به گزارش «سدید»؛ از شهرها و خیابانهای غرب کشور، از قرارگاههای جنگی و مراکز فرماندهی برای امیر سرتیب سیدحسام هاشمی خاطرات زیادی باقی مانده است. سالها حضور در جبهههای جنگ میتواند با حرفها و خاطرات بسیار همراه باشد، چه رسد به اینکه این حضور در کسوت فرماندهی باشد و بخش قابل اعتنایی از این خاطرات با نام شهید صیاد شیرازی پیوند خورده باشد؛ همچنان که برای امیر سرتیپ سید حسام هاشمی چنین بود.
سرتیپ حسام هاشمی که قرارگاه شمالغرب را فرماندهی میکرد و سمت مشاور فرمانده کل قوا در امور حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران را در کارنامه دارد، در بیست و دومین سالگرد شهادت دوست و همرزم شهیدش، گوشهای از این خاطرات و البته نگاه و تعریف خودش از شخصیت شهید صیاد شیرازی را برای مخاطبان روایت آمده است:
یک ملاک و دیگر هیچ
صیاد شیرازی قهرمان بینظیر و آتیهسازی است که حضورش در جبههها مایه دلگرمی و قوت قلب همه رزمندگان بود. در محافل پشت جبههها حضور ایشان مایه سرور مردم عزیز کشورمان بود. صیاد مرد اخلاص عمل بود و شعارش این بود: من کان لله... کان ا... له. صیاد مایه وحدت و هماهنگی همه نیروها بود. انسان مومن و متدین، پایبند به اخلاق اسلامی که مهمترین دغدغهاش دینداری بود. سنگ محک او برای هر کاری دین و دینداری بود؛ لذا دوستیها و دشمنیها، مهر و محبت، خشم و غضب و جنگ و صلح و همه اعمالش بر این ملاک استوار بود.
تعریف صیاد دشوار است
اگر قرار باشد به عنوان یک فرد نظامی شهید صیاد شیرازی را تعریف کنم، این است که اگر صیاد خودش را سرباز مخلص اسلام معرفی میکرد، در واقع سرباز شجاع، دلیر، بیباک و خطرپذیر در شرایط دشوار بود.
اگر قرار باشد به عنوان یک افسر شهید صیاد شیرازی را تعریف کنم، میگویم افسری باسواد، مجهز به دانش حرفهای و اهل مطالعه بود.
اگر قرار باشد به عنوان فرمانده شهید صیاد شیرازی را تعریف کنم، باید بگویم در تمام رستههای نظامی فرماندهای قاطع، مصمم، کاردان، دلسوز، مهربان و عاطفی در ارتباط با زیردستانش بود.
اگر قرار باشد به عنوان شاگرد ایشان، صیاد شیرازی را تعریف کنم، میگویم او استادی با مهارت، جدی و سختگیر بود. همه تلاشش این بود آنچه میدانست را به دانشآموزش انتقال بدهد و در تمام مراحل زندگی وقتی از دانشآموزی، دانشجویی و استادی، فرماندهی و حضور در جبههاش را نگاه کنید، تلاشش این بود که نمره یک باشد. یعنی اگر صیاد در دوره رنجر نفر اول است، در دانشگاه نفر اول است و در جبهه هم تلاش میکرد تا نفر اول باشد. در شرایط سخت وارد عمل میشد و رفتارش با اقشار مختلف به گونهای بود که هر قشری، صیاد را از آن خودش میدانست. بسیجی معتقد بود که صیاد یک بسیجی مخلص است، روحانی او را یک روحانی میدانست، سپاهی بر این عقیده بود که صیاد از اوست، یک جهادی معتقد بود صیاد جهادی است و ...
در محضر علما
ارتباط صیاد با روحانیت عمیق و ریشهدار بود؛ بهخصوص با روحانیت مبارز و بزرگان دین ارتباط نزدیک داشت. حضرت آیتا... بهاءالدینی وقتی طلبهها را نصیحت میکرد، میفرمود بروید و مثل صیاد شیرازی بشوید. صیاد شیرازی درس حوزوی نخوانده بودند، اما از محضر اساتید بزرگی، چون آیتا... مشکینی، آیتا... مظاهری و بهخصوص آیتا... بهاءالدینی بهره گرفت. صیاد شیرازی همچنین با آیت ا... کاشانی و اکثر علمای بزرگ و ائمه جماعات هم در ارتباط بود.
در یک جلسه عاشق او شدم.
ببینید ۲۱ سال بعد از شهادت صیاد شیرازی چه غوغایی است. همیشه در همین ایام در نماز جماعات از صیاد شیرازی صحبت میشود و همه به یاد او هستند، حتی به اندازه یک یادآوری و یک فاتحه. صیاد شیرازی انسان تاثیرگذاری بود. روی هر کس حتی در جلسات کوتاه، با اخلاص و نفوذی که داشت، تاثیر میگذاشت. چند روز پیش با یکی از روحانیون عالی کشورمان صحبت میکردم؛ برایم توضیح دادند که چطور شد به جمع روحانیون نظامی پیوست. ایشان تعریف میکرد که سال ۱۳۶۰ در قم پای یکی از سخنرانیهای صیاد شیرازی نشستم و عاشق رفتارش شدم. همان یک جلسه باعث شد که به عنوان یک طلبه، تصمیم بگیرم وارد نیروهای مسلح بشوم.
شاهکار صیاد
اگر همه تلاشها و حضور موثرش و نیز کارهایی که در زمان جنگ و بعد از جنگ انجام داده را کنار بگذاریم، اگر صیاد هیچ کاری نکرده باشد، آزادسازی شهرهای استان کردستان و آذربایجانغربی از وجود نیروهای کثیف ضدانقلاب، در نیمه ابتدایی سال ۱۳۵۹ شاهکار صیاد شیرازی است.
به آرشیو روزنامهها و خبرهای همین روزها در سال ۱۳۵۹ نگاه کنید و ببینید غرب کشور در چه وضعیتی بود. هیچ حاکمیتی بر شهرهای کردستان و شهرهای کردنشین استان آذربایجانغربی وجود نداشت. مسؤولان ادارهکننده این شهرها از فرماندار و استاندار گرفته تا مدیران آموزش و پرورش یا کوموله بودند یا دموکرات. در نیمه دوم سال ۱۳۵۸ در این شهرها ژاندارمری وجود نداشت، کار شهربانیها تعطیل شده بود، اداره سپاه را از استان کردستان خارج کرده بودند. دقیقا به خاطر دارم در مسیر شهرهای غربی مانند سنندج، قروه، بیجار، دهکلان و مابقی شهرها، پستهای کنترل کوموله و دموکرات فعال بود، ارتش و سپاه خفه شده بودند، دستور دولت موقت بازرگان این بود که ارتش دخالت نکند و سپاهی وجود نداشت. به عبارتی نظام جمهوری اسلامی ایران حاکمیتی بر کردستان نداشت. در چنین وضعی من شاهد بودم و دیدم که سرگرد صیاد شیرازی، افسری که نه فرماندهی داشت و نه مسؤولیت عمدهای برعهدهاش بود، چطور همراه سرلشکر رحیمصفوی طی پنج ماه شهرهای کردستان را یکی بعد از دیگری از وجود ضدانقلاب پاک کردند.
وقتی ایشان به سردشت رسید و استکبار جهانی مطمئن شد که نمیتواند با براندازی داخلی کاری را انجام دهد، جنگ آغاز شد. برگرداندن دو استان کشور، در راس کارهای صیاد شیرازی و شاهکار خدمات این شهید بود و همین بس که رهبر معظم انقلاب بر تابوتش بوسه زده و فرمودند: سرزمینهای داغ خوزستان و گردنههای برافراشته کردستان، سالها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاکنهاد و مصمم و شجاع بوده ...
تحت تعقیب دائمی
صیاد شیرازی به همراه دوستانش شهید شهرامفر، شهید آبشناسان و دیگر فرماندهان در کردستان، راه جنگیدن را به بچههای بسیجی و سپاهی و ارتشی یاد داد. فرماندهانی، چون شهید خرازی، شهید احمد کاظمی و زندهیاد احمد متوسلانی در کردستان و در محضر صیاد شیرازی برای جنگ تربیت شدند. صیاد شیرازی همه عمر تحت تعقیب منافقان بود. جنگ که تمام شد، برخی از ما میپرسیدیم چه شد که صیاد شیرازی به مقام والای شهادت نرسید و به دوستان شهیدش نپیوست؟ و بعد از شهادت ایشان به تاریخ ۲۱ فرودین ۱۳۷۸ بود که دریافتیم خواست خداوند این بوده که ایشان سالها بعد در مقابل خانهاش و در مقابل چشمان فرزندش به شهادت برسد؛ همچنان که بلاتشبیه خداوند اراده کرده بود امام علی (ع) بعد از همراهی با پیامبر در نبردهای بسیار، در محراب به شهادت برسد. شهید صیاد بارها مجروح شد و نزدیک به ۵۰ ترکش در بدنش بود که آنها را با خود برد.
خداوند هر کسی را به اندازه لیاقتش پاداش میدهد؛ لیاقت صیاد، شهادت و مظلومیتش بود.
خاطره یک بدهکاری
در ارتباط صیاد با مجموعه زیردستانش، مهری وجود داشت که همیشگی بود. چه زمانی که فرمانده گروهان بود، چه بعدها که فرمانده نیروی زمینی را برعهده داشت؛ همه تلاشش بر ایجاد رابطه دوستانه با همکاران و زیردستان بود. در قرارگاهها روال این بود که در شبانهروز یک وعده را فرماندهان، افسران، درجهداران و سربازان در کنار هم بنشینند و غذا بخورند. در این همنشینیها میدیدم که ارتباط ایشان بسیار ساده بوده و دفتر ایشان نیز همیشه پذیرای همه بود. خاطرهای دارم از همین پذیرا بودن ایشان؛ یک سال بعد از شهادت ایشان بود که با لباس نظامی، پیش از طلوع آفتاب به مزارشان رفتم. مردی را دیدم که سنگ قبر شهید صیاد را با گلاب میشست و اشک میریخت. نگاهی به لباسم کرد و پرسید ارتباطی با شهید صیاد شیرازی دارم، جواب دادم که از همرزمان ایشان هستم. او تعریف کرد که یک بسیجی است که از یزد برای زیارت قبر صیاد شیرازی آمده است. او تعریف کرد که در سال ۱۳۶۲ یک بسیجی ساده بوده و در پایگاه امیدیه یک بار و از دور شهید صیاد شیرازی را به همراه عدهای در حال پیاده شدن از یک بالگرد دیده است. بعدها دیگر او را ندیده تا زمانی که جنگ به پایان رسیده است. این مرد یزدی راننده اتوبوس بسیج شده و حوالی سال ۱۳۷۰ در حال رساندن فرماندهان سپاه یزد را از راه طبس به مشهد مقدس بوده که در بر اثر لغزندگی جاده، اتوبوس چپ میکند. کسی آسیب نمیبیند، ولی این مرد به عنوان راننده یک میلیون و ۸۰۰ هزار تومان جریمه میشود، در حالی که حقوق ماهانهاش در آن زمان ۳۵ هزار تومان بوده است. او به هر دری میزند، نمیتواند این رقم را پرداخت کند؛ یکی به او میگوید به دیدن صیاد شیرازی برو که آن زمان جانشین فرمانده ستادکل نیروهای مسلح بوده، مرد یزدی بدون تعیین وقت و بیخبر از دژبانی ستاد، با دفتر صیادشیرازی تماس میگیرد، سرهنگ نعمتالهی که این روزها سرتیپ۲ است، رئیس دفتر ایشان بوده و مرد یزدی را به دیدار صیادشیرازی راهنمایی کرده است. قبل از هر حرفی، صیاد شیرازی یک بن غذا به مرد یزدی میدهد و او را میفرستد که نهارش را بخورد و نمازش را بخواند. بعد از نهار و نماز، دوباره بدون وقت قبلی او را به دیدار میپذیرد و بعد از شنیدن ماجرای مرد یزدی، خطاب به سردار سرتیپ شمشیری رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران مینویسد که این برادر ما مشکلی دارد، اگر آبرویی داریم، نزد شما گرو میگذاریم که آن را حل کنید.
مرد یزدی نامه را به سرتیپ شمشیری میرساند و او هم نامه را به روی چشمانش گذاشته و میگوید مشکلت حل شد. حالا این مرد یزدی داشت اشک میریخت و دست روی سنگ قبر شهید صیادشیرازی میکشید که آخر من که بودم و چه کرده بودم که شهید صیاد شیرازی آبرویش را برایم گرو گذاشت!
آقایان مسؤولان با مراجعهکنندگان باید همینطور رفتار کنند. اگر به زندگی شهید قاسم سلیمانی نگاه کنید، همین را میبینید؛ مثل وقتی که مادر شهیدی به ایشان نامه نوشت و شهید سلیمانی به دیدار آن مادر شهید رفت. گرفتاری امروز ما این است که خودمان را طلبکار انقلاب اسلامی میدانیم، در حالی که کسانی، چون صیاد شیرازی و قاسم سلیمانی خودشان را بدهکار انقلاب میدانستند.
مثل صیاد باشید
برایم تعریف کردهاند که جمعی در شهریور سال ۱۳۶۰ به دیدار حضرت آیتا... دستغیب میروند. نماز را میخوانند و از ایشان میخواهند که نصیحتشان کند. حضرت آیتا... نگاهی به جمع میکند و چیزی نمیگوید. دوباره از ایشان میخواهند و باز هم چیزی نمیگوید. اینبار اصرار میکنند و شهید صیاد شیرازی که همراه ایشان بوده، خطاب به آیتا... دستغیب با التماس میگوید: ما مدیون انقلاب هستیم، خودمان را بدهکار انقلاب میدانیم، ما بدهکار به امام و نظام هستیم. آمدهایم ما را نصحیت کنید. چیزی بگویید!
آیتا... دستغیب با صدای بلند میگوید که شما خودتان، خودتان را نصحیت کردهاید. تا زمانی که خود را بدهکار و مدیون انقلاب میدانید، رستگار هستید. درست زمانی که احساس طلبکاری کردید، در خسران خواهید بود. این بهترین نصیحت است که خودتان به آن عمل کردهاید.
این دو مرد هر دو از بزرگان بودند و هر دو دلپاک که میدانیم هر دو به شهادت رسیدند؛ هر کدام به شکلی که در شأن و جایگاهشان بود.
مرد کتاب و درس
شهید صیادشیرازی خودش را برای خدا خالص کرد و خدا به کلامش نفوذ داد. چون برای خدا کار میکرد برایش اهمیتی نداشت که با سپاهی سر و کار دارد یا ارتشی یا حتی یکی از مردم عادی.
از این دست مطالب درباره صیادشیرازی بسیار است و به همین دلیل به صورت خودجوش و بدون سفارش، تا امروز حدود ۵۰ کتاب درباره ایشان نوشتهاند و میدانم که تعداد این آثار به صد هم خواهد رسید. زندگی شهید صیاد شیرازی آنقدر ابعاد مختلف دارد که این ادعا اصلا عجیب نیست. ایشان همیشه و برای همه چیز برنامه داشت. دوستانش در دوران دانشجویی تایید میکنند که او از همان زمان اهل برنامهریزی بوده و مثلا وقتی برای خواندن نماز شب بیدار میشد، برای تمام روزش برنامهریزی میکرد و شب به وقت خوابیدن محاسبه میکرد که کدام کارش را انجام داده و کدام یکی مانده برای روزهای بعد.
من خودم شاهد بودم که در طول پروازها، در حال مطالعه بود؛ یا قرآن میخواند یا کتابهای تخصصی حوزه خودش را. نکته مهمتر این بود که آنچه میآموخت را عمل میکرد. یکی از دوستانش تعریف میکند یکبار وقتی داشتند از جبهه بر میگشتند، قرار شد بروند دیدن آیتا... بهاءالدینی، اما صیاد شیرازی مخالفت کرد. چون از دفعه قبل که نزد آیتا... رفته بودند هنوز آموختههایش را به عمل نیاورده بود و، چون به درسش عمل نکرده بود، حاضر نشد به دیدن آیتا... برود.
صیاد به اندازه عمر و موقعیتی که داشت و به اندازه تلاشش موفق بود و شاید یکی از نادرترین فرماندهانی است که در مدتی کوتاه به فرماندهی نیرو رسید، آن هم در حالی که درجهاش سرگرد بود. من ندیدم و نشنیدم که فرمانده نیروی زمینی کشوری، آن هم در زمان جنگ، در میدان جنگ انتخاب شود. جوانی با آن سن و سال و با آن میزان سابقه خدمت، برای اداره جنگ انتخاب شد و جنگ را به بهترین نحو اداره کرد و دشمنان را به بیرون راند. به همین دلیل بود که صدام برای شهادت او جایزه گذاشت. روحش شاد.