نسبت امر زندگی روزمره و انقلاب‌ها در گفتار عباس کاظمی؛
همین مردمی که خود در انقلاب بودند و ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی رای داده بودند، حجم عظیمی از نوارهای کاست و ویدئو را گسترش دادند. اما این‌ها آدم‌های معمولی بودند که به دلایل مختلفی با انقلاب همراه شدند و بعد هم در عین حال می‌خواستند زندگی طبیعی خود را ادامه دهند و فکر نمی‌کردند که باید با بسیاری از چیزها وداع کنند؛ البته برخی از آدم‌ها به همین علت انقلاب کرده بودند که با این‌ها وداع کنند اما برخی دیگر دلایل دیگری داشتند.

گروه راهبرد »سدید»؛ دکتر عباس کاظمی گفتار پیشِ‌رو را با سه مقوله شروع کرده و ادامه می‌دهد. اول درباره امر «روزمره» و درکی که از آن دارد تامل کرده؛ بعد به دقایقی از امر روزمره در برهه انقلاب (سال‌های ۱۳۵۷-۵۸) می‌پردازد، لحظاتی که زندگی روزمره متلاطم شده بود، و در نهایت تاملی در باب زندگی امروز ایران دارد. دکتر عباس کاظمی، جامعه‌شناس، استادیار مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و مدیر گروه مطالعات فرهنگی در این مؤسسه است.

 

دغدغه ذهنی مردم به جای رژیم‌های سیاسی، رژیم‌های غذایی‌ست!

وقتی راجع به زندگی روزمره صحبت می‌کنیم، این پرسش می‌تواند مطرح شود که دقیقا چه چیزی را در نظر داریم؟ و اساسا چطور زندگی روزمره را فهم می‌کنیم؟ به اجمال این طور به نظر می‌رسد که وقتی کسی از من بپرسد زندگی روزمره را چطور معنا می‌کنی، می‌توانم بگویم از «چه خبر؟»‌ شروع می‌شود. در پاسخ این سوال عمدتا می‌شنویم «خبری نیست!» یا «خبر خاصی نیست»؛ زندگی روزمره از همین جا شروع می‌شود که اساسا «خبری نیست»؛ دلیل اهمیت این موضوع در این است که خبری که شما ندانید نیست و همه کم و بیش از اتفاقات پیرامونمان اطلاع داریم؛ پس منظور از «خبری نیست» این است که ما می‌توانیم از اتفاقاتی که درباره آن‌ها اطلاعات داریم حرفی نزنیم. «خبری نیست» واجد مولفه‌هایی چون: عادی بودن، طبیعی بودن یا امر عادتی، روتین، پیش‌بینی پذیر و آشناست. مولفه‌های اصلی زندگی روزمره را می‌توان در پاسخ به «چه خبر» و «خبری نیست» دنبال کرد. درواقع تمام آن چه که در common sense ما وجود دارد و ما از پیش آن‌ها را می‌دانیم و چون بدیهی هستند، فکر می‌کنیم چیز قابل عرضی در بحث وجود ندارد. اما «خبری نیست» از ملال و نوعی کسالت در زندگی روزمره نیز حکایت می‌کند. زندگی روزمره مجموعه‌ای از رویدادهای شگفت‌انگیز در پیرامون ما و انبوهی از مسائل پیش پا افتاده و مبتذل هست؛ که ما اغلب با همین امور دم دستی مواجه می‌شویم.

امر عادتی چند نوع دارد: یک امر عادتی و بدیهی انگاشته شده‌ای که از بدو خلقت انسان یا به مرور با شکل‌گیری تمدن انسانی ایجاد شده و وجود دارد، که خود آن‌ها هم اموری سیاسی هستند و لزوما امری خنثی به حساب نمی‌آیند، ولی به قدری در زندگی ما ریشه دارند که از بدیهی نبودنشان صحبت نمی‌کنیم؛ مثل غذا خوردن، خوابیدن، ظرف شستن و مسائلی از این دست. اما برخی از امور هستند که جدیدتر به نظر می‌آیند؛ شاید چند دهه، یک قرن و یا چند سال بیشتر قدمت نداشته باشند، اما به مرور برای ما عادی شده‌اند و خیلی از آن‌ها صحبت نمی‌کنیم؛ در این مورد می‌توانیم از فرهنگ‌های غذایی جدید، رژیم‌های غذایی و لاغری مثال بزنیم، که چنان بدیهی پنداشته‌ایم‌شان که در ذهن و ضمیر بسیاری از افراد ازجمله خانم‌ها ریشه دوانیده و به یک امر روزمره با دل‌مشغولی مدام تبدیل شده‌اند. پس خود امر روزمره هم بسیار پیچیده و مجموعه متنوعی از موضوعات است.

این سوال همیشه برای ما مطرح است که آیا سلطه پیدا کردن رژیم‌های غذایی در ایران، خصوصا با اوجش در دهه نود، جامعه را هرچه بیشتر غیر سیاسی و غیر رادیکال می‌کند؟ یا حتی درون این می‌توان ارتباطی با شکلی از امر فوق معمولی یا به هم ریختن نظم اجتماعی را پیش‌بینی کرد؟ این یکی از پرسش‌های مهمی‌ست که  همواره جامعه شناسانی که به زندگی روزمره می‌پردازند می‌توانند راجع به آن بیندیشند

اولین پرسش این است که آیا «امر روزمره» آنقدر ارزش دارد که به آن بپردازیم؟ حداقل در دو-سه دهه اخیر پژوهشگران بسیاری به این پرسش پاسخ داده‌اند؛ یکی از آنان «بن هایمور» است که در کتاب‌های متعددی سعی کرده به این پرسش جواب دهد، «زندگی معمولی» یکی از آن کتاب‌هاست. درمورد این پرسش بحث‌های زیادی صورت گرفته اما در ایران کمتر وارد زمینه‌های تاریخی-اجتماعی شده است. «بن هایمور»، به عنوان یکی از پژوهشگرانی که در این سنت کار می‌کند، به ما یاد می‌دهد که امر روزمره از چیزهای بسیار کوچک شروع می‌شود اما وقتی این چیزهای بسیار کوچک انباشت می‌شوند می‌توانند یک چیز بزرگ را بیافرینند؛ مطالعه جامعه شناسی از این جا وارد می‌شود که چطور از چیزهای بسیار کوچک و ناچیز شروع کنیم و این‌ها را در ارتباط با هم در مقولات کلان‌تر قرار دهیم. «زیمل» هم در دوره‌ای به این پرسش پرداخته بود؛ در همان جایی که می‌پرسد «جامعه چطور ممکن می‌شود؟» منظور «زیمل» هم این بود که وقتی ما با انبوهی از رویدادها و اتفاقات مواجهیم، اولا چطور آن‌ها را مطالعه کنیم که چیزی از قلم نیفتد؛ دوما چطور می‌توانیم راجع به یک امر کلی یا کلیت یک چیز مثل جامعه صحبت کنیم. می‌توان از «میشل دوسرتو» نیز الهام گرفت و از مفهوم علم تکینگی صحبت کرد، علمی که وظیفه‌اش مطالعه جزئیات زندگی روزمره است. من برای ارائه یک گزارش کلی از جامعه مورد بحثم، تلاش کردم در کتاب «پسا انقلابی» به برخی از این امور جزئی و خاص بپردازم.

چیزهای معمولی که اطراف ما هست مثلا در یک دهه اخیر در خانه‌ها بیشتر از توالت‌های فرنگی استفاده می‌شود و یا نحوه تعامل ما با برنامه‌های تلویزیون، که در خارج از کشور در این باره زیاد مطالعه شده اما در ایران کمتر. هرکدام از این موارد به تنهایی ممکن است خیلی جذاب به نظر برسند و شاید هم بالعکس برای بعضی از عزیزان ارزش مطالعه نداشته باشد. اما اگر ما تک تک رویدادهای زندگی روزمره را کنار هم قرار دهیم چه اتفاقی می‌افتد؟ برای مثال امروزه، خصوصا دهه اخیر، رژیم‌های لاغری خیلی زیاد شده‌اند؛ از طرفی کلاس‌های مرتبط داریم، مراکزی که در این باره مشاوره می‌دهند، اپ‌هایی که کالری دریافتی را می‌شمارند، کلاس‌های ورزش که به این منظور طراحی شده‌اند و شرکت‌هایی که غذاهای لاغر کننده می‌فروشند. راجع به فرهنگ غذا خوردن روانشناسان و متخصصان علوم تغذیه دانشی را تولید کرده‌اند و قرص‌هایی به زندگی مردم راه پیدا کرده است که کارشان لاغری‌ست نه درمان، اعمال جراحی مخصوص لاغری در کشور ما گسترش یافته است و فرهنگ غذایی رایج می‌گوید زیاد بخور اما غذا نخور؛ چیپس، پفک، شکلات و ... مشکلی ندارد اما موقع شام و ناهار باید کم غذا بخورید. همه این‌ها تک تک قابل مطالعه هستند اما کلیت‌شان شکلی از نظام مصرف گرایی را به ما نشان می‌دهد. این که مصرف گرایی چطور با رژیم‌های بدنی و با رژیم‌های اقتصادی گره خورده اما از سوی دیگر چطور درنهایت با رژیم‌های سیاسی خود را گره می‌زند، چطور رژیم‌های غذایی به تدریج اهمیت بیشتری پیدا می‌کنند و به نحوی تلقی می‌شود که از نگاه برخی رژیم‌های سیاسی موضوعیت خود را از دست می‌دهند. دغدغه ذهنی مردم به جای رژیم‌های سیاسی، رژیم‌های غذایی‌ست. البته در جامعه‌ای که هرچه بیشتر ذره‌ای می‌شود و افراد در آن به مسائلی چون حفظ بدن، زیبایی و لاغری بیشتر اهمیت می‌دهند، طبیعی‌ست که برای رژیم‌های غذایی اهمیت بیشتری قائل ‌شوند.

این سوال همیشه برای ما مطرح است که آیا سلطه پیدا کردن رژیم‌های غذایی در ایران، خصوصا با اوجش در دهه نود، جامعه را هرچه بیشتر غیر سیاسی و غیر رادیکال می‌کند؟ یا حتی درون این می‌توان ارتباطی با شکلی از امر فوق معمولی یا به هم ریختن نظم اجتماعی را پیش‌بینی کرد؟ این یکی از پرسش‌های مهمی‌ست که  همواره جامعه شناسانی که به زندگی روزمره می‌پردازند می‌توانند راجع به آن بیندیشند. مسائل به این سادگی‌ها نیست که از آن صحبت می‌کنیم؛ پدیده‌ها نه صرفا محافظه‌کارانه هستند و نه صرفا رادیکال؛ بلکه در تقاطع این دو در نوسان قرار دارند و گاهی بیشتر جنبه محافظه کارانه می‌گیرند و در برهه‌هایی می‌توانند نقش عظیمی ایفا کنند.

 

چرا جوانانِ به ظاهر بی‌دغدغه دهه پنجاه انقلاب کردند؟

در اوایل دهه چهل غالب کتاب‌هایی که جامعه شناسان می‌نوشتند، نقد فرهنگ جوانان در دهه چهل و خصوصا اوایل دهه پنجاه بود. مثلا کتاب «جوانی پر رنج» اثر آقای صاحب‌الزمانی یک نمونه از تحقیقاتی‌ست که در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه نوشته شده است. عمدتا نگاه به جوانان یک نگاه خیلی منفی بود؛ یعنی جامعه‌ای مصرف‌گرا، مبتذل، بی‌علاقه به تغییر نظم سیاسی، درگیر مهاجرت و زندگی شخصی خود. اما در یک دهه شاهد هستید که انقلاب عظیمی در جامعه رخ می‌دهد؛ باوجود همه آن بی‌رغبتی‌ها و کسالت‌هایی که جامعه‌شناسان، مورخین، منتقدین و فعالان سیاسی از وضعیت جامعه خصوصا جوانان می‌گفتند، چطور این جوانان در یک برهه‌ای تبدیل به کنش‌گران انقلابی شدند. این مثال را عرض کردم که بگویم مسائل به این سادگی‌ها نیست؛ برای تحلیل دهه نود و دهه جدید، توضیح این که ما صرفا به سمتی از مصرف گرایی بی‌رویه رفته‌ایم و جوانان فاقد آرمان و امیدی هستند و انگیزه‌ای برای تغییر وضع موجود ندارند، به سادگی نیست. شاید بتوانیم لحظه حال را روایت کنیم، اما نمی‌توانیم درباره لحظه‌ای که در آینده پیش روی ما قرار گرفته نظر قطعی دهیم.

پاسخ «چه خبر؟» در جامعه‌ای که در آن انقلاب اتفاق می‌افتد بسیار طولانی‌‌‌ست؛ زیرا در آن شرایط اخبار زیادی در پیرامون ما لحظه به لحظه تولید می‌شود و خود آدم‌ها بخشی از نیروهای تولید خبرند. آدم‌ها در زمان انقلاب کنش‌گران برسازنده جامعه هستند و نظم طبیعی جامعه را زیر سوال می‌برند. زندگی روزمره مجموعه‌ای از چیزهایی‌ست که از پیش به ما داده شده و در مرکزش عقل سلیم و common senseها هستند؛ اما انقلاب آن برهه‌ای‌ست که در همه چیز بازاندیشی صورت می‌گیرد

ما از وقتی بیدار می‌شویم درگیر تخیلات روزانه‌مان هستیم؛ daydreamها در ذهن ما هستند؛ ما کارهای دیگری انجام می‌دهیم اما رویاهای روزانه‌مان مسیر خود را جلو می‌برند. در مطالعات زندگی روزمره بررسی چگونگی جلو رفتن این رویاها بسیار جالب هستند. این که در پشت رویه‌های مادی زندگی روزمره و اعمال ظاهری، در تخیلات و تصورات آدم‌ها چه می‌گذرد؟ درباره گذشته و آینده چطور فکر می‌کنند؟ راجع به تمایلات و آرزوهایشان چگونه می‌اندیشند؟ daydreamها خیلی مهم هستند و اکثر آنان ممکن است ما را درگیر دل‌مشغولی‌های امر مادی کرده باشند. مثلا همان رژیم‌های لاغری، تغییر موقعیت‌های اقتصادی، قسط دادن، خانه و ماشین خریدن، رویاهایی که پیشرفت‌های فردی در آن‌ها وجود دارد و در نهایت مهاجرت کردن. این daydreamها می‌توانند به قدری انباشت شوند که ما را به سمت نوعی کسالت ببرند؛ اما مسئله این نیست که ما فقط به سمت نوعی کسالت و ملال در زندگی روزمره پیش می‌رویم، بلکه این ملال می‌تواند ما را درگیر نوعی فراموشی از خویشتن و از خود بیگانگی کند. شگفتی جامعه ما این است که می‌تواند در دل این ملال گاهی اوقات وضعیت جدیدی که مبتنی بر نوعی برانگیختگی، نشاط و پویایی است را رقم بزند. این پیچیدگی زندگی روزمره در هر جامعه‌ای هست که می‌تواند وضعیت ملال‌آور را به سمت وضعیت نشاط‌آور و فوق معمولی سوق دهد. انقلاب ۵۷ یکی از آن وضعیت‌هایی‌ست که رخ داد.

پاسخ «چه خبر؟» در جامعه‌ای که در آن انقلاب اتفاق می‌افتد بسیار طولانی‌‌‌ست؛ زیرا در آن شرایط اخبار زیادی در پیرامون ما لحظه به لحظه تولید می‌شود و خود آدم‌ها بخشی از نیروهای تولید خبرند. آدم‌ها در زمان انقلاب کنش‌گران برسازنده جامعه هستند و نظم طبیعی جامعه را زیر سوال می‌برند. زندگی روزمره مجموعه‌ای از چیزهایی‌ست که از پیش به ما داده شده و در مرکزش عقل سلیم و common senseها هستند؛ اما انقلاب آن برهه‌ای‌ست که در همه چیز بازاندیشی صورت می‌گیرد؛ خیلی از این بازاندیشی‌ها ممکن است ربطی هم به برنامه‌های انقلاب نداشته باشند؛ هر فرد و گروهی می‌تواند تجربه و خلاقیت‌های خود را به کار گیرد. جامعه درگیر ویران کردن می‌شود و از این ویران کردن لذت می‌برد. انقلاب در سال ۵۷ یک نظام سیاسی و جامعه‌ای را تخریب و یک نظام سیاسی و جامعه جدیدی را بنا کرد؛ اما تخریب در جزئیات همچنان ادامه داشت. در تجربه انقلاب کردن یک لذت عظیمی از تخریب آن‌چه که دوستش نداریم وجود دارد، که حتی آن چیزها می‌تواند متعلق به خودمان باشد. بنابراین یک دستور کاری در زندگی روزمره شکل می‌گیرد که فراتر از برنامه کار سیاسیونی‌ست که در ویترین از آن صحبت می‌کنند.

 

انقلاب‌ها، این تلاشگرانِ غیرعادی‌سازی امورِ عادی!

چه خبر؟ خبر این که جامعه در حال ساخته شدن و جایگزینی چیزهای فوق معمولی با چیزهای معمولی‌ست. از امر کسالت بار رها شده و همه چیز زندگی نو می‌شود؛ همه چیز را از نو تعریف می‌کنیم و می‌خوانیم؛ روابط همسایگی تغییر می‌کند. مثلا در همسایگی ما در روستا، خانواده‌ای بهایی باغبان مزرعه‌ای بودند که پیش از آن مردم با آن‌ها رابطه بدی نداشتند، اما در لحظه انقلاب اموالشان را تخریب کردند و رفتارشان با آنان بد شد. در هر صورت مناسبات جامعه با یک سری از اقلیت‌ها تغییری پیدا کرد که تا به حال مشهود نبود. درواقع یک امر فوق معمولی رخ می‌دهد و بعد از انقلاب تلاش می‌شود که این امر فوق معمولی حفظ شود؛ بنابراین به شکل کاذبی سعی می‌شود در سال‌های بعد از انقلاب یک امر فوق معمولی اجباری خلق شود؛ زیرا جامعه خود را به سرعت به سمت معمولی شدن مجدد می‌برد. در لحظه انقلاب بخش عمده‌ای از امر عادی، فوق معمولی می‌شود؛ اما در لحظه پسا انقلاب امر فوق معمولی به سمت بازمعمولی شدن می‌رود.

امر فوق معمولی در سال‌های انقلاب در لحظه‌ای امر انقلابی و بعد از آن تبدیل به یک امر ایدئولوژیک می‌شود. امر معمولی اگرچه غالب اوقات یک امر ایدئولوژیک و روتین شده هست؛ مثل غذا خوردن، تقسیم کار جنسیتی که در خانه داریم، نام‌گذاری مکان‌های مختلف و ... که علیرغم سادگی امری ایدئولوژیک و جداکننده هستند و از لحاظ جنسیتی، قومیتی، سنی و امثال این‌ها طبقه‌بندی ایجاد می‌کنند؛ اما انقلاب این ساختارها را به هم می‌ریزد و امر فوق معمولی این‌ها را کنار می‌زند. بعد از انقلاب خود امر فوق معمولی، به دلیل اجباری که برای باقی ماندن آن شکل از زندگی وجود دارد، تبدیل به یک سیستم ایدئولوژیک می‌شود. در کتاب «پسا انقلابی» توضیح داده‌ام که چطور امر معمولی نقش رادیکال‌تر و انقلابی‌تری ایفا می‌کند.

می‌دانیم بعدها روایت‌های دست‌چین شده از انقلاب باعث آن شد که این بخش‌های بدیهی و پیش پاافتاده و به نوعی مبتذل که تعدادشان کم نبوده جا بمانند و ما برای مطالعه‌ی زندگی روزمره در لحظه انقلاب و نشان دادن این موضوع که چطور امر معمولی در تعامل با امر فوق معمولی انقلاب را شکل می‌دهد کمتر این‌ها را بررسی ‌کنیم

«کورزمن[1]» در کتاب «انقلاب تصور ناپذیر» خود جملات معروفی دارد: «یک سال قبل از انقلاب من اخبار اعتراضات را می‌شنیدم اما تصور نمی‌کردم اینقدر مهم باشد؛ فکر می‌کردم خب چیزهایی دارد اتفاق می‌افتد اما تصور نمی‌کردم که تغییراتی بنیادین را موجب شود. اما در پاییز ۵۷ وقتی به مدرسه رفتم، همه چیز تغییر کرده بود. ناگاه حسی در وجودم ایجاد شد که چیزها گویا همان گونه نیستند که پیش از این بودند.» این جمله خیلی معروف و مهمی است که «چیزها گویا همان گونه نیستند که پیش از این بودند.» کار انقلاب این است که چیزهایی که پیش از این بوده را دگرگون کند. انقلاب فقط تغییر یک نظام سیاسی یا چهره‌های سرشناس نیست‌، انقلاب تغییر چیزهاست؛ چیزهایی که کنار ما بدیهی بودند و حالا همه‌ی چیزها تغییر کرده است.

عنصر مهم در لحظه انقلابی همان از میان رفتن قطعیت‌ها و ایجاد یک عدم قطعیت و وضعیت پیش‌بینی ناپذیر در جامعه است. اگرچه در لحظه انقلاب آدم‌ها به هم نزدیک‌تر شده و یک زندگی برادرانه و خواهرانه‌ای را شکل می‌دهند اما  common senseهای پیشین به نحوی ترک می‌خورند. مردم به سرعت خود را با ضرب آهنگ‌های انقلاب تطبیق داده و تجربه‌های عظیم و فشرده‌ای را پشت سر می‌گذارند.

«کورزمن» جایی می‌گوید: «در انقلاب هر روز ممکن است به اندازه صد سال بگذرد و تغییرات خیلی عمیقی را موجب شود». آدم‌هایی که عزیزانشان را از دست داده‌اند و در این رویدادها تجربه‌های تلخی داشته‌اند و در عین حال در کنار این تجربه‌های تلخ، تجربه‌های لذت هم وجود داشته است. تجربه‌های نشاط‌آور و لذت، همان تجربه‌هایی‌ست که سعی می‌کند فضای ملتهب انقلاب را مقداری تسکین دهد.»

انقلاب می‌تواند واسطه‌ای شود برای تعریف امور روزمره و شخصی‌مان به نحوی که دلخواهمان است؛ مثل کارگرانی که دست از کار کشیدند و کلاس‌های درسی که تعطیل شدند. وقتی انقلاب به پایان می‌رسد باید همه چیز از نو ساخته شود اما مقاومت‌هایی در می‌گیرد که این مقاومت‌ها ناشی از عدم علاقه برخی از آنان به بازگشت به زندگی عادی، کار کردن و درس خواندن است..

بنابراین تجربه انقلاب یک تجربه دو سویه است؛ از یک سو تجربه لذت، هیجان و وجد است و از سوی دیگر تجربه هراس و اضطراب ناشی از پیش‌بینی ناپذیری‌ست؛ این همان تجربه اضطراب‌زایی‌ست که یک انسان انقلابی می‌تواند از سر بگذراند. شاید کمتر پژوهشگری تجربه‌های لحظات زیرینی که در ذهنیت‌های مردم و در شکل‌گیری سوژه‌های انقلابی می‌گذشت را مطالعه کرده‌ باشد؛ بیشتر مطالعات جنبه‌های ساختاری‌تر و کلان‌تر را دربرمی‌گیرد.

به یک معنا شاید به ذهن ما برسد که امر روزمره با امر انقلابی خیلی نسبتی نداشته باشد چون امر انقلابی تمام این‌ها را به هم می‌ریزد و بداهت را زیر سوال می‌برد؛ انقلاب به طوری امر متعالی را فرا می‌خواند، که امر بدیهی انگاشته شده را در هم بشکند. اما روشن است که امر معمولی همیشه در لحظات انقلابی حضور داشت و سعی می‌کرد به نحوی فضاهای رادیکال را آرام کند.

می‌توان پرسید انقلاب با زندگی روزمره مردم چه کرد؟ شاید بتوان این طور گفت که خیلی از امورات بدیهی و نظم طبیعی زندگی را از میان برد؛ اما این پرسش را نیز می‌توان مطرح کرد که خود زندگی روزمره انقلابی چطور شکل می‌گیرد و فرد انقلابی چطور پدید می‌آید؟ آیا تصویری که الان از فرد انقلابی داریم همان تصویری‌ست که در آن لحظات داغ شکل گرفته و دائم تغییر می‌کرد یا نه؟ کنش‌های انقلابی چطور پدید می‌آید؟ درواقع طبیعی‌ست که زندگی معمولی چنان درون زندگی انقلابی حضور دارند که نمی‌شود از آن غفلت کرد؛ اما در روایت‌های رسمی اساسا سخنی از امر معمولی نیست؛ از شادی‌ها، نشاط‌ها و سرگرمی‌هایی که انقلاب را موجب شده. خیلی از موارد وجود دارد که شاید الان بیان آن‌ها مسئله ساز شود؛ اما با رجوع به تجربه‌های مستقیم آدم‌ها درمی‌یابیم که به تعداد هر فرد تجربه‌های متفاوت در روایت‌های خاص در دوران انقلاب هست. جوانان طوری انقلاب را تجربه کرده‌اند که با امر جنسیتی کاملا گره خورده است؛ اما این وضعیت اساسا کمتر موضوع بحث بوده. البته بعد از چند سال به سرعت سعی شده صورت بندی‌ای از وضعیت انقلابی ارائه شود که آن صورت بندی خود را تحمیل کند بر آن چه که انقلابی بودن است. اما در سال‌های اول و دوم می‌توان دید که آن موج جریان خستگی ناپذیر زندگی به سمتی می‌رود که خلاقیت‌های بی‌پایانی را موجب می‌شود.

آقای محمد حسین پناهی یکی از کارهای قدیمی و ارزشمندی را در سال ۷۹ با عنوان «شعارهای انقلاب» انجام داده‌اند و سعی کرده‌اند شعارهای انقلاب را جمع‌آوری و دسته‌بندی کنند. نتیجه‌‌اش هم این بود که بیشتر این شعارها معطوف به نقد استبداد، خودکامگی، نظام سیاسی و آزادی مدنی بودند؛ اما این نوع روایت هم کمتر در بحث شعارهای انقلاب بررسی شده است. کتاب‌هایی که در سال ۵۸ درمورد شعارهای انقلاب چاپ شده با چیزهایی که یک دهه بعد راجع به شعارهای انقلاب بحث شده کاملا متفاوت است. کتاب‌های سال ۵۸ واقعا شعارهای انقلاب را به نحوی طنزآلود و نشاط‌آور روایت می‌کند، کمتر یک خشم تنها و صرفی در این شعارها وجود دارد. این شعارها با طنز همراه هستند و خشم را با شوخی گره می‌زنند. گاهی اوقات بعضی از این شعارها را نمی‌توان اصلا بیان کرد؛ برخی در سال‌های ۵۸ چاپ شد و برخی هم طبیعتا چاپ نشد. این طنازی و زندگی‌ای که درون این شعارها موج می‌زند خیلی جالب هستند و امر معمولی به نوعی خود را درون امر متعالی جا می‌دهد. مثلا در پاسخ به ازهاری که گفته بود تظاهراتی وجود ندارد و این صدای نوار است، مردم شعار می‌دادند «ازهاری بیچاره بازم بگو نواره، ای سگ چهار ستاره بازم بگو نواره، نوار که پا نداره، چشمای تو خماره» یا «بختیار منقل و وافورو بیار»، «آب سماور سر رفت شاه کثیف در رفت» و از این قبیل شعارها که انقلاب را نرم‌تر و خشونت را ملایم‌تر می‌کند کم و بیش وجود دارد. اما می‌دانیم بعدها روایت‌های دست‌چین شده از انقلاب باعث آن شد که این بخش‌های بدیهی و پیش پاافتاده و به نوعی مبتذل که تعدادشان کم نبوده جا بمانند و ما برای مطالعه‌ی زندگی روزمره در لحظه انقلاب و نشان دادن این موضوع که چطور امر معمولی در تعامل با امر فوق معمولی انقلاب را شکل می‌دهد کمتر این‌ها را بررسی ‌کنیم.

 

روایت‌های دستچین‌شده یا آفتِ انقلاب‌ها؟

نکته‌ی بعدی در مورد نحوه روایت انقلاب در مطبوعات و مجلات زرد است. این جا هم یک تصویر خیلی مبهم و ترکیبی از وضعیت می‌بینیم؛ یک سمت رویدادهای انقلاب است و سمت دیگر تداوم همان چیزی‌ست که پیش از انقلاب وجود داشت؛ مثلا در یکی از شماره‌های مجله اطلاعات هفتگی یا گزارش روز یک تصویر برهنه از خاندان پهلوی در سال ۵۸ روی جلد مجلات منتشر می‌شد که این با تصویری که امروزه از انقلاب داریم خیلی فرق می‌کند و این گونه مجلات مخاطب خیلی زیادی هم داشت. این جا یک لایه دیگری از زندگی روزمره را می‌بینیم. مثلا در گزارش روز ۹ فروردین ۱۳۵۸ یک عکس نیمه برهنه از فرح دیبا چاپ شده بود و این را با وضعیت انقلابی شرح می‌داد؛ و جمله‌اش این طور شروع می‌شود که: «ایرادی بر هیچ زن ایرانی نیست که مسلمان باشد، به زیارت برود، کنار دریا با مایو حمام آفتاب بگیرد اما نکته این‌جاست زنی که مقام ملکه بودن دارد، زندگی‌اش الگوی زن جامعه ماست نمی‌تواند و حق ندارد کنار دریا مایو بپوشد و حمام آفتاب بگیرد. یک بار دیگر به عکس‌ها خوب نگاه کنید عکس‌ها زبان دارند، خود حرف‌ها دارند. عکس‌ها بهتر از هرچیز و بهتر از هر کسی و هر کلاسی با شما حرف می‌زنند. شاید نشان می‌دهند که شهبانوی نیکوکار چگونه سال‌ها و سال‌ها بر بدبختی مردم خندیده است و آن‌ها را ریشخند زده است.» می‌بینیم که این جا دعوت می‌کند که تصویر نیمه لخت فرح را ببینیم و به این نتیجه برسیم که این از آرمان‌های انقلاب دور است و این منطقی که در این نوع از روایت‌گری در مجلات عامه پسند وجود دارد همچنان آن لذت، روزمرگی، نشاط و ابتذال -به معنای معمولی و پیش پا افتاده- را طرح می‌کند تا با وضعیت انقلابی همراه شود.

یا انتقاداتی که در رادیو و تلویزیون به قطب‌زاده می‌کردند که برنامه‌های تفریحی و سرگرمی‌اش را کم کردند. تکثیر مجدد نوارهای کاست قدیمی در دهه شصت دوباره دردسر می‌شوند؛ نوارهای دست دوم و غیر مجازی که آهنگ‌های عامه پسند را به نحو بسیار وسیعی ترویج می‌دادند. همین مردمی که خود در انقلاب بودند و ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی رای داده بودند، حجم عظیمی از نوارهای کاست و ویدئو را گسترش دادند. اما این‌ها آدم‌های معمولی بودند که به دلایل مختلفی با انقلاب همراه شدند و بعد هم در عین حال می‌خواستند زندگی طبیعی خود را ادامه دهند و فکر نمی‌کردند که باید با بسیاری از چیزها وداع کنند؛ البته برخی از آدم‌ها به همین علت انقلاب کرده بودند که با این‌ها وداع کنند اما برخی دیگر دلایل دیگری داشتند.

آیندگان در سال ۵۸ یک گزارشی می‌دهد از یک نوارفروش که نشان می‌دهد نوارهای گوگوش، هایده، مهستی و حتی کسانی که در زمان خود خیلی موفق نبودند چطور در سال ۵۸ فروش خیلی بالایی داشتند. بخش قابل توجهی از کسانی که انقلاب کردند افرادی بودند که به سینما می‌رفتند. بخش عمده‌ای از جامعه در شهرهای بزرگ از جمله تهران حتما سینما می‌رفتند و حتی برخی روزی چند بار. بنابراین مصرف سینما در دهه چهل و پنجاه فوق‌العاده زیاد بود. می‌دانیم که در دهه شصت به هر دلیلی سینما رفتن افت پیدا می‌کند؛ قهرمان‌ها و ضد قهرمان‌هایی که در فیلم‌های فارسی وجود داشت، الگویی می‌شدند برای انقلاب کردن خیلی از آدم‌هایی که با قیافه‌های مختلف در لحظات انقلابی حاضر و درگیر انقلاب می‌شدند. اما خب فیلم‌هایی که اوایل انقلاب ساخته شده بود در چنین وضعیتی درگیر بودند؛ برزخی‌ها، فریاد مجاهد و از فریاد تا ترور فیلم‌هایی بودند که با عناصر انقلابی و عناصر پیشا انقلابی درگیر و با تصویری که ما امروزه از انقلاب داریم کاملا متفاوت بودند.

روزنامه اطلاعات در صفحه ۱۱ سال ۵۸ (۱۷ دی) گزارش جالبی از اتفاقی در سالن سینمای دیاموند در مشهد منتشر می‌کند: «تماشاگران فیلم در یکی از سینماهای مشهد از ظهر دیروز تا دیشب به مدت ده ساعت در سالن نمایش سینما دست به تحصن و اعتراض زده‌اند، ظهر دیروز گروهی از تماشاچیان در سینما دیاموند مشهد پس از دیدن فیلم دست به تحصن و اعتراض زده‌اند و اعلام داشته‌اند فیلم مبتذل است و باید فیلم دیگری نمایش داده شود. در پی این ماجرا مدیر سینما برای این که اغتشاش بوجود نیاید بلافاصله دستور داد تا آفیش فیلم را از سر در سینما برداشتند و فیلم دیگری برای معترضین نمایش داده شود. در همین حال گروه دیگر که در خارج از سینما بلیت تهیه کرده و در انتظار ورود به سینما بودند به این عمل و تغییر فیلم اعتراض کردند. و با دادن شعار در آهنی سینما را از جا کندند؛ تماشاچیان داخل سالن پس از دیدن دومین فیلم اعلام کردند این فیلم سانسور شده و با اعتراض و شعار خواستار نمایش فیلم دیگری شدند. به دستور مسئولان سینما سومین فیلم برای اعتراض کنندگان نمایش داده شد اما این گروه مجددا در پایان نمایش فیلم شروع به دادن شعار کردند و خواستار نمایش فیلم هندی شدند. چهارمین فیلم نیز برای تماشاچیان معترض نشان داده شد و این گروه در ساعت ۹ شب در حالیکه خسته و معترض بودند سالن سینما را ترک کردند.» بنابراین ده ساعت در سینما فیلم می‌بینند، در حالیکه هدفشان رایگان فیلم دیدن است شعارهای مختلف می‌دادند. این ماجرا نشان می‌دهد که چطور در سال ۵۸ رویدادهای معمولی زندگی روزمره با رویدادهای انقلابی خود را گره می‌زدند و گاهی این رویدادهای معمولی بودند که مسیر خود را پیش می‌بردند.

در روایت‌هایی که از لحظات انقلاب داریم، اساسا کمتر امر معمولی دیده می‌شود تا رویدادهایی روایت شوند که بعدها استفاده‌های ایدئولوژیکی از آن‌ها صورت بگیرد. درست است که در رویدادهای معمولی در پیش از انقلاب به عنوان امری پیش پا افتاده که روی آن تاملی صورت نمی‌گیرد نوعی محافظه کاری درک شده اما درون آن هم رهایی بخشی وجود دارد؛ بنابراین همین رهایی‌بخشی‌ست که به رخداد انقلاب کمک می‌کند و نباید صرفا از دیدن آن کسالت‌ها، ملال‌ها و تجربه‌هایی که عمدتا در زندگی روزمره تکراری هستند به این نتیجه برسیم که درون این جامعه دیگر تغییرات شگرفی رخ نمی‌دهد. نکته آخر بعنوان نتیجه گیری این است که رویدادهایی که امروزه، خصوصا در یک دهه اخیر، دیدیم رویدادهایی‌ست که سرشار از ملال و بیگانگی‌ست؛ و این کسالت هم با مصرف گرایی شدید گره می‌خورد، به تعبیری سوژه‌های مصرفی محافظه‌کار را رقم می‌زند؛ اما با تجربه‌هایی که پیش از انقلاب می‌آموزیم، درمی‌یابیم که نمی‌شود به سادگی درباره فقدان پتانسیل‌های رادیکال درون جامعه داوری کرد و باید با تامل بیشتری در جزئیات منحصر به فرد زندگی روزمره نگاه کرد و روندهایی که ممکن است در آینده رخ دهد را توضیح داد.

[1] Charles Kurzman

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha