بررسی نسبت جهانی‌شدن و مسئله اقوام ایرانی در گفتگو با مجید سلیمانی؛
جهانی‌شدن تنها به تقویت پوسته و ظاهر اقوام کمک کرده است، در غیر این صورت محتوای آنها به نفع طبقه متوسط مدرن شهری تهی شده است. یعنی شما بر موضوع لباس اقوام، رقص‌های محلی، موسیقی، زبان و... تمرکز دارید و به تقویت آنان کمک می‌کنید، اما محتوای فرهنگ که عبارت بود از شیوه زیست، روابط اجتماعی و نوع نگاه آنان به عالم را تغییر داده‌اید.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ یکی از نتایج فرایند جهانی‌شدن، گسترش امکان‌های کنشگری و بسترهای بروز و ظهور هویت‌های اقلیت است. این وضعیت خصوصاً در دوران پست‌مدرن که تأکید بر تکثرگرایی فرهنگی دارد بسیار جدی است. اما در عین حال فرایند تولید صنعتی و عرضه جهانی یکی از خطرات بالقوه‌ای است که نشان می‌دهد جهانی‌شدن چندان هم نسبت به یکسان‌سازی دنیا بی‌میل نیست. در همین رابطه با دکتر مجید سلیمانی ساسانی - عضو هیئت‌علمی گروه ارتباطات دانشگاه تهران - به گفت‌وگو پرداخته‌ایم تا پیرامون تأثیرات جهانی‌شدن بر فرهنگ‌های حاشیه‌ای و قومی ایران بیشتر بدانیم. در ادامه با نظرات ایشان در تحلیل این اتفاق آشنا می‌شوید.

 

روح جهانی‌شدن فرهنگ واحد دیجیتال است

جهانی‌شدن مولد ظهور و بروز شبکه‌های جدیدی از ارتباطات است که تا پیش از این امکان آن وجود نداشت. امروزه شاهد این هستیم که قومیت‌های ایران به راحتی در فضای مجازی خود را پیدا کرده، محتواهای دلخواه خود را عرضه کرده و در فرایند هویت‌یابی خود سرعت گرفته‌اند. اما از طرف دیگر، نشانه‌های مختلفی وجود دارد که گسترش فضای ارتباطات مجازی بیشتر به تقویت فرهنگ طبقه متوسط یعنی مصرف‌گرایی کمک می‌کند. با این اوصاف باید پرسید که به نظر شما در ایران و در فضای میان قومیت‌های ایرانی ارتباطات جدید چه تأثیراتی داشته است؟ این تأثیرات را می‌توان یک مرتبه در مواجهه خود قومیت‌ها و فرهنگ‌های حاشیه‌ای با جهانی‌شدن سنجید و یک مرتبه در مواجهه قومیت‌ها با فرهنگ ملی و تأثیر جهانی‌شدن بر این رابطه مورد ارزیابی قرار داد.

سلیمانی: به‌عنوان مقدمه باید عرض کنم که ما اگر می‌خواهیم نگاهی به نسبت میان جهانی‌شدن یعنی گسترش ارتباطات جدید، تحول نظام ارتباطات، ظهور رسانه‌های اجتماعی جدید و مسائلی از این دست با مسئله فرهنگ داشته باشیم، مهم‌ترین نکته در این خصوص، شکل‌گیری فرهنگی مبتنی بر نظام ارتباطات دیجیتال در سطح جهان است که قابل کتمان هم نیست. اما این فرهنگ به چه نحو شکل می‌گیرد؟ با ادغام فرهنگ‌های حاشیه‌ای، خرده‌فرهنگ‌ها و... در یک فرهنگ جهانی که به تعبیری نظام سرمایه‌داری برای سازوکار تولید، توزیع و مصرف خود به آن نیاز دارد.

سؤال اساسی که پیش می‌آید این است که در چنین وضعیتی، فرهنگ‌های حاشیه‌ای یا قومی چه نقشی پیدا می‌کنند؟ آیا فرایند هویت‌یابی آنان سرعت بیشتری پیدا می‌کند؟ آیا می‌توانند تمایزات بیشتری میان خود و دیگر فرهنگ‌ها اعم از فرهنگ ملی و یا فرهنگ جهانی که به‌واسطه نظام ارتباطات جدید محقق شده ایجاد کنند؟ این سؤال اساسی است و به نظر من نمی‌شود به این سؤال به راحتی پاسخ داد. یکی از دلایل پیچیدگی پاسخ به این سؤال هم این است که با عکس‌العمل‌های مشابه از سوی نظام تصمیم‌گیری که این نظام ارتباطات اجتماعی را ایجاد کرده مواجه نیستیم. در یک جا می‌بینیم که تصمیم می‌گیرد به نحوی ادغام فرهنگ‌های حاشیه‌ای را در فرهنگ خود ادغام کند و یا نهایتاً ویترینی از آن‌ها باقی بگذارد و صرفاً جنبه‌های مصرفی را تقویت کند، اما در جای دیگری می‌بینیم که از عناصر هویت‌بخش اقلیت‌ها استفاده کرده تا تضادها را با فرهنگ‌های ملی و رسمی یعنی فرهنگ‌هایی که مبتنی بر نظام‌های دولت - ملت است بیشتر کرده و آنان را به نوعی مهار و تضعیف کند؛ بنابراین می‌توانیم ادعا کنیم که نظام تصمیم‌گیری پنهان در پشت این نظام ارتباطات اجتماعی، یک عکس‌العمل مشابه را در خصوص فرهنگ‌های قومی ندارد. این را به وضوح می‌توانیم در مصادیق مختلف ببینیم، اما به دلیل پرهیز از طولانی‌شدن بحث از آن می‌گذرم. 

نظام جهانی به‌منظور آنکه بتواند سیاست‌گذاری و تولید انبوه داشته باشد نیازمند فرهنگ‌های یکسان است، از همین رو از یکسان‌شدن فرهنگی در سطح جهان حمایت می‌کند. سرمایه‌داری می‌خواهد ذائقه‌ها و سلیقه‌ها یکسان شود تا تولید انبوه معنی پیدا کند.

اما نکته دیگری هم وجود دارد که به فرض آنکه عکس‌العمل‌ها هم مشابه باشد، آیا روندها به نفع آن یکسان‌سازی که فرهنگ دیجیتال جهانی به دنبال آن است پیش می‌رود یا نه؟ توجیه این مطلب را می‌دانید که نظام جهانی به‌منظور آنکه بتواند سیاست‌گذاری و تولید انبوه داشته باشد نیازمند فرهنگ‌های یکسان است، از همین رو از یکسان‌شدن فرهنگی در سطح جهان حمایت می‌کند. سرمایه‌داری می‌خواهد ذائقه‌ها و سلیقه‌ها یکسان شود تا تولید انبوه معنی پیدا کند. سؤال این بود که اگر این مسئله را پیش‌فرض بگیریم که نظام تصمیم‌گیری پنهان در پشت ارتباطات جدید در همه‌جا یکسان هم عمل می‌کند، آیا این تحولات موجب هویت‌یابی فرهنگ‌های حاشیه‌ای می‌شود یا نه؟ من پاسخ این پرسش را در دو مرحله می‌دهم. به نظر من جواب این پرسش در وهله نخست مثبت است. یعنی این اقوام در ابتدای ظهور این تکنولوژی‌ها ادغام نمی‌شوند. اگر شما یک بررسی تاریخی هم کنید می‌بینید که در طی چند دهه اخیر که مرتباً امکان‌های سخت‌افزاری ارتباطات برای گروه‌های مختلف زیاد شده است، یعنی پیش از وب دو شکل‌گیری اینترنت یعنی وب یک، پیش از آن استفاده از نشریات محلی، رادیوها و... در همه این تکنولوژی‌ها ابتدا ادغام هویتی صورت نگرفته است؛ بلکه آنها در خدمت هویت‌یابی و تمایزیابی اقوام قرار گرفته‌اند. امروزه هم رسانه‌های مجازی در واقع یک رسانه رایگان هستند که هر کس می‌تواند در آن تولید محتوی کند. طبیعی است که این رسانه رایگان در مرحله اول به خدمت نخبگان قومی و منافع آنان در آید.

این نکته مهم را هم باید در نظر داشته باشید که اگر یک قومیت و یا فرهنگ حاشیه‌ای به دنبال تأکید بر نقاط افتراق هستند، برای ایجاد هویتی است که از طریق آن قدرتی به دست بیاورند. از اساس مقوله هویت و هویت‌یابی گره‌خورده با بحث تولید قدرت است. در جایی که از اساس امکان تولید قدرت وجود ندارد و یا میلی به آن دیده نمی‌شود، چالش‌های هویتی هم کمتر امکان فعال‌سازی دارند. هویت جمعی یک ابزار کارآمد تولید قدرت است؛ لذا نخبگان قومی به دنبال بازتولید هویت‌های خود هستند.

 

فرمودید فرهنگ‌های قومی و حاشیه‌ای در مرحله نخست ظهور و بروز تکنولوژی‌های ارتباطی به دنبال تأکید بر تمایزها و هویت‌یابی هستند. سؤالی که پیش می‌آید این است که تمایزیابی موردبحث در قبال چه امری صورت می‌گیرد؟ فرهنگ ملی و یا فرهنگ جهانی؟

سلیمانی: اگر بخواهیم دنباله سخن پیشین را بگیریم و ادامه دهیم، باید بگویم که در هر مرحله از تحول ارتباطات، شاهد این هستیم که این فرایندهای هویت‌یابی اقلیت‌ها بیشتر گرایش به تمایز دارد، ولی در عین حال نسبت به فرهنگ دیجیتال جهانی که از آن تحت عنوان جهانی‌شدن نام بردید، آن‌چنان به دنبال تمایزیابی نیستند، بلکه این تمایزیابی بیشتر در قبال فرهنگ‌های ملی صورت می‌گیرد؛ یعنی فرهنگ‌هایی که به نحوی فرهنگ رسمی هستند و تعلق به یک دولت - ملت دارند. این تمایزیابی اساساً نه به نفع فرایند هویت‌یابی فرهنگ حاشیه بلکه به نفع همان طرح جهانی‌شدن است. یعنی اگر جایی اقلیت‌ها با استفاده از ارتباطات به دنبال هویت‌یابی هستند، هویت‌یابی خود را در نسبت با فرهنگ جهانی تعریف نمی‌کنند، بلکه هویت‌یابی در مواجهه با فرهنگ ملی تعریف می‌شود. حداقل در ایران این‌گونه بوده است. این در واقع مرحله نخست بحث است.

اما در مرحله دوم به واسطه ضعفی که در فرهنگ ملی ایجاد شده و عدم تمایزیابی‌های قومی در برابر فرهنگ جهانی شاهد این خواهیم بود که بعد از یک دوره‌ای فرایند ادغام در نظام جهانی هم در فرهنگ‌های قومی و حاشیه‌ای رخ می‌دهد. یعنی فرهنگ جهانی در فرایند ادغام دیگر فرهنگ‌ها در خود، هنگامی‌که از هویت‌های ملی عبور کرد و با توجه به عدم تمایزیابی اقلیت‌ها با خود، اقلیت‌ها را در خود ادغام می‌کند؛ لذا این در مرحله دوم یعنی پس از تمایزیابی هویت‌های قومی با هویت ملی رخ می‌دهد.

 

هویت‌های ملی، آخرین سنگر مقاومت

بحث به جای بسیار خوبی رسید. یکی از ادله‌ای که موافقان هویت‌یابی قومی در عرصه جهانی‌شدن به کار می‌گیرند، ایجاد بحران در دولت مدرن است. این قضیه را بعضاً با عنوان فروپاشی دولت‌های ملی نیز یاد کرده‌اند. به اعتقاد این دسته، منازعه فرهنگ جهانی با فرهنگ ملی درنهایت به گسترش محلی‌گرایی و تقویت فرهنگ‌های قومی می‌انجامد. نظر شما در این خصوص چیست؟

سلیمانی: پاسخ این سؤال شما را نمی‌شود به طور یکسان در خصوص همه جای دنیا داد. اولاً رابطه و نسبت فرهنگ‌های ملی با فرهنگ‌های قومی را باید دید که چگونه است. ما در همه جای جهان با یک وضعیت مشابه روبه‌رو نیستیم. مشارکت آن فرهنگ قومی در فرایند معناسازی فرهنگ ملی تا چه میزان بوده است؟ این مقوله یکسانی نیست، لذا در همه‌جای دنیا با یک وضع روبه‌رو نیستیم و باید هر منطقه به طور مجزا بررسی شود. از این نکته اگر بگذریم، از آنجایی که اکثر مناطق حاشیه‌ای در دنیا، فرایند هویت‌یابی برایشان تبدیل به ابزار تولید قدرت شده است و از طریق آن یا سهم‌خواهی می‌کنند، هویت ملی و این سهم‌خواهی موجب شود که در اداره جامعه و نمایندگی سیاسی نقشی پیدا کنند؛ بنابراین باید گفت که جهانی‌شدن با توجه به امکان‌هایی که در اختیار اقوام قرار می‌دهد یک خطر بالقوه برای فرهنگ‌های ملی است. البته گاهی وضعیت قدری متفاوت است یعنی نسبت میان هویت ملی و هویت حاشیه‌ای به‌گونه‌ای است که فرهنگ ملی احساس می‌کند آن فرهنگ حاشیه‌ای ظرفیت این را دارد که نظام یکپارچه فرهنگ ملی را از بین ببرد.

در خصوص ایران قضیه به جمهوری اسلامی برنمی‌گردد، بلکه از زمان تشکیل دولت ملی این مسئله وجود داشته و حاکمیت همواره این احساس خطر را از فرهنگ حاشیه‌ای می‌کرده است. چرا که برخی از این فرهنگ‌های حاشیه‌ای وابسته به فرهنگ‌های بزرگ‌تر بیرون از مرزها بوده‌اند. نظام تصمیم‌گیری حاضر در پشت این فرهنگ جهانی هم به نظرم از این موضوع استفاده تام و تمام را برده است. یعنی همواره منطق تفرقه بینداز و حکومت کن را در قبال منطقه غرب آسیا و ایران به کار بسته است. به نظر من اتفاقاً این امری طبیعی است که نظام تصمیم‌گیری حاضر در پشت فرهنگ جهانی در ایران تصمیم گرفته باشد تا این روند هویت‌یابی قومی اتفاقاً تندتر شده و هیچ ادغامی صورت نگیرد. جاهایی که به نظر یک اختلاف جدی میان فرهنگ حاشیه‌ای و فرهنگ ملی وجود دارد ارتباطات کمک به تشدید شکاف کرده است. 

فرهنگ جهانی در فرایند ادغام دیگر فرهنگ‌ها در خود، هنگامی‌که از هویت‌های ملی عبور کرد و با توجه به عدم تمایزیابی اقلیت‌ها با خود، اقلیت‌ها را در خود ادغام می‌کند.

داستان جهانی‌شدن، داستان مبارزه با فرهنگ‌های ملی و نه فرهنگ‌های قومی است. این فرهنگ‌های حاشیه‌ای خیلی دعوایی ندارند و از ابتدا هم قدرت چندانی نداشتند. به آن نکته‌ای که پیش‌تر در خصوص نسبت هویت‌یابی و قدرت گفتم توجه کنید. داستان جهانی‌شدن از اقتصاد شروع شده است. به همین نحو فرهنگ جهانی آنچه روبروی خود می‌بیند فرهنگ‌های ملی هستند. فرهنگ‌های ملی هستند که صاحب اقتصادند و می‌توانند سود سرمایه‌داری را محدود کنند. فرهنگ‌های حاشیه‌ای چه اقتصادی دارند که مورد طمع قرار بگیرند؟ شما باید ربط این دو مطلب را در نظر بگیرید.

نکته دیگری که بخواهم به این بحث اضافه کنم این است که اتفاقاً جهانی‌شدن تنها به تقویت پوسته و ظاهر اقوام کمک کرده است، در غیر این صورت محتوای آن‌ها به نفع طبقه متوسط مدرن شهری تهی شده است. یعنی شما بر موضوع لباس اقوام، رقص‌های محلی، موسیقی، زبان و... تمرکز دارید و به تقویت آنان کمک می‌کنید، اما محتوی فرهنگ که عبارت بود از شیوه زیست، روابط اجتماعی و نوع نگاه آنان به عالم را تغییر داده‌اید.

در جهان فعلی هر کودکی که به دنیا می‌آید، صرف‌نظر از اینکه در چه فرهنگ و قومیتی باشد، از ابتدا با تکنولوژی‌های ارتباطاتی همراه است. کودکان از همان ابتدا با موبایل همراه هستند، بازی‌هایی که انجام می‌دهند بازی‌هایی است که با سازوکارهای جهانی تولید شده‌اند و اهداف جهانی دارند. پس مصرف فرهنگی و اقتصادی انسان‌ها متأثر از سازوکاری‌های جهانی است. ما با چه دلیلی شخصی که از ابتدا با این فرهنگ مواجهه است را حاشیه‌ای بنامیم؟ ما دچار یک نوع مصرف فرهنگی واحد در سراسر جهان هستیم، لذا عملاً فرهنگ‌های حاشیه‌ای یا قومی هیچ‌گاه در مقابل جهانی‌شدن قرار نمی‌گیرند، در ثانی فرایند هویت‌یابی آنان هم ظاهری و سطحی است و اگر در جایی این هویت‌یابی میل به تضاد با مصرف جهانی داشته باشد مهار می‌شود. اگر هم این فرهنگ‌های حاشیه‌ای می‌خواهند تبدیل به یک هویت جدی شوند، مسئله‌شان تنها تضاد با دولت ملی است.

فرهنگ‌های ملی خواه‌ناخواه تحت‌تأثیر جهانی‌شدن قرار گرفته‌اند، اما از آنجا که وابسته به تولید قدرت هستند، در همین‌جا نقطه تضاد میان فرهنگ ملی و جهانی شکل می‌گیرد. یعنی برای بقا و دارابودن قدرت ناچار از بازتولید خود در برابر فرهنگ جهانی هستند. در این نقطه فرهنگ‌های حاشیه‌ای می‌توانند به فرهنگ جهانی برای مبارزه با فرهنگ ملی کمک کنند؛ لذا این سبک از مصرفی که امروزه در رسانه داریم، خیلی ارتباط دارد با ذات فرهنگ جهانی، بنابراین با یک نحو فرهنگ مصرفی مواجه هستیم که فرهنگ قومی را هم در راستای همان فرهنگ جهانی مصرف می‌کند.

نهایتاً من باید عرض کنم که با پیچیدگی خیلی خاصی در خصوص رویارویی فرهنگ‌های قومی با فرهنگ ملی روبه‌رو نیستیم. به نظر من صحبت‌کردن از فرهنگ‌های قومی و اینکه این‌ها چگونه در برابر فرهنگ نظام جهانی قرار می‌گیرند سود خاصی ندارد، چراکه از اساس چنین اتفاقی نمی‌افتد.

 

ارتباطات جدید و خلق قدرت مدیریت

نکته مهمی که به نظرم خیلی وقت‌ها از آن غفلت می‌شود، خنثی نبودن وسایل ارتباط‌جمعی و شبکه‌های اجتماعی است. درست است که در فضای مجازی امکان تولید محتوی برای همه وجود دارد، اما این امکان املا به نحو برابری نبوده و صاحبان تکنولوژی، فرایندهای پیچیده‌ای را برای مهندسی افکار عمومی به کار می‌گیرند و خیلی وقت‌ها نظر سازی می‌کنند. 

که این نظام ارتباطات جدید و این قدرتی که خصوصاً کلان‌داده‌ها به نظام تصمیم‌گیری می‌دهد، همگی در جهت ایجاد یک قطب جهانی واحد است که بخواهد دنیا را اداره کند.

سلیمانی: بله، حرف بسیار درستی را طرح می‌کنید. من به‌شدت اعتقاد دارم که این نظام ارتباطات جدید و این قدرتی که خصوصاً کلان‌داده‌ها به نظام تصمیم‌گیری می‌دهد، همگی در جهت ایجاد یک قطب جهانی واحد است که بخواهد دنیا را اداره کند. اساساً اگر هم اجازه می‌دهد خرده‌فرهنگی دچار هویت‌یابی شود برای خنثی‌کردن دیگران و نه قطب اصلی اداره جهان است. کلان‌داده‌ها نظام تصمیم‌گیری جهانی را بسیار قدرتمند کرده است. این‌ها به راحتی برنامه‌ریزی می‌کنند و به مرحله اجرا می‌رسند. به راحتی در دورترین نقاط دنیا در فرایندهای شکل‌گیری افکار عمومی مداخله می‌کنند. در فرایندهای تصمیم‌سازی برای شرکت در انتخابات‌های مختلف در دنیا مداخله می‌کنند. هر روز هم شواهد جدیدی منتشر می‌شود که توییتر، فیس‌بوک و... در چه انتخاباتی مداخله کرده‌اند. تازه این‌ها تنها اخباری هستند که درز کرده و گرنه بسیاری از امور از اساس دیده نمی‌شود.

 

/انتهای پیام/

 

ارسال نظر
captcha