گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ سخن از فرهنگ همواره دشواریهای خاص خود را دارد، بهگونهای که حتی در ابتداییترین مسائل آن یعنی حوزه تعریف و چیستی فرهنگ اتفاقنظری وجود ندارد، با چنین شرایطی سخن از نسبت فرهنگ با حاکمیت خود مبحثی چالشبرانگیز و محل تأمل است، اما چیزی که این چالش را در کشور ما مضاعف میکند، حاکمیتی و مردمی است که اساسشان بر فرهنگ بنیاد گرفته است. در ادامه قصد داریم تا ضمن گفتگویی با حجتالاسلام علیرضا قربانی، پژوهشگر حوزه دین و ارتباطات، تلاشی جهت درک بهتر مسئله ارتباط میان حاکمیت و فرهنگ در کشور خود داشته باشیم.
دولتهای رگلاتور و تنظیمگری عرصه فرهنگ!
در ابتدا تشکر میکنم ازآنکه دعوت ما را پذیرفتید. همانطور که عرض شد علت گفتگوی ما خبر اختصاص بودجه سه هزارمیلیاردی به دستگاههای فرهنگی جهت تولید محتوی و نظارت است، اما خود خبر برای ما موضوعیتی ندارد و از این دریچه میخواهیم به مسئله مهمتری بانام نسبت میان حاکمیت و فرهنگ بپردازیم. لطفاً در ابتدا چهارچوب نظری مطلوب خود برای فهم و درک مسئله را بیان کنید.
من هم سپاس گذارم از تلاشی که برای تشکیل این گفتگو نمودید، همانطور که خود شما گفتید نمیخواهم ناظر به داستان صداوسیما و بودجه سخن بگوییم بلکه مسئله را باید کلانتر دید و آن را به یک سوژه خاص مانند صداوسیما تقلیل نداد. ابتدا لازم است مسئله را قدری بازکنیم تا زوایای آن روشن شود و بعد اگر لازم شد به راهحل برسیم. ما معمولاً در فضای نخبگانی کشور تعجیلی داریم برای رسیدن به راهحل و این آسیبزا است. یعنی شما تا صورتبندی درستی از مسئله نداشته باشید، راهحلی هم که پیشنهاد میکنید عقیم و ناکارآمد است و خیلی از موارد به تولید مسائل بحرانیتر میانجامد.
ببینید اتفاقی که در عرصه جهانی افتاده آن است که دولتها به سمت خصوصی شدن رفتهاند، یعنی شما مدلهای حکمرانی را که نگاه میکنید، از ایدههای دولت رفاه به سمت دولتهای کوچکتر رفتهایم که در آن بسیاری از خدمات را بخش خصوصی متکفل شده و دولت نقش تنظیم گری و رگولیشن را بر عهده دارد. در حیطههای اقتصادی دولت میتواند در برخی از موارد گونهای میدان را تنظیم کند که فعالیت بخش خصوصی باعث تأمین شدن منافع عمومی مردم شود. برای نمونه حتی در حیطه زیرساختهای مخابراتی در برخی کشورها خود دولت ورود نمیکند بلکه با قواعدی شرکتهای خصوصی این خدمات را به مردم میدهند، لذا این دولتها در بسیاری از موارد ایده موفقی بودهاند. اما در برخی حیطهها ما اصطلاحاً شکست بازار را داریم، یعنی سپردن آن کالا و خدمت به بخش خصوصی نمیتواند منافع عمومی جامعه را تضمین کند. چند حیطه اصلی مانند آموزش، بهداشت، درمان و امنیت از حیطههایی است که هنوز بسیاری از دولتها بخش عمدهای از خدمت و سرویس را خود میدهند. پس برخی حیطهها به صورت کلی اقتضائاتی دارند که وقتی دولت آن را به بخش خصوصی میدهد نمیتوان این رقابت بخش خصوصی را تأمین کننده منافع عمومی دانست. پس این را گفتم تا بدانیم که در چه چهارچوب نظری در حال سخن گفتن هستیم. در خیلی از کشورهای دنیا چهارچوب تنظیم گری دولت در حیطه فرهنگ، رسانه، آموزش و.... قواعد خاصی را دارد. برای مثال قواعد حمایت از محتواهای ملی در خیلی از کشورها وجود دارد. از جهت نمونه عرض میکنم اتحادیه اروپا در حیطه رسانههای تصویری، در خصوص vod و یا صنعت سینما قواعدی را داردکه درصد خاصی از تولید محتوا باید برای تولیدات اروپایی لحاظ شود، اگر این قواعد تنظیم گرانه نبود چهبسا صنعت سینمای اروپا در برابر صنعت هالیوود نمیتوانست مقاومت کند و از بین میرفت. لذا اصل مداخله دولت در عرصه فرهنگ پذیرفتهشده است مبتنی بر همان منطق و چهارچوبی که ذکر شد، یعنی مبحث شکست بازار و همراستا نبودن منافع عمومی و ملی با بخش خصوصی.
آیا این ایده به معنای مشارکت دولتها در بحث تولید محتواست؟ مثالی که مطرح کردید بیشتر جنبه تنظیم گری و قانونگذاری را داشت، ولو آنکه در بحث قانونگذاری حضور دولتها فاقد اشکال باشد، در بحث تولید محتوا هم میتوان چنین سخنی را گفت؟ البته مراد از دولت در این گفتار به نحو کلی حاکمیتها هستند.
این سؤال را میشود در کلیت کشورهای دنیا پاسخ داد اما مسئله الآن ما پاسخ به این سؤال در نظام جمهوری اسلامی است که از اساس، نظامی به شدت ایدئولوژیک و فرهنگی است، حالا ممکن است شما در نقاط دیگر دنیا پاسخ پیشفرضتان منفی باشد چراکه تنها اولیات اخلاق سکولار مد نظر شماست که رعایت شود لذا با برخی قواعد تنظیم گرانه به مطلوب خود برسید، اما در نظامی مانند جمهوری اسلامی که از بیخ و بن فرهنگی است و بقای آن در گرو همین ارزشهای فرهنگ آن است به نظر نمیتوان به ایده دولتهای رگلاتور صرف تکیه کرد. بخش خصوصی طبیعتاً منافع خود را دارد و البته این هم بد نیست، یعنی نمیخواهیم یک بار ارزشی منفی به این قضیه بدهیم اما طبعاً اگر کسی بخواهد کسب و کار فرهنگی را بچرخاند نگاهی در ذهنش دارد و حاکمیتی با چنین رویکرد فرهنگی نگاه دیگری دارد، لذا نمیشود صرفاً با بخش خصوصی آن اهداف را تأمین کرد. به همین دلیل به نظر میرسد ما ناچار از دخالت حاکمیت در حیطه تولید هستیم، البته بهعنوان مکمل بخش خصوصی و نه رقیب آن. شما اگر در قانون اساسی هم دقت کنید چنین نگاهی را میبینید، یعنی انحصاری که نسبت به فضای برودکست (رسانههای صوت و تصویر فراگیر) وجود دارد نشان میدهد چنین دیدی بر واضعان قانون اساسی حاکم بوده که حاکمیت باید در فضای تولید نیز حضور داشته باشد. البته بنده در این مجال نمیخواهم ادعای انحصار را طرح و دفاع کنم و معتقدم که انحصار نه مطلوب است و نه ممکن، و بنابراین چیزی که میتوان مطرح کرد آن است که ما ترکیبی از حضور حاکمیت و بخش خصوصی را در عرصه تولید میخواهیم.
چالشهای حضور حاکمیت در عرصه فرهنگ
حاکمیت برای حضور در عرصه فرهنگ چالشهایی را دارد، از طرفی اتصال به بودجه دولتی و فقدان پاسخگویی، پویایی را گرفته و از طرف دیگر نبود مدیر متخصص موجبات ناکارآمدی را فراهم آورده است. شما ببینید در بخش خصوصی اگر شما اثری را تولید کنید که فاقد جذابیت باشد، بازار شما را از گردونه فرهنگ خارج میکند، اما در بخش دولتی اینگونه نیست. از طرف دیگر مدل تلفیقی به نظر چالشهای مضاعفتری هم داشته باشد، نحوه رابطه حاکمیت با بخش خصوصی در این مدل چگونه است؟
مهمترین چالش، نحوه مدیریت میان دو شأن حاکمیت است. در این مدل حاکمیت دو شأن پیدا میکند، یک شأن تنظیم گرانه دارد نسبت به بخش خصوصی و یک شأن تولیدکنندگی دارد که خود در عرض بخش خصوصی رقابت میکند، این دو شأن را کنار هم داشتن ظرافتهایی را میطلبد، چراکه مقداری با هم تعارض دارند و مدیریت این تعارض قدری دشوار است. تنظیم گری یعنی پدری حاکمیت نسبت به بخش خصوصی و آنجایی که اقدام به تولید میکنید خود شما دیگر یک بازیگر درصحنه میشود و بهنوعی رقیب بخش خصوصی، لذا طراحی نهادی اینها بسیار مهم است تا این تعارض تا حد امکان در جهت تأمین منافع عمومی مدیریت شود.
در بخش تولید چالشهای دیگری نیز وجود دارد. اتفاقی که الآن افتاده آن است که توانمندی حاکمیت در بخش رسانه و تولید از بخش خصوصی کمتر شده است. الآن بهطور مثال شما صداوسیما را نگاه کنید، آدمهای متخصص از لایههای پایین سازمان تربیتشده و هنگامی که به نقطه اوج خود میرسند فرصتهای بهتر و جذابتری در خارج از سازمان برای آنها به وجود می اید لذا از صدا و سیما خارج میشوند. اتفاقی که الان افتاده آن است که نهادهای حاکمیتی درگیر تولید در حال خالی شدن از هنرمند هستند چراکه در رقابت با بخش خصوصی، فاقد جذابیتهای مختلف مالی و غیره هستند و این یعنی کوچ هنرمندان به این بخش. همچنین بخش خصوصی خط قرمزهای کمتری نیز دارد که این نکته نیز برای هنرمندان جذاب است. همچنین نهادهای حاکمیتی عرصه تولید به لحاظ سازمانی به شدت دچار عدم بهره وری هستند؛ ساختار فربه و ناکارآمد، فقدان کارایی و اثربخشی لازم، حجم بالای نیروی انسانی مازاد بر نیاز، تعارضهای درونسازمانی، ناپایداریهای سیاستی و غیره مشکلات امروز بخش تولید حاکمیتی شده است و متأسفانه باید گفت که افق روشنی برای حل این مشکلات وجود ندارد، زیرا تجربه نشان داده که تغییر اساسی و ساختاری (مثلاً تعدیل نیرو) در این سازمانها با مقاومتهای درونسازمانی و برونسازمانی متعدد مواجه میشود و ناکام میماند.
دیده بان های مردمی، سوزن بانان ریل فرهنگی کشور
یعنی از نظر شما ما نیاز به باز طراحی مجدد نهاد های فرهنگی نظام داریم؟
بله، یعنی شما که می خواهید وارد بخش تولید شوید آیا می شود نگاه رسانه ای متعلق به پنجاه سال پیش را داشته باشید؟ طبیعتا نه. اینکه شما همه امکانات حاکمیت در عرصه تولید را در یک ساختار (مثلا صداوسیما) تجمیع کنید و بعد ناکارآمدی روز افزون آن ها را مشاهده کنید اشتباه است. وقتی می گوییم حاکمیت باید وارد تولید شود نه آنکه تنها از یک کانال مشخص که تا کنون نیز تجربه موفقی از آن نداشته ایم وارد شود، بلکه از طریق مجموعه نهاد های حاکمیتی و شبه حاکمیتی خود این کار را باید انجام دهد. تجربه ما در حال حاضر این را نشان می دهد که نهاد های حاکمیتی و شبه حاکمیتی بهتر از نهاد های سنتی مانند صدا و سیما عمل کرده اند. ورود حاکمیت به عرصه تولید به معنای توسعه صدا و سیما نیست، نهاد های شبه حاکمیتی به نظر الگوی موفق تری هستند به نسبت صدا و سیما، لذا اگر حاکمیت در عرصه تولید، در خودش انحصار نداشته باشد و یک رقابت درون حاکمیتی به وجود بیاید، شرایط بهتری را شاهد خواهیم بود. بنابراین در مرحله نخست ما نیازمند اصلاح درون حاکمیتی و بازطراحی نهادی هستیم. البته این ایده مشکل قانون اساسی را هم دارد اما اگر ظرفیت هایی فراهم شود (مشابه اتفاقی که در مورد اصل ۴۴ قانون اساسی در حیطه اقتصاد رخ داد و با ابلاغ سیاستهای کلی ذیل این اصل که توسط مقام معظم رهبری صورت گرفت، ظرفیتهای جدیدی برای فعالیت بخش خصوصی در عرصه های مختلف اقتصادی فراهم شد) می توان طراحی جدید و مناسبی انجام داد.
علاوه بر آنچه تاکنون بیان شد، نکته بسیار مهم دیگر آن است که ما بازیگر سومی را در عرصه فرهنگ و رسانه نیاز داریم و آن هم مردم هستند. یعنی ما مردم را چه در عرصه نظارت و چه در عرصه تولید نمیبینیم. ما نتوانستیم در عرصه فرهنگ، از ظرفیت و دغدغه فرهنگی مردم، «قدرت فرهنگی» تولید کنیم. باید توجه کنیم که مردم بسیار فرهنگی داریم و این ظرفیت بسیار بزرگی است، تبدیل این ظرفیت به قدرت فرهنگی و رسانهای صورت نگرفته است. برای نمونه انجمن خانواده آمریکایی یک نهاد قدرتمند مردمی است که خیلی وقتها مقابل برخی انحرافات هالیوود را گرفته است. برای مثال در ماجرای انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ که موضوع ترویج همجنس بازی مطرح بود، کمپین یک میلیون مادر و پدر آمریکایی موفق عمل کرد. نه تنها در بحث نظارت بلکه در حیطه تولید هم میتوان از مردم کمک گرفت. البته پیش زمینههای فرهنگی این موضوع هم مهم است. برخی از نهادهای فرهنگی ما در حال حاضر با کمک مردمی اداره میشوند، و یا برخی خیریههای ما با مدل تأمین مالی جمعی کار خود را اداره میکنند.
بنابراین ظرفیت بالایی وجود دارد که ما هنوز موفق نشدهایم مدل درستی برای به کار گیری آن ارائه کنیم. حتی در حیطه دیدهبانی و نظارت ما هیچ الگوی مناسبی نداریم، برای نمونه عرض میکنم گذشت آن دورهای که هر اتفاقی میافتاد مردم در مقابل آن مجموعه، سینما و یا ... چادر میزدند، این مدل در حال حاضر مدل کهنه و ناکارآمدی شده است، اینها مدلهای کنش گری سوختهای است، اما اگر بتوانیم به نهاد مردمی قدرتمندی برسیم که با راه اندازی کمپین، تحریم کند دیدن یک فیلم و محصولات جانبی فیلم آن مانند تیشرت و اسباببازی را، این اقدام حتی اگر پنج درصد در سود آوری آن مجموعه اثر بگذارد بار دیگر که آن تهیهکننده بخواهد فیلم بسازد به خاطر سود خود هم که شده نکاتی را رعایت میکند. یا در رویکرد ایجابی با حمایت از تولیدات رسانهای مفید و یا حتی مشارکت در تولید آنها، بتواند نقشآفرینی فعالی داشته باشد.
فرهنگ را یک تخصص نمیدانیم!
بحث بازطراحی نهادی که شما فرمودید طرح مسئله دقیق و درستی است، به هر صورت قوانین ما و نهادهای ما درزمانی طراحیشدهاند که بعضاً رادیو و روزنامه رسانه غالب بوده است، لذا کارآمدی اینها در عصر شبکههای اجتماعی محل تردید است، اما جدای از این مسئله، به نظر ما در حیطه نیروی انسانی و مدیریتی نیز مشکلاتی داریم، چراکه در همین سیستم معیوب اگر اشخاص خلاق که فهم درستی از فرهنگ دارند، متصدی کارها میشدند، اتفاقات خوبی رغم میخورد.
نکته شمارا درست میدانم، ما متأسفانه مدیرانی که فرهنگ را بفهمند نداریم یا کم داریم، چه در بخش تنظیم گری و چه در بخش تولید. ما چند مسئله جدی داریم در این خصوص، یکی حلقه بسته مدیران است، اما نکته دیگر آن است که فرهنگ بهعنوان یک تخصص در عرصه حاکمیت شناخته نمیشود. یعنی شما در بسیاری از نهادهای مهم فرهنگی میبینید که مدیران ارشد، پیشزمینههای تحصیلی و کاری غیرفرهنگی دارند، مثلاً از فضای فنی-مهندسی و غیره به این عرصه کوچ کردهاند. حتی از این هم که بگذریم در لایه مدیران میانی هم خیلی اوقات اشخاص با سبقه فنی و مهندسی حضور دارند، یا افراد حقوقی در فرهنگ عهدهدار مسئولیت میشوند، لذا مشکل ما آن است که هنوز فرهنگ بهعنوان یک تخصص شناختهنشده است. حتی ما در فضای حوزوی هم هنوز فقه رسانه و فرهنگ را بهعنوان یک تخصص به رسمیت شناختهایم. از این گذشته و در مرتبه بعدی حیطههای های جزئی فرهنگ را تخصص نمیدانیم، یعنی ما حیطه کتاب را، خبر را، سینما را و... را یک تخصص نمیدانیم. یعنی کسی که تا دیروز در حوزه خبر مسئولیت داشته، ناگهان در انتشارات مسئولیت میگیرد و یا کسی که در انتشارات مسئولیت داشته، در فضای مجازی مسئولیت میگیرد و ... همه اینها باعث شده که تنظیم گری و تولیدکنندگی حاکمیت ضعیف شده و نتواند نقشآفرینی مناسبی داشته باشد.
/انتهای پیام/