به گزارش گروه گفتمان انقلابی فرهنگ سدید، قرآن کتاب حکمت است، کتاب علم است، کتاب حيات است. حيات امتها و ملتها در آشنائي با معارف قرآن و عمل به مقتضاي اين معارف و عمل به احکام قرآني است. انسانها اگر طالب عدالتند و از ظلم بيزارند، راه مبارزهي با ظلم را بايد از قرآن فرا بگيرند. انسانها اگر طالب علمند و به وسيلهي معرفت و آگاهي و علم ميخواهند زندگي را رونق ببخشند و راحت و رفاه را براي خودشان تأمين کنند، راهش به وسيلهي قرآن نشان داده ميشود. انسانها اگر در پي ارتباط با خداي متعال و صفاي معنوي و روحي و آشنائي با مقام قرب الهي هستند، راهش قرآن است.ضعف ما امت مسلمان، عقبماندگي ما، کجرفتاريهاي ما، کجتابيهاي ما در مسائل اخلاقي و زندگي، همهي اينها ناشي از دوري از قرآن است. ملتهاي مسلمان بر اثر حاکميت طغيانگران و طاغوتها - که قرآن مخاطبان خود را اين همه از طاغوت ها برحذر داشته است - خونشان مکيده شد؛ نه فقط خون اقتصاديشان، نه فقط منابع حياتي و معادن زيرزميني و نفت و امثال اينها، بلکه روحيهي ايستادگيشان، مقاومتشان، طلب علوّ و عزت در دنيا هم از ملتهاي مسلمان گرفته شد. ملتهاي مسلمان به فرهنگ خودشان پشت کردند، فرهنگ ماديگري را پذيرفتند. با اينکه بظاهر ما کلمهي «لا اله الّا اللَّه» گفتيم، در طول زمان مسلمان بوديم، اما فرهنگ غرب و معارف غرب در دل هاي ماها اثر کرد و ماها را از حقايق دور کرد. آن وقت نه فقط اقتصادمان را، عزت دنيويمان را از دست داديم، بلکه اخلاق و معالم اخلاقيمان را هم از دست داديم. ما اگر دچار تنبلي هستيم، اگر دچار ضعف و سستي هستيم، اگر دلهاي ما با يکديگر مأنوس نيست، اگر در ميان ما بدخواهي وجود دارد، اينها از آثار فرهنگ تزريقاتيِ تحميليِ ضد اسلامي و غيراسلامي است. (1390/05/11)اگر مبارزهي با استکبار نباشد، ما اصلاً تابع قرآن نيستيم مگر مبارزهي با استکبار، تعطيلپذير است؟ مبارزهي با استکبار، مبارزهي با نظام سلطه، تعطيلپذير نيست. اين هم جزو همين حرفهايي است که اتّفاقاً امروز من يادداشت کردهام که به شما بگويم. اين جزو کارهاي ما است، جزو کارهاي اساسي است، جزو مباني انقلاب است. يعني اگر مبارزهي با استکبار نباشد، ما اصلاً تابع قرآن نيستيم. مبارزهي با استکبار که تمام نميشود. در مورد مصاديق استکبار، آمريکا اتمّ مصاديق استکبار است.(20/4/94)در مقابل مستکبر احساس ضعف نکنيدامروز بحمد اللّه اين استقلال، اين شجاعت و اين ايستادگى در مقابل زورگويى استكبار جهانى، مخصوص اين ملت و اين كشور است و همين است كه استكبار را نسبت به اين كشور و اين ملت، دچار حقد و بغض كرده است. اما من اين را عرض كنم؛ اين هم ناشى از وعدهى الهى است كه حقد و بغض استكبار، هيچ كارى نخواهد توانست بكند؛ «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[1]. قرآن كريم در دو جا مىفرمايد: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[2]، «فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ»[3]. هرگز از مواضع خودتان پايين نياييد و در مقابل دشمن احساس ضعف نكنيد. او كه بناى كار را بر دروغ و فريب و زورگويى گذاشته، ضعيف است؛ اما شما كه به خدا متكى هستيد، قوى هستيد. (30/ 11/ 1370)
چرا اين قدر نام «شيطان» در قرآن تکرار شده است؟!
راه ادامهى اين موفقيتها، عزيزان من! اين است كه ما دشمن را فراموش نكنيم. دشمن را فراموش نبايد كرد. در همهى قضايا بايد توجه داشت كه دشمنى وجود دارد كه از غفلت ما ممكن است استفاده كند، ضربه وارد كند. اين، روشى است كه قرآن به ما ياد مىدهد. شما ببينيد سرتاسر قرآن چقدر اسم «شيطان» تكرار شده. خوب، يكبار مىگفتند يك شيطانى هست، تمام شد ديگر؛ اين براى همين است كه انسان در عرصهى زندگى- كه عرصهى چالشها و مبارزه است؛ زندگى سرتاپا چالش و مبارزه است- فراموش نكند كه دشمن دارد و دشمن ممكن است ضربه بزند. راهش اين است: دشمن را فراموش نكنيم؛ خداى متعال را هم كه پشتيبان ماست، از ياد نبريم؛ احساس مسئوليت حضور در صحنه را هم از ياد نبريم. اين، آن عامل بسيار مؤثر و مهم است. (08/ 10/ 1386)
«لا إله إلّا اللّه» يعني مبارزه با مستکبر
انقلاب آمد و بزرگترين مانع را در مقابل نفوذ خائنانهى بيگانگان و همچنين سلطهى غير مشروع و غير منطقى افراد فاسد ايجاد كرد. آن مانع چه بود؟ اسلام بود. تا وقتى اسلام در جايگاه خود قرار داشته باشد، تبليغاتچىهاى استكبار جهانى و بينالمللى از اسلام به شدّت بيمناكند. بله؛ اگر اسلام از سياست و زندگى و محيط اجتماعى دور و مخصوص كُنج عبادتگاه و خلوت مساجد باشد، از آن باكى ندارند. اگر يك عدّه در خلوت، خود را به عبادت مشغول كنند، درحالىكه عرصهى جامعه، ادارهى جامعه، مديريّت كشور و سررشتهدارىِ امور، دستِ افكار و اهواء و مكتبهاى گوناگون باشد، آنها از اين اسلام ابايى ندارند و به آن اهميتى نمىدهند؛ اما اگر اسلام آنچنان كه خدا خواسته و قرآن تشريع كرده، به معناى برنامهى زندگى تلقّى شد و مورد پذيرش قرار گرفت، از آن مىترسند. چرا؟ چون اين اسلام، در وهلهى اوّل دو عنصر بزرگ در درون خود دارد كه يكى عبارت است از احترام به شخصيت و اهتمام به رشد انسان، و دوم جلوگيرى از نفوذ غارتگران و طاغوتها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانى. در كلمهى توحيد، اينها وجود دارد؛ «لا إله إلّا اللّه». يكى از مصرعهاى برجسته و مهمِّ قصيدهى «لا إله إلّا اللّه» اين است كه با طاغوتها، طغيانگرهاى جهانى، قدرتهاى ظالم بينالمللى و ستمگرانى كه امروز شما مىبينيد در دنيا چگونه تاختوتاز مىكنند و با ملتها چه مىكنند، نمىشود كنار آمد. توحيد اجازه نمىدهد مسلمان در مقابل قدرتهاى بدون مهار كه با فلسطين و عراق و افغانستان آنطور رفتار كردند و قبلًا با بوسنى و لبنان و ديگر كشورهاى اسلامى و ساير نقاط دنيا طور ديگر رفتار كردند، كرنش كند. همين كرنشها از سوى برخى از ملتهاى ضعيف شده است كه اينطور اين خونآشامها را قدرتمند كرده است. اگر ملتها حقِّ خود را بشناسند و بخواهند زير بار زورگويىهاى بينالمللى نروند و شعارهاى دروغين اين رياكاران بينالمللى را قبول نكنند، اينها اينطور قدرتمند نمىشوند.
اسلام اجازه نمىدهد ملتهاى مسلمان زير بار زور و سلطه بروند و لگدكوب شوند. شخصيت و عزّت و رشد انسان اسلامى در هر شرايطى بايد محفوظ بماند؛ اينها در درون اسلام است. اسلام وقتى به عنوان برنامهى زندگى مطرح شد، اينها هم مطرح مىشود. (26/ 06/ 1382)«اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» يعني «مرگ بر آمريكا»اينكه مىبينيد ملت ما بعد از بيست و شش سال «مرگ بر آمريكا» را فراموش نمىكند، بهخاطر اين است كه غفلت از توطئهى استكبار جهانى همان، و اسير توطئه شدن همان. در واقع «مرگ بر آمريكايى» كه مردم ما مىگويند، مثل همان «اَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم» است كه اول هر سورهى قرآن قبل از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» گفته مىشود. استعاذهى به خدا از «شيطان رجيم» براى چيست؟ براى اين است كه انسان مؤمن يكلحظه حضور شيطان را فراموش نكند؛ يكلحظه از ياد نبرد كه شيطان آمادهى حمله به او و انهدام حصار معنوى و ايمانىِ اوست. «مرگ بر آمريكا » هم براى اين است كه ملت فراموش نكند سلطهگران جهانى منافع سرشارى كه در اين كشور داشتهاند و دست آنها كوتاه شده، از ياد نبردهاند. (24/ 12/ 1383)استکبار از اين آيات قرآن مي ترسدآرى، استكبار و دارودستهى خبرى و تبليغاتى و قلمها و بوقهاى مزدورش، از اينكه كشورى در اعماق كهنهپرستى، و ملتى در حال و هواى سنتهاى جاهلى خود سر كند، ولى درهاى خزاين مادّى خود را به روى آنان بگشايد و تسليم فزونخواهى و سلطهطلبى آنان شود و فرهنگ فساد و فحشا و مصرفزدگى و مىخوارگى و شهوترانى را از آنان بپذيرد، نه تنها نگران نيستند، بلكه بسى خشنودند!آنان از بازگشت ملتها به گذشتهيى كه به آنان عزت و عظمت را يادآورى كند، راه جهاد و شهادت را به روى آنان باز كند، كرامت انسانى را به آنان برگرداند، دست سلطهگران را از غارت و چپاول به مال و ناموس آنان قطع كند، آيهى «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»[1] را به آنان بياموزد، كريمهى «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»[2] را بر آنان فروخواند، خطاب «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ»[3] را به گوش و دل آنان برساند، فرمان «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ»[4] را در زندگى آنان اجرا كند و خلاصه، خدا و دين و قرآن را محور زندگى آنان سازد و دست طواغيت مستكبر و مستبد و سلطهطلب را از زندگى آنان قطع كند، از بازگشت به چنين گذشتهيى و پيوند با چنين تاريخى، ناخشنود و سراسيمه و بيمناكند و لذا با هر بهايى مىخواهند از آن مانع شوند.مسلمين، بخصوص جوامعى كه نسيم آزادى و قيام للّه بر آن وزيده، و بالاخص علما و روشنفكران و پيشگامان آنان، بايد مراقب باشند كه در اين دام نيفتند؛ از عنوان «بنيادگرايى» نترسند؛ از تهمت ارتجاع و سنتگرايى آشفته نشوند؛ براى راضى كردن دشمنان خبيث و حسابگر، از اصل اسلامى خود، از احكام نورانى اسلام، از تصريح به هدفهاى جامعهى دينى و نظام توحيدى، تبرى نجويند و به سخن خدا گوش فرادهند كه: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»[5] و «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ»[6] و «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ»[7] و «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»[8] . (26/ 03/ 1370)
در مبارزه با استکبار خود را با قرآن تطبيق دهيم
اسلام پيروان خود را اينجور تربيت مىكند: «وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»[1] اينها نشانههاى امت اسلامى است. اينها آن معنويتى است كه در آنها وجود دارد؛ آن توكل، آن توجه به خدا، آن تذكر، آن خضوع در مقابل پروردگار. اين، خاصيت پرورش انسان مسلمان و مؤمن است. اسلام اينجور انسانى پرورش مىدهد: در مقابل خداى متعال، خاضع؛ با برادران ايمانى، رحيم، مهربان؛ اخوت اسلامى، برقرار؛ اما در مقابل مستكبران، در مقابل ظالمان، مثل كوهِ استوار مىايستند؛ «وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ»[2] اين، همان مراحل رشد امت اسلامى است؛ سر مىزند، رشد مىكند، بالندگى پيدا مىكند، مستحكم مىشود. «يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ»[3] خود آن كسانى كه اين زمينه را فراهم كردند، به شگفت مىآيند. اين دست قدرت الهى است كه اينجور انسانها را رشد مىدهد. «لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ»[4]؛ دشمن مستكبر وقتى به اين انسان مسلمانِ تربيتشدهى باليدهى در دامان اسلام نگاه مىكند، معلوم است كه به خشم مىآيد و ناراحت مىشود. ما بايد اينجورى عمل كنيم. خود را بسازيم. خود را با قرآن تطبيق دهيم. اخلاق خود را، رفتار خود را، با دوستان، با معارضان و معاندان، با مستكبران، طبق برنامهى قرآن تنظيم كنيم. خداوند متعال وعده كرده است كه به افرادى كه اينجور حركت كنند، پاداش خواهد داد، اجر خواهد داد. اين اجر، هم در دنياست، هم در آخرت. در دنيا عزت است، برخوردارى از زيبائىها و تمتعات الهى در اين عالم است - كه براى انسانها فراهم كرده است - در آخرت هم رضوان الهى و بهشت الهى است. (02/ 12/ 1389)بعثت امت اسلامي، مقاومت در برابر دشمن مستکبر است آيه ى قرآن مىفرمايد: «مُحَمَّدٌ رَسوُلُ اللَّه وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[5] . «اشداء بر كفار» معنايش اين نيست كه با كفار دائم در حال جنگند. «اشداء»، «شدت»، يعنى استحكام، استوارى، خورده نشدن. يك فلزى زنگ مىزند، خورده مىشود، پوك مىشود، از بين مىرود؛ يك فلز هم قرنهاى متمادى كه بگذرد، دچار خوردگى و زنگزدگى و پوسيدگى و پوكى نمىشود. «اشداء» يعنى اين. «شدت» يعنى استحكام. استحكام يكوقت در ميدان جنگ است، يكجور بروز مىكند؛ يكوقت در ميدان گفتگوى با دشمن است، يكجور بروز مىكند. شما ببينيد پيغمبر در جنگهاى خود، آنجايى كه لازم بود با طرف خود و دشمن خود حرف بزند، چه جورى حرف مىزند. سرتاپاى نقشهى پيغمبر استحكام است؛ استوار، يكذره خلل نيست. در جنگ احزاب پيغمبر با طرفهاى مقابل وارد گفتگو شد، اما چه گفتگوئى! تاريخ را بخوانيد. اگر جنگ است، با شدت؛ اگر گفتگو است، با شدت؛ اگر تعامل است، با شدت؛ با استحكام. اين معناى اشداء على الكفار است.«رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»، يعنى در بين خودشان كه هستند، نه؛ اينجا ديگر خاكريز نرم است، انعطاف وجود دارد؛ اينجا ديگر آن شدت و آن صلابت نيست. اينجا بايد دل داد و دل گرفت. اينجا بايد باهم با تعاطف رفتار كرد.همان ايستادگىِ اول بعثت، منجر مىشود به استقامت عجيب سه سال در شعب ابى طالب. شوخى نيست؛ سه سال در يك درهاى در مجاورت مكّه، بدون آب، بدون گياه، در زير آفتاب سوزان. پيغمبر، جناب ابى طالب، جناب خديجه، همهى مسلمانها و همهى خانوادههايشان توى اين تكه- شكاف كوه- زندگى كردند. راه هم بسته بود كه براى اينها غذا نيايد، خوراك نيايد. گاهى در ايام موسم- كه برطبق سنن جاهلى آزاد بود، يعنى جنگ نبود - مىتوانستند داخل شهر بيايند، اما تا مىخواستند جنسى را در دكانى معامله كنند، ابو جهل و ابو لهب و بقيهى بزرگان مكّه به نوكرها و فرزندان خودشان سفارش كرده بودند كه هر وقت آنها خواستند جنسى را بخرند، شما وارد معامله شويد، دو برابر پول بدهيد، جنس را شما بخريد و نگذاريد آنها جنس بخرند. با يك چنين وضعيت سختى سه سال را گذراندند. اين شوخى است؟آن استقامت اوّلى، آن عمود مستحكم اين خيمه، آن دل متوكل على اللَّه است كه چنين استقامتى را در فضا به وجود مىآورد كه آحاد صبر مىكنند. شب تا صبح بچهها از گرسنگى گريه مىكردند كه صداى گريهى بچهها از توى شعب ابى طالب به گوش كفار قريش مىرسيد و ضعفاى آنها هم دلشان مىسوخت؛ اما از ترس اقويا جرئت نمىكردند كمك كنند. اما مسلمان كه بچهاش در مقابلش پرپر مىزد - كه چقدر در شعب مردند، چقدر بيمار شدند، چقدر گرسنگى كشيدند- تكان نخورد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزند عزيزش محمدبن حنفيه فرمود: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ»[1]؛ كوهها ممكن است تكان بخورند؛ از جا كنده شوند؛ تو از جا كنده نشو. اين همان نصيحت پيغمبر است؛ اين همان وصيت پيغمبر است. اين است راه برخاستن امت اسلامى؛ بعثت امت اسلامى اين است. اين درس پيغمبر به ماست. بعثت اين را به ما تعليم مىدهد.صرف اينكه بنشينيم، بگوئيم آيهاى نازل شد و جبرئيلى آمد و پيغمبر مبعوث به رسالت شد و خوشحال بشويم كه كى ايمان آورد و كى ايمان نياورد، مسئلهاى را حل نمىكند. مسئله اين است كه ما بايد از اين حادثه - كه مادر همهى حوادث دوران حيات مبارك پيغمبر است - درس بگيريم. همهى اين بيست و سه سال درس است. (09/ 05/ 1387)اگر دل ايستاده باشد، جسم مىايستددر همين رابطه من روايتى را ديدم كه خيلى پرمعناست؛ مىفرمايد: «الذَّاكِرُ فِي الْغَافِلِينَ كَالْمُقَاتِلِ فِي الْفَارِّينَ»[2]. در ميدان جنگ، يك رزمنده را مىبينيد كه دفاع مىكند، ايستادگى مىكند و از همهى امكاناتش براى ضربه زدن به دشمن و جلوى تهاجم دشمن را گرفتن، استفاده مىكند؛ اما رزمندهى ديگر هم ممكن است باشد كه بگريزد؛ طاقت تحمل از دست بدهد و از مقابل دشمن بگريزد. مىفرمايد: ذاكر در ميان جمعِ غافل، مثل همان سرباز رزمندهى ايستادگىكننده است در ميان كسانى كه دارند فرار مىكنند. ببينيد اين تشبيه و تنظير به همين لحاظ است؛ چون او دارد در مقابل تهاجم بيگانه دفاع و ايستادگى مىكند، ذكر شما هم دارد ايستادگى مىكند؛ دارد از مرز دفاع مىكند؛ از مرز دل شما دارد دفاع مىكند. لذاست كه شما در آيهى شريفهى قرآن كه جزو آيات جهاد است، مىبينيد كه مىفرمايد: «إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً»[3]؛ در ميدان جهاد وقتى در مقابل تهاجم دشمن قرار گرفتيد، ايستادگى كنيد و ذكر كثير خدا بكنيد. «اثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً»؛ ثبات قدم به خرج بدهيد، ايستادگى كنيد و ذكر خدا كنيد. اين ذكر خدا آنجا هم به درد مىخورد. «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»[4]؛ كه اين وسيلهاى است براى اينكه شما به فلاح و كاميابى دست پيدا كنيد.
ذكر خدا؛ چرا؟ چون اين ذكر، دل را قرص مىكند. دل كه قرص شد، دل كه ثبات پيدا كرد، قدم هم ثبات پيدا مىكند. در ميدان جنگ اينجورى است. ميدان جنگ قبل از آن كه پاهاى ما، كه سستعنصر هستيم، به طرف عقب جبهه مشغول دويدن و فرار شود، دل ما فرار كرده. اين دل ماست كه جسم ما را به فرار وادار مىكند؛ و الّا اگر دل ايستاده باشد، جسم مىايستد.در همهى ميدانهاى جنگ - هم ميدان جنگ نظامى، هم ميدان جنگ سياسى، هم ميدان جنگ اقتصادى، هم ميدان جنگ تبليغاتى - ذكر خدا كنيد كه اين ذكر خدا موجب فلاح و كاميابى شماست. ذكر خدا پشتوانهى ثبات قدم است.بنابراين ذكر موجب مىشود كه ما بتوانيم در آن صراط مستقيم سلوك كنيم؛ پيش برويم. آن هدفى كه ترسيم كرديم براى خودمان به عنوان مؤمن، به عنوان مسلمان، به عنوان پيرو يك مكتب مترقى، به عنوان كسانى كه انگيزه داريم براى برپا داشتن اين بناى رفيعى كه خبر از شكوفائى تمدن اسلامى در آينده و در قرون آينده مىدهد، احتياج داريم به ذكر خدا تا بتوانيم در اين جاده حركت كنيم. (31/ 06/ 1386)قرآن مىگويد از اين سختي ها نترسيدمقابل چالشهايى كه دشمن آفريده، انسان سختىهايى را تحمل مىكند؛ اما قرآن به ما مىگويد از اين سختيها نترسيد: «إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ»[1]؛ اگر شما از ناحيهى آسيب دشمن رنجى را تحمل مىكنيد، دشمن هم از ناحيهى مقاومت، صبر و رشادت شما رنجهايى را تحمل مىكند؛ اما با اين فرق «وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُون»[2]؛ چشمانداز براى شما چشماندازِ روشن است، اما براى دشمن نه. مسئلهى شهادت و مسئلهى جهاد در اسلام اين است: تلاشِ از همه سو سود، بدون زيان؛ تلاشِ صادقانهاى كه به زندگى انسان معنا مىدهد؛ جهت حركت انسان را معين مىكند؛ چشمانداز آيندهى زندگى را به عنوان يك ملت، چشمانداز روشن و تابناكى مىكند و چشمانداز سرنوشت نهايى انسان را به عنوان يك فرد، رضوان الهى قرار مىدهد؛ اين جهاد و شهادت اسلام است؛ هيچچيز جاى اين را نمىگيرد. (18/ 08/ 1385)بايد با دشمن مستکبر مرزبندي داشت يك وظيفهى ديگرى كه من اينجايادداشت كردهام كه هميشه بايد مورد نظرمان باشد بهخصوص امروز، وظيفهى مرزبندى صحيح و صريح با جبههى دشمن است؛ مرزبندى. آيهى شريفه مىفرمايد: «قَد كانَت لَكُم اسوَةٌ حَسَنَةٌ فى ابراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اذ قالوا لِقَومِهِم انّا بُرَءآؤُا مِنكُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ الله كَفَرنا بِكُم وَ بَدا بَينَنا وَ بَينَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغضآءُ [ابداً] حَتّى تُؤمِنوا بِاللهِ وَحدَه»[3] . قرآن فقط تاريخ نگفته، تصريح مىكند كه اين اسوهى حسنهاى است براى شما - «قَد كانَت لَكُم اسوَةٌ حَسَنَةٌ في ابراهيم» - يعنى بايد اينجورى باشيد، مرزبندى بايد بكنيد. مرزبندى به معناى اين نيست كه ما رابطهمان را قطع بكنيم؛ توجه بكنيد، مغالطه نكنند كه شما مىگوييد ما با همهى دنيا دشمنيم؛ نه، مرزبندى كنيد، مرزها مخلوط [نشود]. مثل مرز جغرافيايى؛ در مرز جغرافيايى شما بين كشور خودتان و كشورهاى اطرافتان مرز معين مىكنيد؛ معناى اين مرز اين نيست كه شما نمىرويد آنجا، آنها نمىآيند اينجا؛ معناى اين مرز اين است كه هر رفتوآمدى منضبط خواهد بود. معلوم باشد كِي مىرويم، چه كسي مىرود، چهجور مىرود؛ چه كسى مىآيد، كِى مىآيد، چهجور مىآيد، چرا مىآيد؛ مرزبندى در مرزهاى جغرافيايى اينجور است؛ در مرزهاى عقيدتى هم همينجور است. در همين آيهى شريفه، بعد از آنكه خداى متعال اين اسوهى حسنه را و عمل ابراهيم را بيان مىفرمايد، بعد مىفرمايد: «الّا قَولَ ابراهيمَ لِابيهِ
َاستَغفِرَنَّ لَك»[1]؛ يعنى اين مرزبندى، مانع اين نيست كه ابراهيم به پدرش بگويد كه من به تو ترحم مىكنم، براى تو استغفار مىكنم؛ اينها همه هست. بنابراين معناى مرزبندى اين است كه مشخص باشد ما چه كسى هستيم، شما چه كسى هستيد. من گمان مىكنم سورهى مباركهى «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُون» همين مرزبندى را بيان مىكند: «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُد»[2]؛ يعنى مرز مشخص باشد، مرز مخلوط نشود. كسانى كه سعي مىكنند اين مرز را كمرنگ كنند يا محو كنند يا از بين ببرند، اينها خدمت نمىكنند به مردم، اينها خدمت نمىكنند به كشور؛ چه مرزهاى دينى و عقيدتى، چه مرزهاى سياسى. استقلال، مرزى است براى كشور؛ اين كسانى كه سعى مىكنند اهميت استقلال يك ملت را - بهعنوان جهانى شدن و حل شدن و منطبق شدن با جامعهى جهانى- از بين ببرند و كمرنگ كنند، مقاله مىنويسند، حرف مىزنند، اينها هيچ خدمتى نمىكنند به اين كشور. شما مىگوييد ارتباط داشته باشيم با دنيا، خيلى خب، ارتباط داشته باشيد، منتها معلوم باشد با چه كسى ارتباط داريد، چرا ارتباط داريد، چه جور ارتباطى داريد، اينها مشخص باشد؛ مرزبندى يعنى اين. در جبههبندىهاى داخلى هم همينجور است. اين هم به نظر ما يكى از چيزهايى است كه بايستى به آن توجه كنيم؛ جزو وظايف ما است كه مرزبندىها را [مشخص كنيم]. (15/ 12/ 1392)
«استقامت در برابر مستکبر» بايد تبديل به «گفتمان» شود
بعضىی ها هم به مجرد اينكه يك مشكلى براى كشور پيش مى آيد، فوراً شروع مىكنند به ملامت كردنِ كسانى كه استقامت كردند كه: هان، ديديد، آدم وقتى اينجور سر حرفش مىايستد، اين مشكلات پيش مىآيد! در صدر اسلام هم بود ديگر: «لَو اطاعونا ماقُتِلوا قُل فَادرَءوا عَن انفُسِكُمُ المَوت [إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ]»[3] خداى متعال اگر چنانچه بنا گذاشته باشد بر طبق سنت الهى حركت نكنيم، خب، دچار مشكلات مىشويم. اينجور نيست كه در جنگ بدر بگويند: «يَقولونَ لَو كانَ لَنا مِنَ الامرِ شَىءٌ ما قُتِلنا هاهُنا»[4]؛ اينجورى نيست قضيه كه اگر چنانچه ما تسليم شديم در مقابل دشمن، آنوقت مشكلات ما برداشته خواهد شد، برطرف خواهد شد؛ نخير. من واقعاً بايد تشكر كنم از مسئولين كشور كه در مقابلهى با دشمن حرفِ صريح مىزنند؛ عدم انفعال ملت ايران را و عدم انفعال انقلاب را به زبانِ صريح بيان مىكنند؛ اين خيلى لازم است. اين را بايد ما به صورت گفتمان - كه حالا عرض خواهم كرد آن را - دربياوريم؛ و اين هم يكى از مسائل ما است. (15/ 12/ 1392)
جنگ، جنگ اراده هاست
آيه شريفه قرآن مىفرمايد: «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»[1] . صبر يعنى پافشارى، پايدارى، مقاومت، ايستادگى، هدف را فراموش نكردن. فرمود: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ»[2]؛ در ميدان نبرد، در ميدان روياروئى با دشمن، اگر صبر داشته باشيد، مىتوانيد با اين نسبت بر دشمن غلبه پيدا كنيد.مكرر عرض كردهايم؛ در عرصههاى گوناگون جهانى، درگيرىها غالباً جنگ ارادهها است؛ هر طرفى كه ارادهاش زودتر ضعيف شود، شكست خواهد خورد. صبر يعنى اين عزم را، اين اراده را نگه داشتن، حفظ كردن. توكل هم يعنى كار را انجام دادن و نتيجه را از خدا خواستن. گمان نشود- كه البته در فضاى دينىِ امروز گمان هم نمىشود؛ در گذشته چرا، تبليغ مىشد، اينجور توهّم مىشد - كه توكل يعنى بنشين تا خدا برساند، بنشين تا خدا درست كند، بنشين تا خدا گره را باز كند؛ نه، توكل يعنى كار را انجام بده، نتيجه را از خدا بخواه؛ منتظر نتيجه از سوى پروردگار باش. بنابراين در موضوع توكل- به قول ما طلبهها- «كار» اخذ شده است. (30/ 04/ 1392)اگر دشمن ابتدا به حمله كرد، قطعاً شكست خواهد خوردقرآن كريم به ما نويد داده است: «وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»[3] . هيچ جا در قرآن نيامده است كه اگر شما شروع به جنگ كرديد، حمله كرديد، حتماً پيروز خواهيد شد؛ ممكن است پيروز بشويد، ممكن است شكست بخوريد - همچنان كه در جنگهاى صدر اسلام، آنجائى كه مسلمانان حمله كردند، گاهى شكست خوردند، گاهى هم پيروز شدند- اما وعده داده است كه اگر دشمن ابتدا به حمله كرد، آن دشمن قطعاً شكست خواهد خورد. نبايد بگوئيد اين مخصوص صدر اسلام است؛ نه، «سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»؛ اين قانونِ الهى است. ملت ايران عازم است، بانشاط است، در فكر تهاجم و تجاوز نيست؛ اما به هستى خود، به ثروت خود، به هويت خود، به اسلام خود، به جمهورى اسلامىِ خود با تمام وجود دلبسته و علاقهمند است. (01/ 01/ 1391)«استقامت»، رمز «پيشرفت»عزيزان من! فرزندان من! مواظب باشيد دشمن حركت شما را متوقف نكند. خداى متعال در دو جاى قرآن به پيغمبرش مىفرمايد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»[4] ، «وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْت»[5]؛ استقامت كن. استقامت يعنى ايستادگى كردن، ادامه دادن، راه را دنبال كردن، متوقف نشدن؛ اين رمز كار است. (10/ 11/ 1390)هر بار اين ملت عقبن شينى كند، دشمن جلوتر مى آيد
«تهديد» يكى از كارهاى دشمن است؛ يكى از شيوههاى دشمن، تهديد كردن است. ممكن است در يك مواردى تهديد خود را عمل هم كند؛ اما آن ملتى در اين ميدان كشمكش خواهد توانست عظمت، عزت، هويت و منافع خود را حفظ كند كه عقبنشينى نكند و بايستد. اين استقامت - «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُم»[1]؛ تا وقتىكه دشمن در مقابل شماست و عليه شما ابزارهاى تهديد و تخويف خود را مطرح مىكند، بايد ايستادگى كنيد - در چند جاى قرآن تكرار شده است؛ ايستادگى. يك ملت منافعى دارد - مشروع و مباح، معقول و منطقى - خوب مىخواهد اين منافع را تحصيل كند. ملت، استعدادى در جوانانش هست، بركاتى در زمينش هست و موقعيتى در جايگاه جغرافيايىاش هست؛ يك ملت حق دارد از اينها استفاده كند. قدرتهاى زورگوى دنيا (نه امروز، از قديم) عادت كردهاند دست روى منافع ملتها بگذارند و بگويند اين مال من. هرجا ملتها و رهبران آنها كوتاه آمدهاند، آنها جرىتر شدهاند. انگليسها شبه قارّهى هند را در قرن نوزدهم گرفتند، ثروت شبه قارّه را مثل خونى نوشيدند، خودشان را قوى كردند و هند را ضعيف. اينطورى است. وقتى يك ملتى در مقابل طمعورزى دشمنان قوى پنجه عقبنشينى مىكند، ميدان را براى آنها باز مىكند. او در يك چنين وضعيتى، اينطور نيست كه حالا بگويد، به اينها رحم كنيم، ملاحظه كنيم، اينها عقبنشينى كردند؛ نخير، تا اين ملت عقبنشينى كند، آن جلو مىآيد و بدون مانع، پنجههاى خود را در گوشت و پوست اين ملت فرو مىكند و تا جايى كه زورش برسد، از او مىكَند؛ او را ضعيف مىكند و خودش را قوى مىكند. (06/ 01/ 1385)
آيهاي که پيغمبر (ص) را پيرکرد
یک قلم ديگر مسئله ى استقامت و ايستادگى است. در سورهى «هود» خداى متعال به پيغمبر مىفرمايد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا»[2]. يك روايتى از پيغمبر هست كه فرمود: «شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُود»[3]؛ يعنى سورهى «هود» من را پير كرد؛ از بس بار اين سوره سنگين بود. كجاى سورهى هود؟ نقل شده است كه مراد، همين آيهى «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» است. چرا پيغمبر را پير كند؟ چون در اين آيه مىفرمايد: همچنانى كه به تو دستور داديم، در اين راه ايستادگى كن، استقامت كن و صبر نشان بده. خود اين ايستادگى كار دشوارى است. اين «صراط» است؛ پل صراطى كه مظهر آن را در روز قيامت براى ما تصوير كردهاند. باطن عمل و راه ما در اينجا، همان پل صراط است؛ ما الآن داريم روى پل صراط حركت مىكنيم؛ بايد دقت كنيم. اگر انسان بخواهد اين دقت را در همهى رفتار خود به كار بگيرد، او را پير مىكند. ليكن از اين مهمتر به گمان من، آن جملهى بعد است: «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ». پيغمبر فقط مأمور نيست كه خودش ايستادگى كند؛ بايد خيل عظيم مؤمنان را هم در همين راه به ايستادگى وادار كند. انسانهايى كه از يك طرف در معرض هجوم بلايا و مشكلات زندگى هستند- دشمنان، توطئهگران، بدخواهان و قدرتهاى مسلط - و از طرف ديگر، مورد تهاجم هواهاى نفسانى خودشان هستند - خواهشهاى نفسانى و دل بىطاقت انسان كه از زروزيور دنيا مجذوب مىشود و به سمت آنها كشيده مىشود- از اين صراط مستقيم، به چپ يا راست انحراف پيدا مىكنند. محبت طلا و نقره، محبت پول، محبت شهوات جنسى، محبت مقام و اينها، چيزهايى است كه هركدام، يك كمندى بر گردن دل انسان مىاندازند و آن را به سمت خودش مىكشانند. مقاومت و ايستادگى در مقابل اينها كه انسان پايش نلغزد: «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»؛ مؤمنين را در بين اين دو جاذبهى قوى - جاذبهى فشار دشمن و جاذبهى فشار درونى دل هوسران- و اين دو مغناطيس، در خط مستقيم نگه داشتن و هدايت كردن، به گمان زياد، اين، آن كارى است كه پيغمبر را پير كرد.مىدانيد نبى اعظم اسلام مسلمانها را - چه در دوران مكّه (سيزده سال) و چه در دوران تشكيل حكومت در مدينه - از چه گذرگاههاى لغزنده و دشوارى عبور داد و به آن قلهها رساند؟ يك چنين حركت عظيمى، كار هيچ انسانى نبود. آن مردمى كه هيچى نمىفهميدند و از اخلاق انسانى هيچ بويى نبرده بودند. پيغمبر اينها را به انسانهايى تبديل كرد كه فرشتگان الهى در مقابل عظمت و نورانيت آنها احساس حقارت مىكردند. استقامت، اين است. امروز ما احتياج به استقامت داريم. ما هم از يك طرف، جاذبههاى زندگى رنگارنگ، دلها و هوس هاى ما را برمىانگيزد. ما در دوران انقلاب، چقدر آدمها ديديم كه دلها و اعتقادهاى خوبى داشتند؛ اما در مقابل راحتطلبى، شهوات، قدرت و مقام، تعريف اين و آن، و تهديد دشمن طاقت نياوردند، به يك طرف لغزيدند و به معارضان و احياناً معاندان راه خدا تبديل شدند. بنابراين ايستادگى لازم است. در مقابل دشمن هم ايستادگى لازم است. دشمن تهديد مىكند، وعيد و وعده مىدهد، دائم عظمت خود را به رخ جامعهى اسلامى و پيشرو مىكشد، با زبان زور صحبت مىكند و احياناً زبان زور را با برخى شيرينىهاى وعدههاى فريبنده در هم مىآميزد تا اينكه دلها را گمراه كند. استقامت كردن در مقابل فريبها و تهديدهاى دشمن، هنر بزرگى است كه اگر يك ملت اين هنر را داشته باشد، آن وقت به قله مىرسد؛ به جايى كه ديگر دشمن فايدهاى در تهديد نمىبيند و مجبور است با او بسازد يا در مقابل او تسليم شود. (06/ 01/ 1385)جامعهي قرآني، زير بار زورگويي دشمن نميرود عزيزان من! بدانيد كه امروز دنياى اسلام محتاج قرآن است. در مضامين آيات سورههاى آل عمران، بقره، انبياء و احزاب، كه دوستان شما در اينجا خواندند، مطالبى وجود دارد كه امروز علاج دردها و ضعفهاى دنياى اسلام است و اينهاست كه ايمان انسان را عميق و راسخ مىكند؛ معرفت انسان را روشن و آگاهانه مىكند؛ نيروى حياتى انسان را به ميدان مىآورد و از آنها كار مىكِشد. آن وقت جامعهاى با اين خصوصيات، هم ترقّى مىكند، هم روحيه مىگيرد. وقتى جامعهاى روحيهاش قوى شد، دشمن نمىتواند به آن زور بگويد. وقتى زورگويان دنيا بخواهند سوار فرد، جماعت و يا ملتى شوند، اوّلين اقدامشان اين است كه روحيهى آن فرد يا ملت را بشكنند و احساس توانايى و ايستادگىاش را از بين ببرند. تا زمانى كه احساس قدرت و توانايى و روحيه در يك ملت و جماعتى وجود دارد، هيچكس نمىتواند بر آن فائق آيد؛ نه دشمنان بيرونى و نه دشمنان درونى؛ تنبلى و بىعارى و بيكارگى. اينكه در روايت دارد: «وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَوَضَعَ دَوَاءَ الْقُرْآنِ عَلَى دَاءِ قَلْبِه»[1] براى اين است كه قرآن را فقط براى اينكه اسم و رسم بيابند يا مشغوليتى براى خودشان درست كنند، نخوانند؛ بلكه قرآن را به جهت اينكه درمان هاى اصلى از آن است بخوانند. داروى قرآن را روى درد جان و وجود و باطن خود بگذاريم و با قرآن اين دردها را شفا دهيم. اين كار، احتياج دارد به اينكه فضا قرآنى شود. (06/ 08/ 1382)