گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ شاید برخی از فعالین عرصه فرهنگ و علوم انسانی نیز به این موضوع واقف نباشند که یکی از اسناد بالادستی کشور در زمینه فرهنگ، نقشه جامع مهندسی فرهنگی است و یا حتی اگر از وجود آن نیز آگاه باشند، نسبت به مفاد آن هیچ نظری نداشته و لذا این سند در غفلت کامل، فاقد هرگونه اثرگذاری شده است. در همین راستا در گپوگفت با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد وحید سهیلی، پژوهشگر حوزه جامعه شناسی از دانشگاه باقرالعلوم به علل و عوامل غفلت از اسناد بالادستی در کشور خاصه نقشه جامع مهندسی فرهنگی پرداختهایم.
آقای دکتر سهیلی، لطفا در ابتدا قدری از تاریخچه نگارش سند مهندسی فرهنگی و لزوم نگاشتن این سند برای ما بگویید.
سهیلی: در بحث مهندسی فرهنگی اگر بخواهیم به تاریخچه آن مراجعه کنیم و فهمی در بستر شکل گیری، تکوین و تطور آن در کشور خودمان داشته باشیم، باید گفت اصطلاحی است که رهبر انقلاب در سال ۱۳۸۱ به کار بردند و مطالبه کردند نگارش سیاستهایی را برای مهندسی فرهنگی و یک نقشهای در واقع برای مهندسی فرهنگی تدوین کردند. بعد از سال ۱۳۸۱ این ادبیات چند باری در کلام رهبر انقلاب تکرار شد و در سالهای ۸۴ و ۸۵ بود که شورای عالی انقلاب فرهنگی بحثهای پیشینی در خصوص مهندسی فرهنگی را به سمت تدوین نقشه برده و بعدها تبدیل به نقشه مهندسی فرهنگی شد. این نقشه در سال ۱۳۹۱ نهایی شد. یعنی تقریبا نزدیک به ده سال از طرح ایده توسط رهبر انقلاب گذشت تا ما به سند برسیم، البته بیان من به این معنا نیست که این زمان کم یا زیاد است، رهبری انقلاب نیز در بیانشان مطرح کردند که این یک کار سخت است، به عبارت دیگر تعیین نقشه مهندسی فرهنگی از تدوین نقشه مهندسی علمی بسیار سختتر است. این اصل اتفاقی است که تا کنون رخ داده، اما گفتگوهای مختلفی را میتوان در خصوص این ایده و مسیری که تا کنون طی شده طرح کرد.
طبیعتا اولین پرسشی که در تکمیل اظهارات شما میتوان طرح کرد که این ایده چه سرانجامی در جمهوری اسلامی پیدا کرد؟
اصولا در بین عموم مردم و در بین نخبگان و رجال سیاسی، فهم درستی از اسناد بالادستی نداریم. تقریبا هیچ سند بالادستی نیست که به آن توجه جدی کرده باشیم و در بطن گفتگوها و برنامه ریزیهای ما قرار گرفته باشد. از بالاترین سند بالادستی که قانون اساسی است در نظر بگیرید تا اسناد بالادستی دیگر که طی این سالها تدوین شده است
یکی از نکاتی که در مورد مهندسی فرهنگی وجود دارد و به نظر الان که نزدیک به ده سال از تدوین سند میگذرد باید طرح کرد، آسیب شناسی این مسئله است که سند مهندسی فرهنگی به کجا رسید و چه اتفاقی برای آن افتاد و در واقع نسبت ما با این سند چیست؟
اولین مسئله در خصوص وضع اکنون ما در نسبت با این نقشه بر میگردد به وضعیت اسناد بالادستی در ایران. اصولا در بین عموم مردم و در بین نخبگان و رجال سیاسی، فهم درستی از اسناد بالادستی نداریم. تقریبا هیچ سند بالادستی نیست که به آن توجه جدی کرده باشیم و در بطن گفتگوها و برنامه ریزیهای ما قرار گرفته باشد. از بالاترین سند بالادستی که قانون اساسی است شما در نظر بگیرید تا اسناد بالادستی دیگر که طی این سالها تدوین شده، مردم که این اسناد را نمیشناسند- علی الخصوص قانون اساسی که هیچ استنادی در گفتگوها به آن نیست- پژوهشگران ما نیز به این اسناد مراجعه ندارند و حتی برخی نمیدانند اصلا چنین اسنادی وجود دارد یا خیر. شما وقتی انتخابات ریاست جمهوری پیش میآید، در برنامههای کارشناسی که نامزدها حضور دارند اگر دقت کنید اکثرا التفاتی به اسناد بالادستی ندارند- اعم از سند آمایش سرزمینی، سند تحول آموزش و پرورش، نقشه جامع علمی کشور، سند مهندسی فرهنگی و ... - و طرح و برنامههایی که ارائه میکنند هیچ نسبتی با آن اسناد ندارند، لذا میبینیم در سطوح کلان میان دستگاهها و سازمانهای گوناگون، تضاد و اختلاف بروز پیدا میکند. این معضل ماست که رئیس جمهور احساس میکند خودش باید اسنادی برای اداره کشور تدوین کند، این عامل چالش ریاست جمهوری با مجمع تشخیص، مجلس شورای اسلامی، شوراهای عالی و ... است؛ بنابراین سند مهندسی فرهنگی هم مانند دیگر اسناد است که مظلومیتی مضاعف داشته و به آن توجه نمیشود.
به نظر شما آیا این عدم توجه به اسناد بالادستی، از ضعف درونی خود اسناد که به نحو راهبردی نگارش نیافته اند ناشی نمیشود؟ به عبارت دیگر اسناد ما صرفا تبدیل شده اند به کتاب آمال و آرزوها و یا بیان کلیات صرف.
سهیلی: نکتهای که شما میگویید اشکال دومی است که به آن خواهم پرداخت، اما به نظر بسیاری از رجال ما نه به خاطر چنین اشکالاتی به سراغ این اسناد نمیروند، بلکه از اساس التفاتی به آن ندارند.
اشکال نقشه مهندسی فرهنگی آن است که مانند بسیاری از اسناد بالادستی دیگر، نسبت خود را با واقعیت مشخص نمیکند. سند با برنامه متفاوت است، سند متکفل پرداختن به افق هاست، اما باید اضافه کرد درست است که ما در اسناد میخواهیم آرمانهای کلان خود و مطلوب خود را مشخص کنیم، اما مطلوب کی؟ مطلوب من، مطلوب مای ایرانی که در وضعیت اکنون است
اما اشکال دوم به نقشه مهندسی فرهنگی آن است که مانند بسیاری از اسناد بالادستی دیگر، نسبت خود را با واقعیت مشخص نمیکند. این موضوع را خود شما هم توجه دارید که سند با برنامه متفاوت است، سند متکفل پرداختن به افق هاست، اما باید اضافه کرد درست است که ما در اسناد میخواهیم آرمانهای کلان خود و مطلوب خود را مشخص کنیم، اما مطلوب کی؟ مطلوب من، مطلوب مای ایرانی که در وضعیت اکنون است. این آرمانها باید آرمانهای متناسب با چنین واقعیتی باشد، ما نمیخواهیم چیزی بریده از زمان و فضا بنویسیم. این به نظر یکی از مشکلات اسناد بالادستی ماست که غیر فضایی و غیر تاریخی است. حال اینکه ما داریم این اسناد را مینویسیم برای انسان اجتماعی ایرانی مسلمان که کاملا فضایی و تاریخی است، یعنی یک هویت تاریخی دارد و یک مختصات فضایی مشخص، مشکل این اسناد بالادستی از جمله سند مهندسی انقلاب فرهنگی ضعف در همین موضوع است، به عبارت دیگر دیالکتیک ندارد با أمر واقعی که قرار است تبدیل شود به مطلوبهای من؛ لذا این خلأیی است که باعث میشود این اسناد نتواند با عرصه عینیت ارتباط برقرار کند.
یکی از ثمرات نگره فوق آن است که سند اینگونه نیست که نوشته شود و دیگر تمام، بلکه ما سند برای فرهنگ مینگاریم، فرهنگ متعلق به انسان هوشمند است. این به غیر از نقشهای است که مهندس طراحی میکند. مهندس مدتی در اتاق خود مینشیند، سپس نقشه را میکشد و ساختمان را بر اساس آن میسازد. ما اگر نسبت به فرهنگ اینگونه فکر کنیم و برای آن، جان و حیاتی در نظر نگیریم و جهان فرهنگی خود را أمر ثابتی در نظر بگیریم که صرفا باید در اتاق خود نشسته و مسائل کلانی را در قالب برنامه برای آن به رشته تحریر درآوریم، اینچنین میشود که اسناد ما اکنون در آن هیچ نقشی ندارند. ولی اگر ما معتقد هستیم باید با فرهنگ دیالکتیک داشته باشیم، روابط تقابلی داشته باشیم، دیگر این گونه نیست که سندها باید یک مرتبه نوشته شوند، بلکه سندها در دل خود لازم است تا بازبینی مداوم داشته باشد. این اتفاق برای ما چرا رخ نمیدهد؟ چرا که نسبت واقعیت اجتماعی با اسناد را به صورت دیالکتیکی نمیبینیم.
یکی از لوازم طراحی سند مبتنی بر روش فوق این خواهد بود که لازم است در بحثها اجماع نخبگانی داشته باشیم. البته اجماع نخبگانی به معنای همراهی تک تک نخبگان نیست، اما این باید یکی از مباحث اساسی ذهن نخبگان شود و ما باید بتوانیم درصد قابل قبولی از توجه و همسویی نخبگان را کسب کنیم؛ لذا هر سند بالادستی باید در کنار خود متممی برای تبدیل کردن خود به گفتمان و اجماع نخبگانی داشته باشد. این موضوع نیز یکی از فقدانها و اشکالات سند مهندسی فرهنگی است.
این نبود ارتباط و گفتگو با نخبگان بعضا باعث ایجاد سوء تفاهمهایی شده است. برخی گمان میکنند مهندسی فرهنگ در ادبیات جمهوری اسلامی، همانند انگاری با مهندسی ساختمان است، چگونه مهندس ساختمان موضوع خود را بی جان میانگارد، گمان میرود در مهندسی فرهنگ نیز فرهنگ أمری بی جان دانسته میشود.
در خصوص انتقادات صورت گرفته باید گفت که برخی از آنها میتواند وجوه درستی داشته باشد و برخی حاوی وجود اشتباهی است. برای نمونه این دیدگاه که مهندسی فرهنگی را ذیل دیدگاههای قرن نوزدهمی که میخواست تمام فرهنگ و جامعه را ابژه کرده، بی جان تصور نموده و به دنبال آن بود که همان نگاهی که در مهندسی ساختمان به معنای مدرن آن وجود داشت در جامعه مطرح سازد، از آن سوء تفاهمهای اشتباهی است که بعضا وجود دارد. در حالی که اگر گفتگو شکل میگرفت چنین نقد و دیدگاهی به نقشه مهندسی کشور ایجاد نمیشد.
لازمه سیاست گذاری در حوزه فرهنگ، رابطه مستمر با متعلق سیاست گذاری یعنی خود فرهنگ است، نمیشود بیرون فرهنگ نشست، دور از فرهنگ قرار گرفت، در اتاقها نشست و برای فرهنگ سیاست گذاری کرد. این موضوع لازمه سیاست گذاری است، لذا مهندسی در اینجا به معنای تکنیکی آن نیست، بلکه به معنای تقدیر کردن به لحاظ اقتضائات خود فرهنگ است
ما وقتی در ادبیات شکل گیری مهندسی فرهنگی میرویم، باید توجه کنیم رهبر انقلاب که چنین واژگانی را در اختیار میگیرند، کاملا در فضای سنت خودی تنفس میکنند و دقیقا این دو مفهوم (مهندسی و فرهنگی) ظرفیتهایی در تاریخ و سنت بومی ما دارد. مهندسی برای ما اصطلاح غریبهای نیست، ولی مهندسی که ما در سنت و تراث خود میفهمیم به غیر از مهندسی مدرن است. مهندسی جامعه در نزد ما به معنای بی جان انگاری جامعه و تلقی کردن آن به مثابه شیء نیست بلکه مهندسی یعنی نظم ایجاد کردن، هندسه یعنی شکل و مقدار و قالب را فهم کردن، تقدیر کردن. تقدیر کردن را به بیان امروزی میتوان گفت سیاست گذاری. بله باید به این نکته توجه کرد که سیاست گذاری در حوزه فرهنگ، لازمه اش رابطه مستمر با متعلق سیاست گذاری یعنی خود فرهنگ است، نمیشود بیرون فرهنگ نشست، دور از فرهنگ قرار گرفت، در اتاقها نشست و برای فرهنگ سیاست گذاری کرد. این موضوع لازمه سیاست گذاری است، لذا مهندسی در اینجا به معنای تکنیکی آن نیست، بلکه به معنای تقدیر کردن به لحاظ اقتضائات خود فرهنگ است.
برخی از انتقادات که اتفاقا به نحو دلسوزانهای طرح میشود، توسط برخی از اساتید برجسته دانشگاهیای صورت میگیرد که با تکیه بر برخی سنتهای فکری، همچون سنت آلمانی و یا جریانهای پست مدرن؛ مهندسی فرهنگی را در میان تضاد اندیشهای که در اروپا و میان سنت فکری آلمانی و آنگلوساکسونی صورت گرفته فهم میکنند و بر همین اساس در خصوص کاربست این واژگان در اندیشه انقلاب اسلامی نظر میدهند. به نظر شما این موضوع تا چه میزان درست است؟
سهیلی: من در نکته سوم تعریض به قائلین همین أمر زدم، الان با جریانهای فکری و فرهنگی روبرو هستیم که در بیرون از سنت ایستاده اند، بر بنیادی بیرون از سنت ایستاده اند و میخواهند از آن دفاع کنند، دچار خطاهایی در فهم و استدلال شده اند. من برای پاسخ به همین أمر پیشینه مهندسی فرهنگی را استخراج و این واژه را شرح کردم. اگر ما رفتیم روی دیدگاههای تاریخ گرایی سنت آلمانی و یا جریانهای مختلف پست مدرن ایستادیم و از آن منظر خواستیم از سنت خود دفاع کنیم، آن منظر از آنجا که در قبال جریانهای غالب در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم همچون تجربه گرایی و جریان پوزیتیویسم خود را تعریف میکند، بالطبع چارچوب مفهومی ویژهای را نیز شکل میدهد. یعنی در اروپا دعوایی رخ داده و از دل آن جریانهایی شکل گرفته، به طور مثال سنت تاریخ گرایی در قرائت فضای ناب آلمانی که هگل، هایدیگر، رمانیتکها و... که مبتنی بر فهم خاصی از تاریخ و فرهنگ است. به تعبیر تدا اسکاچ پل در کتاب «بینش و روش در جامعه شناسی تاریخی»، این یک فهم خاص تاریخی است که میخواهد از فهمِ تاریخ، فرهنگ و جامعه در بسترِ نگاه پوزیتیویستی قرن نوزدهم غالب در اروپا و مخصوصا فضاهای آنگلوساکسون عبور کند و بدیلی برای آن ارائه دهد. اگر ما در آن موقف قرار بگیریم و سنت خود را اینگونه درک کنیم، باعث کج فهمی در استدلال و درک میشود. بگذارید مثالی بزنم، چرا برخی افراد که تعلق خاطر فکری به سنت فکری آلمان و یا برخی جریانهای پست مدرن دارند، نقد مهندسی فرهنگی میکنند؟ چراکه مهندسی برای او به معنای گره خوردن با دیدگاههای قرن نوزدهمی تجربه گراست که معتقد بود منطق علوم اجتماعی با منطق علوم طبیعی یکی است، چگونه ما در علوم طبیعی و پایه، مهندس راه، ساختمان و... داریم، در اینجا هم مهندس روان و اجتماع داریم. مفهوم مهندس برای ما از اساس به گونهای نیست که از سوی تبعیت و مرید بودن نسبت به علوم طبیعی تزریق شده باشد. استعمال گر این واژه غرق در سنت خودی است، لذا این اصطلاح را متناسب با آن چیزی که از تراث ما فهم میشود به کار میگیرد. مهندسی به معنای صنعت و صانع نیست، بلکه در ادبیات ما به معنای مقدر و تقدیر گر است. به معنای حد زننده است، یعنی شما فرهنگ را در فلسفه خود ببرید و تحلیل کنید، به هر صورت دارای اجزایی است که در مهندسی جایگاه آن اجزاء مشخص میشود. این فرهنگ به واسطه پیچیده بودن خیلی از وقتها ممکن است متناسب و با رعایت اولویتها رشد نکند، لذا در اینجا نیاز به مراقبت دارد.
ما قائل نیستیم که تاریخ یک أمر متفرد است خارج از ما که نمیتوانیم آن را مطالعه کنیم و فهم کنیم پس در نتیجه نمیتوانیم آن را مهندسی کنیم، اما طبیعتا قائل هم نیستیم که به صورت یک طرفه و بدون ارتباط با فرهنگ میتوان برای آن طرح و نقشه داد
ما قائل نیستیم که تاریخ یک أمر متفرد است خارج از ما که نمیتوانیم آن را مطالعه کنیم و فهم کنیم پس در نتیجه نمیتوانیم آن را مهندسی کنیم، اما طبیعتا قائل هم نیستیم که به صورت یک طرفه و بدون ارتباط با فرهنگ میتوان برای آن طرح و نقشه داد؛ لذا من این سبک از انتقادات را یک مغالطه فرامتنی میدانم، یعنی برخی گفتگوهای علوم انسانی مدرن در نقطه دیگری از دنیا، باعث شده ما کلام یک رهبر دینی که غرق در سنت خودی است را به گونه نادرستی فهم کنیم.
البته بنده این انتقادات را از این جهت که قرار است در ما حساسیتی ایجاد کند میپسندم، اما نباید غفلت کنیم که در مهندسی فرهنگی، فرهنگ به معنای پارسونزی که نهادی در مقابل سیاست و اقتصاد و... است نیست، چراکه گوینده مهندسی فرهنگی کسی است که فرهنگ را به هوا تشبیه میکند، کسی است که فرهنگ را به هویت تاریخی گره میزند، یک تاریخ خوان و تاریخ دان است، این موضوع درست است البته که برخی از نخبگان ما همانگونه که ممکن است مهندسی را به معنای قرن هفدهمی آن بفهمند، فرهنگ را نیز به معنای پارسونزی آن درک کنند، لذا فرهنگ را تقلیل میدهند به نمودهای عینی آن. البته در خود غرب نیز فرهنگ معانی متعددی دارد، این اشکال از ماست که تنها معنای خاصی که در دستگاه فکری پارسونز معنا دارد آن را ترجمه و قبول کرده ایم. فرهنگ شناسان ما متأسفانه در ابتدای آثار خود میگویند فرهنگ بی نهایت تعریف دارد و، اما در بیان تعریف خود، عمدتاً به همان معنایی که در فرهنگ آنگلوساکسون مطرح است رجوع میکنند؛ لذا ما باید مهندسی فرهنگی را با توجه به بسترهای تاریخی اش فهم کنیم، یعنی تطورات آن در دل سنت خودی را فهم کنیم تا درک درستی از مهندسی فرهنگی داشته باشیم.
در مقام جمع بندی پس به نظر شما کاربرد مفهوم مهندسی فرهنگی در اندیشه رهبر انقلاب، با مکاتب و مشهورات علوم انسانی موجود فهم نمیشود، بلکه کاربرد دیگری برای آن قابل تصور است.
سهیلی: بله اگر در نهایت بخواهم جمع بندی کنم، مهندسی فرهنگی در منظر رهبر انقلاب یعنی رویکرد ایجابی در توجه به فرهنگ خودی، در مقابل رویکرد سلبی که ایشان در دهههای قبل، با ادبیات ناتوی فرهنگی، تهاجم فرهنگی و ... داشتند. در ادبیات ناتوی فرهنگی ایشان توجه را معطوف به کاری میکرد که تمدن سلطه جوی نظام سرمایه داری با فرهنگ و سنت ما انجام میدهد، در مهندسی فرهنگی این رویکرد سلبی کمی وجه ایجابی پررنگ تری یافته است. از همین روی باید به بسترهای تکوین و شکل گیری این مفاهیم در گفتگوها و بحثها توجه کرد.
/انتهای پیام/