار از تیر دشمن، مجروح و کشته میشوند. فیلم به ادعای خود میخواهد جوانِ امروزیِ جویایِ حقیقت را با واقعیتِ جنگ مواجه کند، شخصیتها در طول فیلم هرکدام به نحوی علی را نجات میدهند، زیرا علی نماینده نسل امروز است که باید فجایع را ببیند تا بفهمد جنگ چیست. «علی» ناآشنا و بیتجربه وارد عرصهای شده که دیگر از آن گریزی نیست، او میترسد و در طول مسیر رفتن، سخنان ناپخته و اشتباهی میزند و تلقی غلطی از جنگ دارد. علی آمده تا آنچه را که از جنگدیده عکاسی کند تا به آیندگان منتقل کند، اما آنچه که او میبیند جز پلشتی و خشونت جنگ نیست و حماسه و ایثاری از جنس واقعه عاشورا و هشت سال دفاعمقدس در آن دیده نمیشود! در سکانسی از فیلم زمانی که علی خود را به خط مقدم رسانده، وارد خانه روستایی در آن منطقه میشود و در قابی نمادین ماسکی بهعنوان نماد وضعیت جنگی بر صورت زده (مانند قهرمان فیلم «نفس» نرگس آبیار) و بر روی تابی کودکانه مینشیند تا نشان دهد که او دلش برای خانه و بازیهای کودکانهاش تنگشده، اما رسالتی سنگینتر در مقابل خود میبیند. تصویری که در پوستر خارجی فیلم هم به تصویر کشیده شده و او با آن ماسک شیمیایی در فضایی غبارآلوده و آسمانی سیاه از دود به روبرو و آینده نامعلوم نگاه میکند. عنوان انگلیسی در پوستر فیلم (The Lost Strait) است که اشاره دوبارهای به مضمون و روح اثر و جهانوطنی بودن فیلم دارد. «تنگه فراموششده» درست مثل همه مردان فراموششده آن! هر دو پوستر فارسی و انگلیسی فیلم کاملاً ضد جنگ است و روح حماسه در آنها دیده نمیشود. فیلم قرار بود با پرسهزنیهای سیالش یک نوگرایی در ژانر خودش باشد و بدعت جدیدی را بنیان بگذارد، اما درنهایت تنها تبدیل به یک مرثیهسرایی میشود. مرثیهخوانی جنگ، نه روح و حماسه دفاعمقدس! و در آخر نیز بهجز کپشن انتهایی نه گردان عماری معرفی میشود و نه تنگه ابوقریب و اگر نام فیلم بهجای تنگه ابوقریب، هر نام دیگری بود، در اصل داستان تفاوتی را ایجاد نمیکرد.
دیگر آنکه، یکی از بزرگترین ضعفهای فیلم مشخص نبودن جغرافیای آن است و تمام این رشادتها برای حفظ یک موقعیتی حساس و استراتژیک صورت میگیرد، اما در پایان مخاطب حتی نمیتواند بگوید تنگه ابوقریب کجاست و چرا برای حفظ آن خونهای بسیاری ریخته شده و اگر در کپشن ابتدایی و انتهایی فیلم آن اشارات کوتاه هم نمیشد و لیست اسامی شهدا نوشته نمیشد، آن اندک حس خاص را هم در مخاطب ایجاد نمیکرد!
در دورانی که هالیوود و غرب از شکستهای بزرگی مانند شکست انگلستان در بندر دانکرک، حماسهای متحیرکننده میآفریند، این فیلم با صرف اینهمه هزینه و پروداکشنی عظیم در به تصویر کشیدن حماسه و رشادتهای هشت سال دفاعمقدس کمتوان است و درنهایت هم مخاطب درکی از اهمیت تنگهای به نام ابوقریب و حماسهسازان آن پیدا نمیکند و حماسهای که ایران یکتنه درنبرد با کل ابرقدرتهای دنیا خلق کرد با ضعیف نشان دادن دشمن کمرنگ شده و آخر سر نیز «همه تقصیرها به گردن دکترِ مادر صدام میافتد»! بااینهمه «تنگۀ ابوقریب»، ازجملۀ بهترین آثار سینمای جنگ است که مؤلفهها و رگههایی از دفاعمقدس نیز در آن دیده میشود و به لحاظ فنی و در بازسازی صحنههای نبرد نیز میتوان آن را با آثار مهم سینمای جنگ در دنیا مقایسه کرد.
کلام پایانی
اینکه سازمان اوج سعی دارد تا با خیالی آسوده از فرم، فیلمی در این ژانر حساس و مهم بسازد کاملاً منطقی و قابل توجیه است. در طی این چند سال اخیر فیلمهای ضعیف و بیخاصیتی بسیاری با پول بیتالمال ساختهشدهاند که بهاصطلاح نه دردی را دوا کرده و نه گوشه از کاری را گرفتهاند؛ اما با تمام این تفاسیر انتخاب یک کارگردان شبهروشنفکر که نه ازنظر سنی جنگ را تجربه کرده، نه با توجه به فیلمهای پیشینش به این حوزه توجه داشته قدری نامأنوس است و این سؤال را در ذهن جاری میسازد که آیا سازمان اوج دنبال نگاهی غیر ایدئولوژیک به جنگ تحمیلی بوده است؟ از سازمانی که اصولاً برای نگاه ایدئولوژیک به وجود آمده بعید است؛ اما توان مالی این سازمان به بهرام توکلی فرصت داده تا هرچه میخواهد در اختیار داشته باشد. خب نتیجه فیلمی از آب درآمده که توان تکنیکی سینمای ایران را یکقدم به جلو برده است. آیا به همین میزان موفقیت در فرم و درو کردن جوایز فرمی جشنواره فجر برای این سازمان دستاورد محسوب میشود؟! پس نگاه عمیق دفاعمقدس و ارزشهای والای رزمندگان چه میشود؟! قطعاً چنین نگاهی را نمیتوان در افرادی که دلبسته غرب هستند و برای سفارتخانهها و جشنوارههای خارجی فیلم میسازند جستجو کرد. به نظر میرسد سازمان اوج اگر نمیخواهد آثارش را به فیلمسازان قدیمی این ژانر بسپارد ملالی نیست، اما نباید دست به دامان فیلمسازان شبهروشنفکری شود که اصولاً هیچگونه قرابتی با چنین فضایی ندارند. ادامه چنین روندی نهتنها رزومه تاریک چنین افرادی را روشنتر میکند بلکه سبب خانهنشینی نیروهای انقلابی و سرخوردگی آنها میشود. باید این سازمان به نسل جوان فیلمساز انقلابی اعتماد کرده و از آنها برای ساخت چنین آثار ارزشمندی بهره برد.