نسبت دین و انسجام اجتماعی در گفتگو با سید حسین شرف‌الدین/ بخش اول؛
گاهی تضاد میان دو جامعه با ادبیات امت یا ملت توضیح داده می‌شود. تقابل میان ایده امامت - امت با ایده دولت - ملت در دوره‌ای مطرح شد که ملیت و ناسیونالیسم یعنی پیوند مبتنی بر خاک و خون، محور و کانون وحدت جامعه در فراسوی تمایزات قرار گرفت. اما وجود اشتراکات اعتقادی میان جوامع اسلامی با محوریت و مرجعیت اسلام، منافاتی با اختصاصات ملی و سرزمینی و تمایزات قومی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و جغرافیایی آنها ندارد.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ علی عسکری:  حیات جمعی انسان برای امتداد خود لاجرم وابسته به مقوله‌ای به نام انسجام اجتماعی است. انسجام اجتماعی مقوله‌ای است که «من»های متکثر را در ذیل یک امر مشترک تبدیل به «ما» می‌کند. اما پرسش جدی آن است که چه چیز قابلیت ایجاد انسجام جمعی میان انسان‌ها را دارد؟ طبعاً این امر باید فراگیرترین عنصر ممکن باشد. به نحو سنتی، دین در جوامع پیش از مدرن وظیفه انسجام‌بخشی به اجتماعات بشری را برعهده داشته است. اما چیزی که توسط عالمان علوم اجتماعی صورت‌بندی می‌شود آن است که با ظهور مدرنیته، دین از فرایند انسجام یابی کنار رفته و به‌واسطه افزایش تکثرهای موجود، مقوله‌ای به نام دین که متکی بر وجدان فردی و پایبندی افراد است، دیگر توان انسجام‌بخشی را ندارد؛ لذا قدرت و مفهوم جامعه اصالت یافته و ما شاهد ظهور مفهومی تحت عنوان ملیت هستیم. در این موقف، ملت وجه انسجام‌بخشی جامعه شده است. در این بخش به گفتگو با دکتر سید حسین شرف‌الدین - عضو هیئت‌علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی - پرداخته‌ایم تا پیرامون نسبت دین و انسجام اجتماعی در ایران بیندیشیم. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را بخوانید.

 

به‌عنوان سؤال نخست، شما نسبت میان دین و انسجام اجتماعی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا دین امروزه می‌تواند به‌عنوان مهم‌ترین رکن انسجام یابی جامعه تلقی شود؟

شرف‌الدین: من قبل از پاسخ به سؤال شما لازم می‌دانم در خصوص طرح این بحث، نکاتی را به‌اجمال مطرح کنم:

نکته اول؛ کلیدواژه‌های نظم، نظام، انتظام، انسجام و همبستگی، معانی و مفاهیم هستند که به دلیل عدم تأثیر در پاسخ به سؤالات طرح شده از ورود به قلمرو معنایی و بررسی وجوه اشتراک و افتراق آنها اجتناب می‌کنم. انسجام به‌عنوان کلیدواژه محوری در سؤال شما، گاه در سطح خرد و گاه در سطح کلان مطرح است. در سطح خرد، ناظر به پیوستگی، اتحاد و اتصال مجموعه‌ای از افراد بر اساس اشتراکات اعتقادی، ارزشی، هنجاری، نمادی و رفتاری است؛ یعنی عناصری که یک مجموعه افراد متفرق را حول یک مرکزیت، به «ما» تبدیل می‌کند. این واژه، در سطح کلان، ناظر به پیوستگی و تعامل ساختی - کارکردی خرده‌نظام‌های درونی یک سیستم بزرگ‌تر یا جامعه کل با یکدیگر است.

 

تمایزات جامعه و اجتماع در علم جامعه‌شناسی

نکته دوم؛ واژه اجتماع و جامعه با تمایزات معنایی و مصداقی خاص در جامعه‌شناسی، اولین‌بار توسط تونیس - جامعه‌شناس آلمانی - تحت عنوان گمنشافت و گزلشافت مطرح شد. با توضیحات وی، مصداق بارز «اجتماع» را می‌توان گروه‌ها، قبایل و تشکل‌های انسانی دارای تعلقات قومی، کمیت محدود و روابط عاطفی و غیررسمی، در جوامع سنتی و مصداق بارز «جامعه»، را تشکل انسانی دارای روابط و مناسبات پیچیده و رسمی دانست که در دوره پس از رنسانس و تحت‌تأثیر تحولات صنعتی به ظهور رسیده است. این تفکیک، به‌اصطلاح نوعی تیپ‌سازی ایده‌آل و ذهنی است و از آن نمی‌توان پیوستاری و خطی و تاریخی بودن این دو نوع واحد اجتماعی در مقام تحقق را نتیجه گرفت؛ روشن است که واحدهایی همچون گروه‌های قومی، خانواده، خویشاوندان، دوستان، هیات مذهبی و... به عنوان مصادیق «اجتماع» هم‌اینک نیز در ضمن «جامعه» هر چند به گونه‌ای متفاوت از گذشته حضور داشته و به حیات خود ادامه می‌دهند.

«جامعه» نیز از دید ایشان، یک سازمان اجتماعی بزرگ متضمن نهادها و ساختارهای تفکیک شده، تقسیم کار پیچیده، روابط و مناسبات به‌هم‌پیوسته، ارتباطات درهم‌تنیده و قاعده‌مند، نظم غالب بروکراتیک و... است که در فرایند دولت - ملت و مرجعیت یابی بلامنازع نهاد حاکمیت سیاسی با کثرت و تنوع زیرمجموعه‌ها و نقش‌ها، در فراسوی سایر نهادهای اجتماعی، تقریر یافته و به‌مرورزمان نیز بر پیچیدگی ساختاری آن افزوده شده است. طبیعی است که ملاک انسجام افراد در درون واحد موسوم به «اجتماع» با «جامعه» متفاوت است. بدیهی است که دین در «جامعه» به دلیل فروکاستن موقعیت فرانهادی و مرجعیت ارزشی و هنجاری آن، نقش تعیین‌کننده‌ای در ایجاد انسجام اجتماعی نخواهد داشت.

 

پیش‌فرض این دوگانه آن است که در وضعیت پیش از مدرن، انسجام اجتماعی را دین ایجاد می‌کرده؛ اما سؤالی که وجود دارد این است که آیا در گذشته، دین عامل انسجام اجتماعی بود یا فرهنگ دینی؟ یا حتی فرهنگ دینی در آمیخته با فرهنگ قومی و عرفی یا قومیت قدسیت یافته؟

شرف‌الدین: من افزون بر سؤال شما، سؤال دوم دیگری را نیز در ذهن خود دارم و اینکه چرا دین در ساختار موجود جامعه‌ای مثل ایران که معلوم هم نیست به معنای موردنظر تونیس یک «جامعه» باشد، نتواند نقش انسجام‌بخش خود را کمافی‌السابق هرچند به اشکال دیگری ایفا کند؟ به نظر نمی‌رسد که تغییرات به وقوع پیوسته در جامعه ایران، کارکرد ایجاد همبستگی اجتماعی را کاملاً از دین بستاند. 

تضعیف شدید جایگاه و موقعیت دین در جامعه صنعتی تحت‌تأثیر غلبه سکولاریسم، مانع از استمرار انسجام اجتماعی با محوریت سایر عناصر نشده است؛ اگرچه شاید این نوع انسجام در مقایسه با انسجام ناشی از پیوند ایمانی، از اتقان و استحکام به‌مراتب کمتری برخوردار باشد.

نکته سوم؛ از دید دورکیم - جامعه‌شناس فرانسوی - جامعه انسانی تا کنون دو الگوی زیستی را به‌صورت پیاپی تجربه کرده است؛ اول، جامعه مکانیکی یا جامعه دارای همبستگی ناشی از مشابهت و اشتراک افراد در طیف قابل‌توجهی از عناصر فرهنگی درونی شده یا جامعه دارای وجدان جمعی شدید و دوم، جامعه ارگانیکی یا جامعه دارای همبستگی ناشی از تقسیم کار اجتماعی که بالطبع میزان اشتراک اعضای آن کم و میزان وجدان جمعی در میان آنها به‌غایت ضعیف است. نکته قابل‌توجه اینکه در هر دو جامعه، درجاتی از انسجام و یکپارچگی اجتماعی متناسب با اقتضائات ساختاری وجود دارد؛ اگرچه در جامعه مکانیکی این انسجام به دلیل اتصال و ربط علّی با سنت‌های مشترک از قوت و اتقانی انفصال ناپذیر برخوردار است؛ ولی در جامعه ارگانیکی که انسجام آن از درک متقابل اعضای جامعه نسبت به اهمیت و ضرورت مشاغل مختلف - به اقتضای تقسیم کار اجتماعی - ناشی شده است، این انسجام ضعیف‌تر و شکننده‌تر است. جامعه ما ظاهراً در وضعیت کنونی، از هر دو نوع همبستگی به درجاتی هر چند به صورتی تفکیک‌ناپذیر برخوردار است.   

نکته چهارم؛ مطالعات تاریخی و مردم‌شناختی نشان می‌دهد که جامعه انسانی نظر به اهمیت و ضرورت حیاتی مقوله انسجام اجتماعی، همواره سعی کرده با توسل به عناصر مشترک میان اعضا و حتی عناصر پنداری مثل اعتبار یک توتم، این مهم را تأمین کند. به همین دلیل، توصیه‌های ادیان الهی نیز در این خصوص بیشتر جنبه ارشادی دارد تا مولوی... می‌خواهم عرض کنم که انسجام اجتماعی با زیرساخت دینی و با تکیه بر مبانی اعتقادی و ارزشی مشترک، اگر چه شاید برترین و متقن‌ترین نوع انسجام باشد؛ اما تنها محمل و مبنا برای حصول انسجام اجتماعی نیست. تضعیف شدید جایگاه و موقعیت دین در جامعه صنعتی تحت‌تأثیر غلبه سکولاریسم، مانع از استمرار انسجام اجتماعی با محوریت سایر عناصر نشده است؛ اگرچه شاید این نوع انسجام در مقایسه با انسجام ناشی از پیوند ایمانی، از اتقان و استحکام به‌مراتب کمتری برخوردار باشد.

اما در خصوص این پرسشی که طرح کردید؛ برخلاف تصور جامعه‌شناسی غربی، جوامع پیشامدرن یا سنتی را نمی‌توان جوامع پیشافرهنگ نامید؛ مگر اینکه معنای خاصی از فرهنگ مورد نظر باشد؛ چه فرهنگ به معنای جامع‌ترین نظام معنایی یک گروه و جامعه و چه به عنوان یک دستاورد جمعی تاریخی - اجتماعی، عمری به درازای حیات اجتماعی بشر دارد و نمی‌توان مقطعی را برای زندگی اجتماعی فرض کرد که در آن نرم‌افزاری به نام فرهنگ که نقش راهبری افراد و نهادها در عرصه‌های مختلف زیستی را برعهده دارد، حضور نداشته باشد. جامعه بدون فرهنگ، یعنی کالبد بدون روح!

 

اگر بخواهیم بحث را به نحوی انضمامی‌تر دنبال کنیم، پرسش آن می‌شود که نسبت میان اسلام و انسجام اجتماعی در ایران چیست؟

شرف‌الدین: دین اگرچه در جامعه مدرن به دلیل غلبه سکولاریسم از هدایتگری، راهبری نهادی و ساختاری در عرصه‌های اجتماعی بازمانده و به حاشیه رانده شده است و به بیان دیگر، به نهادی در عرض سایر نهادها تنزل یافته، اما در تلقی معتقدان به اسلام، اسلام به‌عنوان آخرین و کامل‌ترین دین الهی، همواره موقعیتی فرانهادی و مرجعیتی بلامنازع دارد و تنها از این طریق است که می‌تواند نقش هدایت گر خود در عرصه‌ها و ساحت‌های مختلف زندگی تا پایان تاریخ و به‌رغم همه تغییرات به وقوع پیوسته در جوامع اسلامی را به سامان برساند. انقلاب اسلامی هم بر اساس این تلقی شکل گرفته است. البته ممکن است در دوره‌هایی مثل وضعیت‌های پیش از وقوع انقلاب اسلامی، به دلیل حاکمیت استبداد و فقدان شرایط لازم، این موقعیت فرانهادی، فعلیت و عینیت نیافته باشد.

 

جغرافیا؛ لازم ولی ناکافی برای ایجاد انسجام اجتماعی

نکته‌ای که جامعه‌شناسی مدرن به آن متذکر می‌شود آن است که در دوران مدرن و با ظهور جامعه، از اساس نمی‌توان هم دارای جامعه بود و هم اعتقاد به موقعیت فرانهادی دین داشت. به‌عبارت‌دیگر، امتداد حیات دین به‌صورت فرانهادی آن هم در شرایطی که دنیا روی به سمت جامعه‌سازی و تبدیل‌شدن به ملت را دارد، امری ممتنع تلقی می‌شود. شما این نسبت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

شرف‌الدین: گاهی چنین تصور می‌شود که در جامعه مدرن صرف احترام به تمامیت ارضی یک کشور ملاک شهروندی فرد شمرده می‌شود و برای تحقق عنوان شهروندی، ضرورتی به وجود مشترکات اعتقادی از جمله اعتقادات مذهبی نیست. دلیل این موضوع نیز کنارگذاشتن دین از وضعیت فرانهادی و تمسک به عام‌ترین وجه انسجام یعنی جغرافیا تلقی می‌شود. تردیدی نیست که جوامع مختلف دراین‌خصوص وضعیت‌های متفاوتی دارند. اما حتی در جوامع سکولار نیز اعتقاد به یک نظام یا گفتمان فرهنگی غالب و برساختی متضمن دین مدنی یا دین فرهنگی شده، ضروری به نظر می‌رسد. در این نوع جوامع نیز معمولاً حصول شهروندی تابع اعتقاد به مجموعه‌ای از اصول پذیرفته شده است؛ ادیان - به‌ویژه ادیان الهی - نیز در این جوامع هر چند در عرصه‌های اجتماعی دخالت مستقیم و نقش تعیین‌کننده‌ای در هدایتگری ارزشی و هنجاری ندارند، اما نقش و تأثیر غیرمستقیم آنها از طریق دخالتی که در ساخت شخصیت افراد و سامان‌دهی به نظام فکری، اعتقادی، عاطفی و رفتاری آنها دارند، قابل انکار نیست. 

گاهی چنین تصور می‌شود که در جامعه مدرن صرف احترام به تمامیت ارضی یک کشور ملاک شهروندی فرد شمرده می‌شود و برای تحقق عنوان شهروندی، ضرورتی به وجود مشترکات اعتقادی از جمله اعتقادات مذهبی نیست. دلیل این موضوع نیز کنارگذاشتن دین از وضعیت فرانهادی و تمسک به عام‌ترین وجه انسجام یعنی جغرافیا تلقی می‌شود.

این نکته را هم اضافه کنم که گاهی تضاد میان دو جامعه با ادبیات امت یا ملت توضیح داده می‌شود. تقابل میان ایده امامت - امت با ایده دولت - ملت در دوره‌ای مطرح شد که ملیت و ناسیونالیسم یعنی پیوند مبتنی بر خاک و خون، محور و کانون وحدت جامعه در فراسوی تمایزات قرار گرفت و بالطبع، این ایدئولوژی وارداتی اروپا محور، با ایدئولوژی اسلامی که محور اتحاد و یکپارچگی مسلمین را مجموعه‌ای از اعتقادات مشترک در فراسوی سایر تعلقات قرار می‌داد، در تعارض و تقابل قرار می‌گرفت؛ وضعیتی که در اوایل قرن بیستم و متعاقب تلاش برخی از کشورهای اسلامی برای ایجاد وحدت و یکپارچگی داخلی و مبارزه ملی با سلطه استعمارگران اروپایی به وجود آمد. در همان دوره نیز یکی از مواضع چالشی میان علما و روشنفکران، همین تأکید بر ملیت بریده از دینداری بود.

در هر حال، وجود اشتراکات اعتقادی میان جوامع اسلامی با محوریت و مرجعیت اسلام، منافاتی با اختصاصات ملی و سرزمینی و تمایزات قومی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و جغرافیایی آنها ندارد. در صدر اسلام نیز هر قومی متعاقب گرویدن به اسلام، میراث و سرمایه‌های قومی و فرهنگی خود را متناسب با اعتقادات جدیدش اصلاح و ویرایش می‌کرد و در عین حفظ و تأکید تمایزات قومی‌اش، با همه گروه‌ها و اقوام مسلمان، پیوند اعتقادی و هویتی مشترک برقرار می‌کرد. تردیدی نیست که دوگانگی میان عضویت ملی و عضویت امتی، نیاز به مدیریت دارد تا مبادا دست‌مایه ایجاد تقابل و تعارض قرار گیرد. در هر حال، نباید به بهانه تأکید اسلام بر لزوم عضویت آحاد مسلمین در یک تشکل فراسرزمینی به نام «امت»، عناصر و مولفه‌های فرهنگی ملی و اختصاصی جوامع و کشورهای اسلامی مورد بی‌مهری قرار گرفته و اصرار بر حفظ و تقویت آنها را ناشی از ضعف اعتقاد به اسلام تفسیر کنیم.

 

اسلام؛ جامع افراد و مانع اغیار!

به‌عنوان سؤال بعدی؛ بحث از انسجام اجتماعی دارای چه جایگاهی در اسلام است؟ به‌عبارت‌دیگر؛ اسلام تا چه اندازه در برابر این موضوع منعطف است؟

شرف‌الدین: دین اسلام نیز مانند سایر ادیان الهی و بلکه شبه ادیان و دین نماهای ساختگی، همواره سعی دارد تا معتقدان و موالیان خود را حول یک نظام اعتقادی جامع، متضمن مجموعه‌ای از دانش‌ها، بینش‌ها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، منش‌ها، هنجارها، نمادها و کنش‌های عبادی و غیرعبادی مشترک، وحدت و انسجام داده و هویت دینی آنها را به‌گونه‌ای متمایز از دیگران، برجسته سازد. از دید برخی جامعه‌شناسان، مهم‌ترین کارکرد اجتماعی دین، ایجاد اتحاد و همبستگی میان مؤمنان به خود و جدایی و تمایز آنها از اغیار است. عناصر مشترک و انسجام‌بخش از دید اسلام عبارتند از اعتقاد به خداوند، معاد، نبوت عامه، نبوت خاصه، قرآن کریم، سنت و سیره پیامبر اسلام (ص) و مرجعیت الگویی او، خانه کعبه به عنوان قبله، احکام و مناسک دینی - که در فقه اسلامی تشریع شده است - و مجموعه‌ای از ارزش‌های اخلاقی مورد تأیید و حمایت دین.

 

مشترکات را تقویت کنیم

در نظام اعتقادی شیعیان، علاوه بر اصول فوق، بر امامت ائمه اطهار (ع) و سنت و سیره ایشان - به‌عنوان استمرار نبوت پیامبر (ص) -، ولایت فقهای جامع‌الشرایط در عصر غیبت به‌عنوان نواب عام امام عصر (عج) و به‌عنوان استمرار ولایت معصومان، به‌عنوان مجموعه‌ای از باورهای مکمل نیز تأکید شده است. 

در صدر اسلام نیز هر قومی متعاقب گرویدن به اسلام، میراث و سرمایه‌های قومی و فرهنگی خود را متناسب با اعتقادات جدیدش اصلاح و ویرایش می‌کرد و در عین حفظ و تأکید تمایزات قومی‌اش، با همه گروه‌ها و اقوام مسلمان، پیوند اعتقادی و هویتی مشترک برقرار می‌کرد.

علاوه اینها، در معارف اسلامی به طور مشخص بر ضرورت ایجاد وحدت و انسجام میان مسلمین تأکید شده است؛ برای نمونه، توجه دادن به اخوت ایمانی: «انما المومنون اخوه» (حجرات/۱۰)؛ یا توصیه به لزوم اعتصمام به دین به عنوان عنصر مشترک «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا» (آل‌عمران/۱۰۳)؛ یا لزوم تعاون بر پایه نیکی و تقوا: «و تعاونوا علی البر و التقوی» (مائده/۲) یا توصیه به لزوم همراهی با عموم مؤمنان: «وارکعوا مع الراکعین» (بقره/۴۳)؛ «کونوا مع الصادقین» (توبه/۱۱۹) و ده‌ها دلیل دیگر وجود دارد.

بالاتر اینکه، در برخی آیات به لزوم همراهی و اتحاد با اهل کتاب بر پایه اصول مشترک نیز توصیه شده است: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم» (آل‌عمران/۶۴) تعالیم اخلاقی فراوانی نیز در منابع اسلامی وجود دارد که مسلمین را به رعایت حقوق انسانی عموم انسان‌ها - حتی کفار - توصیه کرده است. مثل: «قولوا للناس حسنا» (بقره/۸۳)، «ادخلوا فی السلم کافه» (بقره/۲۰۸) و «لاتجادلوا اهل الکتاب الا باللتی هی احسن» (نحل/۱۲۵). 

همچنین جوامع اسلامی در طول تاریخ به اقتضای ضرورت، بسیاری از عناصری که اینک به‌عنوان مولفه‌های دولت - ملت موردتوجه قرار گرفته‌اند، با دین پیوند داده و از آنها خوانش دینی به دست داده‌اند. برای مثال، جغرافیا و سرزمین به‌عنوان یکی از مولفه‌های انسجام ملی به مفهوم وطن، دارالاسلام یا دارالمؤمنین - که طبق برخی روایات حب آن از آثار ایمان شمرده شده - ترجمه شد؛ یا قانون اساسی به‌عنوان یک میثاق ملی، در غالب کشورهای اسلامی به دلیل اشتمال بر خطوط کلی شریعت اسلامی، اعتبار دینی پیدا کرد. نمادهایی همچون سرود ملی، پرچم، واحد پول، اسناد هویت ملی، زبان، و... نیز به عنوان نمادهای عصری معرف ملیت یک ملت، به اعتبار عقلانیت ملحوظ در آنها و ضرورت‌های کارکردی‌شان، مورد تأیید اسلام قرار گرفته‌اند. 

گفتنی است که معمولاً جامعه‌شناسان، توافق نسبی گروه‌ها و اقوام ساکن در یک جامعه بر چند مؤلفه فرهنگی - اجتماعی را برای انسجام و همبستگی داخلی شرط لازم می‌دانند. از آن جمله، توافق در مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها، آرمان‌ها، نگرش‌ها، قواعد رفتاری و منافع و نیازهای مشترک می‌باشد. بدیهی است که وجود این مشترکات باید مورد التفات و خودآگاهی جمعی واقع شود و افراد به اقتضای آن، کنش‌ها و تعاملات همسوی خود را سامان دهند. وجود رهبر یا رهبران دارای کاریزما که وجهه و اعتبار ملی و فرا فرقه‌ای دارند نیز دراین‌خصوص نقش محوری و تعیین‌کننده دارد و گاه تجمع بر گرد یک رهبر فرهیخته، خود زمینه‌ساز حصول برخی مشترکات خواهد شد. در شرایطی نیز وجود دشمن مشترک و تهدید کیان جمعی از سوی دشمن، بالقوه می‌تواند عامل انسجام درونی - هر چند به‌صورت موقت - باشد. حصول انسجام اجتماعی، همواره امری غالبی و برساختی است؛ به ندرت می‌توان در میان آحاد مختلف یک جامعه اشتراک کامل در همه امور فوق را انتظار داشت.

 

چندی از عوامل منسجم کننده در جوامع اسلامی

گفتنی است که انسجام در جامعه‌ای مثل ایران گاه به انسجام میان فرقه‌های مختلف مذهبی یعنی شیعه و سنی تفسیر می‌شود. در این خصوص نیز عوامل متعددی می‌تواند در جهت تقویت انسجام مذهبی در میان فریقین و بلکه در جهان اسلام مؤثر واقع شود. برای نمونه؛ گفت‌وگوی علمی عالمان و دین‌پژوهان در خصوص مواضع کلامی و فقهی مورد اختلاف، اهتمام هوشمندانه به بهره‌گیری از مشترکات اعتقادی و عملی، تأکید بر حب پیامبر اکرم (ص) و اهل‌بیت گرامی ایشان به‌عنوان محور وحدت مسلمین، تقویت ارتباطات بیرونی کشور با جهان اهل‌سنت، ادامه مشارکت در خدمات‌رسانی به کشورهای سنی‌مذهب، تلاش در جهت ایجاد برخی اتحادیه‌ها در میان کشورهای اسلامی، بهره‌برداری مناسب از برخی ظرفیت‌های تمهید شده مثل هفته وحدت، کنگره سالانه حج و اخیراً راه‌پیمایی جهانی اربعین؛ تقویت روح و هویت ملی - مذهبی در داخل، مشارکت‌دادن بیشتر اهل‌سنت در عرصه‌های مدیریتی به‌ویژه در مناطق با اکثریت سنی، اعطای امکانات و تسهیلات بیشتر به مناطق محل سکونت آنها، برگزاری نشست‌های بین‌المللی به مناسبت‌های مختلف برای آشنایی بیشتر و تبادل اطلاعات، بسترسازی و ترغیب طلاب علوم دینی به تحصیل در حوزه‌های علمیه سایر مذاهب، تبادل دانشجو و استاد با سایر کشورهای اسلامی، اطلاع‌رسانی و افشای توطئه‌های پشت پرده دشمنان، برخورد قاطع با وسوسه گران و اختلاف‌انگیزان، مراقبت کامل نهادها و سازمان‌های دولتی از اقدامات ناخودآگاه تفرقه‌افکنانه و...  

مهم‌ترین کارکرد اجتماعی دین، ایجاد اتحاد و همبستگی میان مؤمنان به خود و جدایی و تمایز آنها از اغیار است.

همچنین باید به برخی از عوامل تهدیدکننده انسجام مذهبی در کشور و اتحاد میان فریقین اشاره کنم: دامن‌زدن برخی جریانات مذهبی به اختلافات ریشه‌دار تاریخی، کلامی، فقهی و عملکردی، بی‌احتیاطی برخی تریبون‌داران، ضعف صداوسیما در ایفای نقش به‌مثابه یک رسانه ملی، توطئه‌های رنگارنگ دشمنان، ارتباط اهل‌سنت با هم‌کیشان خود در مناطق مرزی یا کشورهای هم‌جوار، احساس ناخرسندی از اجرای برخی سیاست‌های نظام اسلامی، احساس محرومیت بیشتر در مقایسه با مناطق شیعه‌نشین، احساس تبعیض در مقایسه با موقعیت و امتیازات شیعیان، ضعف ارتباط و تعامل در سطوح علما و نخبگان فریقین، تفسیرها و قرائت‌های ناصواب از آرمانِ محوری وحدت، مناقشه در چرایی و ضرورت وحدت، مناقشه در فایده‌مندی و نتیجه‌بخشی وحدت، فقدان استراتژی مشخص در چگونگی تحقق وحدت، عوام‌زدگی برخی عالمان یا ترس آنها از توده‌های عوام، فقدان سازوکارهای لازم برای کنترل و تعدیل دسیسه‌ها و توطئه‌های بداندیشان، وجود جریاناتی که از اختلاف و تقابل فریقین منتفع هستند و...   

  

/ انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha