مبانی نظام تربیتی استاد علی صفائی/ بخش دوم
انسان با ترکیب خود به حرکت و به آگاهی می­رسد و از شعور حسی و احساسی و از شعور عقلانی و توان تعمیم و تجرید و پس از آن قدرت سنجش و انتخاب برتر برخوردار می­شود. انسان با این­ها و با بیشتر طلبی و بهتر طلبی و تحرک خواهی برخاسته از آن به تأمین نیازهایش روی ­آورده و این همه تولید و تلاش را در عرصه اجتماع شکل داده است.

 گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ پیش‌تر عنوان شد که امروزه نیاز به دستیابی به طرح نظام تربیتی اسلام بیش‌ازپیش احساس می‌شود؛ نیازی که با توجه به عدم توفیق تجربه‌های آموزش‌وپرورش و آموزش عالی در اسلامی یا اسلامی‌تر کردن مراکز آموزشی و ناکامیابی نسل ما در ایجاد خط انتقال معارف و اعتقادات دینی به نسل نوپیدا به زخمی کهنه و رنجی مزمن بدل گشته است.

در همین رابطه در سلسله نوشتار بر آنیم تا در قالب مرسوم و آکادمیک به بررسی اندیشه‌های تربیتی استاد صفایی بپردازیم و اولین گام را با ترسیم اجمالی مبانی اندیشه تربیتی استاد در سه حوزه جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی برداریم. در این بخش به «مبانی انسان شناسانه نگاه تربیتی استاد» پرداخته می‌شود

تصویری که با استفاده از منابع دینی از انسان به‌دست داده می‌شود در نگاه تربیتی استاد اهمیتی بسیار و اثری گسترده و عمیق دارد.

1. فطرت و فطری بودن دین

اولین نکته در بحثی است که استاد در مفهوم فطرت و معنای فطری بودن دین عرضه می‌کند. در نگاه استاد فطرت یعنی ساخت خاص انسان و در این ساخت همهٔ عناصر جزئی از این ترکیب خاص هستند و بخشی از این خلقت خاص به شمار می‌روند. در یک مرکب آنچه او را مشخص و از دیگران ممتاز می‌کند نه فقط اجزاء خاصش بلکه ترکیب وِیژهٔ اوست. در این ترکیب حتی اجزائی که میان او و دیگران مشترک است بخشی از ساختار خاص او را تشکیل داده و جزئی از فطرت به‌حساب می‌آیند.

در این تحلیل آنچه در انسان اصل به شمار می‌رود ترکیب خاص اوست و در این ترکیب خاص است که انسان با همهٔ ویژگی‌هایش شکل‌گرفته است. این خلقت خاص را نه فقط در اجزاء درونی انسان بلکه حتی در نوع نسبتی که با هستی دارد باید جستجو کرد. انسان به   گونه‌ای آفریده‌شده که تعاملی خاص با هستی دارد و بازتاب عملش را در هستی دریافت    می‌کند. نسبت و رابطهٔ خاصی که در این خلقت میان انسان و هستی برقرارشده بخشی از خلقت خاص یا فطرت آدمی است.

در نگاه رایج در خصوص فطرت، وجه امتیاز انسان از حیوان را فطرت می‌گویند همان‌گونه که تفاوت حیوان و نبات را غریزه و تفاوت نبات و جماد را طبیعت می‌دانند. این دیدگاه فطرت را در دو حوزه شناخت‌ها و گرایش‌ها جستجو کرده و تفاوت‌هایی را میان نوع شناخت‌ها و گرایش‌های انسان و حیوان به عنوان فطریات ترسیم می‌کند[1]. در این دیدگاه فطری بودن دین به فطری بودن شناخت خدا و گرایش به او تفسیر شده و بر این مسئله مستنداتی نیز اقامه می‌شود.

اما مشکل اساسی در این دیدگاه عدم توجه به چگونگی مقایسه میان دو مرکب است. آنچه یک مرکب را از دیگری ممتاز می‌کند نه فقط اجزاء آن بلکه چگونگی ترکیب این اجزاء با یکدیگر است. در ترکیب است که همان اجزاء مشترک معنا و کارکرد متفاوتی می‌یابند و جزیی از ترکیب تازه به شمار می‌آیند.

فطرتی که در قرآن از آن یاد شده است به اقتضای معنای لغوی فطرت و همچنین با توجه به بیان فطرهٔ الله آلتی فطر الناس علیها[2] چگونگی و کیفیت خاصی است که در خلقت انسان مشاهده می‌شود. در یک مرکب آنچه تعیین کننده ماهیت و آثار است نه فقط اجزاء بلکه کیفیت چینش و ترکیب اجزاء با یکدیگر است. تفکیک برخی از توانمندی‌ها و به‌عنوان فطرت به‌حساب نیاوردن آنها دلیلی ندارد و نشان‌دهنده غفلت از چگونگی تحلیل و تمییز در مرکبات می‌باشد.

آنچه انسان را صاحب استعداد بسیار کرده و به کودک ناتوان انسان قدرت تسخیر و تسلط بر همگان را عرضه داشته این تقویم نیکوتر است. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم[3] و همین تقویم برتر امکان صعود انسان را از پائینی‌ترین جایگاه‌ها به بالاترین مقامات داده است؛ ثم رددناه اسفل سافلین[4].

این تحلیل با فطری بودن دین نیز بهتر سازگار است. فطری بودن دین یعنی اینکه این ترکیب فقط با طرح دین سازگار است و صرفاً طرح دین است که اینجا جواب می‌دهد. در این توضیح دین به‌عنوان یک مجموعه و یک طرح کلی فطری محسوب می‌شود درحالی‌که در تحلیل رایج فطری بودن دین به فطری بودن خداشناسی یا برخی معارف دینی تفسیر می‌شود که این نه با ظاهر معنای دین سازگار است و نه این نوع اعتقادات اختصاصی به اسلام دارد.

 با تفسیر رایج از فطرت نمی‌توان صرفاً اسلام را فطری دانست و باید هر نوع دینی که اعتقاد به خدا و حداکثر برخی امور مانند معاد را در خود جای‌داده فطری محسوب کرد.

2. نیازهای انسان

در نوشته‌های تعلیم و تربیت و در مباحث روانشناسی توجهی خاص به مسئلهٔ نیازهای انسان به چشم می­خورد و در این نوشته‌ها از گذشته تا امروز می‌توان شاهد تلاش اندیشمندان در ترسیم هر چه دقیق‌تر نیازهای انسان بود که شاید آخرین این تلاش‌ها را در نوشته‌های کسانی مانند آبراهام مازلو و مباحث مربوط به خودشکوفایی می‌توان دید.

در نوشته‌های استاد نیز به ترسیم نیازهای انسان توجهی ویژه هست و در موارد متعددی به آن پرداخته شده است. استاد در ترسیم نیازها انسان آنها را به نیازهای فردی و نیازهای در جمع تقسیم کرده است. نیازهای انسان در جمع در قانون و رهبری خلاصه‌شده اما در تنهایی انسان نیازهای متنوعی به لحاظ جسم خود و به لحاظ روح خود دارد.

 در تمامی این موارد تفاوت‌های مهمی میان تحلیل‌های استاد و توضیحات دیگران هست که تدقیق در آنها را به اهل دقت وا‌می‌گذاریم. اما در میان این نیازها استاد از دسته‌ای به عنوان نیازهای عالی نام می‌برد که از مهم‌ترین امتیازات فکری استاد حکایت دارد. نیاز به شناخت و قدرت و تحرک سه نیازی است که استاد به عنوان نیازهای عالی ترسیم می‌کند.

نیازهای عالی اگرچه در کنار سایر نیازها قرار می‌گیرند اما تفاوتی اساسی میان این نیازها و نیازهای دیگر است. این نیازها هم در خدمت تأمین نیازهای دیگر قرار می‌گیرند و هم خود مستقلاً ما را به حرکت وادار می‌کنند. افزون بر این سه نیاز فوق منجر به پیدایش بهتر طلبی و بیشتر طلبی و تنوع‌طلبی در انسان می‌شوند که در کنار هر یک از نیازهای جسمی و روحی نیز می‌توانند خودنمایی کنند.

به این سه نیاز به شکل دیگری نیز می‌توان پرداخت. از میان این سه نیاز حرکت نیاز اصلی ماست که انجام از یک سو ما را ناچار از داشتن شناخت و آگاهی کرده و از سوی دیگر قدرت و توانایی را ضروری می‌کند.

نشانهٔ وجود نیاز به حرکت در ما میل به تفنن و تغییر ذائقه است. همچنین تنوع‌طلبی و   بی‌قراری ما به هنگام وصل به مطلوب‌های سابق و احساس نیاز به تجربهٔ تازه از وجود چنین نیاز اصیلی در ما حکایت دارد که در این شکل‌ها خود را نمایان کرده است.

نیاز به حرکت حکایت از غایت آفرینش انسان نیز دارد. وجود این نیاز نشانگر این است که ما را برای حرکت آفریده‌اند آن هم حرکتی که با بیشتر طلبی و بهتر طلبی همراه است یعنی حرکت به بالاتر از ما و تحولی مثبت. این حرکت نباید به توقفی بیانجامد همین است که باید به‌سوی خدا باشد که بی‌نهایت است. این نیاز و این غایت از خلقت مشخص می‌کند که زندگی ما نباید در این جهان محدود پایان بگیرد و باید عوالم دیگری پس از مرگ در انتظار ما باشد. 

3. استعدادهای انسان

در بحث فطرت گفته شد که تفاوت کلیدی میان انسان و حیوان را باید در نحوه ترکیب استعدادهای انسان جستجو کرد. اما این استعدادها کدامند و چگونه می­توان به آنها دست یافت.

در پاسخ به سؤال دوم استاد دو راه حل ارائه می­دهد؛ اول مقایسه انسان با حیوان و دوم بررسی نیازهای انسان. راه حل دوم بر پایۀ این دیدگاه است که هر نیازی در انسان حکایت از وجود استعدادی در درون او دارد. نیاز به غذا نشان دهنده وجود دستگاهی در وجود انسان است که گوارش را انجام داده و غذا را به مواد مورد نیاز بدن بدل کند و نیاز به یقین از وجود عقل و سنجش خبر داده و نیاز به شناخت نشانۀ وجود توان تفکر در انسان است.

اما در راه اول می­توانی میان انسان و حیوان مقایسه کنی و مشترکات را از ممیزات جدا کنی. انسان با حيوان اشتراك‏هايى دارد؛ در حواس و در ادراك و احساس و عاطفه و حافظه و هوش.

 حواس حيوان از حواس انسان تيزتر است و در نتيجه ادراكات حسى‏اش دقيق‏تر؛ چون انسان هر صدايى را نمى‏شنود و هر نورى را نمى‏بيند و...

 بعضى از حيوانات از احساس‏ها و غرايز و عواطف عميق‏تر و عظيم‏ترى برخوردارند و بعضى هم از هوش و حافظه‏ى زيادترى سرشارند.

 با اين همه اشتراك و با اين همه حواس دقيق و هوش سرشار، حيوان نمى‏تواند از ادراكاتش نتيجه‏گيرى كند و به وسيله‏ى معلوماتش به مجهولاتش دست بيابد. او نمى‏تواند معلوماتش را بارور كند و بزاياند و از آن‏ها نتيجه بگيرد.

 اما انسان بر اساس يك امتياز و يك نيروى برتر به اين حالت دست يافته و از اين ويژگى برخوردار گرديده است و از معلومات محدودش به نتيجه‏گيرى‏هاى عظيمى رسيده و دانش‏هايى را بدست آورده كه كتابخانه‏هاى عظيمى نمى‏توانند تحملش كنند.

 و باز حيوان نمى‏تواند در معلوماتش سنجشى داشته باشد و آن‏ها را آگاهانه اندازه‏گيرى كند. نمى‏تواند ميان دو پرونده، دو حادثه دو صحنه مقايسه و سنجش برقرار كند و قضاوت كند.

 و باز نمى‏تواند، انتخاب و اختيار كند. در درون حيوان بيش از پاى غرايز نيست و در نتيجه سنجش و انتخاب هم نيست. گرچه بر اثر رهبرى غريزه به طور ناخودآگاه بهترين را بدست بياورد، اما اين انتخاب نيست بلكه يك عمل هدايت شده و جبرى است. همان طور كه نور از نزديك‏ترين فاصله به مقصد مى‏رسد، بدون مقايسه‏ى فاصله‏ها و بدون انتخاب.

 از تضادها و رقابت غرايز، با اين نيروهاى نتيجه‏گيرى و سنجش است كه دو خصوصيت خود آگاهى و انتخاب (اختيار) در انسان شكل مى‏گيرد؛ در حالى كه اين اختيار جبرى است؛ يعنى انسان مجبور است كه با اختيار باشد؛ چون ساختمان درونى او اين اختيار را به وجود آورده است.

 اين حقيقت انسان است، مجبور در اختيار و مختار در عمل. با اين توضيح و مقايسه، هوش و فكر و عقل، مفهوم خود را باز مى‏يابند، هوش درك موقعيت، فكر نيروى نتيجه‏گيرى و عقل نيروى اندازه‏گيرى است[5].

4. سیر رشد طبیعی

سیر رشد شعور و درک انسان تأثیر مهمی در چگونگی تربیت او دارد؛ زیرا برخورد با او متناسب با میزان درک و فهم اوست. انسان در فصل اول زندگی خویش یعنی قبل از بلوغ توان درک مفاهیم تجریدی و درک استدلالات عمیق را ندارد ولی شبهات بنیان­کن را درمی­یابد و اثر می­پذیرد.

استاد با تکیه بر منابع دینی و هم­صدا با عارفان مسلمان شعور را در همۀ وجود ساری و جاری می­داند[6] ولی این شعور در انسان مراحلی را طی می­کند و شعور وجودی تا شعور حسی و شعور احساسی و سپس هوش و حافظه و سپس تعمیم و تجرید و سپس سنجش و نقد و ارزیابی می­رسد. در این مرحله است که خودآگاهی و نقد آگاهی­ها در انسان شروع می­شود. در کنار این همه و بالاتر از همۀ این آگاهی­ها آن درکی است که هر کس از وجود خویش داشته و دردها و خوشی­ها و حالت­های گوناگون خود را می­یابد[7].

 این تصویر از مراحل رشد در نحوه برخورد انسان با کودک در مراحل سنی مختلف و در قبل و بعد بلوغ متفاوت می­کند؛ زیرا در هر یک از این مراحل توانایی یادگیری و فهم فرد متفاوت بوده و نمی­توان توقعات بیش از توان از او داشت و یا با وجود امکان فهم و کنترل، او را به حال خود رها کرد.

همین است که در کتاب انسان در دو فصل در تربیت کودک در جامعه باز و متضاد از شیوه متفاوتی از تربیت گفتگو می­شود تا کودک با وجود عدم توان درک پاسخ­ها و استدلال­های عمیق به نوعی از مصونیت در برابر القائات و وسوسه­ها برسد و با داشتن شخصیت، حریت و تفکر بتواند از میان این آتش سوزان به سلامت بگذرد.

5. سیر رشد اجتماعی

انسان با ترکیب خود به حرکت و به آگاهی می­رسد و از شعور حسی و احساسی و از شعور عقلانی و توان تعمیم و تجرید و پس از آن قدرت سنجش و انتخاب برتر برخوردار می­شود. انسان با این­ها و با بیشتر طلبی و بهتر طلبی و تحرک خواهی برخاسته از آن به تأمین نیازهایش روی ­آورده و این همه تولید و تلاش را در عرصه اجتماع شکل داده است.

برای به دست آوردن نیازهایمان محتاج آزادی هستیم ولی بخاطر همان نیازها به جمع روی می­آوریم و برای حفظ و ادامۀ جمع به قوانین و روابط عادلانه تن می­دهیم و با این عدالت   می­توانیم به اوج تکامل مادی و رفاه فردی و اجتماعی نائل شویم. اما هنگامی که به وادی عدالت و رفاه می­رسیم و همۀ نیازهای خود را برآورده می­بینیم احساس پوچی در ما سبز    می­شود و اشتیاق به جایی که این جا نیست، به فراتر از مشهود، به غیب را در خود حس     می­کنیم. این اشتیاق است که زمینه­ساز عرفان و یافتن پنجره­ای به آن سوی این هستی محدود و مشهود می­شود. اینجاست که آدمی شاهد اوجی دیگر است و توانمندی­های درونی خود را شکوفا می­بیند و به عشق و شهود و تسخیر و تسلط می­رسد. 

عرفان می­تواند برای برخی آخرین منزل باشد تا خیمه و خرگاه خود را در کنار همین رود جاری در بطن تاریخ برپا کنند و برای خود چیزی فراتر از آن نبینند و می­تواند برای نگاه­های تیز و همت­های بلند تنها یک منزل باشد، منزلی که در آن لختی درنگ کافی است و باید از آن به سوی تکامل در دو بعد مادی و معنوی وصول به هر دو اوج در توانمندی­های درونی و بیرونی رخت بربست و حتی به بالاتر از آن به سوی رشد و جهت دهی همۀ استعدادها اندیشید و پر گشود.

درک استاد از چگونگی وصول انسان به حرکت و تلاش در عرصه اجتماع و همچنین از چگونگی و مراحل تحول در اهداف انسان تأثیر مهمی در تربیت بجای می­گذارد. در این نگاه مربی می­داند که چه چیز فرد را به عرصه اجتماع کشانده و با تولید و تلاش پیوند زده و باز می­داند که روند تحول در اهداف اجتماعی انسان چیست و به تدریج چه اهدافی در ذهن و دل او بزرگ خواهد شد. در این نگاه با قاطعیت می­توان گفت‌ كه‌ انسان‌ فرزند طبقه،‌ فرزند شرايط، فرزند موقعيت­ها نيست‌ كه‌ او فرزند همت ‌خويش‌، فرزند انتخاب‌ خويش‌ است‌، و اين‌ انتخاب‌ ريشه‌ در وجود انسان‌ و تركيب‌ عالي‌ او دارد، كه‌ از جبرهاي ‌گوناگون‌ بهره‌ مي‌گيرد و آنها را تبديل‌ مي‌كند و اصالت‌ را به‌ همين‌ تركيب‌ مي‌سپارد.

این شناخت به مربی نشان می­دهد که چگونه انگیزه­ها و رفتارهای افراد را در پیوند با اجتماع سامان داده و ارتقاء بخشد و نشان می­دهد که چه وسوسه­ها و جلوه­هایی در راه منتظر فرد و جامعه سالک خواهد بود و او را برای چه اموری باید آماده ساخت.

6. آزادی و انتخاب[8]

در شکل گیری شخصیت انسان عوامل بسیاری دخیل هستند؛ وراثت، تربيت، محيط، جامعه، طبيعت و تاريخ در انسان نيروها و شكوفايى‏هايى مى‏آورند اما در کنار این­ها هماهنگى نيروهاى درونى انسان تا حدى است كه نيروها و جبرهاى بيرون را هم تسخير مى‏كند. فكر با حركت جبرى خودش از تجربه‏هاى حسى، شناخت‏ها را بدست مى‏آورد و جديدها را كشف مى‏كند.

 عقل هم به گونه‏اى جبرى، اين شناخت‏ها و اين جديدها را مى‏سنجد و بر آنها نظارت مى‏كند و بهتر طلبى انسان، او را به سوى بهترهاى سنجيده شده مى‏كشاند و انسان حركتش را شروع مى‏كند و از آنچه امروز با آن بود، آزاد مى‏شود. اين آزادى و اين حركت، از تركيب و هماهنگى اين استعدادها بدست مى‏آيد...

اين آزادى و انتخاب انسان نتيجه‏ى تركيب جبرهاى درونى است. و اين آزادى است كه او را به علم و كشف قانون‏هاى حاكم و طبيعت و تاريخ و محيط مى‏رساند. و با كشف اين قانون‏ها، انسان به تسخير آنها و سپس به تغيير آنها نائل مى‏شود.

 آزادى انسان نه به خاطر علم و آگاهى و درك ضرورت‏ها و جبرهاست، كه از تركيب استعدادهاى اوست. اين تركيب است كه در او خود آگاهى را مى‏آورد و او را به علم مى‏رساند.

اما انسان نه فقط با جبرها درگیر است بلکه دچار اسارت­هایی نیز هست؛ هوی و هوس، تقلید، عادت، تلقین و تعصب و جلوه­ها اسارت­هایی به بار می­آورند که با کمک کنجکاوی و حقیقت طلبی انسان که در انسان موجود هستند و همچنین با شخصیت یافتن انسان، با درک او از عظمتش و با شناخت عظمت خدا و با درک وسعت هستی و با شناخت دردها و رنج­ها و مرگ­ها این اسارت­ها برطرف می­شوند.

بالاترین سطح آزادی در رهایی از خود آزادی و وابسته نماندن به آن است. عظمت مذهب در همين است كه با آن روش‏ها و آموزش‏ها انسان را به آزادى مى‏رساند و راكدها را راه مى‏I اندازد و پس از رسيدن به اين آزادى به آنها شكل مى‏دهد و آنها را به عبوديت مى‏رساند و جهت مى‏دهد تا حركتى و نورى بوجود بيايد. و اين رسالت پس از رسيدن و به عبوديت عملى شود اَشهَدُ اَن مُحَمداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ.

7. چگونگی تحول

انسان چگونه می­تواند به تغییر خود موفق شود؟ این پرسش انسان شناسانه­ای است که بحث اخلاق حول آن شکل گرفته و هر مکتب اخلاقی به آن پاسخی داده است.

 در نگاه استاد پیدایش هر گونه تغييرى در فردى منوط به دو اصل ترکیب و تبدیل است؛ فی المثل نياز به مقبوليت يك نياز روانى است. انسان دوست دارد خودش را نشان بدهد. بچه‏ها با شيطنت‏ها و تحركاتِشان در جلوى بزرگترها خود را نشان می­دهند ، حال معرفت این كه چه چشمى سزاوار است كه تو را ببيند و چه وجودى ارزش آن را دارد كه تو خود را به او عرضه كنى و معرفت بى‏ارزشى چشم‏ها و ناپايدارى‏ها نگاه‏ها و آدم‏ها و توجهشان ، تو را وادار مى‏كند كه به خاطر نظر حق، براى كسى و نظرى، خودت را عرضه نكنى.

هنگامى كه اين شناخت با اين احساس‏ها تركيب مى‏شود ترس و خوف به وجود مى‏آيد؛ كه على(ع) درباره متقين مى‏فرمايد: اذا زكى احدهم خافوا[9]؛ هنگامى كه از آن‏ها تعريف مى‏كنى ترس برشان مى‏دارد؛ تركيب جديدى به وجود آمده كه مقبوليت و تظاهر و ريا را به خوف تبديل كرده و به پنهان كارى وادار كرده است.

عمل هم در اين تركيب نقش دارد؛ عمل انسان روى ايمان او و معرفت او اثر دارد. كفر در معرفت او اثر مى‏گذارد و يقين او را به شك تبديل مى‏كند و معرفت او را به كفر تبديل مى‏كند[10].

در نظام اخلاقى با تركيب معرفت و احساس و تمرين و تدريج، آدمى بدى‏هايش را به خوبى‏ها تبديل مى‏كند[11].در نظام اخلاقى اسلام از چند راه به اين تبديل و تصعيد مى‏پردازد:

 راه اول: انتخاب بهتر: هنگامى‏كه قدر و اندازه خود و عظمت استعدادهاى خود را مى‏يابيم و به ارزش خود پى مى‏بريم. وجود عظيمى را احساس مى‏كنيم كه محدود و محكوم نيست و زيبا و مهربان است، با اين ديد ما ديگر به اين معبودهاى محكوم و محدود كه از من مى‏گيرند و به من نمى‏دهند دل نمى‏بنديم و به مرده‏ها و ميرنده‏ها پاى‏بند نمى‏شويم.

 با اين ديد، انسان در انتخاب او و در اطاعت و تسليم او، احساس از دست رفتن و بن‏بست ندارد؛ كه احساس غنا و جمال و محبت را با اين شناخت‏ها گره زده است. (عقيده)

 با شناخت معبود هماهنگ و مهربان به انتخاب مى‏رسيم و با انتخاب حى قيوم و مهربانِ زيبا، فقر و فنا و محدوديت خويش را تبديل مى‏كنيم و استمرار مسلط خويش را جشن مى‏گيريم.

 راه دوم: تجارت سود آور: با اين زمينه‏ها كه گذشت انسان مى‏تواند كمتر را بدهد و زيادتر را بدست بياورد، انسان مى‏تواند تجارت كند و كم‏هاى خودش را زياد بنمايد و چه مشترى بهتر از خدا كه مى‏تواند بدهد و حتى ديوار مرگ جلوگير او نيست ان الله اشترى من المؤمنين انسان بايد زندگى محدودش را با زندگى عظيم‏ترى كه استعدادهايش از آن حكايت دارند معامله كند و حب نفس او اين گونه تبديل می­شود[12].

 راه سوم: تبديل عشق‏ها: راه سوم كه عشق به نفس و عشق به زندگى را تبديل مى‏نمايد اين واقعيت است كه مرگ ناچار ما را انتخاب مى‏نمايد و ما را به بازى مى‏گيرد، پس بگذار مرگى را انتخاب كنيم كه آبستن زندگى باشد؛قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا[13].

نظام اخلاقى دينى با تركيبى از معرفت و محبت و نيت و عمل و عادت به تبديل رذائل مى‏پردازد و ديگر دستور نمى‏دهد، كه زمينه مى‏سازد و بهره مى‏گيرد و در هنگام شكست به توبه و شفاعت و جبران مى‏پردازد. دين با اين مبانى به تركيب معرفت و عشق و نيت و عمل سالم و مستمر با واقعيت صفات و حالات و رفتارهاى آدمى روى خواهد آورد و او را به داد و ستد مستمر و رشد و خسر مستمر نزديك خواهد ساخت.

اگر ما اين نگاه را به انسان داشته باشيم، ديگر انسان را نه وابسته به خلقتش و عنصرها و قواى عقل و شهوت و غضب مى‏كنيم و نه وابسته به شرايط اجتماعى‏اش و نه وابسته به وراثت، تربيت و محيط و تشويق و تلقين و... مى‏دانيم و نظام اخلاقی ما نظامى نيست كه بخواهد انسان را با چند پند و اندرز متخلق به اخلاق كند.

8. مراحل تحول و سلوک

از هنگامی که انسان به دین روی می­آورد و از حد غریزه و فکر و عقل بالاتر می­رود سیری را در درون خود آغاز می­کند. این سیر با تسلیم و پذیرش دین و آموزه­های آن و تغییر تلقی انسان از خود و هستی و نقش خویش در هستی آغاز می­شود و در این حد اولین گام یعنی اسلام حاصل شده است.

با رسوخ این تلقی تازه از زندگی در احساس انسان و دخول این شناخت در دل ایمان شکل می­گیرد و با سیطرۀ این شناخت آمیخته با احساس بر رفتار ما تقوی شکوفا می­شود. تقوی یعنی شکل گیری رفتار بر اساس آنچه در ذهن مقبول افتاده و در دل جای گرفته است.

پس از تقوی نوبت به احسان می­رسد که در آن تقوی با صبر درآمیخته و هم استحکام و مقاومت تقوی را سبب شده و هم حوصله و زیبایی در شیوۀ عمل را به دنبال آورده است. آنچه پس از این همه زیبایی در ذهن و احساس و عمل و مقاومت بدان نیاز هست شکستگی و افتادگی است تا این همه مانع سلوک نشود و غروری نیافریند. همین است که پس از احسان باید به اخبات رسید تا فروتنانه نه به خود و نه به عمل­ها بلکه فقط به او اندیشید و جز او را نخواست.

اما پس از این همه آنچه حساب برخی را از دیگران جدا می­کند بی­قراری و اشتیاق ایشان است؛ آنهایی که در گردنه­ها دلاورانه پیش تاخته و از سرعت خود نمی­کاهند. این اشتیاق و دلاوری است که آنها را از قناعت جدا کرده و با داشتن همۀ خوبی­ها از قناعت­ها جدا کرده و به سبقت و مسارعت می­کشاند و قرب را میسر می­گرداند.

اما قرب و نزدیکی با تمامی لطافت و شیرینی­اش آخرین پاداش این پیش تاختگان نیست که آنان مشتاق دیدارند، لقاء دوست نور چشم ایشان و رضای او منتهای آرزوی ایشان است.

مراتب اسلام، ایمان، تقوی، احسان، اخبات، سبقت، قرب و لقاء و رضوان مراحلی هستند که انسان قادر به طی کردن آنها است و هر یک مرکب­ها و آفت­ها و مسئله­هایی دارند که در سلوک و در تربیت باید به آنها توجه داشت[14].

9. شکر و کفر

ما همه از هدایتهایی از درون خود برخورداریم و برای ما در گوشه گوشۀ هستی و در کلام اولیاء خدا راهنمایی­هایی تدارک شده است. ما برای بهره­گیری از این هدایت­ها گذشته از گوش و چشم ظاهر از بینایی و شنوایی دیگری در درون خود برخورد هستیم و با پذیرش هدایت­ها و تن سپردن به حق می­توانیم به نورانیت بیشتری در دیده­ها و قدرت و گیرایی فزون­تر در شنوایی برسیم و حتی از توانمندی­های فکری و عقلی و روحی تازه­ای برخوردار شویم.

به کار گیری نعمت­ها در جایگاه خویش و بهره­گیری از هدایت­هایی که پروردگار برای ما فراهم آورده شکر نعمت اوست. این شکر نه فقط شکر گذاری و قدردانی بیشتر حق و فزونی امکانات را سبب می­شود بلکه گستردگی وجودی و کنار رفتن محدودیت­های درونی را موجب می­گردد که لئن شکرتم لأزیدنکم شکر به افزایش خود انسان منجر می­شود.

اما از دیگر سو چشم پوشی از نعمت­ها و بهره نگرفتن از هدایت­ها، مجازات محرومیت را به دنبال دارد که پاداش و مجازات هر دو متناسب با عمل انسان است جزاءً وفاقاً[15] .

هدایت نعمت خدا است و او هر که را از بهره نگیرد به محرومیت دچار می­کند و همین است که آنهایی که از دیده­ها و شنیده­ها بهره نگرفته و بر فهم خویش پاسی ننهاده و از حق چشم پوشی می­کنند از چشم و گوش و فهم و از توانمندی­هایشان محروم می­گردند و آنها که از تذکر او چشم می­پوشند به تنگی و ضیق دچار می­شوند[16].

10. ابتلاء

یکی از بدیع­ترین تحلیل­های استاد را در نوشته­های عمیق و پرشور او در خصوص بلاء  می­توان یافت. گفتگو از بلاء از پر تکرارترین بحث­ها در سخنان استاد است. در نگاه استاد ابتلاء از یک سو سنتی است در هستی که حرکت آدمی را موجب شده و از سوی دیگر مرکبی است برای سلوک انسان.

هنگامى انسان بخواهد نقطه‏هاى ضعف خودت را بشناسد و بر روى آن كار كند و  هنگامى كه بخواهد در كشاكش مبارزه و جهاد، از وابستگى‏ها و علاقه‏ها، آزاد شود، در اين دو مرحله قدر بلاء را مى‏شناسد. این بلاء لطفی است از سوی او تا ضعف­ها را نشان داده و از وابستگی­ها آزاد کند. بلاء يك چهره ندارد، كه تمامى داده‏هاى او و ندادن‏هاى او بلاء است. گرفتن و بخشيدن، محروميت و دارايى، همه‏اش ابتلاء است.

و اين بلاها آنقدر ادامه مى‏يابند و آنقدر فشار مى‏آورند كه عجز شکوفا شود و از تمامى مراحل علم و عقل و عشق و عمل آزاد شده و از اين مركب‏ها هم نااميد شویم؛ چون همين علم و عقل و عشق و عمل، كه در يك مرحله مركب راه و وسيله‏ى رفتن هستند، در مراحل ديگر خودشان جزء حجاب‏هاى نورانى مى‏شوند و تو را از رفتن باز مى‏دارند.

بلاء معبودهای دیگر را شکسته و تعلق و دلبستگی را بر داشته و وسعت و فراغت می­آورد. بلاء دل را مى‏شكند و توكل بر عمل و حالت را مى‏گيرد و تو را از خودت جدا مى‏سازد و اين حقيقت اخلاص است.  بلاء تو را از دنيا مى‏كند و مى‏رماند و به غيب سوق مى‏دهد و مى‏تاراند و دلى كه از دنيا بيرون رفت كارهايش حتى خوردن و خوابيدنش، دنيايى نيست و الهى است. بلاء همانند شکر دیوارهای وجود ما را ریخته و افزایش وجود و در نتیجه افزایش شعور را به دنبال دارد تعبیر سنزید المحسنین[17] در قرآن از همین افزایش خود محسن خبر می­دهد که تقوی را با صبر در بلایاء در خود جمع کرده است.

بلاء و مصيبت بت‏ها و معبودها را نشان مى‏دهد كه شكستنى هستند و قابل اعتماد نيستند و هنگامى كه اين شكست‏ها و تحول‏ها شامل و گسترده شد دل و عمل خالص مى‏شود و تمامى دين براى خدا مى‏ماند و بدعت و التقاط و تبعيض در ايمان و كفر زمينه‏اى نمى‏يابد.

بلاء در نعمت‏ها و تحول نعمت‏ها، اطمينان به نعمت را بر مى‏دارد و ابتلاء و مصائب، ضعف‏ها و حالت‏ها را به تو نشان مى‏دهند و تمحيص مى‏كنند و در نتيجه تكيه بر علم و عشق و عمل برطرف مى‏شود و اطمينان به قدر و اطمينان به شكر در دارايى‏ها و صبر در گرفتارى‏ها، در تو مى‏شكند، كه اين‏ها و اين شكر و صبر به اندازه تو هستند و مگر تو چه قدر و تا چه قدرى، كه تا او سربردارى.

 پس تو مى‏مانى بدون تكيه بر نعمت و بدون تكيه بر علم و عشق و عمل، و بدون تكيه بر طاعت و حالت و بدون تكيه بر صبر و شكر، تو مى‏مانى و بى نهايت راه و توشه‏ى كم. تو مى‏مانى و تمام مى‏شوى و آن‏جا كه تو تمام شدى تازه رفتن آغاز مى‏شود. يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك... [18]

این نگاه به ابتلاء تأثیری عمیق بر تصویر ما از چگونگی سلوک و همچنین نقش کلیدی ابتلاء در تربیت بجای می­گذارد و ابتلاء به عنوان مرکبی برای سلوک و مرحله­ای حتمی در تربیت الهی جایگاهی ویژه می­یابد که باید متربی را برای آن آماده ساخت و در طی آن با تذکر حمایت کرد.

[1] . رجوع کنید به کتاب انسان و ایمان و همچنین نوشته­ها و نوارهای فطرت از شهید مطهری

[2] . روم؛ 30

[3] . تین؛ 4

[4] . تین؛ 5

[5] . مسؤولیت و سازندگی، فصل روش تربیتی ، بحث تفکر

[6] . كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلوتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ؛ تمام، نيايش و تسبيحش را مى‏داند و آگاه است. نور؛ 41 و اين نسبت در آيه‏هاى ديگر هم نمونه‏ها دارد؛ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ و .... انعام؛ 38

[7] . روش نقد؛ ج4، ص81 به بعد

[8] . روش نقد؛ ج2

[9] . نهج البلاغه‏(صبحى صالح)؛ خ 193

[0] . بدلوا نعمه اللَّه كفرا ابراهیم؛ 28

[11] . يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات فرقان؛ 70

[12] . و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه؛ گروهى هستند كه خودشان را در طلب خواسته‏ها و رضاى خدا فروختند بقره، 207  و به اين تجارت روى آوردند تا وجود محدود و محكوم آن‏ها به وسعتى برسد و ديوارهايش بريزد.

[13] . احزاب؛ 16

[14] . در کتاب مسئولیت و سازندگی مراحل سیر به گونه­ای دیگر تصویر شده­اند؛  1 - تفكر 2 - شناخت خودم و ربّم 3 - عشق و ايمان 4 - اطاعت و تقوا 5 - آزادى و زهد 6 - رضا 7 - حيرت 8 - تفويض. این هشت مرحله به عنوان نظام اخلاقی اسلام معرفی گردیده است. ر. ک. فصل جهان بینی اسلامی.

[15] . نبأ ؛ 26

[16] . وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏  طه : 124 

[17] . بقره؛ 58 و اعراف؛ 161

[18] . فجر، 28 – 27 متن فوق برگرفته از دو کتاب صراط و وارثان عاشورا نوشتۀ مرحوم استاد صفایی است.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha