صنعت فرهنگ مداخله نظامی در خاورمیانه را چطور طبیعی‌سازی می‌کند؟
پیش‌بینی‌های هالیوود از بعضی رویدادهای بزرگ جهانی کاملا به نظر می‌رساند که سناریست‌ها یا تهیه‌کنندگانش از لانگلی یا پنتاگون مشاوره گرفته‌اند و بهشان سرنخ‌های اصلی داده شده است. اگر به چند سال پیش برگردیم و خیلی از فیلم‌ها را مرور کنیم، خواهیم دید که رویدادهایی از قبیل تقابل نظامی روسیه با بلوک غرب یا برخورد نهایی بلوک غرب با چین را می‌شد به‌راحتی از میان فیلم‌های آمریکایی ردیابی کرد. خود روسیه و چین هم، چنین نسبتی با سینمایشان داشتند.

به گزارش«سدید»؛ پیشگویی هالیوود درباره آینده خاورمیانه چیست؟ اگر کسی سینمای آمریکا را با عینک مسائل ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک نگاه کند، در بعضی موارد به حدس‌های دقیقی از رویدادهای آینده دنیا خواهد رسید که نیل به آنها گاهی برای اساتید روابط بین‌الملل هم دشوار است. کارشناسان روابط بین‌الملل عمدتا از دو ناحیه ترس‌ها و تمایل‌ها به سمت یک‌سری جهت‌گیری‌های خاص می‌روند اما مگر سینما هم منبعث از هیجان و رویا و تمایلات سازندگان و مخاطبانش نیست؟ بله همین‌طور است اما سینما وقتی ابزاری برای پیشبرد بعضی از راهبردهای کلان سیاسی باشد، می‌تواند آنچه را که در سر مردان سیاست می‌گذرد بازتاب دهد. برای همین است که با دیدن فیلم‌های هالیوودی، بسیاری از اوقات می‌توان تحولات سیاسی دنیا در آینده را حدس زد.
پیش‌بینی‌های هالیوود از بعضی رویدادهای بزرگ جهانی کاملا به نظر می‌رساند که سناریست‌ها یا تهیه‌کنندگانش از لانگلی یا پنتاگون مشاوره گرفته‌اند و بهشان سرنخ‌های اصلی داده شده است. اگر به چند سال پیش برگردیم و خیلی از فیلم‌ها را مرور کنیم، خواهیم دید که رویدادهایی از قبیل تقابل نظامی روسیه با بلوک غرب یا برخورد نهایی بلوک غرب با چین را می‌شد به‌راحتی از میان فیلم‌های آمریکایی ردیابی کرد. خود روسیه و چین هم، چنین نسبتی با سینمایشان داشتند. از چند سال پیش تعداد فیلم‌های روسی با موضوع جنگ دوم جهانی و تقابل با فاشیست‌ها بسیار بالا رفته بود. چین هم فیلم‌های متعددی می‌ساخت که محتوایشان انواع تقابل، از جمله تقابل نظامی با آمریکا بود. حتی کره جنوبی فیلم‌های متعددی می‌سازد که منادی استراتژی نهایی حاکمان شبه‌جزیره است؛ یعنی اتحاد دوکره. و این چیزی است که بلوک غرب از آن خشنود نمی‌شود و فیلم «فرار از موگادیشو» که نماینده کره در مراسم اسکار بود، کاملا مورد بی‌مهری قرار گرفت. اما آیا می‌توان از روی فیلم‌های هالیوودی به آنچه که نقشه راه غربی‌ها برای آینده خاورمیانه است هم پی برد؟ برای چنین رهیافتی اول باید مطمئن شویم که آیا سیاستگذاران کلان آمریکا چشم‌انداز دقیقی برای آینده غرب آسیا یا به قول خودشان خاورمیانه دارند؛ درحالی‌که مشخص نیست کاملا چنین باشد.
تا به حال سناریوهای مختلفی که برای آینده این منطقه توسط غربی‌ها و در بعضی موارد کارشناسان رژیم‌صهیونیستی صورت‌بندی شده، به‌طور واضحی غلط از آب درآمده‌اند. در میان انبوه این آینده‌پژوهی‌ها، کاری که موسسه مطالعاتی وابسته به دانشگاه سیانس‌پو Sciences Po فرانسه انجام داد و در نوامبر ۲۰۰۸ منتشر کرد، یکی از نمونه‌های نسبتا دقیق‌تر است. در این متن از چرخش کشورهای عربی خلیج‌فارس به سمت چین تا تسلط ایران بر منطقه و از تغییر شکل جنگ‌ها و نقش‌آفرینی پهپاد و خودروهای سبک تا بحران آب، خیلی چیزها آمده است و حتی به رفتن حسنی مبارک و قذافی هم اشاره می‌شود اما اولین جملات این متن تحقیقی که نسبت به نمونه‌های مشابهش صدها پله دقیق‌تر است، آب پاکی را روی دست هرکسی می‌ریزد که فکر می‌کند می‌توان به‌راحتی در مورد این منطقه از جهان به پیشگویی دست زد: «پیش‌بینی بلندمدت و مطمئن از اوضاع خاورمیانه، مستلزم خیره شدن به یک گوی جادویی است که ما آن را نداریم. این چالش به دلیل ماهیت خاورمیانه، منطقه‌ای که با نوسانات زیاد و چرخش‌ها و تغییر جهت‌های چشمگیرش شناخته شده است، بزرگ‌تر هم می‌شود. مهم‌تر از آن، ما تردید داریم که آینده خاورمیانه به اندازه کافی قطعی باشد و هرکسی بتواند قاطعانه توصیف کند که در دو دهه آینده چگونه خواهد بود. علاوه‌بر این، ما اظهار می‌کنیم که شخصیت خاورمیانه در دو دهه آینده، هنوز می‌تواند تا حد زیادی توسط ساکنان آن و نیروهای خارجی که با هم یا به‌طور مستقل برای یک هدف مشترک یا در اهداف متقابل کار می‌کنند، شکل بگیرد. پیش‌بینی نتیجه چنین تعاملاتی عملا غیرممکن است.»

در میان انبوه این آینده‌پژوهی‌ها، کاری که موسسه مطالعاتی وابسته به دانشگاه سیانس‌پو Sciences Po فرانسه انجام داد و در نوامبر ۲۰۰۸ منتشر کرد، یکی از نمونه‌های نسبتا دقیق‌تر است. در این متن از چرخش کشورهای عربی خلیج‌فارس به سمت چین تا تسلط ایران بر منطقه و از تغییر شکل جنگ‌ها و نقش‌آفرینی پهپاد و خودروهای سبک تا بحران آب، خیلی چیزها آمده است و حتی به رفتن حسنی مبارک و قذافی هم اشاره می‌شود اما اولین جملات این متن تحقیقی که نسبت به نمونه‌های مشابهش صدها پله دقیق‌تر است، آب پاکی را روی دست هرکسی می‌ریزد که فکر می‌کند می‌توان به‌راحتی در مورد این منطقه از جهان به پیشگویی دست زد: «پیش‌بینی بلندمدت و مطمئن از اوضاع خاورمیانه، مستلزم خیره شدن به یک گوی جادویی است که ما آن را نداریم. این چالش به دلیل ماهیت خاورمیانه، منطقه‌ای که با نوسانات زیاد و چرخش‌ها و تغییر جهت‌های چشمگیرش شناخته شده است، بزرگ‌تر هم می‌شود. مهم‌تر از آن، ما تردید داریم که آینده خاورمیانه به اندازه کافی قطعی باشد و هرکسی بتواند قاطعانه توصیف کند که در دو دهه آینده چگونه خواهد بود

نسبت هالیوود با اسلام و اعراب

پس با این وجود آیا باید فکر کنیم که سینمای آمریکا اگرچه درباره آینده دریای زرد و شرق اروپا و باقی نقاط جهان همیشه سرنخ‌های دقیقی داده است، درباره آنجایی که خودشان خاورمیانه می‌نامند و تحولاتش، یکسره سکوت کرده است؟ هرکس که سالانه لااقل چند فیلم آمریکایی ببیند، می‌داند که چنین نیست و سینمای آمریکا مشحون است از کلیشه‌ای ضدعربی و ضداسلامی که از سال‌ها پیش تاکنون امتداد داشته است. بخش قابل توجهی از تصویر اعراب در سینمای آمریکا را می‌توان در فیلم کلاسیک‌شده لورنس عربستان (Lawrence of Arabia) محصول ۱۹۶۲ به شکلی نمادین و قابل تعمیم دید. این البته فقط مربوط به سینما نیست و از بازی‌های کامپیوتری تا لحن رسانه‌های جریان اصلی، تمام تریبون‌های غربی را در بر می‌گیرد. درحالی‌که حدود یک میلیارد و صد میلیون مسلمان در اندونزی و مالزی و سایر کشورهای شرق آسیا و شبه‌قاره هند زندگی می‌کنند و اعراب تنها ۱۲ درصد از جامعه مسلمانان را تشکیل داده‌اند، تصویر اسلام در رسانه‌های غربی غالبا معادل اعراب است؛ تصویری از انسان‌های بدذات و خشن و قاتل و در عین حال ترسو. اما آیا این تصویر صرفا به سبب عقده‌گشایی‌های نژادپرستانه و غرور غربی‌ها شکل گرفته است؟ تقریبا مغز نظریه و نکته اهم ماجرا همین‌ جاست که بدانیم این تصویر با اهداف سیاسی و استراتژیک خاصی شکل گرفته و مباح کردن خون مسلمانان، عقب‌مانده نشان دادن‌شان به نحوی که همیشه نیازمند ناجی سفید (white savior) هستند و ارائه تصویری از پذیرش ترحم‌آمیز آن اعراب و مسلمانانی که به فرهنگ خود پشت می‌کنند و آمریکا یا اروپا را به‌عنوان قبله می‌پذیرند، همگی کاربردهای راهبردی دارند.
در اینجا لازم است با عبارت popular geopolitics به معنای ژئوپلیتیک عامه‌پسند یا محبوب آشنا شویم و بدانیم که چنین تصویرهایی صرفا برای خنک کردن دل سازندگان‌شان تولید نمی‌شوند، بلکه بخشی از یک راهبرد کلان هستند. حالا اول باید ببینیم این تصویر چگونه شکل گرفت، بعد ببینیم چگونه کار می‌کند و سرانجام فکری به حال نوع مواجهه بایسته با آن بکنیم. برای تبیین این موضوعات در ابتدا سری به نظریات ادوارد سعید می‌زنیم که اولین بار در این سطح گسترده، باب چنین مباحثی را گشود. او مبدع نظریه شرق‌شناسی است و این نکته که در عصر مدرن، اسلام و مسلمانان و اعراب، حتی برای خود مسلمانان و اعراب از چشم‌انداز مستشرقان و استعمارگران معرفی شده‌اند، چیزی است که اولین بار سعید در این سطح، باب بحث آن را باز کرد. سپس از جک جی شاهین فقید وام می‌گیریم که نقش اسرائیل در این تصویرسازی و اهداف چنین اقداماتی را مورد اشاره قرار داده است. شاهین به نوع تصویری که سینمای آمریکا از اعراب نمایش می‌دهد هم اشاره‌های دقیقی کرده که بعضی‌شان به‌طور تلویحی و نامحسوس، با موضوع فلسطین مربوط هستند. پس از آن به نقدی از نظریات ادوارد سعید که حمید دباشی، استاد مطالعات ایران و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا آن را نوشته است، اشاره می‌شود. متد دباشی در این نقد با مارکومیکس و بعضی مبارزان ضد نژادپرستی سیاهپوست در آمریکا همخوانی دارد که می‌خواهند به سیاهان بیاموزند نباید بخواهید غربی‌ها آن تصویر خوبی را که خودشان خوب می‌دانند از شما نشان دهند. داشتن چنین مطالبه‌ای بازی کردن در زمین همان نژادپرست‌هاست. این مکتب به سیاهان می‌گفت که لب‌های درشت و موهای فر و پوست سیاه آنها واقعا زیباست و لازم نیست تلاش کنند که مثل سفیدها به نظر برسند. حمید دباشی همچنین نقدی به ادوارد سعید دارد. پس از اینها اشاره‌ای به سه حوزه سینما، ادبیات و بازی‌های کامپیوتری داشته‌ایم تا ببینیم که این تصویر کلیشه‌ای و منفی از اعراب، در آنها چگونه بازتاب پیدا کرده و چه تاثیراتی داشته است. البته باید توجه داشت که اشاره به این نکات و نظریه‌ها به شکل فهرست‌وار و صرفا در حد آشنایی ابتدایی با عناوین و مفاهیم است و هرکدام از این سرفصل‌ها را می‌توان به‌طور جداگانه و مبسوط، در مجالی دیگر مورد بررسی قرار داد.

ادوارد سعید و کشف راز شرق‌شناسی

ادوارد سعید، منتقد و نویسنده‌ ادبی و سیاسی‌اجتماعی فلسطینی‌الاصل آمریکایی، که بین سال‌های ۱۹۳۵ تا ۲۰۰۳ زیسته است، شهرتش را مدیون کتاب «شرق‌شناسی» است و در مجامع علمی با این کتاب شناخته می‌شود به‌طوری‌که امروزه اصطلاح شرق‌شناسی بیشتر اشاره به اثر و گفتمان سعید دارد تا رشته‌ای دانشگاهی که به مطالعه‌ ادبیات و فرهنگ و تاریخ شرق بپردازد. کتاب «شرق‌شناسی» او به بیش از ۲۶ زبان دنیا ترجمه شده است و این برای خود سعید هم تعجب‌آور بود که چگونه کتابی که ناشران نیویورکی رد کرده بودند و از چاپ آن امتناع می‌ورزیدند، در مدت کوتاهی مورد اقبال جهانیان قرار گرفت. سعید مسیحی آواره‌ای فلسطینی است که در سال ۱۹۴۸، قبل از اشغال بیت‌المقدس شرقی، ابتدا به قاهره و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و در زندگی خود سه مساله را پیگیری کرد: مساله‌ روشنفکری و نقد و بررسی وظیفه‌‌ روشنفکر، تحت تاثیر آرای میشل فوکو، مساله‌ شرق‌شناسی که به طرح گفتمان پساشرق‌شناسی انجامید و دغدغه‌ همیشگی سعید، یعنی مساله‌ فلسطین.
سعید گسترش شرق‌شناسی را همراه با گسترش استعمار اروپاییان می‌داند و اعتقاد دارد که همراه با مطالعه‌ زبان، انسان‌شناسی، تاریخ و جغرافیا و تمامی جلوه‌های گوناگون مشرق‌زمین، شبکه‌ای از دانش را تشکیل می‌دهند که شرقی را به ذهن غربی به صورت تصفیه‌شده نشان می‌دهد و بعد از عبور از صافی دانش و قدرت ذهن غربی، با شرق شکل‌گرفته توسط قدرت، شناخته می‌شود. ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی می‌گوید: «مشرق‌زمین تقریبا یک اختراع اروپایی بود و از دوران باستان مکانی عاشقانه، با موجودات عجیب‌وغریب، خاطرات و مناظر تحسین‌برانگیز و تجربه‌ای قابل‌توجه بوده است.» شرق‌شناسی از دیدگاه سعید، مجموع مفروضات غلطی است که اندیشه‌ غرب را نسبت به شرق متأثر ساخته است. شرق با این دیدگاه «دیگربود» غرب است و از جهتی دیگر، شرق‌شناسی، به‌عنوان ساختی از گفتمان ایدئولوژیک غرب، این امکان را برای اروپاییان فراهم کرده است تا بتوانند شرق را به زیر سلطه و تصرف خود درآورند و آن را استعمار کنند. سعید اشاره می‌کند که شرق‌شناسی به معنای تصورات تخیلی اروپایی‌ها از شرق نیست، بلکه به معنای کنش‌هایی است که از نسل‌های متوالی انباشته شده‌اند که در آن سرمایه‌گذاری مادی انجام شده است. به عبارتی او شکل گرفتن این تصویر غلط را عمدی می‌داند نه صرفا از سر تنبلی در پژوهش یا ناآگاهی ناخواسته. اما این تصویر و تصور غلط چرا و با چه هدفی شکل گرفت. پاسخ ادوارد سعید به این سوال این است که «برای هموار کردن راه استعمار» این بازنمایی‌های شرق خیلی سریع از مرز تحریف عبور می‌کنند و مورد توجه داستان‌ها و رسانه‌هایی مانند سینما قرار می‌گیرند و سپس برای همیشه وارد عرصه تخیل در فرهنگ عامه غرب می‌شوند. به‌طور کلی شرق‌شناسی روشی است که ما برای استقرار سلطه و اقتدار بر دیگری استفاده می‌کنیم.
در روایت سعید اصطلاح «شرق» قلمرو جغرافیایی شامل آسیا، آفریقای شمالی و خاورمیانه بود و«غرب» به‌عنوان قدرت‌های بزرگ اروپا و بعدا آمریکای شمالی دیده می‌شد. او توضیح می‌دهد تصویری که از ملت‌های شرقی در غرب ارائه می‌شود، این است که شرقی‌ها یکی از نژادهای بدوی، عجیب‌وغریب و غیرمنطقی هستند، بنابراین با پیش‌فرض برتری پدرانه غربی، ضرورت مداخله غربی‌ها در شرق توجیه می‌شود. این حاصل تعصبات و پیش‌فرض‌هایی است که توسط اندیشمندانی که درباره این منطقه مطالعه می‌کنند، چه به‌طور آگاهانه و چه ناخودآگاه، بیان می‌شود و وقتی با مسائل سلطه پیوند بخورد، خطرناک می‌شود. سعید ادعا می‌کند از رشته شرق‌شناسی برای آماده‌سازی وگسترش استعمار استفاده شده است. یکی دیگر از اهداف سعید در کتاب شرق‌شناسی نشان دادن کار شرق‌شناسان است که می‌خواهند «فضای بیگانه» را به «فضای استعماری» تبدیل کنند.

در روایت سعید اصطلاح «شرق» قلمرو جغرافیایی شامل آسیا، آفریقای شمالی و خاورمیانه بود و«غرب» به‌عنوان قدرت‌های بزرگ اروپا و بعدا آمریکای شمالی دیده می‌شد. او توضیح می‌دهد تصویری که از ملت‌های شرقی در غرب ارائه می‌شود، این است که شرقی‌ها یکی از نژادهای بدوی، عجیب‌وغریب و غیرمنطقی هستند، بنابراین با پیش‌فرض برتری پدرانه غربی، ضرورت مداخله غربی‌ها در شرق توجیه می‌شود

جک شاهین و مستندسازی ارتباط عرب‌ستیزی با لابی اسرائیل

جک جورج شاهین جونیور، متولد ۱۹۳۵ و درگذشته در ۲۰۱۷ میلادی، نویسنده و سخنران آمریکایی بود که در پرداختن به کلیشه‌های نژادی و قومی تخصص داشت. او کتاب‌هایی مثل کلیشه عرب‌های بد Reel Bad Arabs (اقتباس شده از مستندی در سال ۲۰۰۶ به نویسندگی خود او)، عرب تلویزیونی (۱۹۸۴) و کلیشه عرب و مسلمان در فرهنگ عامه آمریکا (۱۹۹۷) را نوشت و تعداد زیادی سخنرانی و مقاله هم از خود باقی گذاشت. او در کنفرانسی یک‌روزه که در باشگاه مطبوعات ملی واشنگتن در مورد لابی اسرائیل برگزار شد، بر هالیوود و چگونگی استفاده از کلیشه‌های فرهنگی اعراب و مسلمانان -به‌ویژه آنهایی که توسط تصویرسازان اسرائیلی ارائه شده است- و برای کمک به جهت‌دهی سیاست‌های عمومی انجام می‌شود، تمرکز کرد. او در این کنفرانس گفت: «برای بیش از یک قرن، مانند دوقلوهای جدانشدنی، دو مرکز قدرت واشنگتن و هالیوود با هم پیوند خورده‌اند. جک والنتی، رئیس سابق انجمن فیلم‌های سینمایی آمریکا علاقه داشت که بگوید واشنگتن و هالیوود از یک DNA سرچشمه می‌گیرند. اما اگر والنتی امروز زنده بود، باید DNA اسرائیل را به این ترکیب اضافه می‌کرد. ارتباط اسرائیل با سینمای آمریکا در اوایل دهه ۱۹۸۰، زمانی آغاز شد که دو تهیه‌کننده اسرائیلی، مناخیم گولان و یورام گلوبوس، با یک برنامه سیاسی یک شرکت فیلم آمریکایی به نام کانن‌فیلمز را ایجاد کردند. آنها تحت عنوان Cannon تعداد زیادی فیلم اکشن درجه B تولید کردند و در میان آنها، بیش از دوجین فیلم مانند صحرا (1983)، نیروی دلتا (1986) و هیتمن (1991) که مسلمانان و اعراب را بدنام کردند، وجود داشت. منتقدان فیلم در مورد ارتباط اسرائیل سکوت کردند که مرا به این آزمایش فکری جالب سوق می‌دهد: چه می‌شد اگر دو فیلمساز عرب به نام‌های هند و حشمت، فیلم‌های کانن را خلق می‌کردند؟ چه می‌شد اگر آنها تحت برچسب کانن، ده‌ها فیلم را منتشر کنند که یهودیان و اسرائیلی‌ها را به همان شیوه‌ای که جولان و گلوبوس اعراب را انسان‌زدایی کردند، از انسانیت خارج می‌کردند؟ در آن صورت واکنش مطبوعات و صنعت چگونه خواهد بود؟ شاهین سپس چهره تلویزیونی اسرائیل در سریال‌های آمریکا را از این هم آسیب‌زاتر می‌شمارد و چند مثال در این رابطه می‌زند. او از جمله می‌گوید راف تهیه‌کننده و نویسنده Homeland است. اما او همچنین دو مجموعه تلویزیونی Tyrant و DIG را در آمریکا تولید می‌کند که همه چیزهای عربی را بدنام می‌کنند. تا به امروز، سریال DIG در Jerusalem DIG این ادعای نادرست را که اورشلیم خالی از فلسطینی‌ها است (به جز یک شخصیت عمدتا لال!) ادامه داده است. اما نگران‌کننده‌تر، یک قسمت از سریال است که بالاخره فلسطینی‌ها را به نمایش گذاشت. آنها صرفا به‌عنوان یک گروه خشمگین، خشن و رادیکال‌های فریادزن ظاهر شدند که یک اسرائیلی را وحشیانه می‌کشند و سپس قهرمان آمریکایی را که با کنسولگری ایالات متحده کار می‌کرد، سرکوب می‌کنند.» شاهین اضافه می‌کند «تصاویر ضدعرب و ضدمسلمان راف و نیر در تلویزیون آمریکا بسیار خطرناک‌تر و بسیار موثرتر از کلیشه‌های عربی است که توسط جولان و گلوبوس ارائه شده است. برنامه‌های آنها به‌طور خاص برای تاثیرگذاری بر دیدگاه‌های جنگ‌طلب اسرائیل و متعاقبا سیاست ایالات متحده طراحی شده است. با این حال در مطبوعات آمریکایی، سکوت القایی همچنان ادامه دارد. منتقدان نمی‌توانند به این نکته اشاره کنند که این برنامه‌های تلویزیونی ضدعرب، صرفا تبلیغات اسرائیلی است که به‌عنوان سرگرمی طراحی شده است.» شاهین در جایی دیگر به این هم اشاره کرده است که در بسیاری از فیلم‌های آمریکایی با موضوع جنگ دوم جهانی، اعراب را در حال جنگ با متفقین نشان می‌دهند و به این ترتیب آنها همدستان هیتلر و موسولونی معرفی می‌شوند. چنین تصویری به شکلی واضح، در حال توجیه جنایت‌هایی است که اسرائیلی‌ها علیه اعراب فلسطینی مرتکب می‌شوند.

حمید دباشی؛ در جست‌وجوی الگویی جدید برای خودشناسی

حمید دباشی، متولد ۱۳۳۰ شمسی در اهواز، جامعه‌شناس و متخصص در زمینه فرهنگ و پژوهش‌های اسلامی و استاد ایرانی ادبیات تطبیقی و مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا است. او در واکنش به اعتراضاتی که مسلمانان و اعراب پس از پخش فیلم «تلماسه» نسبت به تصویر خودشان در هالیوود داشتند، دست به قلم شد و از ادوارد سعید و جک شاهین هم عبور کرد. دباشی نوشت: «اکران اخیر فیلم تلماسه Dune: Part One (۲۰۲۱)، یک فیلم علمی-تخیلی آمریکایی به کارگردانی دنیس ویلنوو، بار دیگر سوال آزاردهنده‌ای را در مورد بازنمایی نادرست هالیوود از اعراب، مسلمانان و اسلام مطرح کرده است. منتقدان فیلم به‌ویژه از جهان عرب و مسلمانان به دنبال تبیین این هستند که چگونه هالیوود آنها را نادرست معرفی می‌کند. وقت آن رسیده است که واقعیت را بررسی کنیم و با این کنار بیایم که «هالیوود» به‌عنوان یک انتزاع از حقیقت، در حال تجارت با تصویر نادرست از همه است. هالیوود هیچ تعهدی به حقیقت ندارد. این یک تجارت پرسود از فریب دادن جهان است. بومیان آمریکا، آفریقایی-آمریکایی‌ها، عرب‌ها، آسیایی‌ها، لاتین‌تبارها، مسلمانان، خود آفریقایی‌ها و خلاصه همه افراد روی سیاره زمین به اشتباه معرفی می‌شوند، تنها به این دلیل ساده که در مرکز هالیوود به‌عنوان یک صنعت، یک راوی سفیدپوست واقعی، مجازی یا خیالی وجود دارد که به دنیا می‌گوید خودش معیار حقیقت و حکمت، شادی و سرگرمی است.» دباشی سپس در تبیین دلایل این رفتار هالیوود می‌گوید: «هالیوود این کار را می‌کند تا اعراب و مسلمانان دنبال این فیلم‌ها بروند و بپرسند که چرا ما را نادرست معرفی کردی؟ یا چرا بدون هیچ تاییدیه‌ای از جانب مسلمانان، در داستانت از اسلام وام گرفتی؟» دباشی در ادامه می‌گوید: «عرب‌ها در این آثار داستانی، افرادی واقعی نیستند. آنها صرفا برای تاریخ‌نگاری ادبی شرق‌شناسانه‌ آمریکایی ساخته شده‌اند. آنها ماکت‌هایی هستند که برای راوی سفیدپوست وجود دارند تا داستان پیروزمندانه‌اش را تعریف کنند. اگر ما شروع به بحث و جدل با این همدلان خیالی سفیدپوست کنیم و به آنها بگوییم واقعا آن چیزی نیستیم که آنها فکر می‌کنند، به کل در یک تله افتاده‌ایم. این فقط یک نبرد مغلوبه نیست. این یک نبرد اشتباه است. شما با هالیوود با استدلال انتقادی مبارزه نمی‌کنید. شما با هالیوود با آکیرا کوروساوا، ساتیاجیت رای، عباس کیارستمی، الیا سلیمان، نوری بیلگه جیلان، یاسوجیرو اوزو، گیلرمو دل تورو و... مبارزه می‌کنید.» این استاد دانشگاه کلمبیا در ادامه می‌نویسد: «جک شاهین فقید عمر گران‌بهای خود را صرف این کرد که چنین سوءاستفاده‌هایی در هالیوود را به‌طور مستند و مستدل نشان دهد. انتقادهای دقیق‌تر دیگری از این‌گونه اظهارات نادرست هالیوود طی سال‌ها انباشته شده است اما به چه هدفی؟ همه‌چیز در سال ۱۹۲۱ آغاز شد. در اکتبر همان سال درام رمانتیک صامت، شیخ در ایالات متحده و اروپا به نمایش درآمد. برای صد سال آینده، از ۱۹۲۱ تا ۲۰۲۱، از شیخ تا تلماسه، هالیوود یک چرخه داشته است و فانتزی‌های هذیانی‌اش را یکی پس از دیگری در مورد اعراب و جهان اسلام به‌طور گسترده‌تر، تولید و ترویج می‌کند.» دباشی ادامه می‌دهد: «در ذهن ادوارد سعید گفت‌وگویی خیالی با یک سفیدپوست نشسته بود و او می‌کوشید آن سفیدپوست را متقاعد کند که به فلسطینیان ظلم شده است؛ گو اینکه وقتی آن شخصیت خیالی سفیدپوست کاملا متقاعد شود که به فلسطینی‌ها ظلم شده است، آنگاه دیگر به فلسطینی‌ها ظلم نمی‌شود. اما کار ما با آن شخصیت تخیلی که در درون بهترین متفکران منتقد ما نشسته، دیگر تمام شده است. شاید گویاترین سخنگوی آرمان فلسطین (ادوارد سعید) درحالی از دنیا رفت که قانع نشده بود وحشیانه‌ترین واقعیت تاریخ خود را زاییده تخیل خود بداند. ما مدت‌هاست که آن گفت‌وگو را تغییر داده‌ایم. ما دیگر با او صحبت نمی‌کنیم. او تخیلی است. او واقعی نیست.»

سینما

در طول تاریخ هالیوود، اعراب در قالب کلیشه‌های نژادی مختلف در فرهنگ و فیلم غربی، به تصویر کشیده شده‌اند. آنها اغلب به‌عنوان وحشی‌های بیابان یا شیوخ تازه‌ و مفت به‌دوران رسیده نفتی نمایش داده می‌شوند و معروف‌ترین کلیشه از آنها در هالیوود تروریست است. کلیشه ضدعربی کمپانی والت‌دیزنی، از زشت‌ترین انواع ستیزه‌های قومی بود که سال‌ها ادامه پیدا کرد. آنها این حقیقت را به روی خودشان نیاوردند که مبنای این کلیشه‌ها، یعنی نفت و شیخ‌نشینی، مربوط به کسر محدودی از اعراب در حاشیه خلیج‌فارس است نه کل جهان عرب که اتفاقا از حوالی کازابلانکا شروع می‌شود. سایت دویچه‌وله آلمان، سال 2014 راجع‌به این موضوع نوشت: «جک شاهین در تحقیق مفصلی که چندسال پیش به زبان انگلیسی منتشر کرد و به‌تازگی (یعنی در سال 2014) در دو جلد به زبان عربی انتشار یافته، نشان می‌دهد هالیوود در صدها فیلم سینمایی، یک قوم و فرهنگ را به تمامی تحقیر و تمسخر کرده است. این استاد رشته جامعه‌شناسی سینما در دانشگاه الینوی، در تحقیق پردامنه خود صدها فیلم آمریکایی را بررسی و تحلیل کرده و نتیجه گرفته است که بیشتر سینماگران آمریکایی، مردم عرب را به‌طور جمعی «شرور و سنگدل، وحشی و متعصب، پست و فرومایه و هوسران و پول‌پرست» تصویر کرده‌اند.» به گفته او در فیلم‌های هالیوود، اعراب به‌طور کلی دور از فرهنگ و تمدن نشان داده می‌شوند. انسان عرب در کویر و صحرا «راهزن خونخوار» و «بادیه‌نشین وحشی» است و در شهرهای مدرن امروز «تروریست و بمب‌گذاری که به‌راحتی تجاوز می‌کند و بی‌رحمانه آدم می‌کشد.» در برخی محصولات هالیوود، قهرمان مثبت فیلم، آشکارا به اعراب دشنام می‌دهد و آنها را به بدترین صفت‌ها منسوب می‌کند. کلیشه ضدعربی از ابتدا در هالیوود وجود داشت اما به‌طور خاص از دهه 70 میلادی این روند شتاب فزاینده‌ای پیدا کرد. «باد و شیر» (۱۹۷۵)، «در محاصره» (1986)؛ «تحت تعقیب: مرده یا زنده» (1987)؛ «دروغ‌های واقعی» (1994)؛ «میهن» (2011-2013)؛ «جنگ جهانی Z» (2013)؛ «لاک‌پشت‌های نینجا جهش‌یافته نوجوان» (2014) و «تک‌تیرانداز آمریکایی» (2014)، همگی نمونه‌هایی از فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی هستند که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به توهین مداوم به اعراب و مسلمانان در رسانه‌های اصلی کمک می‌کنند. برخی مانند «دروغ‌های واقعی» و اخیرا «تک‌تیرانداز آمریکایی» این کار را آشکارا با ارائه شخصیت‌های غیرمتمدن، خشن و بی‌رحم عرب انجام داده‌اند که درنهایت به‌عنوان بخشی از «پایان خوش» کشته می‌شوند. دیگران این کار را به روشی ظریف‌تر انجام داده‌اند، مثلا «جنگ جهانی Z» و «لاک‌پشت‌های نینجا جهش‌یافته نوجوان». از یمن تا سوریه و از مصر تا لبنان تصویر مسلمانان در هالیوود همیشه یکسان و البته به‌شدت منفی بوده است. تصویر یمنی‌ها در فیلم «مقررات درگیری» تصویر سوری‌ها در فیلم «قانون بازگشت» تصویر لبنانی‌ها در فیلم «جاسوس‌بازی» و تصاویر متعددی که از مصر در سینمای آمریکا نمایش داده شده، نمونه‌هایی هستند که به‌وضوح چنین درون‌مایه‌ای را نشان می‌دهند. اما تصویر فلسطینی‌ها را در سینمای آمریکا می‌توان با فیلم‌هایی مثل «مونیخ» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ یا «اینک بهشت» به کارگردانی هانی ابو اسد دید. اسپیلبرگ یهودی و ابواسد فلسطینی است. فیلم «مونیخ» تا جای ممکن سعی کرده میان فلسطینی‌ها و صهیونیست‌ها همسان‌سازی کند. به‌عنوان مثال در بخشی از فیلم عکس‌های قربانیان فلسطینی و صهیونیستی را به یک اندازه نشان می‌دهد. فیلم «اینک بهشت» به کارگردانی «هانی ابواسد» نخستین فیلمی است که هم با موضوع فلسطین و هم به کارگردانی یک فلسطینی توانست نامزد جایزه اسکار شود. این فیلم هم نگاهی مشابه «مونیخ» را درباره فلسطین ارائه می‌دهد. در این فیلم تصاویر بسیاری به نمایش درآمده که گویای مظلومیت ملت فلسطین و جنایاتی است که بر آنها روا داشته می‌شود. زندگی سخت آوارگان، تحقیر فلسطینی‌ها و... را می‌توان در این فیلم به عینه دید، اما این تنها روی سطحی فیلم «اینک بهشت» است. آنچه در پس این تصاویر به‌ظاهر حق‌طلبانه از مساله فلسطین ابلاغ می‌شود حرف دیگری است. این فیلم هم مانند آثار اخیری که درباره مساله فلسطین در غرب ساخته شده‌اند اساس این بحران که‌‌ همان تسخیر یک کشور، آواره کردن ساکنانش و همچنین تشکیل یک کشور نامشروع، نژادپرست، جعلی و تروریست به نام اسرائیل است را نادیده می‌گیرد.

ادبیات و کتاب

اولین بار که قصه‌های هزار و یک شب در اوایل قرن هجدهم توسط آنتوان گالان خاورشناس فرانسوی ترجمه شد، به موفقیتی فوری در تسخیر بازار نشر اروپا دست یافت. اقبال به قصه‌ شب‌های عربی را می‌توان تا حدودی در چهارچوب تاریخی توضیح داد، اما این نتیجه که روشنفکر اروپایی از طریق این روایت، شیفته شکوه و عظمت شرق باشد، عجیب‌وغریب می‌آید؛ به‌خصوص که این شیفتگی برای شنیدن روایت‌های تازه می‌توانست برآمده از سر کنجکاوی یک «دیگری» عجیب و کلیشه‌ای ناشی از گسترش استعمار باشد. در آغاز قرن هجدهم، سنت‌های ادبی اروپا هنوز به شکل‌های کاملا مشخص، مدرن و عام تبدیل نشده بودند و داستان‌های عربی گنجینه‌ای از مواد و مدل‌های ادبی ارائه می‌کردند و خیلی زود و به‌ویژه در فرانسه، تقلید از هزار و یک شب در قالب ترجمه و شبه‌ترجمه از مطالبی مشابه توسط نویسندگان ظاهر شد. فارغ از اینکه بخشی از این تبادل و مراوده بر فنون ادبی دوره نئوکلاسیک اروپا اثر گذاشت، باعث شد که تصویری از سرزمین‌های خاورمیانه ساخته شود که همراه با جادو، آشفتگی و هرج‌ومرج در سرزمین اعراب بود. هرچه پیش می‌رفت این تصویر برساخته‌های ذهنی انسان اروپایی از خاورمیانه را شکل می‌داد. برای اروپایی‌ها‌ که تا اواسط قرن بیستم تصاحب و سلطه بر سرزمین‌های شرقی را جزئی از محاسبات استعمارگرانه‌اش می‌دانست، تمام آن چیزی که آن نظم تعریف‌شده و کلیشه‌ای منطقه خاورمیانه و آدم‌هایش را برهم می‌زد، همواره کنجکاوی‌برانگیز بود. در سال‌های اخیر و با برهم خوردن آن نظم قدیمی که از خاورمیانه انتظار داشتند، دامنه این کنجکاوی برای شناخت خاورمیانه جدید بیشتر شده است. کتاب پژوهشی «آینده خاورمیانه» از جمله آثاری است که با رجوع به این روزهای خاورمیانه، درخصوص آینده این منطقه با صاحب‌نظران و فعالان سیاسی گفت‌وگو کرده است. این کتاب به صورت مشترک توسط هیومایلز و آلسترنیوتن نوشته شده است. سوالی که در این کتاب مطرح می‌شود این است که غرب در شرایط جدید چه کاری می‌تواند بکند؟ و در پاسخ این‌گونه می‌آورد که یکی از گزینه‌ها ادامه همین مسیر کنونی و تلاش برای مقابله با پدیده افراط‌گرایی با استفاده از مدل نظارت دفاعی امنیتی است. نویسندگان این کتاب الکترونیکی این مدل را شکست‌خورده می‌دانند و تعبیری که برای جنگ علیه تروریسم به کار می‌برند را به مفهومی تحت عنوان مبارزه با اسلام رادیکال مرتبط می‌دانند. نویسندگان معتقدند که ادامه این مسیر نظارت دفاعی امنیتی در خاورمیانه منجر به دوقطبی شدن و جنگ پایان‌ناپذیر بین اروپا و اعراب سنی می‌شود. آنها در این کتاب می‌پرسند که آیا زمان آن فرا رسیده که سیاستگذاران نظم جهانی، این سقوط به سمت هرج‌ومرج در خاورمیانه را مهار کنند و در ادامه سوالات قابل توجه دیگری را طرح می‌کنند از جمله اینکه: «برای مقابله با افراط‌گرایان باید دست از مخالفت با اسلام‌گرایان میانه‌رو برداشت و در چنین وضعیتی آیا معامله با گروه‌های اسلام‌گرای میانه‌رو خطر تغییر شاه‌های عرب (که اکنون هستند) به خمینی‌های عرب در آینده را به وجود نخواهد آورد.» نویسندگان کتاب برای بررسی این پرسش‌ها، از نمایندگان جنبش‌های اسلام‌گرای مخالف حکومت‌های فعلی از جمله رانده‌شدگان سیاسی و رهبران بالقوه جهان عرب فردا سوال کردند که خاورمیانه آینده به کجا می‌رود و سیاست غرب در مقابل این خاورمیانه چگونه باید باشد. ما همچنین از همکاران متخصص و برجسته غربی خود می‌خواهیم که در مورد این دیدگاه‌ها اظهارنظر کنند و دیدگاه‌های خود را در مورد آینده منطقه در مواجهه با فروپاشی نظم قدیمی ارائه دهند.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha