نگاهی به زندگی و آثار پدر نقاشی ایران؛
«کمال‌الملک» را می‌توان چهره‌ای نمادین در تاریخ فرهنگ و هنر ایران دانست، نامی که با افسانه‌ها و حکایات بسیاری درآمیخته است.

به گزارش«سدید»؛ «کمال‌الملک» را می‌توان چهره‌ای نمادین در تاریخ فرهنگ و هنر ایران دانست، نامی که با افسانه‌ها و حکایات بسیاری درآمیخته است.

این افسانه‌ها اگر چه شاید مانع شناخت واقعی از خود شخص او شده باشند، اما از اهمیت نقش او در تحول فرهنگی ایران زمین خبر می‌دهند؛ نباید فراموش کنیم که شخصیت‌های نمادین هر ملتی در طول تاریخ به شکل دیگری دوباره متولد می‌شوند و این در مورد بسیاری از شخصیت‌های تاثیرگذار در تاریخ صدق می‌کند؛ «خیام» مثال زیبایی از این ماجراست، با آن‌که اطلاعات پراکنده‌ای از شخص او در دسترس است یا این‌که در شمار رباعیات سروده شخص او اختلاف نظر فراوان است، خیام به چیزی بیش از یک شخصیت به نمادی در فرهنگ شعر فارسی تبدیل می‌شود، حال آن‌که خیام زاده تاریخ بسیار مهم‌تر از عمر خیامی است که مدت‌ها پیش می‌زیست. کمال‌الملک نیز خواسته یا ناخواسته به نمادی برای هنر ملت ایرانی بدل شد، او نقاشی بود که با هنر خودش پاسخی به نیاز تحول فوری و هنری جامعه داد و همین امر بود که موفقیت او را رقم زد. جکسون از مستشاران آمریکایی زمان قاجار در وصف او چنین می‌گوید: «تا ایران فردوسی و کمال‌الملک را دارد، از بندگی و تحقیر برکنار است».
مطلب پیش رو که به مناسبت سالروز هجرت این مرد شهیر (۲۷ مرداد ۱۳۱۹) گردآوری شده، شرحی است بر زندگی هنری و همچنین سیر خلق آثار و وصفی از جایگاه او در فرهنگ و هنر ایران‌زمین.

ملاقات با ناصرالدین‌شاه در مدرسه دارالفنون

«محمد غفاری» که بعد‌ها با نام کمال‌الملک شناخته شد، سال ۱۲۲۶ هجری شمسی در کاشان متولد شد و به سال ۱۳۱۹ هجری شمسی پس از حیاتی پرثمر در نیشابور وفات یافت. او دومین پسر میرزابزرگ‌خان، از صاحب‌منصبان و کشاورزان خاندان معروف غفاری کاشان و حاجیه مریم‌بیگم از خاندان معروف شیبانی این شهر بود. کمال‌الملک متعلق به خانواده‌ای بود که از دوره افشاریه نقاشان سرشناسی در خود پرورش داده بود و همچنین چند نقاش سرشناس دیگر از دوره قاجاریه، از جمله ابوالحسن غفاری، صنیع‌الملک غفاری، ابوالحسن ثالث (یحیی‌خان غفاری)، علیرضا غفاری، مسعود غفاری و ابوتراب غفاری. او سال‌های نخستین زندگی را در مِلک پدری در روستای کله‌مسیح واقع در۴۲ کیلومتری کاشان گذراند. برای همین هم امروز این روستا، روستای کمال‌الملک نامیده می‌شود. وی پس از آن‌که تحصیلات ابتدایی مکتبخانه‌ای را گذراند در۱۲سالگی همراه برادر بزرگ‌ترش برای تحصیل در رشته نقاشی و نگارگری راهی مدرسه دارالفنون شد، سه سال به این منوال گذشت تا زمانی که ناصرالدین‌شاه به قصد بازدید به دارالفنون آمد، ناصرالدین‌شاه از تابلویی که این هنرمند از چهره اعتضادالسلطنه، رئیس وقت دارالفنون کشیده بود، خوشش آمد و دستور داد او را به عنوان نقاش دربار استخدام کنند و به این ترتیب به او لقب «نقاش‌باشی» داده شد، بعد‌ها به پیشنهاد محمد حسین فروغی این لقب به کمال‌الملک تغییر کرد.

«محمد غفاری» که بعد‌ها با نام کمال‌الملک شناخته شد، سال ۱۲۲۶ هجری شمسی در کاشان متولد شد و به سال ۱۳۱۹ هجری شمسی پس از حیاتی پرثمر در نیشابور وفات یافت. او دومین پسر میرزابزرگ‌خان، از صاحب‌منصبان و کشاورزان خاندان معروف غفاری کاشان و حاجیه مریم‌بیگم از خاندان معروف شیبانی این شهر بود. کمال‌الملک متعلق به خانواده‌ای بود که از دوره افشاریه نقاشان سرشناسی در خود پرورش داده بود و همچنین چند نقاش سرشناس دیگر از دوره قاجاریه، از جمله ابوالحسن غفاری، صنیع‌الملک غفاری، ابوالحسن ثالث (یحیی‌خان غفاری)، علیرضا غفاری، مسعود غفاری و ابوتراب غفاری. او سال‌های نخستین زندگی را در مِلک پدری در روستای کله‌مسیح واقع در۴۲ کیلومتری کاشان گذراند



رابطه کمال‌الملک و ناصرالدین شاه

درخصوص رابطه ناصرالدین‌شاه و کمال‌الملک، محمدعلی فروغی (از رِجال صاحب علم و معرفت و ادب در دوره قاجار) این طور می‌نویسد: «کمال‌الملک به واسطه محبت و ملاطفت ناصرالدین‌شاه محسود اقران بود، اگرچه آن چنان که توقع داشت بهره نمی‌برد.» جای دیگر می‌نویسد: «وقتی ناصرالدین‌شاه برای مشغولیات هوس کرد خود نقاشی کند، پرده‌ای از آب و درخت و سبزه کشید. آن اوقات شبی کمال‌الملک حکایت کرد که امروز شاه مشغول نقاشی بود و دماغ داشت و با من مزاح و ضمناً ملاطفت می‌کرد، از جمله گفت: حالا دیگر من خود نقاشم و به تو اعتنایی ندارم. من گفتم چه فرمایشی است؟ من به موجب فرمان همایونی نقاش‌باشیم و همه نقاش‌ها زیر دست من هستند حالا که شما هم نقاش شده‌اید از اتباع من محسوب می‌شوید چگونه می‌توانید به من بی اعتنایی کنید.»

دوری از اندیشه‌های شاه جدید

پس از مرگ ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه به حکومت رسید و کمال‌الملک که اندیشه‌های شاه جدید را با آرمان‌ها و عقاید خود همسو نمی‌دید، اندکی پس از مرگ ناصرالدین شاه یعنی سال ۱۲۷۶، به بهانه تحصیل نقاشی به اروپا سفر کرد و مشغول نسخه‌برداری از آثار نقاشان بزرگ اروپا از جمله رامبراند و تیسین شد که تاثیر بسیاری در کار او داشت؛ پس از سه سال کمال‌الملک به دستور پادشاه به ایران بازگشت، اما عملا از انجام خواسته‌ها و سفارشات مظفرالدین‌شاه سر باز می‌زد. محمدعلی فروغی در این‌باره می‌نویسد: «روزی دیدم که کمال‌الملک اظهار بیماری می‌کند و گفت که سکته ناقص کرده‌ام و نیمه راست بدنم مفلوج شده، عصایی به دست گرفته، لنگ‌لنگان راه می‌رفت و قادر نبود که قلم به دست بگیرد و نقاشی کند. بسیار متاسف شدیم. چند سال بر این منوال بود تا این‌که مظفرالدین‌شاه درگذشت و دوره محمدعلی‌شاه هم سپری گشت، متوجه شدیم که کمال‌الملک سالم است و کار می‌کند. خوشحال شدیم و شکر گفتیم که شفا یافته است؛ کمال‌الملک خندید و گفت: اصلا دروغ و تمارض بود. علت این بود که شاه مرا به کار‌هایی که شایسته قلم من نبود، وادار می‌کرد.»

سبک‌شناسی و سیر خلق آثار

کمال‌الملک قبل از این‌که به «نقاش‌باشی» ملقب شود چهار سال در دربار مشغول خلق اثر بود و از بین همه آثار او، قدیمی‌ترین اثری که در دست است، تابلوی منظره «اردوی دولتی» به تاریخ ۱۲۹۹ هجری قمری است که امضای نقاش‌باشی را دارد؛ از این زمان تا خلق تابلوی «تالار آینه» آثار زیادی دارد که مضمون اصلی آن‌ها زندگی و فضای دربار قاجاریه است و در مجموع بیشتر منظره‌سازی است و کمتر پرسوناژ فعالی در آن‌ها وجود دارد، اگر هم آدم‌هایی در آن دیده می‌شوند با مقیاس بسیار کوچک در متن منظره طبیعی قرار دارند. در آثار جدید‌تر از همین دوره علاوه بر این‌که کادربندی به موضوع اصلی نزدیک‌تر می‌شود، آثار از تکنیک پخته‌تری نیز برخوردار و طرح دقیق‌تری از طبیعت ارائه می‌دهند: «رویین پاکباز»، نقاش و تاریخ‌نگار هنر در این باره می‌گوید: «در آثار این دوره تابلو‌ها فاقد حرکت و زندگی و ارتباط منطقی با یکدیگر هستند، ولی از حیث تکنیک در مجموع جا افتاده‌تر و محکم‌تر نسبت به آثار متقدم هستند و نقاش برای ثبت سیمای طبیعت، دارای امکانات تکنیکی بیشتری شده است و بعضی از منظره‌های اواخر این دوره مثل مناظر کاخ گلستان و منظره باغ‌شاه دارای زیبایی‌های چشم‌نوازی هستند و در آن‌ها تنها به سبک خشک طبیعت اکتفا نشده است.» در آخرین آثار این دوره، توجه به «انسان» و ترکیب چند انسان در تابلو مورد توجه کمال‌الملک قرار گرفت. آخرین تابلویی که کمال‌الملک با امضای نقاش‌باشی دارد «رمال» است (۱۳۰۹ هجری قمری) در این اثر قوی‌ترین ترکیب‌بندی اشخاص را در مقایسه با سایر آثار کمال‌الملک متعلق به این دوره شاهد هستیم، رمال به‌خوبی تبحر او را در استفاده از رنگ‌ها و پرداخت دقیق طبیعت نشان می‌دهد و شخصیت‌ها از رابطه‌ای منطقی برخوردارند.

آثاری که طی سفر به اروپا خلق شد:

در این دوره کمال‌الملک با دقت و وفاداری به نسخه اصلی، از روی آثار بزرگان نقاش اروپا نسخه‌برداری می‌کرد. در نظر دکتر اسماعیل آشتیانی «تابلو‌هایی که موزه‌های اروپا از روی آثار رامبراند و ... ساخته است فرقی با اصل ندارد، جز آن‌که رنگ‌های آن به‌مراتب از اصل پاک‌تر و پخته‌تر است.» به نظر نمی‌رسد که کمال‌الملک در این دوره جزو آثار نسخه‌برداری شده، اثر دیگری از خود بجا گذاشته باشد.

آثاری که پس از بازگشت از اروپاخلق شد:

مهم‌ترین اثری که کمال‌الملک بلافاصله پس از بازگشت از اروپا نقاشی کرد، این اثر انسجام، قدرت و مهارتی را که کمال‌الملک در سفر اروپا کسب کرده است را به‌خوبی نشان می‌دهد، در این تابلو تاثیرات نورپردازی رامبراند به‌خوبی مشاهده می‌شود، اما نکته قابل‌توجه آن در این است که فضای محقر مغازه زرگری به یک محیط پاک و تمیز و مجلل مبدل شده است. بعد از این، کمال‌الملک به عراق سفر می‌کند و چند سالی را آنجا می‌گذراند، در این دوره او دو اثر قوی به یادگار می‌گذارد، این آثار از نظر سبک‌شناسی به «واقع‌گرایی» نزدیک‌تر شده‌اند و می‌توان آن‌ها را نقطه اوج کار کمال‌الملک دانست. یکی از این دو اثر «فالگیر یهودی» نام دارد. رویین پاکباز درباره این تابلو می‌نویسد:«فالگیر یهودی، اثری است فاقد ضعف‌های قبلی آثار کمال‌الملک و برخوردار از نکاتی است که در آثار بعدی او نیز دیده نمی‌شوند. در این اثر نوعی زندگی جریان دارد که در دیگر آثار کمال‌الملک نبود. آن نورپردازی که در تابلوی «زرگر و شاگردش» به شیک و لوکس‌کردن فضا منجر شده در این اثر جا افتاده و واقعی است و با پرسوناژ‌ها قرابت دارد.»
اثر دیگری که کمال‌الملک در سفر کربلا به‌وجود‌آورد، به نام «منظره میدان کربلای معلی» شناخته می‌شود. این تابلو در میان منظره‌های نقاش یک استثنا محسوب می‌شود، زیرا تنها اثر اوست که به منظره یک شهر توجه کرده و همچنین مردمی که در اثر وجود دارند فعال‌ترین اشخاصی هستند که در منظره‌های کمال‌الملک به چشم می‌آیند. گرچه این‌طور به نظر می‌رسد که اشخاص در سکونی کامل هستند و برای لحظه‌ای در زمان متوقف شده‌اند، اما موضوع اثر همچنان یک نمای عادی از یک شهر و مردم آن است. در این اثر نقاش مانند منظره‌هایی که پیش از آن خلق کرده فاصله را از مردم حفظ و از بالای بالکن ساختمانی به مردم پایین ساختمان می‌نگرد. کمال‌الملک در حد فاصل بین بازگشت از سفر کربلا تا استعفا از ریاست مدرسه صنایع مستظرفه آثار دیگری نیز دارد. از بین آن‌ها دو پرتره از خودش، پرتره سردار اسعد، پرتره صنیع‌الدوله، پرتره محمدحسن فروغی و چهار منظره و یک طبیعت بی‌جان را می‌توان نام برد.

رویین پاکباز درباره این تابلو می‌نویسد:«فالگیر یهودی، اثری است فاقد ضعف‌های قبلی آثار کمال‌الملک و برخوردار از نکاتی است که در آثار بعدی او نیز دیده نمی‌شوند. در این اثر نوعی زندگی جریان دارد که در دیگر آثار کمال‌الملک نبود. آن نورپردازی که در تابلوی «زرگر و شاگردش» به شیک و لوکس‌کردن فضا منجر شده در این اثر جا افتاده و واقعی است و با پرسوناژ‌ها قرابت دارد»


«تالار آینه» شاهکار کمال‌الملک

تابلوی «تالار آینه» که در دوره‌های ابتدایی کار نقاش خلق شد، اگرچه قوی‌ترین اثر کمال‌الملک نیست، اما بسیاری آن را مبدا جدیدی در نقاشی ایران می‌دانند. تحول و بدعتی که در آغاز، نقش سنت‌شکنی داشت و پس از مدت کوتاهی خود به سنتی معتبر تبدیل شد و نقاشی ایران برای رستاخیز دوباره خود به آن تن داد و آن را تایید کرد. این تابلوی نقاشی، تالار «آینه کاخ گلستان» را به تصویر می‌کشد که ناصرالدین‌شاه در تالار بر صندلی تکیه داده است. نقاشی کمال‌الملک از تالار آینه درواقع گسترده‌تر از آن چیزی است که در واقعیت دیده می‌شود و نقاش در این اثر بر شکوه تالار آینه افزوده است. محمدعلی فروغی در مورد نقاشی تالار آینه در خاطراتش می‌نویسد: «به یاد دارم که یکی دو سال پیش از فوت شاه بود. هنگامی که به امر شاه پرده تصویر تالار سردر موزه را می‌ساخت که سقف و دیوار‌های تالار همه آینه‌کاری است و عکس و انعکاس روشنایی و اشیا در قطعات خرد و درشت آینه کار نقاشی را فوق‌العاده تفصیل داده و دشوار می‌ساخت و کمال‌الملک در ساختن آن پرده تعب و رنج طاقت‌فرسا کشید و چهار سال وقت صرف کرد و عجب این‌که هرچند هندسه نقاشی (پرسپکتیو) نمی‌دانست از پس چشمش درست می‌دید. در سر آن پرده کم‌کم به دقایق هندسه نقاشی پی برد چنان‌که گوشه‌ای از این علم را نزد استاد آموخته است و تا آن زمان هیچ‌یک از نقاش‌های ایران متوجه این امور نشده و قواعد هندسی در تصاویر به کار نبرده بودند و خود کمال‌الملک هم از آن به بعد بود که در پرده‌ها قواعد هندسی را رعایت می‌کرد. باری آن پرده از عجایب صنعت نقاشی است و به یاد دارم که شبی کمال‌الملک حکایت کرد: «امروز درحالی‌که در تالار مشغول کار بودم، شاه سررسید و من برخاستم و شاه روی صندلی من نشست و پرده را تماشا کرد و اظهار مرحمت نمود و گفت حضور مرا مانع کار ندانسته، بنشین و مشغول باش، من تعلل کردم. سبب پرسید، گفتم شما روی آن نشسته‌اید، اگر از جای دیگر نگاه کنم تالار و خطوط را دیگرگونه خواهم دید و تصویر خراب می‌شود، شاه فهمید و از روی صندلی برخاست و گفت: سر جایت بنشین و همراهان از این حسن‌توجه به شگفت آمدند.» این اثر در ارکان «مکتب قاجاریه» که به‌وضوح به سنت‌های مینیاتور ایران وابسته بود و در این تبعیت روز به روز بیشتر در ورطه تقلید می‌غلتید، لرزه انداخت. راهی که کمال‌الملک تا پایان عمر در عرصه نقاشی پیمود، ادامه «تالار آینه» و تکامل و تبلور شیوه ساخت و نگرشی بود که در جریان آفرینش این اثر به آن دست یافت. در این مسیر بود که کمال‌الملک به‌صورت نقطه‌ای بر سر خط جریان سنتی هنر ایران و آغاز‌گر خط جدیدی از هنر نقاشی در ایران ظاهر شد.

جلوه کمال‌الملک بر فرهنگ و هنر زمانه‌اش

هنگامی که از کمال‌الملک سخن می‌رود، شخصیتی تاریخی - افسانه‌ای مطرح می‌شود. افسانه‌آمیز بودن شخصیت وی گرچه مانع شناخت واقعی او و آثارش، به‌خصوص نزد عامه شده، ولی این خود نمونه‌ای است از تاثیراتی که هنرمند بر محیط و بر مردم زمانه خود می‌گذارد. پیش از کمال‌الملک و همزمان با او نقاشان معتبری، چون صنیع‌الملک، محمود‌خان ملک‌الشعرای‌صبا و چند نفر دیگر می‌زیسته‌اند کـه امــروزه مقبولیت و اعتبار آنان قابل قیاس با معروفیت «کمال‌الملک» نیست.
کمال‌الملک موجب دگرگونی شد که از یک‌سو از علم و دانش او نسبت به تاریخ هنر و آشنایی با هنر و ادبیات جهان سرچشمه می‌گرفت که این دگرگونی در سبک و مضمون، مطمئنا نه یک تصادف که ضرورتی بود که از رشد بافت‌های اجتماعی و تکامل تاریخی جامعه ایران سرچشمه می‌گرفت و از طرفی هم حاصل روحیه خلاق، بدیع و انگیزه بالای او برای خلق مسیری جدید برای هنر نقاشی بود. از طرفی هم مدت‌ها بود که جامعه کهنه با تکان‌ها و انفجار‌های کم و بیش محسوسی می‌لرزید؛ همان ضرورت‌هایی که اصلاحات اجتماعی «امیرکبیر» و پیش از آن حرکت تجدد‌طلبانه قائم‌مقام را باعث شده بود و هنوز جامعه ایران را در تب و تاب و غلیان نگه می‌داشت. در نقاشی نیز کمال‌الملک با شامه تیز هنرش، این نیاز هنری و اجتماعی را دریافت و حرکت خود را در جهت آن تنظیم کرد؛ از این‌رو از میان ده‌ها نقاش که معاصر وی بودند، تنها او عنوان یک سنت‌شکن و بدعت‌گذار خلاق را یافت و نهالی را در هنر ایران نشاند که هنر ایران‌زمین هنوز هم از سایه‌اش بهره‌مند است.

/انتهای پیام/

 

منبع: جام جم
ارسال نظر
captcha