گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ امیر فرشباف: پیش از دوره تجدد و پیش از تخصصی و انحصاری شدن علوم و فنون، دانش در اختیار حکما بود و حکمت -بالمعنی الاعم- متضمن معنای جامعیت علمی و عملی بود. حکیم و دانشمند، کسی بود که جامع حکمتها بود؛ حکمت نظری و حکمت عملی، چنانچه غالباً دو مقام نظر و عمل در تعریف حکمت نیز مأخوذ بوده است. صدرالدین شیرازی در جلد هفتم اسفار درباره حکما میگوید: «کسی که از علوم حقیقی بهرهمند بوده، ابتکاراتش محکم، اعمالش صالح، اخلاقش نیکو، آرائش درست و فیضش بر دیگران واصل باشد، تقربش به خدا و تشبّهش به حق بسیار زیاد است؛ زیرا خداوند نیز چنین است.»
یکی از مهمترین بسترهای بازنمایی جامعیت حکمی در فرهنگ ایرانی، شعر است. محققان به درستی از اجتماع وجوه معرفتی، اخلاقی و اجتماعی در اشعار شاعران، با عنوان حکمت شعری یاد کردهاند. البته این حکمت را نمیتوان در هر سخن موزون متخیلی که در اصطلاح عرف، شعر نامیده میشود، جستجو کرد؛ بلکه آن را باید در قلههای شعری ادوار تاریخی ایران و در دیوانهای شاعرانی چون ناصرخسرو، سعدی، حافظ و باباافضل و... جست. در قرن یازدهم یعنی در دوران اوج اقتدار صفویه که به حق میتوان آن را عصر صفوی نامید، و در دورهای که علوم و حکمتها به مرحله بیسابقهای از کمال رسیده بودند، شعر صائب -با پشتوانه و سرمایهای هفتصد ساله- قلههای کمال حکمت شعری را فتح میکرد. هرچند که صائب اول شاعر بود و بعد حکیم، و بودند افرادی معاصر او که ابتدا حکیم بودند بعد شاعر مانند ملامحسن فیض کاشانی داماد صدرالدین شیرازی و فیاض لاهیجی دیگر داماد صدرا و یا حکیم شفایی اصفهانی استاد خود صائب که میرداماد درمورد این فرد اخیرالذکر گفته است شعرش، حکمتش را پوشاند؛ اما درهرصورت نمیتوان و نباید از حکمت مندرج در اشعار شاعران و صائب بهطور خاص، به سهولت گذشت، چه این سهلانگاری نیز هزینههای فرهنگی گزافی را بر ما متحمل کرده و میکند.
اما درباره ویژگیهای صوری سبک رایج آن زمان یعنی سبک موسوم به اصفهانی یا هندی باید گفت که ساختار غزل در این سبک -برخلاف سبک عراقی که اقتضای بازنمایی اندیشههای وحدتگرایانه دارد- ساختاری است که ظرفیت انعکاس طرز جدیدی از تفکر که از مختصات تاریخی و فرهنگی آن دوره است را در دل خود دارد؛ آن طرز جدید، اندیشهٔ «وحدت درعین کثرت» است. به بیان دیگر، در ساختار غزل عراقی، ابیات با یکدیگر نوعی پیوستگی و وحدت معنایی دارند، به بیان دیگر، در غزل عراقی، ابیات، در راستای بازنمود یک مضمون تنظیم میشوند؛ درحالی که در غزل هندی، ابیات -به عنوان یک واحد اتمی زبانی- درعین استقلال معنایی، نوعی پیوند مضمونی هم بینشان برقرار است.
لذا اغلب غزلهای سبک هندی به طور کلی، و این غزل صائب به طور خاص -که در این نوشتار در پی تحلیل ساختار آن هستیم- نیز منعکس کننده وحدت درعین کثرت است و همانطور که ملاحظه خواهد شد، هم وجه متافیزیکی دارد، هم وجه عرفانی و اخلاقی و اجتماعی و هم وجه زبانشناختی که این وجه اخیر، جوهره آن است و سایر وجوه بر آن متفرع میشوند.
مثلاً بیت سیزدهم این غزل که در آن میگوید:
«یکی صد گشت ثقل زاهد از عمامهآرایی
که بر دلها ز لفظ پوچ میگردد گران معنی»
جامع وجه اجتماعی و زبانشناختی است و یا بیت پنجم که متضمن معنای اخلاقی هم هست. البته از این نکته نیز نباید غافل شد که همانطور که اشاره شد، شعری میتواند جامع جهات متعدد باشد که شاعرش به لحاظ روحی و معرفتی، محل اجتماع و تألیف وجوه مختلف باشد؛ موضوعی که درمورد صائب صادق است.
تحلیل ساختار غزل
همانطور که اشاره شد، نباید شعر صائب را صرفاً اثری هنرمندانه دانست و فقط تحلیل ادبی و زیباییشناختی کرد؛ بلکه شعر صائب و غزلیات او بهطور خاص، را باید ناظر به زمینههای معرفتی و تاریخی-اجتماعی عصر او تفسیر کرد که وجه ادبی و هنری یکی از این زمینهها هستند. اما آنچه در این نوشتار بیشتر مورد توجه و بررسی قرار میگیرد، جنبه معناشناسانه و به عبارت جدیدتر فلسفهزبان آن است.
صائب در این غزل، معنا را واجد ویژگیهای مختلفی معرفی میکند که در اینجا به مواردی اشاره میشود.
ترکیب اتحادی لفظ و معنا
همانطور که اشاره شد، سبک اصفهانی، فرم مناسبی برای بیان اندیشههای فلسفی جدید بود که وجه صدرایی آن بسیار بارز است، یکی از این اندیشههای نو، نظریه «ترکیب اتحادی» است که به نظر میرسد صائب آن را از معاصرانش ازجمله سید سند (دشتکی پدر) و ملاصدرا وام گرفته باشد. مثلاً در بیتی میسراید:
«چون آب در لباس گل و خار بودهای
ای یار سادهرو! تو چه پرکار بودهای»
یا در غزل دیگری که با نوشتار حاضر نیز مناسبت دارد میگوید:
«لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟»
که لفظ و معنا را دارای نسبت و پیوندی عمیق میانگارد که جز با تیغ تعقل نمیتوان بین آن دو، انفکاک و جدایی فرض کرد؛ مانند نسبت وجود و ماهیت یا ماده و صورت و یا تصور و تصدیق که به لحاظ نفسالأمر متحدند ولی عقل توان تجزیه و تحلیل آنها را در ظرف ذهن دارد.
درباره ترکیب حقیقی یا اتحادی -در برابر ترکیب اعتباری یا انضمامی- گفته شده است که بین دو یا چند امر نامتحصل و نامتعین ترکیب صورت میگیرد تا هویت جدیدی پدیدار شود؛ مانند ترکیب انسان از نفس و بدن که هریک به تنهایی تعینی ندارند و در واقع باهم متحدند منتها عقل، با لحاظ تمایز میان آنها، هریک را به نحو مستقل بررسی میکند.
نسبت جوهری-عرضی معنا و لفظ
این نسبت عمیق اتحادی میان الفاظ و معانی از وجوهی، بیشتر همانند نسبت جواهر و اعراض است؛ چراکه در نظر صائب، معنا جنبه بنیادی و زیربنایی دارد و این لفظ است که هم در تحقق و هم در تفهّم تابع معناست؛ او تابعیت لفظ نسبت به معنا را در بیت دوم و چهارم به طور خاصتری بیان میکند:
«ز معنی لفظ میگردد زمینگیر و جهانپیما
بر این کشتی بود هم لنگر و هم بادبان معنی»
«لباس نارسای لفظ را معنی کجا پوشد؟
کفِ بیمغز باشد لفظ و بحر بیکران معنی»
هرچند که معنا هم در مقام ظهور و برای خروج از اخفا، مقتضی لفظ است؛ به قول مغربی:
«ظهور تو به من است و وجود من از تو
فلستَ تَظهرُ لَوْلای، لمْ أکن لولاک»
صائب این مضمون را در بیت پایانی اینگونه منعکس میکند:
«ز پشتِ تیره گردد رونما آیینهٔ روشن
به قید لفظ، تن درمیدهد صائب از آن معنی»
در موضعی دیگر نیز با تشبیه لفظ به سنگ فَسان (وسیله تیز کردن تیغ) این حقیقت را بیان میکند:
«فسانی است هر تیغ روشن گهر را
بود پاکی لفظ، افسان معنی»
معنا و سیلان مدام
یکی از نوآوریهای صائب در این غزل درمورد معنا، بحث تجدد و سیلان معنا است که برخلاف نظر کلاسیک ذاتگرایانه در معناشناسی که معنا را امری ثابت فرض میکند، صائب صریحاً معنا را به عنوان امری سیال تفسیر میکند که با توجه به وجه جوهری آن و نیز با توجه به تأثر وی از افکار حکمای معاصرش خاصه ملاصدرا که در بالا ذکر شد، میتوان از این حیث، برای معنا، نوعی حرکت جوهری ملاحظه کرد:
«چه پر وا کند در دل بیضه عنقا؟
چه سازد فلک ها به جولان معنی؟
کند کشتی لفظ را بادبانی
قلم در کفم وقت جولان معنی».
بیت دوم غزل مزبور (ز معنی، لفظ میگردد زمینگیر و جهانپیما / بر این کشتی بوَد هم لنگر و هم بادبان معنی) به خوبی این حرکت جوهریِ معنا و تابعیت لفظ را بازنمایی میکند و نیز بیت ماقبل آخر:
«چنان کز مرکز ثابت قدم پرگار میگردد
به قدر پا فشردن میدود گرد جهان معنی»
و یا این بیت:
«سخن آسوده است از سردی ناز خریداران
ندارد چون بهارِ عنبرِ سارا خزان معنی»
که سخن را به دلیل «بهارِ تجدد» و سیلان جوهری و دائمی که دارد، مانند گُل عنبرسارا، فارغ و منصرف از «خزان ثبات» معرفی میکند.
تعویق معنا
اگر به مباحث پیشین، موضوع گنجایش یا عدم گنجایش معنا در لباس لفظ نیز اضافه شود، میتوان دریافت که معنا از نظرگاه صائب، درعین اینکه در مقام ظهور و اظهار، نیازمند لفظ است و با آن متحد میشود؛ اما به دلیل سیلان ذاتی، در ظرف لفظ بهطور کامل نمیگنجد و پیوسته به تعویق میافتد و نمیتوان برای آن ذات ثابتی را درنظر گرفت:
«اگرچه دارد از الفاظ چندین ترجمان معنی
به معنی همچنان گنگ ست با چندین زبان معنی»
همچنین معنا در اندیشه صائب امری نامتناهی است و از این جهت است که در نسبت با لفظ، به تعویق میافتد:
«ره دور معنی نهایت ندارد
رباطی است لفظ از بیابان معنی»
نکته مهمتر اینکه این سخن صائب، سخنی به مراتب پیشروتر و انقلابیتر از نظرگاهی است که ژاک دریدا متفکر پساساختارگرای فرانسوی در قرن بیستم در انتقاد از استادش کلود لویاستروس مطرح کرد و به دنبال آن شهرتی بینالمللی یافت. دریدا در سخنرانی معروفش در بالتیمور آمریکا در نقد ساختارگرایی لویاستروس، از تعبیر گزنده «الهیات سوسوری» استفاده کرد که برحسب آن، معناشناسان کلاسیک همچون سوسور و لویاستروس، معنا را امری «حاضر» و ثابت در دل عبارات ملاحظه میکردند و نقد دریدا نیز دقیقاً متوجه هم رویکرد ایشان بود، درحالی که صائب تبریزی در قرن یازدهم هجری (هفدهم میلادی)، بیانی چنین عمیق، تازه و رادیکال درباب معنا دارد.
ختام
همانطور که در ابتدا اشاره شد، این غزل مانند اکثر آثار صائب ابعاد متعددی دارد -مانند ابعاد اجتماعی، اخلاقی و مابعدالطبیعی- که بهتر است در بستر یک شبکه ساختاری واحد و نیز در ذیل زمینه تاریخی خود تحلیل شوند؛ اما به دلیل محدودیت فضا صرفاً به جنبه معناشناسی و فلسفهزبان این غزل اکتفا شد.
اگر بخواهیم برای نظرگاه صائب در این باب، نام یا عنوانی انتخاب کنیم، «اصالت معنا» نام مناسبی است:
سراپایت از فکر تا درنگیرد
نگردی چراغ شبستان معنی...
________
١. اگر چه دارد از الفاظ، چندین ترجمان معنی
به معنی، همچنان گنگ ست با چندین زبان معنی
2. ز معنی، لفظ، میگردد زمینگیر و جهانپیما
بر این کشتی بوَد هم لنگر و هم بادبان معنی
3. ندارد دیدۀ کوتاهبینانْ نورِ آگاهی
وگرنه هست در هر نقطه پنهان یک جهان معنی
۴. لباس نارسای لفظ، معنی را کجا پوشد؟
کفِ بیمغز باشد لفظ و بحر بیکران معنی
۵. به تاریکی مکن انفاس را ضایع چو اسکندر
که میبخشد چو آب خضر عمر جاودان معنی
۶. جمال آب حیوان نیل چشمزخم میخواهد
ازآن از لفظ پوشد جامۀ عباسیان معنی
٧. ز بیم چشم بد، یوسف لباس بندگان پوشد
ازآن در پردۀ الفاظ میگردد نهان معنی
٨. در احسان نارسایی نیست ارباب مروت را
مخلّد زنده مانَد هر که را بخشید جان معنی
٩. مسیحا را به گفتار آورد خاموشی مریم
تو چون خاموش گردی میشود صاحبْبیان معنی
١٠. اگر باریک گردی بر تو این معنی شود روشن
که در هر خار، پوشیدهست چندین گلستان معنی
١١. به دلها چون هلال عید نتوانی زدن ناخن
نسازد تا خدنگ قامتت را چون کمان معنی
١٢. سخن آسوده است از سردی ناز خریداران
ندارد چون بهار عنبرِ سارا خزان معنی
١٣. یکی صد گشت ثقل زاهد از عمامهآرایی
که بر دلها ز لفظ پوچ میگردد گران معنی
١4. چنان کز مرکز ثابت قدم پرگار میگردد
به قدر پافشردن میدود گرد جهان معنی
١۵. ز پشت تیره گردد رونما آیینۀ روشن
به قید لفظ، تن درمیدهد صائب از آن معنی...
صائب تبریزی
/انتهای پیام/