گروه دین و اندیشه «سدید»؛ برخی از کارشناسان منطقه غرب آسیا معتقدند که این منطقه از اساس دینبنیاد بوده و به همین واسطه حتی در صورت مدرنشدن هم نمیتوان حرکتی را بدون توجه به دین در آن سامان داد. در نقطه مقابل اما برخی دین را آگاهی متعلق به دورههای پیشامدرن دانسته و معتقدند که دین در غرب آسیا و جامعه ایرانی باید از توضیح همه گروههای جامعه دست بکشد. بر همین اساس جای طرح این پرسش وجود دارد که دین در فرایند هویتیابی جامعه معاصر ایران دارای چه جایگاهی است؟ آیا دین میتواند توضیحی از همه تکثرهای جامعه ارائه دهد؟ در این بخش با دکتر بیژن عبدالکریمی - فیلسوف، جامعهشناس و چهره شناخته شده حوزه اندیشه - به گفتوگو نشستهایم تا پیرامون این پرسشها به بحث و تبادل نظر بپردازیم. مشروح این گپ و گفت را در ادامه میخوانید.
ایران، همیشه ملت بوده است
بهعنوان سؤال نخست میخواستم به این موضوع بپردازید که از اساس دین در فرایند ملتسازی ما ایرانیان دارای چه جایگاهی است؟
عبدالکریمی: در خصوص صورت سؤال شما باید این توجه را بدهم که کاربرد تعبیر ملتسازی برای ایرانیها درست نیست. ایرانیها همیشه یک ملت بودند و یک ملت هستند. قرار نیست از یک تجمعی از افراد که ملت نیستند، ما ملت بسازیم. مثلاً مانند یهودیهایی که در سرزمینهای اشغالی جمع شدند و حالا قرار است ما عناصری پیدا کنیم که به آنها وحدت ببخشیم، ایران اینگونه نیست. ما ایرانیها اگر نگوییم قدیمیترین، لااقل یکی از قدیمیترین ملل تاریخ بشری هستیم. البته تفسیر دینی و معنوی و درک دینی از جهان همواره یکی از مولفههای بنیادین در بسیاری از ملل جهان در دوران ما قبل مدرن بوده و برای ما ایرانیها هم به نحو خاصی دین جایگاه ویژهای داشته و ایران یکی از بزرگترین کانونهای دینی و معنوی جهان بوده؛ لذا دین و امر دینی در تاریخ ما دارای نقش بیبدیلی بوده است.
شکاف با سنت را بپذیریم
آیا دین میتواند در یک نقطه ارشمیدسی یا استعلایی قرار گرفته و همه جامعه ایرانی را توضیح دهد؟
دچار یک شکاف تاریخی با سنت، میراث خود و مولفههای هویتبخش خویش شدهایم. اولین شکاف تمدنی را ما در نخستین رویارویی خود با تمدن جدید غرب در دوران مشروطه و دهههای قبل و بعد از انقلاب مشروطه داشتیم.
عبدالکریمی: این سؤال با یک خطری مواجه است. این خطر عبارت است از ذاتگرایی ارسطویی یا اسانسیالیسم[1] به این معنا که گویی پدیدارها ثابت هستند و تغییر پیدا نمیکنند. مسئله اینجاست که در دوران ما قبل یا در دوران گذشته قبل از اینکه تاریخ جدید ما ایرانیها آغاز شود، دین یک نقطة ارشمیدسی در فرهنگ ما بوده است. در این دو قرن گذشته که ما وارد تاریخ جدید خود شدهایم - از زمانی که ما با تمدن جدید غرب مواجه شدیم - باز هم دین یک نقش بیبدیل در جامعه ما داشته است. اما به این نکته توجه داشته باشیم که پدیدارهای اجتماعی ثابت نیستند. ملتها تغییر میکنند. نوعی تحول در جامعه ما شکل گرفته و ما دچار یک شکاف تاریخی با سنت، میراث خود و مولفههای هویتبخش خویش شدهایم. اولین شکاف تمدنی را ما در نخستین رویارویی خود با تمدن جدید غرب در دوران مشروطه و دهههای قبل و بعد از انقلاب مشروطه داشتیم.
در این چهل سال اخیر بعد از انقلاب ایران یعنی انقلاب سال ۱۳۵۷، ما این روزها در نسلهای جدید با دومین شکاف تاریخی و تمدنی خود مواجه شدیم و بین نسلهای جدید، یعنی بخش وسیعی از نسلهای جدید با سنت و میراث تاریخی ما از جمله با دین، شکاف ایجاد شده و نوعی روگردانی صورت گرفته است؛ لذا امروز اینکه دین بتواند یک نقطه ارشمیدسی را ایفا کند، به نظر من باید مورد بازنگری قرار گیرد. در اینجا نکتهای که میتواند به ما کمک کند تا دین را در عرصه اجتماع نگه داریم، آن است که این پرسش را مطرح کنیم: دین با کدامین تفسیر میتواند به انسجام اجتماعی ما کمک کند؟ اگر مراد از دین، تفسیر سنتی از آن یعنی دین فقه محور باشد، این دین نمیتواند همان نقشی را ایفا کند که در دوران ما قبل مدرن در جامعه ما بازی کرده یا در این یکی دو قرن اخیر در جامعه ما بازی کرده است. مگر آنکه دین را به امری آنتولوژیک، یعنی به تفسیری وجودشناختی از جهان، یک امر وجودی و غیر فقه محور تبدیل کنیم یا فقه را به قدری متحول کنیم که قدرت هاضمه آن برای پذیرش بسیاری از پدیدارهای دوران مدرن بالا برود، در این صورت شاید بتوانیم این نقطه ارشمیدسی را حفظ کنیم؛ اما اگر مراد شما از دین، همان منابع فقهی و سنتی باشد، به نظر من با چالشهای بسیار بسیار جدی مواجه خواهد بود و شاید برای حفظ این دین که شاید بهتر باشد بگوییم دین قدرت سیاسی یا جریانات سنتگرا، ناچار باشد به خشونت روی بیاورد. برای مثال آنچه که امروز در پدیده قانون حجاب و اظهارات برخی از مقامات کشور شاهد هستیم از همین سنخ است.
در اینجا باید بپرسم که آیا دین میتواند مولد یک فرماسیون اجتماعی در ایران معاصر شود؟
مراد من از فرماسیون اجتماعی یک صورتبندی اجتماعی است مانند جامعه فئودالی، جامعه بردهداری، جامعه بورژوایی و نظام سرمایهداری که مبتنی بر رشد طبقه متوسطه است.
عبدالکریمی: من نمیدانم منظور شما از این پرسش چیست، اما کلمه فرماسیون اجتماعی را حتماً در ادبیات من دیدهاید. مراد من از فرماسیون اجتماعی یک صورتبندی اجتماعی است مانند جامعه فئودالی، جامعه بردهداری، جامعه بورژوایی و نظام سرمایهداری که مبتنی بر رشد طبقه متوسطه است. اگر شما نگاه مارکسی داشته باشید، فرماسیون اجتماعی حاصل تحولاتی است که در بهاصطلاح نیروهای مولد اعم از ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد شکل میگیرد. اگر در این پارادایم مارکسی سؤال بکنید، دین نقشی در تولید یک فرماسیون اجتماعی ندارد؛ مگر آنکه برای مثال دین پروتستانی را مطرح کنیم که تا حدودی با روح سرمایهداری سازگار بود؛ آن چنان که وبر طرح میکند. اما خود دین نمیتواند عامل مستقیمی در ظهور یک صورتبندی اجتماعی باشد آن چنان که در ادبیات مارکسیستی ما میبینیم.
عناصر قوامبخش جامعه ایرانی
شاید بتوان سؤال قبل را با این سؤال روشنتر کرد: ادبیاتی که عموماً توسط جامعهشناسان بهویژه طی یک دهه گذشته طرح میشود، آن است که جامعه ایران یک جامعه دقیقاً دورکیمی است. یعنی جامعه تکثرهای مختلفی را پذیرفته و متشکل از گروههای اجتماعی گوناگونی شده که دیگر همه آنها خود را با دین تعریف نمیکنند. در چنین شرایطی دین دیگر نمیتواند در یک نقطه استعلایی قرار گرفته و همه گروههای اجتماعی را توضیح دهد؛ چراکه شمول و گستردگی خود را از دست داده است؛ لذا دین بهعنوان یک امر نهادی و مدنی محل توجه قرار میگیرد. سؤال اینجاست که آیا شما این اصطلاح و تفسیر از جامعه ایران را میپذیرید؟ در ضمن آیا به باور شما شیعه ظرفیت ارائه چنین تفسیری از دین را دارد؟
عبدالکریمی: بیتردید جامعه ایران، جامعبودگی هم دارد. اگر مراد شما از جامعه بودگی این است که مولفههای هویتبخشی باشد که آحاد یک ملت را به هم ربط بدهد و مراد از جامعه بودگی این باشد که یک جامعه صرف تجمع افراد گرد هم نیست، بلکه باید مولفههای فرهنگی، تاریخی، اعتقادی، معنوی و روحی وجود داشته باشد که یک ملت را به هم پیوند بدهد، بیتردید ما جامعه هستیم. تا زمانی که زبان و ادبیات فارسی وجود دارد، موسیقی ایرانی وجود دارد، حکمت و ادب ایرانی وجود دارد، جامعه بودگی ما هم وجود دارد؛ اما به هر حال به خاطر تحولات تاریخی که در این چند دهه شکل گرفته است، تحولاتی به تبع جامعه جهانی در سراسر جهان در میان نسلهای جدید ما هم شکل گرفته و این تحولات صرفاً یک امر جامعهشناختی نیست که حاصل تحولات نسلی باشد یا یک امر روانشناختی باشد که حاصل تحولات بین نسلهای جدید و نسل گذشته باشد، بلکه یک امر متافیزیکی است که بهواسطه آن ما با یک شکاف اجتماعی و دوقطبی اجتماعی روبرو هستیم که تقریباً در دو قرن اخیر، جامعه ما با آن مواجه کرده است.
بر همین اساس ما نیاز به مؤلفههایی داریم که بهوسیله آنها، آن بخش از جامعه را که در واقع به تفکر دینی پشت کردهاند و با میراث تاریخی خویش قهر کردهاند یا اصلاً شناختی نسبت به آن ندارند، آنها از بدنه جامعه جدا نشوند. باید مؤلفههایی را جست که این افراد مذکور احساس بکنند که در واقع بخشی از این جامعه، این کشور و این ملت هستند. بر همین اساس ما نیازمند بازتعریف خیلی از مولفههای هویتی از جمله مقوله دین و دینداری هستیم.
تفاوت شیعه با سایر تقریرهای دینی
شیعه و ارزشهای شیعی مثل امام حسین (ع)، مؤلفه مهمی برای پیوندهای بخش وسیعی از کشور هستند که در واقع بخش سنتی ما بوده و حتی بسیاری از نوگرایان هم که تحتتأثیر اندیشههای مهندس بازرگان یا نهضت به اصلاح مذهبی دکتر علی شریعتی هستند، با شیعه نسبت وثیقی دارند.
در خصوص ادامه سؤال مذکور یعنی اینکه آیا شیعه ظرفیت تفسیر بهعنوان دین مدنی را دارد یا نه، باید بگویم هم بله هم خیر. به نظر من، شیعه و ارزشهای شیعی مثل امام حسین (ع)، مؤلفه مهمی برای پیوندهای بخش وسیعی از کشور هستند که در واقع بخش سنتی ما بوده و حتی بسیاری از نوگرایان هم که تحتتأثیر اندیشههای مهندس بازرگان یا نهضت به اصلاح مذهبی دکتر علی شریعتی هستند، با شیعه نسبت وثیقی دارند. اما صحبت بر سر آن بخش از جامعه است که در واقع به سنت تاریخی، تفکر دینی، اسلام و تشیع پشت کرده است. البته شیعه یک دین معنوی است، یک دین شکلی و ظاهر اندیش نیست و ما میتوانیم در واقع مفهوم ولایت شیعه که عبارت است از دوستی با یک تفسیر دینی و تفسیر معنوی را وسیلة حفظ ارزشهای معنوی در جامعه قرار دهیم.
شیعه جریانی مثل داعش و بوکوحرام و نظایر اینها نیست؛ شیعه مانند جریان سنتی ابن تیمیهها هم نیست. شیعه خیلی با آنها متفاوت است. البته در عالم اسلام و در حوزههای علمیه جریانات سنتی افراطی شکلگرا هم هستند که اینها تفسیرهای بسیار ظاهری و قشری و خوارج گونه از تشیع ارائه میدهند. اما سؤال اصلی این است که با آن بخشی از جامعه که به تفسیر دینی، اسلام و تشیع پشت کرده چه باید کرد؟ اینجاست که باید بر مولفههای ملی دست بگذاریم. در این مورد دیگر شیعه نمیتواند یک دین مدنی باشد. البته برای خود شیعیان ایران، شیعه یک دین مدنی است اما برای غیرشیعیان این چنین نیست.
بهعنوان سؤال آخر میخواستم نظر شما را در خصوص این موضوع که از قدرت یا همان دولت مدرن برای ترویج دین استفاده شود بدانم. شما نسبت دین با قدرت را چگونه ارزیابی میکنید؟
عنصر دین، عشق و در واقع پیوند قلبی و معنوی مبتنی بر نوعی انتخاب است. آنجایی که پای زور به وسط میآید، دیگر عنصر دین به کنار میرود.
عبدالکریمی: بسیار بسیار خطرناک! عنصر دین، عشق و در واقع پیوند قلبی و معنوی مبتنی بر نوعی انتخاب است. آنجایی که پای زور به وسط میآید، دیگر عنصر دین به کنار میرود. زور متعلق به حوزه سیاست است آن چنان که نفع، منفعت و سود بردن متعلق به حوزه اقتصاد است. دین، حوزه تفکر و متعلق به فرهنگ است. بر همین اساس غلبه و تغلب در حوزه فرهنگ و دین در واقع کاملاً مخالف واقعیت وجودی خود امر دینی است و دین را از بین میبرد؛ آن چنان که تجربه تاریخی همه ادیان بزرگ نشان داد. برای مثال، مسیحیت یک جنبش معنوی عظیم بود که تحول بزرگی در جهان به وجود آورد؛ اما از زمانی که در قرن چهارم مسیحیت در کنار قدرت سیاسی امپراتور روم قرار گرفت، قدرت معنوی خود را از دست داد و تفسیری مادی و فیزیکی از امور دینی، معنوی و باطنی صورت گرفت و به مرگ امر دینی منتهی شد. نهایتاً عقلانیت روشنگری شکل گرفت که اصل روشنگری اروپایی، طغیانی علیه تفکر دینی و معنوی بهاصطلاح مسیحی و طغیان علیه کلیسا بود. لذا دینی که با زور باشد دیگر دین نیست. دین بر عنصر عشق استوار است. اگر عنصر عشق نباشد دین اساساً وجود ندارد؛ بلکه یک جسد مرده، متعفن و بیروح است که به ظاهر دین و در باطن خشونت، فرقهگرایی و... است.
جامعهسازی، دیکتاتوری است
مفهوم جامعهسازی فقط از کسانی برمیآید که خیلی دیکتاتور هستند؛ مانند هیتلر که میخواست جامعه را بسازد. در صورتی که ما جامعه هستیم و جامعه مانند مومی نیست که با آن هر کاری بکنیم.
جامعهسازی دینی تعبیری بسیار وحشتناک است. اولاً جامعه را نمیشود ساخت. کسانی که از جامعهسازی سخن میگویند یک اندیشه مهندسی و ضدعلمی دارند. گویی با انسانها میشود مثل اشیا مواجه شد و این دقیقاً همان نقطهای بود که ما در مقابل غرب قرار گرفتیم و ما به نقد غرب پرداختیم و گفتیم که این تمدن غرب است که با انسان مثل اشیا و ابژهها مواجه میشود. گفتیم که ما خواهان کرامت انسانی و خواهان نگاه انسانی به انسان هستیم؛ لذا مفهوم جامعهسازی فقط از کسانی برمیآید که خیلی دیکتاتور هستند؛ مانند هیتلر که میخواست جامعه را بسازد. در صورتی که ما جامعه هستیم و جامعه مانند مومی نیست که با آن هر کاری بکنیم.
جامعهسازی دینی یعنی اینکه ما اراده بکنیم که دین را در جامعه بسط بدهیم؛ آن هم با ابزارهای ادارات، تشکلها و نهادهای سیاسی که این از آن توهماتی است که در واقع باعث طغیان جامعه بر علیه امر دینی میشود و خشم، کینه و شکاف را بیشتر و بیشتر خواهد کرد و زمینههای غربزدگی و غربپرستی و رو آوردن به نهیلیسم غربی را در میان جامعه بسط خواهد داد. این اتفاقی است که بعد از انقلاب ما متأسفانه به خاطر رویههای غلط فرهنگی یا بهتر بگویم، به دلیل عدم درک مقوله فرهنگ روی داده و امروز ما شاهد نهیلیسم و غربپرستی بسیار بسیار وحشتانگیزتری از آنچه در زمان محمدرضا شاه و رضاشاه پهلوی بود، در جامعه خود هستیم.
[1] Essentialism
/ انتهای پیام /