به گزارش «سدید»؛ کریم رجبزاده، شاعری است که از جوانی شعرهای گیلکی و فارسیاش را رادیو گیلان میخواند و مجله جوانان و مجلاتی از این دست نیز، اشعارش را چاپ میکردند. بعدها دیگر جز به تفنن گیلکی نسرود، اما هماره شعر کلاسیک و نیمایی و سپید را به موازات هم پیش برد. او بعد از انقلاب به اشعار انقلابی و دفاع مقدسی و آیینی نیز رو آورد و اغلب مجموعهشعرهایش را نیز «انتشارات برگ» و در کل انتشارات وابسته به «حوزه هنری» منتشر کرد. البته این اواخر «انتشارات تکا»، «فصل پنجم» و ناشران دیگر هم کتابهای او را انتشار دادند.
مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» را انتشارات فصل پنجم در ۸۰ صفحه منتشر کرده است. این کتاب، شامل «اشعار پایداری» شاعر است. اغلب اشعار این دفتر سپید است و کوتاه، اما خالی از اشعار نیمایی و رباعی و دوبیتی نیست؛ رباعیات و دوبیتیهایی که شاعر آنها را به شکل پلکانی (مثل شعر نو) نوشته است و اگر کسی در وزنش دقت نکند، ممکن است فکر کند در حال خواندن شعرهای سپید یا نیمایی است.
کریم رجبزاده را میتوان بیشتر غزلسرا و سپیدسرا دانست. شعر او در هیچ قالب کلاسیک و نویی سرآمد نیست؛ هر چند طبعا در کارنامه خود اشعار خوبی داشته و دارد؛ چه در غزل و چه در شعر سپید. البته او را بیشتر در غزل میتوان تحسین کرد، زیرا با چند شعر سپید کوتاه و غیر کوتاه سپید، هیچ شاعری گلهایش در شعر امروز به بهار نرسیده است. رجبزاده بهتر بود از همان اول غزل گفتن را دنبال میکرد و ذهن خود را به سمتهای دیگر نمیکشاند و خود را دچار پراکندگی و پراکندهگویی نمیکرد. چون این قانون طبیعت است؛ هر شاعری بهشرط داشتن استعداد، در یک زمینه شعری موفق خواهد شد؛ در یک نوع از شعری که متمرکز شده و با جدیت آن را دنبال کرده است. در واقع تاریخ شعر معاصر و حتی تاریخ شعر دیروز هم همین را نشان میدهد. یک شاعر قصیدهسراست و دیگری غزلسرا و دیگری رباعیسرا و دوبیتیسرا. مثلا غزلسرایی، چون محمدعلی بهمنی، بعدها طی دورهای اشعار سپیدش را در کتابی قطور منتشر کرد که با این وصف، باز موفق نبوده است؛ کسی که در غزل موفق است. همینطور غزلسرای مشهور و محبوب حسین منزوی که در شعر نیمایی و سپید شاعر موفقی نبوده است.
در هر حال، یک غزلسرا یا سپیدسرا بهتر است با توجه به تبحر و تسلطی که بر کار خود دارد، به راه دیگری نرود. حال اگر به صورت تفننی شعری دیگر در قالبی دیگر بسراید، یک حرفی. اگر چه آن کار تفننی همیشه در حد همان تفنن باقی میماند؛ مثل غزلهای ۲ شاعر نوگرا مثل اخوان ثالث و کیومرث منشیزاده که در سرودن شعر نیمایی، یکی نوگرا و دیگری مدرن است، اما غزلهایشان به سبک شعرای کهن است. در واقع کم پیش میآید شاعری مثلا غزل و شعر سپیدش در یک حد باشد یا... اگر چه میتواند هر ۲ را تا حدی پیش ببرد که باز همیشه یکی برتر است و یکی پایینتر. غزلها و اشعار نیمایی قیصر امینپور هم مثال خوبی است، زیرا قیصر اگر چه غزلهای خوبی دارد، اما این غزلها هرگز به پای نیماییهایش نمیرسد. کریم رجبزاده هم غزل و هم شعر نیمایی و هم شعر سپید را خواسته با هم به پیش ببرد و در واقع در شعر امروز طرفی نبسته است، اگر چه غزلش تا حدی قابل دفاع است یا بهتر است بگوییم، گروه اندکی آن را میپسندند، اما نوگراییاش در غزل آنقدر نیست که بتوان آنها را «غزل نو» دانست، بلکه میتوان گفت در هر غزلش رگههایی از نوگرایی دیده میشود.
اما مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» که اشعاری است در پایداری، گزیده اشعاری است از کریم رجبزاده؛ شامل شعرهای سپید کوتاه و تعدادی شعر نیمایی و دوبیتی و رباعی؛ اشعاری که شاعر برای انقلاب و دفاعمقدس و فلسطین و... سروده است. پشت جلد هر دفتر شعری، یکی از بهترین اشعار شاعر را چاپ میکنند، این شعر سپید دفاع مقدسی پشت جلد کتاب «صف عاشقان تمامی ندارد» چاپ شده است:
«پلاکها را/ وقتی تشییع میکردند/ دلم/ شماره تو را/ میپرسید»
این هم شعر کوتاه سپیدی که نام کتاب از آن گرفته شده است:
«در شعله ناپیدایش/هزاران پروانه / خاکستر شدند/صف عاشقان/ تمامی ندارد»
مضمون و محتوای اثر ذکرشده تکراری و لو رفته است و تنها کلمه «صف» به شعر اندک جلوهای متفاوت داده است.
در صورتی که همانطور که اشعار آیینی ما باید بهترین اشعار شاعران ما باشد (چون برای بهترین و برترین اشخاص و موضوعات گفته میشود)، اشعار دفاع مقدسی و پایداری ما هم باید چنین باشند، چون اینگونه اشعار هم برای بهترین و برترین اشخاص و موضوعات گفته میشوند.
شعرهای کوتاه، بویژه شعرهای سپید کوتاه نباید وارد حوزه کاریکلماتور شوند که ممکن است نزدیکیهایی هم با شعر داشته باشند؛ نزدیکیهایی به لحاظ تشبیهسازی، کنایی و بازی با کلمات یا دیگر ظرفتهای ممکن دیگر. در صورتی که بسیاری از اشعار «صف عاشقان تمامی ندارد» شبیه کاریکلماتور هستند:
«دیروز/ موشکی/ به عیادت بیماران رفت/ باورمان شد/ که جهان/ بهجانب دوستی/ پیش میرود»
اثری که کنایهاش عمق ندارد، اگر چه نیش دارد. علاوه بر اینکه این اثر شبیه کنایههای روزنامهنگاران سیاسینویس هم هست.
شعرهای کوتاه، بویژه شعرهای کوتاه سپید، نباید شبیه نثر ادبی حرفشان در سطح بگذرد (اگر چه بعضی از نثرهای ادبی عمیق هستند)؛ یعنی نباید به یک تشبیه معمولی یا بازگو شده اکتفا کنند، بلکه باید از آنها بهرههای دیگری ببرند. اینکه در لفافه و در تشبیهی سطحی بخواهیم شهیدان را به فرشتهها تشبیه کنیم، حرف خوبی است، اما تشبیهی تکراری و گفتهشده و مستعمل است:
«در موشکباران دیروز/ بسیاری فرشته شدند/ امروز/ بیوقفه/ نوبت خود را/ انتظار میکشم».
بعد اینکه هر رزمندهای که انتظار شهادت میکشد، آنقدر خاکی و افتاده هست و تواضع دارد و خود را در مقایسه با دوستان شهیدش کوچک میشمارد که هرگز به خودش لقب فرشته ندهد و بگوید:
«.. امروز/ بیوقفه/ نوبت خود را/ انتظار میکشم».
شاید بیشترین شعرها وقتی اتفاق میافتند که تضادی و پارادوکسی اتفاق افتاده باشد؛ پارادوکسی که در شعر، در خود وحدت است و یگانگی ایجاد میکند. یعنی شاعر با این تضادها و پارادوکسها نشان میدهد همیشه در تضادها، جنگ و تضاد و ستیز و ناهماهنگی و ناهمگونی نیست، بلکه در بسیاری از آنها و شاید هم همه آنها وحدت و یگانگی حکم میکند. این ما هستیم که باید آن را کشف کنیم. از این رو، باید بگوییم و از حق نگذریم که در مجموعهشعر «صف عاشقان تمامی ندارد» نیز شعرهای سپید کوتاه خوبی هم هست که از طریق تضاد به شعر رسیدهاند، آن هم با استفاده از تمهیدی که اشاره به «خضر» و «آب حیات» و «عمر جاودانی» دارد:
«کنار قمقمههای خالی/ خضرهای خسته/ به حیات جاویدان، / رسیدند».
در واقع، در عباراتی که پیش از این گفتیم، منظورمان همین امر بود که شاعر باید با پدیدههای و مسائل شناختهشده، برخوردی تازه داشته باشد. برخورد تازه در شعر ذکرشده در بالا، تمهیدی است که با تضاد خود جزئیاتش به هم پیوسته و یگانه شدهاند و این حرکت و چگونگی شعری نیز محتوا را مثل و عین خود ساخته است.
اینجاست که میتوان گفت، فرم سازنده شعر است، حتی سازنده محتوای شعر.
شعر نه تنها از راه تضاد بلکه از راه تشبیه هم به وجود میآید. حرف ما در عبارتهای پیشین این بود که تشبیهات شعری در سطح و در حد تشبیهات کاریکلماتور نباشند، که اگر باشد بیشک اثر را تا حد کاریکلماتور پایین میآورند، زیرا قدرت ندارند که حرف قدرتمند و جاندار بزنند. اما «چشمه» در شعر ذیل به حرکت زلال مردمی در دفاع مقدس یا انقلاب تشبیه شده است که اگر کنار این چشمه بالندگی صورت نگیرد، آرزوی شهیدان این راه (در شعر ذیل «شقاق») بر باد خواهد رفت و دود خواهد شد. ضمن اینکه باید توجه کنیم که چشمه مظهر روندگی و زندگی است و همه تمدنهای بزرگ نیز در کنار آب بهوجود آمدند:
«با این همه چشمه/ اگر نبالی/ آرزوی/ هزاران/ شقایق/ دود/ خواهد/ شد».
با این همه، اغلب، بلکه ۹۰ درصد اشعار سپید این مجموعه در تشبیه و کنایه و استعاره و... عمیق نیست و عناصر شعری و اصلی شعر، مثل تخیل و عاطفه و زبان، در آنها جاندار نیست که دست به آفرینشی جانانه بزند. بیشتر شعرها این مجموعه یا دارای کارکردی تکراری و مستعمل هستند و تعدادی از شعرها هم سطحی و معمولی و بسیاری دیگر نیز صرفا لطیف و شاعرانه. یعنی در واقع ۹۰ درصد شعرهای این مجموعه به شعر نمیرسند؛ به عمق و اوج شعر، بلکه اغلب لطف و لطافتی از شعر را به عاریه گرفتهاند؛ مثل این اثر:
«سر تو/ سلامت! / سپیداران را/ غم شکستن/ نیست».
اثری که در عین حال در حد یک تیتر زیبا برای یک نثر ادبی جلوه میکند.
این اثر نیز که میگوید:
«بینام آمدگان/ بهنام میروند/ بیچاره، / ستاره سوختهای/ که/ بینام میآید و/ بینام/ میرود»
اثری است در حد بُرشی از یک نثر ادبی خوب.
ناگفته نماند که یک نکته مثبت دیگر از اندک نکات مثبت این مجموعه، استفاده بهینه، بجا و زیرکانه از مکانها و نامهایی است که تداعیکننده اسطورهای هستند؛ مثل اسطوره «مجنون» که اسطوره عاشقی است و ربطش به شهیدان که مجنون خدایند، در «جزیره مجنون»:
«یک لیلا و/ این همه مجنون! / عشق/ چه جزیرهای آفریده است».
همین استفاده بهینه را شاعر از شهر «لنگرود» میکند؛ در رابطه با جانبازی که پایش را در خاکریزهای عراق جا گذاشت و در محاصرهای تام و تمام از دست دشمن گریخت و به ایران و به شهرش لنگرود بازگشت:
«پایی/ در میدان آتش/ یا، / تکریت ـ/ جا مانده/ که، / پر از «لنگرود» است».
انتهای پیام/