نقد و بررسی ادبیات پایداری در گفتگو با محمدرضا سنگری؛
کسانی هستند که بخش تاریک و سیاه و تلخ جنگ را می‌بینند و جنبه دیگرش را آن‌سان بزرگ می‌کنند که بخش‌های حماسی و عظمت‌های جنگ‌دیده نشود. ممکن است عده‌ای هم از آن‌سو بیفتند. یعنی فقط حماسه را ببینند و رنج‌ها و تلخی‌ها را نادیده بگیرند. خداوند دو چشم به ما داده که به هر دو جنبه نگاه کنیم و یک زبان داده که حقیقت را بگوییم. دوستانی که بیشتر بخش تاریک جنگ را می‌بینند، میگویند ما به وجه انسانی جنگ توجه داریم. اما سؤال این است که کدام انسان؟ جنگ چه انسانی داشت؟

گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ مرضیه سهامی‌احمد: تقریباً حدود بیست ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، کشور ما درگیر جنگی شد که از لحاظ طول زمان و کیفیت، کم‌نظیر بود. سلحشوری، جانبازی، ایثار در راه خدا و در یک کلام جهاد با مال و جان، حقایقی است که همگان آنها را با چشم دیده و با تمام وجود لمس کرده‌اند. پیداست که انقلابی با این کیفیت، ادبیاتی هم فراخور خود نیز خواهد داشت. برای بررسی اوضاع‌واحوال این روزهای ادبیات انقلاب، به سراغ دکتر محمدرضا سنگری، نویسنده و پژوهشگر ادبیات انقلاب و ادبیات دفاع مقدس رفتیم.

 

جناب آقای دکتر سنگری! موضوع اصلی مصاحبه امروز ما آسیب‌شناسی و بررسی کم و کاستی و آسیب‌های ادبیات انقلاب و همین‌طور ادبیات دفاع مقدس است. با توجه به اینکه شما در این حوزه پژوهشگر و صاحب‌نظر هستید، به عقیده شما ادبیات انقلاب اسلامی و ادبیات دفاع مقدس برای ارائه شدن به نسل امروز که در زمان انقلاب و جنگ تحمیلی حضور نداشتند، در چنته‌اش چه چیزهایی دارد؟ چه‌کارهایی باید انجام شود که جوان و نوجوان امروز همراه این تولیدات و آثار شوند؟

سنگری: یکی از بحث‌هایی که امروزه بسیار مطرح می‌شود، بحث آسیب‌شناسی است؛ یعنی راه‌های رفته شده را نادیده می‌گیریم و به راه‌های نرفته چشم می‌دوزیم تا حدی که یادمان می‌رود قرار است به قله برسیم و یا باید چشم‌های ما متوجه قله باشد. البته این بدان معنا نیست که در حوزه ادبیات انقلاب و ادبیات دفاع مقدس، یا در نگاهی کلی‌تر که ادبیات دفاع مقدس را بخشی از ادبیات انقلاب اسلامی می‌دانیم، اشکال و ضعف و آسیبی وجود نداشته باشد. سؤال مهم این است که درباره بخش‌های تاریخی گذشته که بسیار از ما دور است و اصلاً ممکن است یک هزاره از ما فاصله داشته باشد، آیا نباید آن را مطرح کرد و آیا ما در رساندن ادبیات و دستاوردهای ادبی نسل‌های گذشته به امروز دچار مشکل هستیم؟ منظور این است که بعضی می‌گویند این نسل، انقلاب و جنگ را ندیدند، من می‌گویم مگر صد سال و هزار سال پیش را دیدند؟ یا مگر بخشی از تاریخ جهان مثلاً جنگ‌های اول و دوم جهانی را دیدند؟ مسلماً در هیچ‌کدام از اینها نبودند، ولی آیا نمی‌شود این‌ها را به گونه‌ای مطرح کرد که مخاطب، خود را در آنها بیابد و آنها را ادراک کند؟

شاید لازم باشد که برای تبیین این حرفم یک مثال بزنم، به‌طور مشخص مثلاً عاشورا! اگر بناست که دوری و بعد مسافت و زمان منجر به فاصله میان یک رویداد یا باور و باورمندان به آن شود، چقدر نسل امروز با عاشورا پیوند پیدا می‌کند؟ این در حالی است که نمی‌توان باورمندی را بر اساس فاکتورهایی از این جنس سنجید. اگر نسل امروز که نسل هزار و اندی سال پس از عاشوراست، به خاطر این بعد زمانی به آن رویداد باور نداشت، رویدادهای بزرگداشت این واقعه عظیم تاریخی نیز تا به امروز کمرنگ شده بود. از جمله راهپیمایی بزرگ اربعین هرساله اتفاق می‌افتد که همه سطوح سنی از کودکان و نوجوانان تا بزرگ‌سالان در آن حضور دارند، درحالی‌که ماجرای اربعین به حدود ۱۳۷۰ و اندی سال قبل برمی‌گردد. بنابراین باید بگوییم اتفاقاً در حادثه‌ای که از ما دور شده، بهتر می‌توان بحث و بررسی کرد و ابعاد آن را کاوید. سختی کار عمدتاً در آن است که شما درون حادثه باشید و بخواهید همه ابعاد آن حادثه را که فرا چشم شما و پیش روی شما نیست توصیف کنید.

بنا بر همین رویکرد و زاویه نگاه من فضای ادبیات انقلاب و آنچه با عناوینی شبیه به این شناخته می‌شود را تحلیل می‌کنم. حقیقت آن است که ادبیات انقلاب به گمان من تا اینجا که آمده، موفق بوده است، گرچه کاستی و ضعف‌هایی هم دارد.

 

یعنی منظور شما این است که ادبیات انقلاب از مسیر اصلی که مدنظر داشته منحرف نشده است؟ ادبیات انقلاب اگر در طی این سالیان بنا بر نقشه راه و آرمان‌هایش پیش‌آمده بود، امروز در سطح کلان‌تری از فراگیری و عمومیت قرار داشت. این در حالی است که تصور مخاطبان و جامعه ادبی کشور این‌طور نیست...

سنگری: اساساً هیچ راهی نیست که بیراهه نداشته باشد و در کنارش پرتگاه و کژ راهه نباشد. در جهان بیرون و جغرافیای دنیای واقعی، کدام جاده را می‌شناسید که در کنارش خطرگاه نداشته باشد؟ به‌خصوص وقتی‌که پیچ‌وخم‌های فراوانی بر سر راه باشد. به‌عنوان‌مثال وقتی جاده شمال را طی می‌کنید، همان‌جا که پیچ‌وخم‌ها بسیارند، خطرگاه‌ها هم بیشترند.

به‌هرحال انقلاب یک حرکت بزرگ است و این حرکت بزرگ، نارسایی‌ها و دشواری و مشکلاتی هم دارد و از همه مهم‌تر اینکه رویدادی شبیه به انقلاب اسلامی، منظرهای گوناگون می‌یابد؛ یعنی هر کس ممکن است از یک زاویه به آن نگاه کند. مثال دم‌دستی درباره این موضوع این است که به نظر شما بهترین غذا که محبوب عده زیادی است و تصور می‌شود همه آن را دوست دارند، آیا کسانی وجود ندارند که از آن تنفر داشته باشند؟ پس می‌بینیم که درباره بهترین غذا که برای عموم جامعه لذت‌بخش است، کسی به سبب یک زمینه، یک اتفاق یا یک رخداد، نسبت به آن نفرت داشته باشد.

خداوند در قرآن کریم در سوره انفال می‌فرماید؛ کسانی هستند که وقتی نام خدا را می‌شنوند مثل گل شکفته می‌شوند و در جای دیگر می‌فرماید عده‌ای هم هستند که با شنیدن نام خدا، اشمئزاز به آنها دست می‌دهد! (اشمئزت قلوبهم) و گریز و انزجار و نفرت ممکن است در دلشان پدید آید. ادبیات انقلاب که هیچ، داستان انقلاب هم همین است. انقلاب هم یک حرکت بزرگ مردمی است که روزگاری مردم انجام دادند و آن را با همه وجود پذیرفتند و در مسیر خود مشکلات و مسائلی دارد که هر کس از یک منظر به آن نگاه می‌کند و بنا بر همین منظر در برابر آن یا همراه با انقلاب می‌ایستد و در مسیر قرار می‌گیرد.

این یک بحث کلی بود. در بحث جزئی‌تر باید بگویم هشت سال جنگ تحمیلی هم دو لایه دارد: یک لایه تلخ و تاریک و یک لایه شیرین و شکوهمند. به عبارتی دیگر، هر جنگی هم حماسه دارد و هم تراژدی. یک بخش غم‌آلود و غم‌انگیز که از دست رفتن‌ها، آوارگی‌ها، بحران‌هایی که برای خانواده درست می‌شود، بی‌سرپرست شدن و یتیم شدن فرزندان، زنانی که همسرانشان را از دست می‌دهند و بالعکس، مردانی هم هستند که همسرانشان را از دست می‌دهند. به‌هرحال جنگ چیزی است که خشونت‌ها و از دست دادن‌ها در آن وجود دارد. عده‌ای جانباز می‌شوند، از جمله جانبازهای شیمیایی که هنوز هم آثارش قابل‌مشاهده است، اما یک رویه دیگر جنگ، حماسه است. یعنی انسان‌هایی که عزت و سرفرازی می‌آفرینند و این سرزمین را از خطر حفظ می‌کنند و سبب امنیت و آرامش جامعه می‌شوند و نوعی سربلندی و عزت و افتخار برای نسل‌های آینده به‌جا می‌گذارند. حال سؤال این است: افراد مختلف از کدام زاویه به این جنگ نگاه کرده و آن را برای دیگران روایت می‌کنند؟

کسانی هستند که بخش تاریک و سیاه و تلخ جنگ را می‌بینند و جنبه دیگرش را آن‌سان بزرگ می‌کنند که بخش‌های حماسی و عظمت‌های جنگ‌دیده نشود. ممکن است عده‌ای هم از آن‌سو بیفتند. یعنی فقط حماسه را ببینند و رنج‌ها و تلخی‌ها را نادیده بگیرند. خداوند دو چشم به ما داده که به هر دو جنبه نگاه کنیم و یک زبان داده که حقیقت را بگوییم. دوستانی که بیشتر بخش تاریک جنگ را می‌بینند، میگویند ما به وجه انسانی جنگ توجه داریم. اما سؤال این است که کدام انسان؟ جنگ چه انسانی داشت؟ انسان غالب و انسان متداول جنگ، انسانی که ما در صحنه جنگ می‌دیدیم، چگونه انسانی بود؟ چرا باید چشممان را به روی این انسان‌ها ببندیم؟

به‌طورکلی در ادبیات ما و در تمام ملت‌ها این موضوع وجود دارد و بعضی ممکن است نسبت به یک مسئله، زاویه‌ای را باز کنند و زوایای دیگر را نبینند و نیابند. این اتفاق برای ادبیات ما هم افتاده و این‌یکی از آسیب‌هاست.

آسیب دیگری که وجود دارد بزرگ‌نمایی است. گاهی ما دچار اغراق و مبالغه و غلو می‌شویم و احیاناً چهره‌ها را از حوزه اسوه به سمت اسطوره می‌بریم و این باعث می‌شود اینها برای جامعه الگو نباشند. خیلی باید مراقب این موضوع بود. به‌هرحال همه‌کسانی که در جنگ بودند، آدم بودند. آدم‌هایی که برخی از آنها گذشته چندان روشنی نداشتند؛ مثلاً کسی مانند ضرغام که به حر انقلاب معروف است، پیش‌تر یک لات بوده و از هیچ گناهی روی‌گردان نبوده، اما همین شخص بعداً تحول پیدا می‌کند و تبدیل به چهره‌ای بزرگ می‌شود. بنابراین در پرداختن به سرگذشت این افراد باید واقعیت آنها را ببینیم. جوری نباشد که بخشی از زندگی آنها را حذف کنیم و طوری نشان دهیم که انگار فرشته بودند و از اول، آسمانی بودند. باید واقعیت این انسان‌ها را هم مطرح کنیم که مخاطب بتواند احساس کند این فرد مثل خودش است و بگوید من هم مثل او اشتباه و گناه دارم و من هم می‌توانم از این ضعف‌ها عبور کنم و آدم خوبی باشم.

بنابراین یکی از آسیب‌هایی که دچارش هستیم همین بزرگ‌نمایی‌ها و حذف بخش‌هایی از زیست چهره‌های بزرگ است که آنها از حالت معمولی و بهتر است بگوییم اسوه و سرمشق بودن تبدیل به اسطوره می‌کند. اسطوره دست‌یافتنی نیست. چیزی است که فرا انسان است نه انسان فراتر. ما نباید انسان‌های روزگار خودمان را فرا انسان نشان دهیم. آنها انسان فراترند. ما باید برجسته‌های زندگی آن را مطرح کنیم در عین اینکه نشان دهیم از کجا شروع کردند و به کجا رسیدند. اینها گاهی ضعف‌هایی در زندگی خود داشتند. کتابی وجود دارد به نام «سرباز کوچک امام» که درباره مهدی طحانیان است؛ آزاده‌ای که با خانم گزارشگر برخورد می‌کند که با این سروشکل با شما مصاحبه نخواهم کرد. این فرد از ارزش‌های خودش حتی در مقابل صدام دفاع می‌کند. وقتی صدام یک جلسه با این کودکان تشکیل می‌دهد، مقاومت این افراد ستودنی است. اما زندگی این شخص در این کتاب نشان می‌دهد در دوره‌هایی شیطنت داشته و کارهایی کرده که پذیرفتنی و اخلاقی نیستند. اما این انسان بعداً در فضای جبهه رشد کرده و بال‌وپر پیداکرده و با اینکه نوجوان بوده به کمالی می‌رسد که الگویی برای نسل امروز و فرداست.

آسیب دیگری که مطرح می‌شود و قابل‌اعتناست، این است که ما الآن شتاب‌زدگی در تولید داریم و بعضی‌ها ناپخته و بدون تسلط کافی نسبت به موضوع می‌خواهند کار انجام دهند.

 

آیا موافقید که بخشی از این جریان شتاب‌زدگی، ارتباط مستقیم با سفارشی نویسی دارد؟ اساساً شما به بحث سفارشی نویسی اعتقادی دارید یا خیر؟

سنگری: البته همه اینها سفارشی نیست و بخشی از آن ممکن است سفارشی باشد. البته نظر من این است که همه سفارشی‌ها چیز بدی نیستند. بخشی از بزرگ‌ترین آثار ادبی ما در تاریخ سفارش است، از جمله شاهنامه فردوسی، گلستان و بوستان سعدی، کشف‌المحجوب، گلشن راز و بسیاری از آثار بزرگ تاریخی سفارشی هستند. همیشه سفارش بد نیست، اما منظورم این است که برخی شتاب‌زدگی در چاپ دارند و عجله دارند که کارشان را عرضه کنند بدون اینکه از پالایشگاه‌های مناسب عبور دهند. بدون اینکه نقد و بررسی شود و تأمل کافی داشته باشند. این‌طور است که به‌عنوان مثال فردی در یک سال ده کتاب عرضه می‌کند و وقتی کسی بخواهد این‌طور پشت سر هم اثر تولید کند خطا و لغزش در آن زیاد می‌شود. یا کسی تعدادی خاطره را جمع می‌کند و بلافاصله می‌خواهد تبدیل به کتاب کند درحالی‌که نیاز درنگ، تأمل، بررسی، بازنویسی و بازنگاری دارد. بارها این موضوع را به نویسندگان جوان تذکر داده‌ام که تعدادی از بزرگان تاریخ اثر خود را گاه ده بار بازنویسی کرده‌اند، به‌عنوان‌مثال جنگ و صلح تولستوی شانزده بار بازنویسی شده است. خود تولستوی گفته یکی از صفحات کتابم را دویست و بیست بار بازخوانی و بازنویسی کردم! یا افلاطون کتاب جمهور را که نوشت، صفحه اول آن را صد و سی بار پاکنویس کرد. این به معنی نیست که در کارمان وسواس به خرج دهیم، اما باید دقت، ژرفکاوی و درنگ داشته باشیم. متن پیش از چاپ به دیگران سپرده شود تا بررسی کنند و به‌نوعی عجله نکنیم. فراوان گویی دلیل بر خوب‌گویی نیست. اینکه کسی خیلی کتاب بنویسد، نشانه آن نیست که نویسنده بزرگی است. برخی نویسندگان بزرگ، دو سه کتاب بیشتر نداشتند؛ حتی گاهی یک کتاب. به‌عنوان‌مثال ما از فردوسی فقط یک کتاب یا از سعدی دو کتاب مشهور داریم.

زیاده‌گویی، پرگویی و پرنویسی دلیل بر نویسندگی و توانایی نیست. بهتر این است که اندک بگوییم، اما استوار و محکم و دقیق و عمیق و گیرا باشد. این خصوصیتی است که لازم است نویسندگان ما در حوزه ادبیات انقلاب و ادبیات دفاع مقدس و البته حوزه‌های دیگر مدنظر داشته باشند. از جمله در همین اواخر که موضوع مدافعان سلامت را داشتیم، متأسفانه کار چندانی صورت نگرفت و عظمت و حماسه همکاری‌ها نگاشته نشد. این مقوله‌ای است که نیاز بود بیشتر درباره آن نوشته شود، اما کمتر نوشته شد. همچنین درباره مدافعان امنیت و مدافعان حرم که همه اینها شاخه‌هایی از ادبیات انقلاب هستند که برخی از این عرصه‌ها فربه شدند و برخی لاغر ماندند. این هم یکی از آسیب‌هاست که به برخی عرصه‌ها خیلی پرداختیم و در بعضی عرصه‌ها راه‌های نارفته بسیار داریم که امیدواریم در آینده بیشتر موردتوجه قرار گیرد.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha