به گزارش فرهنگ سدید، ساعت دوازده و چهل دقیقه که تقریباً نیمی از رژه تمام شده بود، ناگهان مقابل جایگاه، کامیونی که یک تفنگ 130 میلیمتری ضد تانک روسی را یدک میکشید، توقف کرد. رانندگان دیگر که تصور کردند، مشکل مکانیکی برای آن به وجود آمده، مسیر خود را کج نمودند و از پهلوی آن عبور کردند. لحظاتی بعد 3 مرد مسلح از عقب کامیون، بیرون پریدند و جایگاه را به رگبار بستند. چهارمین مرد مسلح، از صندلی جلو کامیون پیاده شد و یک نارنجک به داخل جمعیت انداخت که عمل نکرد، نارنجک دوم پرتاب شد، باز هم عمل نکرد. شخصی که نارنجکها را پرتاب کرده بود به طرف کامیون برگشت و تفنگ اتوماتیک خود را برداشت و شروع به شلیک گلولهها به سمت جایگاه کرد. 3 مرد دیگر هم از عقب کامیون پایین پریدند و به او پیوستند و جایگاه را در حالی که فریاد میزدند «زنده باد مصر» به رگبار بستند.
در این حمله، انور سادات بشدت زخمی شد و با بالگرد نظامی به بیمارستان معادی برده شد. در این حمله 5 نفر کشته و 28 نفر زخمی شدند که 4 نفر آمریکایی نیز بین آنان دیده میشد. سادات در بیمارستان در حالت کما به سر میبرد و خون از دهانش بیرون میزد. گلولهها و ترکشها جانب چپ سینه او را شکافته بودند. گردن و زانوها و کمر او بشدت مصدوم شده بود و قبل از آن که اقدام پزشکی روی سادات انجام بگیرد، به هلاکت رسید. در گزارش پزشکی که بعداً پخش شد، اعلام گردید که مرگ سادات در ساعت چهارده و چهل و پنج دقیقه بعد از ظهر روز سه شنبه 14 مهر 1360 و به سبب شوک شدید و خونریزی داخلی در ناحیه سینه و پاره شدن شش چپ و شریانهای اصلی قلب اتفاق افتاده است.
ستوان خالد احمد شوقی اسلامبولی رهبری اعدام کنندگان انور سادات را بر عهده داشت. او در سال 1957 در منطقه «ملوی» از توابع استان الصید مصر به دنیا آمده بود. خالد در خانواده خود یک برادر وچهار خواهر داشت. پدر وی احمد شوقی وکیل حقوقی یک شرکت بود و مادرش قدریه علی یوسف نام داشت. خانواده اسلامبولی، خانوادهای در وهله اول تحصیلکرده و آگاه به شرایط آن روز مصر و در درجه دوم، مبارز به شمار میرفتند. خالد نیز که پس از رد شدن در امتحان ورودی برای خلبان شدن، به مدرسه عالی توپخانه پیوسته بود، در سال 1978با رتبه ممتاز فارغ التحصیل شد. او پس از فارغ التحصیل شدن به واحد توپخانه مستقر در پادگان «کستیب» معرفی شد و مشغول به کار گردید.
رفت وآمدهای خالد به مسجد «انصار المحمدیه» موجب شد او در سال 1980 تسلط اداره اطلاعات نظامی احضار شود و مورد بازجویی قرار گیرد. ثبت «خطرناک بودن خالد اسلامبولی» در پرونده وی حاصل این بازجویی بود. در این هنگام او با سازمان جماعت اسلامی آشنا شد و با عبدالسلام فرج روابط دوستانهای برقرار کرد. عبدالسلام فرج به خالد میگفت: «در کشورهای اسلامی- به خصوص مصر - کفار حاکم میباشند و وضعیت آن اصلاح نخواهد شد مگر با حکومت و تطبیق احکام شریعت. حاکمان فعلی مانند حکام مغولی میباشند و عصر سیاهی که الآن مصر در آن به سر میبرد شبیه به عهد مغولان است؛ عصری که جز با سقوط نظام کافر به پایان نخواهد رسید».
روز چهارشنبه 23سپتامبر 1981بود که ستوان یکم خالد اسلامبولی از سوی دفتر فرماندهی واحد خود فرا خوانده شد. در این احضار، سرگرد مکرم عبدالعال، حکم شرکت در مراسم رژه روز ششم اکتبر از مقابل سادات را به خالد ابلاغ کرد. بر اساس این دستور خالد علاوه بر شرکت در رژه میبایست فرماندهی 12جرثقیل حامل توپ 130میلیمتری را نیز بر عهده داشته باشد. البته خالد ابتدا از شرکت در این مراسم عذر خواست ولی پس از عدم امکان سرپیچی از دستور فرمانده قدم در این راه نهاد که انتهای آن اعدام انور سادات توسط او و همراهانش بود.
پس از این اتفاق، خالد اسلامبولی به همراه سه تن از همرزمانش دستگیر و روانه زندان شد. او و سایر متهمان در قفسهای فولادی در دادگاه شرکت میکردند. وی طی جلسات محاکمه، انگیزهاش را از قتل انور سادات، بستن پیمان سازشکارانه کمپدیوید اعلام کرد که خیانتی بزرگ به آرمان رهایی فلسطین بود. خالد در دادگاه فریاد میکشید «انا خالد اسلامبولی، انا قاتل السادات، انا قاتل الفرعون، انا قاتل الطاغوت فی سبیل الله». متهمان دیگر نیز با صدای بلندِ الله اکبر گفتههای او را تأیید میکردند.
خالد اسلامبولی و همراهانش در دادگاه محکوم به اعدام شدند و در تاریخ 26 فروردین 1361 با امضا و تأیید حسنی مبارک به شهادت رسیدند. هنگام اجرای حکم اعدام، یکی از افسران، حکم را چنین قرائت کرد: «شما به خاطر ترور رئیسجمهور محکوم به اعدام شدهاید. آخرین خواسته شما چیست؟» خالد تقاضای فرصت برای دو رکعت نماز کرد تا به استقبال شهادت برود. زمانی که مأموران قصد بستن چشمهای آنان را داشتند، فریادشان بلند شد: «اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أن محمد رسول الله» و فرمان آتش صادر شد. رژیم مصر از دادن اجساد این 5 نفر به خانوادههایشان خودداری کرد و آنها را به طور پنهانی در گورستان ناشناسی به خاک سپرد و خانوادههای آنها در حالی که به یکدیگر تبریک میگفتند اعلام داشتند که تسلیت کسی را نمی پذیرند، چون فرزندانشان را جزء شهدا میدانند.
منبع:حیات