گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ سید عبدالمجید فلسفیان: قرآن، چشمهای جاری و خورشیدی است که هر روز طلوعی دارد و تابشی. حیات میدهد و حرکت میآفریند. اوست که با تابشش بر دلهای آماده، غبارها را میپراکند، زنگارها را میزداید و ظلمتها را میشکافد و محو میکند.
آدمی را هر دمی ظلمتی است و قرآن را در آن دم نوری و هدایتی «طُوبی لِلغُرَباء[1]»؛ خوشا آنان که خود را در ظلمت دنیا دیدند و از این ظلمت هجرت کردند و در این هجرت به تنهایی و غربت رسیدند و این غربت و تنهایی و این وحشت و حیرانی را با شناخت قرآن و انس با آن، سامان دادند و رسالت خویش را در تولید دیدند تا عقیم نمانند و مثل انسانهای دیگر مردار زمین و مرده زمان نشوند. همانهایی که خدای عالم را به سوگند واداشتند تا بگویند «وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ»[2]؛ قسم به هر زاینده و تولیدکننده و آنچه که میزاید و تولید میکند. همان غربالی که زمینهساز حکومت جهانی مهدی(عج) ـ احیاگر قرآن و سنت رسول(ص) و حاکمیت بخشیدن به آن دو ـ هستند.
«طُوبی لِکُلِّ مُؤمنٍ نُوَمَة[3]»؛ خوشا به عاشقانی که طعم شیرین خواب را بر خود تلخ کردند تا به دیگران شیرینی حیات را بچشانند و دیگران را از خواب غفلت فرو رفته در ظلمتها، بیدار نمایند. آنان که غریب و ناشناخته ماندهاند؛ نه حضورشان را کسی غنیمت میشمارد و نه فقدانشان را خسران میبینند. هرگز خود مطرح نبودهاند که دعوت به هدف و نور و قرآن مقصد اساسی آنها بوده است و همین است که از پرکاری و به دوش کشیدن بارهای زمین مانده، فرصت خواب نداشته و از بیخوابی چون انسان پرخواب چشمهایشان ورم کرده نشان میدهد! «أُولَئِکَ مَصَابِیحُ الهُدَی وَ أَعلاَمُ السُّرَی»[4]؛ آنهایی که چراغهای هدایت و مشعل داران کسانی هستند که در تاریکی ها حرکتی را آغاز کرده اند.
آدمی را هر دمی ظلمتی است و قرآن را در آن دم نوری و هدایتی «طُوبی لِلغُرَباء »؛ خوشا آنان که خود را در ظلمت دنیا دیدند و از این ظلمت هجرت کردند و در این هجرت به تنهایی و غربت رسیدند و این غربت و تنهایی و این وحشت و حیرانی را با شناخت قرآن و انس با آن، سامان دادند و رسالت خویش را در تولید دیدند تا عقیم نمانند و مثل انسانهای دیگر مردار زمین و مرده زمان نشوند
آنان که به جای بزرگ کردن خود خدا را در دلها بزرگ میکنند و به جای طرح خویش، طراح هدایت انسانهای غوطهور در ظلمت علم و قدرت و دنیا هستند، اگر چه طرید و نفی شده همچون خضر و موسی به قریه راهشان نمیدهند و از آب و نان آنها را محروم میکنند ولی هرگز از رسالتشان بازنمیایستند و دیوارهای حافظت نسلهای در راه را که شکاف برداشته، ترمیم میکنند تا گنجهای حکمت به جا مانده از گذشتههای صالح و مصلح را به آنها انتقال دهند و پاسدار خط انتقال معارف باشند.
بیشک این غرباء و این نُوَمَهها باید در غربت بمانند تا با فراغتبال بارهای زمین مانده انسانهای نیازمند خفته را به دوش بکشند و شهرت و سمینار و موج و ... آنها را از رسالت سنگینشان باز ندارد و حساسیتها و حسادتها و رندیها در حرکت آنها وقفهای ایجاد نکند.
طبیعی است که در سطحماندهها نشناسند، هرچند بر هزاران سند تکیه داشته باشند و نتوانند خط و ربطها و تأثیر و تأثرها را بشناسند و تنها در حاشیه کتاب قطوری که به هر جیک و پُکی پرداخته اند، بنویسند آنچه را که نباید مینوشتند.
گفتن از چنین انسان غریب و پرکاری که از رَحِمِ کوچکِ دنیا متولد گشت و در این تولد غربتش را یافت و با قرآن پیوند خورد و به تولید روی آورد و مسئولیت را در سازندگی و زایش دید و با جاری قرآن به طهارت و تطهر روی آورد تا آدمها با درک لیلةالقدر خویش به نقد معبودها بنشیند و از ظلمتها به نور هجرت نمایند و در این روزگار ستمگر و زمانه ناسپاس چنین پسندید که از عاشقان و رندان ناشناخته بماند تا انسانها قدر، هدف و راه مقصد خود را بشناسند و به دور از آنکه در بند کسی اسیر شوند از سر هستی بلند شده و به عبودیت حق گردن نهند، دشوار است.
گفتن از چنین آدم و مکتب تفسیری او زیبنده کسی است که خود در سلوکش فائز باشد و منازل «صراط» را در نوردیده باشد و به «اخبات» رسیده باشده و با او در منازل سیر همراه شده باشد وگرنه مایی که در ظلمتها ماندهایم چگونه در تاریکیها میتوانیم به نقد بنشینیم و ظرافتها و زیباییها را نشان دهیم.
این بیبضاعتیها تنها عزیزی را میطلبد که مقتدرانه از خزینههای بی پایانش تصدق نماید و ما را به ظرفیت و وسعتی برساند تا با بسط وجودی، وجودهای بسط یافته و گسترده را بشناسیم و بشناسانیم.
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
چه مکتب تفسیری استاد که بناست که در این مجال کوتاه بررسی شود و چه سایر مکاتب تربیتی و فکری و اخلاقی و اجتماعیِ استاد همه ریشه در شبی دارد که از هزار ماه و یک عمر کامل برتر و بهتر بوده است. در آن شب طرحی افکنده شد که تا بینهایت را در خود داشت، راستی چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی؛ که استاد خود از آن شب پرده بر می دارد: «این جریانی است که برای خودم در یکی از شبهای تابستان 45، در بالای بام یکی از خانههای کاهگلی یکی از روستاهای دور شروع شد. آن شب، شب سنگینی بود، شاید یک ساعت نخوابیده بودم که بیدار شدم و یا بیدارم کردند. بلند شدم، بر لبه بام نشستم و پایم را رها کردم. من زیر شاخه ای از درخت توت نشسته بودم و از دست چپم از آن دورها از میان فندقستان، تازه ماه سرخ رنگ داشت به سینه آسمان میخزید و صدای آبشارهای کوتاه و زمزمه مرغ حق و فضای سَبُکِ دِه و آسمان تاریک شب و ستارههای زنده روستا و هزار عامل دیگر مرا چنان سبک و چنان آرام کرده بودند که خودم را از دورهای دور احساس می کردم، حتی با خودم از پیش از رحم تا دنیا دوباره متولد شدم و پس از این تولد زود به بلوغ رسیدم و به جوانی و به پیری و به مرگ و به ادامه از رحم خاک و به انتقالها و ... .
این جریان در من مسائلی را زنده کرد و برای من روزنه ای شد، چون من تمام وجود خودم را قدم به قدم دنبال کردم و تمام آنچه بر من گذاشته بود، احساس نمودم. اگر امروز از انسان و استعدادهایش و ترکیب اینها و نتیجه این ترکیبِ شگفت و رابطه این ترکیب با شناختها و رابطه این همه با هستی و جامعه، حرف می زنم این حرفها ریشه در این شب دارند.[5]»
سخن در بررسی بُعدی از ابعاد وجودی چنین شخصیتی است که بر درکه یار، بار یافته تا آنچه را لازم بوده بگیرد و به رسم امانت به نسلهای آینده بسپارد. «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[6]؛ بررسی آن بعدی که همه ابعاد دیگر را شکل داده و بر همه آنها مهیمن است، یعنی بعد قرآنی، یعنی رابطه استاد با قرآن، چگونگی برداشت از قرآن و مکتب تفسیری و شیوه تفسیری ایشان.
پیوند استاد با قرآن
استاد خود از این پیوند مبارک میگوید: «... منی که دو بار از قرآن رمیده بودم، اکنون به قرآن روی میآورم و این بارِ سوم، رابطه ام با قرآن از رابطه ام با قلبم، با نَفَسم نزدیکتر بود و این نه یک حرف که یک احساس بود. آخر من می توانستم بدون قلبم چند ثانیه زنده باشم، ولی بدون قرآن نمی دانستم چگونه زنده باشم و برای چه زنده باشم. همین ثانیهها را چگونه بگذرانم؟ این احساس، انس عمیقی را در من سبز کرد. این ضرورت مرا با قرآن پیوند زد. اکنون با صراحت میگویم، قدم اول، شرط اول، برای برخورد با قرآن همین احساس، همین درک ضرورت است.[7]»
منی که دو بار از قرآن رمیده بودم، اکنون به قرآن روی میآورم و این بارِ سوم، رابطه ام با قرآن از رابطه ام با قلبم، با نَفَسم نزدیکتر بود و این نه یک حرف که یک احساس بود. آخر من می توانستم بدون قلبم چند ثانیه زنده باشم، ولی بدون قرآن نمی دانستم چگونه زنده باشم و برای چه زنده باشم. همین ثانیهها را چگونه بگذرانم؟ این احساس، انس عمیقی را در من سبز کرد. این ضرورت مرا با قرآن پیوند زد. اکنون با صراحت میگویم، قدم اول، شرط اول، برای برخورد با قرآن همین احساس، همین درک ضرورت است
همین کافی است که بدانید آنچه به گفته آمد به تمامیت در سلوک ایشان محقق بوده است. نزدیکان و شاگردان شاهد این حقیقت بوده و بر آن گواه هستند که چه عشق بازیهای مستمری که با قرآن نداشتهاند که هنوز صدای هِق هِق سینه او به گوش میرسد و باران اشکهای او جاری است، «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»[8] که خدای سمیع و علیم خود شاهد است و علی بن موسی الرضا(ع) بر آن گواه. او که «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»[9] آویزه گوشاش بود که در هر فرصتی قرآن را بر روی خود می گشود تا دلش به گشایشی برسد و این سیرهای بود که هر کس را با او اندک انسی ایجاد می شد آن را برمیگزید و در همراه داشتن قرآن و قرائت و انس به قرآن به او اقتدا میکرد.
بیشک ایشان از مصادیق بارز این کلام گهربار علی(ع) در وصف متقین در دوران ما بود: «أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالُونَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلًا»[10]؛ از جمله کسانی بودند که در دل شبها راست قامت ایستاده و قرآن را ترتیل و تلاوت میکردند و دل را بر آن می فشردند و درمان دردهای خود را از آن می جستند.
قرآن بر همه روابط او حاکم بود که تلاوت را با حاکمیت همراه کرده بود تا جایی که شوق علی(ع) را برانگیخته بود؛ که علی(ع) در جستجوی چنین انسانهایی ناله سر میدهد: «أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ»[11]؛ کجایند آن برادرانی که تلاوت قرآن میکردند و آن را حاکم میگرفتند، سنتها را احیا میکردند و بدعتها را میمیراندند.
این حاکمیت قرآن را در سراسر نوشتهها و گفتههای ایشان شاهد هستیم. بر تمامی زندگی و عمل ایشان تبلور چنین حاکمیتی را ناظر بودهاند و بودهایم که با همه گستردگی مطالعات علمی در همه زمینهها و مکتبها و از همه نویسندههای شرقی و غربی و مذهبی و غیرمذهبی، حقا که مصداق این کلام نورانی امام بودند که فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَیْنَا»[12].
رحمت و عنایت و رأفت خداوند را به جهت خلوص در دین از آن خود کرد و حتی از عرفان مسلمین و فلسفه آنها لبی تر نکرد و به التقاط با آن دو حوزه که خیلیها آنها را با قرآن یکی میدانند رضایت نداد و با آنها که به تفکیک این حوزهها روی آوردند ولی ترکیب خوبی نداشتند، جمع نشد و به آنها که ولیشان می گفتند «راعنا»، ولی را برای خود میخواستند نه خود را برای ولی، روی خوش نشان نداد. در برابر آنها که میگفتند دین راهی در میان سایر راههاست، سرسختانه ایستاد و گفت: دین، تنها راه است و آنها که دین را اهرم میدانستند نه اصل بر حقارتشان گریست.
استاد این گونه خود را بر وحی؛ قرآن و سنت، حبس کردند و با اخلاص در دین و اخلاص در نیت و اخلاص در عمل، زندگی را با مرگ پیوند دادند و حیات و مرگ محمد و آل محمد را برگزیدند. بر پیوندگانِ پر عطش است که این سیر را در ترانه آسمانی طَرَب انگیز پُر ترنّم ایشان با نام «تو به من آموختی» شاهد باشند و بر ماست که از خدا بخواهیم که همیشه ساقیاش علی(ع) باد.همه قرائتهای دیروز و امروز را از دین به نقد کشید و با صلابت گفت: «اگر قرائتی مستند باشد، قرآنی است و اگر غیرمستند باشد، بافتنی.» و همین خط بطلانی بود بر تفکر هرمنوتیکی در حوزه دین و قرآن که مدعی بودند که همه قرائتهای از دین صحیح است و همه تفسیرها، تفسیر به رأی است که مستند نباشد، که اگر استناد داشته باشند تفسیر به غیر رأی و مقبول است.
مکتب تفسیری
آنچه در این نوشتار کوتاه به آن پرداخته شده، گفتوگو از شیوه تفسیری و به طور خاص بررسی تفسیر استاد از سوره بقره است. در اینجا تنها به روش تفسیری استاد در سوره بقره مرور می کنیم و آن هم از چند جهت:
همچنین تجربه نگارنده این سطور و سایر دوستان که در محضر استاد از ابتدا تا پایان تفسیر ایشان بودهاند، مجموعه دلایل روی آوری ما به اختصاص دادن بحث به تفسیر استاد از سوره بقره شد. شاید این کوش گامی باشد در جهت معرفی این تفسیر و شروعی باشد در پرداختن به شناخت روشی نو و مفسری جامع و در نهایت خارج شدن قرآن از مهجوریت.
چرا تطهیر با جاری قرآن؟!
استاد، اسم تفسیر خود را تطهیر با جاری قرآن نامگذاری کرده است، چرا؟ اگر بگوییم این اسم عین مُسَمّی است که مسمای 440 صفحه ای کتاب، تفصیل همین اجمال است و این اسم آینه تمام نمای این همه تفسیر و فشرده آن است، گزاف نگفتهایم.
این اسم نمایانگر مبنای تفسیری استاد و بیانگر هدف اساسی ایشان از روی آوردن به قرآن و تفسیر آن است. چرا که در نگاه استاد که حاق واقع نیز همین است، قرآن کتاب هدایت است که با جریان یافتنش در وجود انسان عامل پاکی و طهارت و عامل خروج از ظلمتها و پلیدیها به نور و روشنایی است. قرآن، کتابی است که برای هر درد، درمانی دارد. کتابی است که برای هر کس هدایتی دارد و شفایی میآورد. قرآن کتاب علمی نیست که به تفسیر موضوعی و اعجاز علمی آن روی بیاوری؛ که او مجموعه ای از آیه ها و نشانههاست که همه هستی را آیه مینمایاند تا راه رشد و فلاح و هدایت را به تو نشان دهد و تو را به او برساند. به بیان خود استاد فرق است میان کسی که میخواهد از پل عبور کند و به مقاصدی راه بیابد و کسی که پل موضوع تحقیق و زمینه کار اوست و میخواهد تز کارشناسی خود را تهیه کند.
استاد، اسم تفسیر خود را تطهیر با جاری قرآن نامگذاری کرده است، چرا؟ اگر بگوییم این اسم عین مُسَمّی است که مسمای 440 صفحه ای کتاب، تفصیل همین اجمال است و این اسم آینه تمام نمای این همه تفسیر و فشرده آن است، گزاف نگفتهایم. این اسم نمایانگر مبنای تفسیری استاد و بیانگر هدف اساسی ایشان از روی آوردن به قرآن و تفسیر آن است. چرا که در نگاه استاد که حاق واقع نیز همین است، قرآن کتاب هدایت است که با جریان یافتنش در وجود انسان عامل پاکی و طهارت و عامل خروج از ظلمتها و پلیدیها به نور و روشنایی است
بر همین اساس میفرمایند: «آنچه در این تطهیرها و تحلیلها طالب هستیم، بررسی موضوعات کفر و نفاق و خلقت زمین و آسمان و یا خلقت انسان و داستان بهشت و شیطان و یا تک تک موضوعات تاریخی و یا تشریعی نیست. این مباحث گرچه مباحث علمی، فلسفی و یا عرفانی عمیقی هم باشد، کار قرآنی نیست. ما در این مباحث به نوع رابطهها و برشهایی که شکل میگیرد و یا نحوه برخورد و درمان و معالجهای که صورت میبندد، توجه داریم.»[13]
این توجه در سراسر این تفسیر موج میزند و وجدان خواننده تطهیرها شاهد صدقی بر این حقیقت است که چگونه استاد با تفسیر آیه، به درمان و معالجه ضعفها و کاستیها و بیماریهای انسان امروزی میپردازد و با جاری کردن قرآن، تطهیر و پاکی دلها و قلبها را به ارمغان میآورد.
ارائه نمونهای در این حوزه، ما را از اطاله کلام بینیاز مینماید، وقتی ایشان از وجه نامگذاری سوره به بقره پرده برمیدارند و توضیح میدهند که چرا این سوره این گونه نامگذاری شده، آنگاه با این پرده برداری پردههای کبر و منیت و نخوت و خودخواهی و عجب و عملزدگی انسان را نشان داده و کنار میزند و صفحه دلها را روشن می گرداند، تنها با دیدن این یک نمونه هر کسی خواهد گفت که تنها نام «تطهیر با جاری قرآن» زیبنده چنین تفسیری است.
چرا بقره؟!
استاد وجه نامگذاری این سوره طولانی به بقره را این گونه توضیح میدهند: «اگر سوره بقره سوره هدایت کتاب برای متقین و سوره تشریع باشد، این نکته مطرح میشود که چرا نام یک داستان کوتاه از تاریخ یهود برای این سوره انتخاب شده است. خواه اسماء، توقیفی باشد یا نباشد. این نامها را رسول(ص) بر زبان رانده و همراه با تنظیم سورهها مطرح کرده است، پس باید حکمتی و نکتهای در میان باشد. با توجه به داستان موسی و امر به ذبح بقره، مییابیم که برای بنی اسرائیل این حکم کوچک مسخره میآمد و این کار کوچکی بود که تمامی بنیاسرائیل به کشتن یک گاو مأمور شوند.
آنها برای عظمت مأمورٌ به، به دنبال اوصاف و صفاتی بودند که به عمل رنگ و آبی بدهد و این تشریع را توجیهی و آبرویی باشد. آنها پس از مطرح شدن خصوصیات بسیار، گفتند اکنون حق و راستی را آوردی. در حالی که آنچه مطلوب است اطاعت است و توجه به امر است، نه توجه به مأمورٌ به. آنچه بنیاسرائیل میخواستند عظمت و کیفیت مأموریت و عنوان مأمورٌ به بود.
موسی میگفت: «فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ»[14]همین آنچه بنیاسرائیل از آن دور بودند، همین روح امتثال و عمل بود: «مَا كَادُوا يَفْعَلُونَ»[15]نزدیک نبودند به عمل ... آنها را این سطح ساده تشریع ارضاء نمیکرد و اقناع نمینمود، همچون ما که پس از آشنایی با مباحث پیچیده علمی و فلسفی و عرفانی، دیگر سطح ساده تشریع را برای خودمان ناچیز میانگاریم و اگر ابراز نکنیم، در دل اینها را مسخره و استهزا میشناسیم و در دل میگوئیم «أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا»[16].
این نکته میتواند این احساس اسرائیلی را در ما مداوا کند و توجه ما را در تشریع به عظمت امر و حکمت آمر متوجه کند و حجم و عظمت و شرک عمل را از ما دور سازد. گاو بزرگ و کوچک و بیرنگ و با رنگ کارساز نیست. «لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ... »[17]آنچه کارساز است احساس امتثال و اطاعت و تقواست که «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ... ».[18]
استاد در متن تفسیر، این احساس اسرائیلی را تشریح میکند و به مداوای آن میپردازد. آنجا که میگوید: هنگامی که موسی به قوم خود گفت: به راستی خدا دستور میدهد که گاوی را همگی ذبح کنید، گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفتهای؟! دستور مشخص و کوچک است. همه بنی اسرائیل با هم یک گاو و فقط یک گاو را سر ببرند. در برابر این دستور اگر عشق و اعتقاد و اعتماد باشد، فقط اطاعت و تسلیم خواهد بود، اما اگر عشقی نباشد و اعتماد و توجهی نباشد، آدمی خود را بینیاز میبیند و در این سطح نمیداند که زخمش با این مرهم بسته میشود و این نوع دستورها او را درمان می کند.
خود من آنجا که با فضایی سرشار از علم و عرفان و فلسفه آشنا میشوم و در این فضا تنفس میکنم؛ برایم سخت است که با دستورهای مجهول الهویه و بی معنا خود را وفق بدهم. احساس می کنم این اعمال و این تکالیف دیگر برای من نقشی ندارد. من نیازی ندارم که حج بروم و هروله کنم و مثل دیوانهها از این طرف به آن طرف کوچ کنم و با بدبختی بسیار سر بتراشم و قربانی کنم و آن همه لاشه را به عفونت سرخ تبدیل نمایم یا نماز بخوانم و خم و راست شوم و با این شرایط دقیق روزه بگیرم و نجاست و پاکی را مراعات نمایم و غسل کنم و نیت کنم. در واقع تمامی شرایع را نشانی از خرافات و حماقتها می بینم و آن را مسخره میدانم. گرچه در ظاهر درگیر نشوم و برخورد نکنم ولی در باطن اعتمادی و اعتقادی ندارم و خود را بی نیاز می دانم. اگر بخواهم عمل کنم مجبورم که آن قدر شرط و قید بر آن اضافه کنم تا برایم چشمگیر شود و احساسم را ارضا نماید و به گفته بنی اسرائیل «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ»[19]. با این شرایط است که خرافات و تمسخرهای سابق رنگ حق به خود می گیرد. در حالی که آنچه حق را مقبول میسازد، عشق است و اعتماد. عاشق به هر کاری روی میآورد و هر کاری که رنگ محبوب را دارد برایش معنادار است. عالم به حکمت و توجه تو و یا واقف به جهل و محدودیت خودش، میتواند اطاعت کند و تحمل نماید. مثل آنکه در جنگلی انبوه و در کنار پرتگاههای خطرناک و دشمنهای در کمین، هر گونه امر و نهی بلد را گردن می نهی و با اشاره به او خم و راست می شوی و یا در میدانهای خطرناک مین، به شخصی آشنا، دل می سپاری و چک و چانه نمی زنی.[20]
ارزش این بیان آنگاه روشنتر می شود که شما به مقایسه روی بیاورید و دیدگاه دیگران را در این زمینه مطالعه نمایید. صاحب المیزان، تنها در ذیل آیه 67 میفرمایند: این قصه گاو بنی اسرائیل است که سوره به آن نامگذاری شده است.
صاحب «التحریر والتنویر» می نویسد: به نظر من سوره از این جهت به بقره نامگذاری شده تا با دیگر سوره هایی که به حروف مقطعه الم دارند متفاوت شود؛ چرا که بعضی از سوره ها مثل سوره طه، یس، ص به همین حروف مقطعه نامگذاری شده اند.
صاحب پرتوی از قرآن در ذیل آیه 67 می نویسد: و همین که این سوره با آن همه حقایق و مطالبی که در بر دارد به این نام خوانده شده دلیل بر اهمیت داستان و دستور است و در اهمیت داستان مینویسد: چون بنیاسرائیل محکوم مصریان بودند و آنها مانند هندویان گاوپرست بودند، بنی اسرائیل نیز به تقدیس و پرستش گاو روی آوردند و دستور به ذبح گاو برای از بین بردن این ریشه تقدیس و پرستش بود. ببینید تفاوت از کجا تا به کجا است. آن چیزی که دیگران به سادگی از آن می گذرند، استاد این همه نکته های هدایتی را بیرون کشیده، ذبح و تطهیر می کند.
روش تفسیری استاد
استاد براساس مبانی مستحکم تفسیری که در روش برداشت از آن نام می برند و همچنین در مقدمه تفسیر جزء 30 به آن می پردازند و در مصاحبه ای که با ایشان انجام شده آن را توضیح می دهند، مانند:
احاله ربوبی حق
هدایت گری قرآن
جامعیت و حداکثری بودن قرآن
تدوین قرآن توسط پیامبر(ص)
براساس چهار کلید تفسیری یعنی تسلط، تدبر، تفکر، تقرب[21]و با گذار از چهار مرحله عملیاتی: واژه ها، ترکیب، روابط و فضای آیهها. براساس این مبانی و مقاصد و این مکعب های چهارگانه به تفسیر و بیان مقاصد آیه ها و نشان دادن مصداق آنها به کشف روابط بین آنها می پردازند تا انسانها جاری شوند و با جریان یافتن قرآن در وجودشان، هجرتی از ظلمتها به نور را آغاز کنند و به روح و نور قرآن برسند.
کلید سوره
بحث از کلید سوره یکی دیگر از فتوحات استاد در این تفسیر است که با شناخت و کشف آن و گشودن سوره، گشایشهای زیادی برای انسان طالب هدایت حاصل می شود.
کلید سوره یعنی محور و مرکز ثقل، یعنی آنچه سوره بر آن تنیده شده و به وسیله آن ابهام و پراکندگی و بی ارتباطی ظاهری آیه ها رخت بر میبندد و سوره سیر خودش را پیدا می کند و جاری می شود.
استاد در تفسیر سورههای دیگر نیز از این کلید گفتگو میکند. مثلا کلید سوره کوثر را فهم کوثر و کلید سوره هُمَزه را فهم هَمْز و لَمْز و کلید سوره فیل و ایلاف را کید گسترده و کلید سوره ماعون را فهم آیه اول آن می داند اما کلید سورهای به این گستردگی مانند سوره بقره چه می تواند باشد؟ چه چیزی همه این 286 آیه را به هم پیوند می زند و با چه کلیدی سوره کلید می خورد تا همه را روشن نماید؟
استاد خود از این کلید میگوید: «... سوره بقره با این کلید ـ نسبت انسان با کتاب ـ گشایش می یابد. سوره در همین آیات اول به هدایت کتاب و هدایت رب میپردازد و سپس در طی سوره از هدایت ناس و هدایت ایمان و هدایت مستزاد گفتوگو می شود: «هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ»[22]و «وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ»[23].
در آیات دیگر به هدایت ناس و ایمان و تقوا و احسان اشاره شده اما سوره از هدایت تقوا آغاز می شود، چون تقوا مرحله جامع شناخت و احساس و عمل است و همین طور زمینه مناسب مراحل احساس و اخبات و سبقت و قرب و لقاء را با خود دارد.
هدایت تقوا، هدایتی است که از تمامی ریبها عبور کرده، چون هر گونه ریب و شک و تهمتی در شناخت و احساس و عمل مزاحمت میآورد و باید درمان شود: «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا»[24] هرگونه ریب در کتاب و تنزیل و رسول با تقوا نمی سازد... ».[25]
شهد شیرین تفسیر
استاد بعد از طی مراحل چهارگانه مفردات، ترکیب، روابط و فضای آیات وارد حوزه تفسیر آیات می شوند و ضمن پرداختن به ترجمه تفسیری، به تمامی پرسشهای مطرح شده در این مراحل پاسخ داده و با نشان دادن مصادیق و مقاصد آیهها و جاری کردن آنها، به معالجه و درمان دردها و ضعفها و بن بستهای موجود پرداخته و زمینه خروج انسانها را از ظلمتهای دنیا و نفس و خلق و شیطان، به نور هدایت قرآن فراهم می کند.
تفسیر استاد؛ بطن قرآن را به ظهر آوردن است و روابط در ظاهر مبهم و گنگ آیات را کشف کردن و مصداقهای پنهان را آشکار نمودن و تأویل را به تفسیر کشاندن است. این تفسیر، تأویل کردن و برگرداندن حقایق خارج و واقعیتهای موجود فرد و جامعه به زیر چتر قرآن و گستراندن و تاباندن خورشید قرآن بر عالم واقع است و این همان استنطاق و به نطق درآوردن قرآن است
تفسیر استاد؛ بطن قرآن را به ظهر آوردن است و روابط در ظاهر مبهم و گنگ آیات را کشف کردن و مصداقهای پنهان را آشکار نمودن و تأویل را به تفسیر کشاندن است. این تفسیر، تأویل کردن و برگرداندن حقایق خارج و واقعیتهای موجود فرد و جامعه به زیر چتر قرآن و گستراندن و تاباندن خورشید قرآن بر عالم واقع است و این همان استنطاق و به نطق درآوردن قرآن است و همین حقیقت است که این تفسیر را از یک تفسیر سنتی، علمی، اجتماعی، فلسفی، عرفانی و تاریخی جدا کرده و از آن چیزی ساخته که در هر تحلیلی و بیانی از آیات هم اعجاز قرآن را شاهد هستیم و هدایت زنده قرآن را نظاره میکنیم و هم خود را مخاطب قرآن میبینیم که چگونه این قرآن به همه حوزه های فکری، اجتماعی و فردی و سیاسی و ... همین انسان امروز نظر افکنده و به پاسخ گویی هر آنچه انسان در پی آن هست پرداخته است.
انسان در همراهی با این تفسیر به قدر وجودیش واقف میشود و به روابط پیچیده و گستردهاش وقوف پیدا می کند و به محدود نبودن خود به دنیا و استمرارش در عوالم دیگر شهود مییابد. با این هدایت به این حوزه ها، انسان به ضرورت قرآن آگاه میشود و در مییابد که چرا قرآن در شب قدر نازل میشود و تنها کسانی عاشق قرآن میشوند که به این باور رسیده باشند: «وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ»[26] و در این نگاه است که انتظار از دین، جای خود را به اضطرار به دین می دهد. بنابراین از سر هستی بلند شدن و بر چهار پایه و مبنای تفسیری ایستادن و به چهار ابزار تسلط و تدبر و تفکر و تقرب مسلح شدن و مراحل چهارگانه را طی کردن و از جام قرآن نوشیدن و حیات یافتن و قرآن را در وجود خود کاشتن و جاری کردن، انسان را به تفسیرها و برداشتهایی میرساند که خود و دیگران را تطهیر و پاک میگرداند و با این طهارت و پاکی است که می توانیم بار سفر بربندیم و از ملک سلیمان بگذریم و بر چشمه صاد فرود آئیم و به همین جهت است که این تفسیر تطهیر با جاری قرآن نام می گیرد.
[1] کافی، ج 1، ص 391
[2] بلد/3
[3] نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 103
[4] همان.
[5] بشنو از نی، ص 98.
[6] انعام/124
[7] تطهیر با جاری قرآن، سوره بقره، ص 16
[8] رعد/43
[9] مزمل/20
[10] نهج البلاغه/ خ 193
[11] نهج البلاغه/ خ 182
[12] کمال الدین، ج 2، ص 645.
[13] تطهیر با جاری قرآن، سوره بقره، ص 22
[14] بقره/68
[15] بقره/71
[16] بقره/67
[17] حج/37
[18] بقره/1ـ تطهیر با جاری قرآن، ص 8 و 9
[19] بقره/71
[20] تطهیر با جاری، ص 131
[21] روش برداشت از قرآن، ص 14
[22] بقره/ 185
[23] بقره/58
[24] بقره/23
[25] تطهیر با جاری قرآن، سوره بقره، ص 18.
[26] نهج البلاغه/خ 158
/انتهای پیام/