به گزارش فرهنگ سدید، دکتر مهدی جمشیدی عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در مقالهای به برخی از ویژگیهای شهید آوینی پرداخته است. متن این مقاله به شرح زیر است:
[1]. منازعهی هویّتی دربارهی آوینی؛ کدام آوینی؟!
تا پیش از این اگر دربارهی شهیدسیدمرتضی آوینی سخن میگفتیم، در ذهنِ مخاطب جز یک متفکر قدیس و نظریهپردازِ سالک که آخرین پرده از زندگیاش، طعمِ شیرینِ شهادت را نیز چشید و به کاروانِ شهیدانِ کربلایی پیوست، چیزی نقش نمیبست، اما چندیست که این تصویر، قدری مخدوش و مکدر شده است. کسانی به گمانِ خود در سالهای اخیر کوشیدهاند، تمامِ آوینی و تصویرِ مغفول و پنهانشدهی وی را نمایان کنند و نشان دهند که آوینی، آن نیست که تاکنون، بازنمایی و ستایش شده است، بلکه هویّت و حیاتِ او، وجوه و اضلاعِ مهمِ دیگری نیز دارد که در قضاوتِ ما از او، تأثیرِ جدی میگذارد. گویا فراموش کردهاند که دههها پیش از این، خودِ آوینی قلم به دست گرفت و دربارهی گذشتهاش به صراحت نوشت و از هویّتِ پیشاانقلابی و تجددمابانهاش را افشا کرد و به باد انتقاد و انکار گرفت. آوینی، صادقانه و شفاف، نه فقط از کتابهایی که میخواند و در دست میگرفت سخن گفت، بلکه حتّی دربارهی وضعِ ظاهریاش نیز نوشت.
با این حال، آوینی در همان نوشته تصریح کرد که از چنین هویّتی، بریده و به عالَمِ معنایی و معرفتیِ دیگری پانهاده است که هیچ نسبتی با عالَمِ مادی و اینجهانیِ قبلیاش ندارد. آوینی، خود را هم این و هم آن نمیانگاشت، بلکه سخت بر این باور بود که از هویّتِ پیشینش، بازگشته و سرانجام، حقیقت را یافته است. با این تعبیر، او از راه طی شدهاش توبه کرده و آن را جزئی از خودِ کنونیاش نمیشمارد و بدان هیچ تعلقی ندارد. این نسبت و تحوّلِ انفسی و باطنی، کمترین جایی برای شک و تردید نمیگذارد که آوینیِ نهایی و آخری و اصلی را باید، آوینیِ دوم و پساانقلابی دانست، نه آوینیِ اوّل و پیشاانقلابی. و هر آنکه تلاش کند تا کنار هم نهادنِ خاطرات و منقولاتی از گذشتههای دور و دور ریخته شدهی آوینی، به سوی هویّتِ دینی و انقلابی و غیرِ تجددیِ آوینی، دستِ تصرّف دراز کند و آوینی را به شخصیّتی چندپاره و متناقض و متنافیالاجزاء تبدیل نماید، بهقطع، جفا و خیانتی غیرِ قابلِ جبران در حقّ او روا داشته است.
[2]. ساختهشدنِ آوینیِ دوّم؛ تولّدِ دوباره از متنِ یک واقعهی قُدسی
تحول یافتنِ آوینی، واقعیّتیست که ریشه در انقلابِ سالِ پنجاهوهفت دارد؛ انقلابی که در آن بیش از هر چیز، شخصِ امام خمینی - رضوان الله تعالی علیه - برجسته و نمایان بود و همهی نیروهای انقلابی، به سبب دلدادگی و تعلق خاطر به او، جامهی مبارزه به تن کرده و در برابرِ موجِ گلوله و آتش، ایستاده بودند. آشنایی با موجِ توفنده و خروشان انقلاب، آوینی را با امام خمینی نیز آشنا ساخت و این آشنایی، به نقطهی عطف زندگیِ آوینی تبدیل شد، بهطوریکه هر چه معرفت و بینشِ وی نسبت به امام خمینی افرایش مییافت، بیش از پیش، با هویت بالفعلش فاصله میگیرد و در عظمت و اُبّهتِ وجودیِ امام خمینی، غرق میشد. به هر حال، این انقلاب اجتماعی، هر چند انقلابی در بیرون و عالَمِ خارج بود، اما در درون و باطنِ آوینی، انقلابی تمامعیار برپا کرد و تقدیرش را دگرگون نمود. امام خمینی و انقلاب کبیر او، در دل و جانِ انسانهای بسیاری، تحوّلاتِ معنوی و الهی ایجاد کرد و آنها را از خویش و تمنیات مادی و حیوانی برید و به عالم بالا متصل کرد، و آوینی، از این جمله بود.
افزون بر اینکه آوینی در عالَمِ معناییِ انقلاب، تنفس کرد و به رنگِ آن درآمد، جنگِ تحمیلی هشتساله نیز، فضای ارزشی و معنویِ انقلاب را غنیتر و متراکمتر کرد و به بستر و زمینهای برای تعالی و تکاملِ بسیاری از نیروهای انقلابی تبدیل شد؛ بهگونهای که همچونِ اصلِ انقلاب، دفاعِ مقدس نیز صورتی آرمانی از زندگیِ انسانی را رقم زد و ارزشهای عالی و قدسی را در عالَمِ عینی، به نمایش نهاد. آوینی، چنین موقعیتی را قدر دانست و غنیمت شمرد و همدلانه و عاشقانه، خود را به آن سپرد. از اینرو، همنفسی با دفاعِ مقدس، بر عمقِ دگرگونیهای آوینی افزود و آوینیِ دوّم و پساانقلابی را بیش از پیش، تثبیت و تحکیم کرد. کسانیکه به این مسیر و مَدار، نظر نمیافکند و برای جلبِ توجّه مخاطب و غوغاسالاری، ورقهای پنهان و نیمهپنهان از زندگیِ گذشتهی آوینی میخوانند و او را در هر لحظه، به این سو و آن سو سوق میدهند تا شاید بتوانند اعتبار و منزلتش را مخدوش سازنند، راهی به حقیقت نخواهند داشت.
[3]. تجلی یافتنِ تحولِ باطنی؛ آینههای شفاف آوینینما
نسخهی هویتیِ اخیر آوینی، در تمامِ آثارش، تجسّم و تعیین یافته است و یک فرضِ ذهنی و نهفته نیست. چه سلسله برنامههای تلویزیونیِ روایت فتح و چه مقالاتِ مطبوعاتیِ متعددی که وی نگاشته است، همگی متناسب با آن برداشت از آوینی است که بدان اشاره شد. این فیلمها و نوشتهها، از آغاز تا پایان، آوینی دوم و پساانقلابی را حکایت میکنند که به عالَمِ معناییِ انقلاب تعلق داشت و جذبهی الهی امام خمینی، غرقه بود. آنان که آوینی چنان تفسیر میکنند که با انقلاب، بیگانه بود، در هیچیک از آثارِ آوینی، سند و نشانهای برای ادعای خود نمییابند. آوینی اینان، منحصر در نوشتههایی بود که او آنها را یکجا و بیپروا، و چون حدیثِ نفس بودند، به دست آتش سپرد. آثارِ آوینی که اکنون در اختیار ماست، صورت متجلی و عینی تحول باطنیِ او و تداومِ آن تا دقایقِ پایانی حیات ظاهریاش است.
[4]. آوینی و تنهاییهایش؛ دیگر باید رفت!
بسیار اندک بودند کسانیکه اتفافات باطنیِ آوینی را دریافتند و تعلقِ خاطر او به انقلاب را باور داشتند. آوینی، سالها با تنهایی دست به گریبان بود؛ او بایکوت شده بود، چه از سوی برخی از نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب که ظاهربین و قشری بودند و به آسانی، در حیثیت و هویت انقلابیِ آوینی، تردید کرده بودند، و چه از سوی جریانِ روشنفکری سکولار که به تازگی، از لانهی خود بیرون خزیده بود. مدیران و کارگزارانِ تکنوکرات دولتی، نه فقط قدرِ آوینی را نشناختند، بلکه فکر آوینی را برنتابیدند و او را به تلخی راندند. طرد شدن از نهادهای رسمی از یک طرف، و اقتضائات زمانهی تجددزده و غربگرا از طرف دیگر، آوینی را رنجاند و زهر تنهایی را جرعه جرعه، به او نوشانید. در شهر برای آوینی، همدل و همسخنی در میان نبود، و چون چنین نبود، او پس از جنگ نیز به جبهه بازگشت و در حالوهوای آن زندگی کرد. شهر برای کسی چون آوینی که از تعلقات و وابستگیها، گسسته و دل در گرو آسمان داشت، قفسِ تنگی بود که مجالِ پر زدن را از او ستانده بود.
او میدانست که کاروانِ کربلا را پایانی نیست، و چنانکه شهدا، از خود رَستند و بدان قافله پیوستند، بابِ عروج و شهادت، برای وی نیز گشوده است، هر چند دیگر جنگی در میان نیست و بهجای دود و حرارت و هیجان و آتش، سکوت معماگونهای بر قتلگاه فکه، حاکم است و پیکرِ پاک شهدا، در لابلای خاکِ آن، نهفته. صبحِ بیستمِ فروردینماه سالِ هفتاد و دو، منطقهی عملیّاتی فکه، و آوینی که گویا در طلبِ حقیقتی، مشتاقانه روان است. او به دنبالِ معبری بود که به آسمان، رهنمونش کند؛ معبری که جز به بهای خون، بر وی گشوده نمیشد. آوینی، بیصبرانه گام برمیداشت و میرفت تا به قتلگاه فکه برسد؛ جایی که در آن جمعی از شهدا، زمین را وداع گفتند و به آسمان سفر کردند. اما گویا تقدیر، سرنوشت دیگری را برای او رقم زده است؛ این بار قرار نیست آوینی، فتح را روایت کند، بلکه باید با بالهای خونین، با فاتحانِ دیروز، همسفر شود و شهادت را، عاشقانه در آغوش بفشارد.