در گفتگو با مجتبی همتی فر مطرح شد؛
با افق و حد انتظاری که ما در جمهوری اسلامی داریم و جایگاهی که فرهنگ و تربیت در انقلاب اسلامی دارد، قطعا این نهاد‌ها باید تلاش بسیار بیشتری به خرج بدهند و آسیب‌ها و ضعف‌هایی را که دچارش هستند، رفع کنند.
به گزارش«سدید»؛  هر زمان در فضای مجازی کلیپ یا محتوایی که با عرف و اداب و رسوم جامعه مغایرت دارد نشر داده می‌شود، بعضی از اهل نظر و علم به کاستی‌های ما در حوزه تعلیم و تربیت و اینکه چرا نتوانستیم در ادوار مختلف محصول مناسبی تولید کنیم می‌پردازند و اینکه، چون تولید مناسبی نداشته‌ایم، حال با چنین محتوا‌هایی جامعه و نسل جوان در خطر افتاده‌اند.

راجع به مسائلی از این دست، با مجتبی همتی‌فر، پژوهشگر حوزه تربیت اسلامی و عضو بنیاد تربیتی حیات و مدیر پردیس تربیتی توانا گفت‌وگویی کرده‌ایم. همتی‌فر دانش آموخته دکتری فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه فردوسی مشهد است.

در چندسال اخیر، بلافاصله بعد از ماجرا‌هایی -مانند کلیپی که ساسی مانکن منتشر کرد- عده‌ای این نکته را مطرح می‌کنند که مثلا ما طرحی برای تعلیم و تربیت نداریم که نوجوان ما تحت‎الشعاع چنین چیز‌هایی قرار می‌گیرد. این حرف چقدر درست است؟ آیا واقعا ما هیچ طرحی نداریم؟ و آیا دلیل عمده متاثر شدن نوجوانان، این است؟
خود این اتفاقات از باب عمق و اثر قابل‎تحلیل است. وقتی یک آهنگ و یک فیلم و... تولید می‌شود، معمولا دستگاه‌های فرهنگی حاکمیتی مورد هجمه قرار می‌گیرند و این‌ها را شاهدی بر ناکارآمدی و خبط در عملکرد آن‌ها می‌دانند. اشکال این است که فضاسازی سنگین رسانه‌ای را که در پخش یا انعکاس رویداد‌های این‎چنینی رخ می‌دهد، حمل بر اثرگذاری گسترده و عمیق می‌گیرند و بعد در مقام داوری از آن به‎عنوان شاهد ناکارآمدی دستگاه‌های فرهنگی استفاده می‌کنند. از یک‎سو باید دقت کنیم که وقتی چنین چیزی منتشر می‌شود، آیا لزوما بر مخاطب ما اثر دارد و مجموع اثراتی که در جامعه می‌پذیرید –به‌لحاظ گستردگی و عمق نفوذ- چقدر است. از سوی دیگر [باید دید]مجموعه پیام‌هایی که از دستگاه‌های فرهنگی حاکمیت منتقل می‌شود، کجای ذهن مخاطب است و چه اثری دارد. این دو مقوله جدا از هم است. به نظر می‌رسد برخی ناخواسته یا خواسته، در تحلیل و داوری‌های خودشان اثرات اولی را بزرگنمایی می‌کنند و درباره اثربخشی تلاش‌های فرهنگی داخلی دچار کوچک‌انگاری هستند. از باب تقریب به ذهن، نهاد‌های امنیتی در طول سال از مرز‌های کشور حراست می‌کنند، اما گاهی بر اثر غفلت آنی یا نفوذ دشمن رخنه‌ای رخ می‌دهد. باید دید این اتفاقی که به‎عنوان یک حمله فرهنگی افتاد، در برابر کار‌های خوبی که انجام شده، چقدر و چگونه قابل مقایسه است. البته از تحلیل ابعاد چنین حملات فرهنگی‌ای هم نباید غفلت کنیم و مبادا اصل وجود و اثر آن را انکار کنیم. درعین‎حال جای این پرسش مهم باقی است که مجموعه نهاد‌های فرهنگی و تربیتی رسمی و غیررسمی کشور، از وزارت آموزش‎وپرورش گرفته تا وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی و نهاد‌های دینی و فرهنگی عمومی و... چقدر توانسته‌اند گستره خدمات و محصولات فرهنگی خود را –به‌لحاظ کیفی و کمی- طوری فراگیر کنند که درعین پیگیری اهداف فرهنگی و تربیتی، ذائقه‌ها و نیاز‌های مختلف را پوشش بدهد. با افق و حد انتظاری که ما در جمهوری اسلامی داریم و جایگاهی که فرهنگ و تربیت در انقلاب اسلامی دارد، قطعا این نهاد‌ها باید تلاش بسیار بیشتری به خرج بدهند و آسیب‌ها و ضعف‌هایی را که دچارش هستند، رفع کنند.

یک مساله این است که وقتی به این مسائل می‌رسیم، عده‌ای می‌گویند مساله ما دیگر سندنویسی و برنامه راهبردی و تصحیح نظام آموزشی و... نیست، در همین مقطع باید متخصصان راهکاری بدهند و حرفی بزنند که بشود مساله را حل کرد. نظر شما راجع به این دیدگاه چیست؟ دیگر اینکه اصلا عملا تمام کار‌هایی که در سندنویسی‌ها و کار‌های راهبردی انجام داده‌ایم، آیا پیاده شده‌اند که بخواهیم ارزیابی‌شان کنیم؟
ما با دو آسیب مواجهیم. یکی «عمل‌زدگی» است، یعنی بدون اینکه فکر دقیق و عمیقی کرده باشیم، عملیات فرهنگی انجام بدهیم. تجربه نشان داده که این کار‌ها اثر مثبت ندارد یا اثرشان کوتاه‌مدت است. در مقابل این آسیب، «نظرزدگی» است؛ اینکه صرفا در مقام توصیف و تبیین و طراحی متوقف بمانیم، ازجمله اینکه سند و راهبرد و بسته سیاستی بنویسیم، اما هیچ‎کدام به اجرا درنیاید و عزم و قصدی هم برای اجرای آن‌ها وجود نداشته باشد. هردوی این‌ها خطاست. «عمل بدون نظر» و «فکر و نظر بدون عمل» هر دو اشتباه است. ما باید سند بنویسیم و مبانی و فهم‌مان از مساله و راه‌‎حل‎های خود را روشن کنیم، اما در ادامه استلزامات و مقتضیات اجرای این سند‌ها را هم توجه کنیم و به اجرای آن‌ها هم پایبند باشیم. این دو وقتی در کنار هم قرار بگیرد، ثمر خواهد داشت.

سند تحول بنیادین یا سند مهندسی فرهنگی کشور، دو سند مهم در حوزه تعلیم و تربیت و فرهنگ کشور است که قریب به یک دهه از تصویب و ابلاغ آن‌ها می‌گذرد، اما عمده مفاد آن موردتوجه قرار نگرفته است؛ چرا؟ خود وزرا و مسئولان اصلی این حوزه اشاره می‌کنند که ما سند را نوشته‌ایم، اما به اجرای آن توجه نکرده‌ایم، به زیرساخت‌ها و نیازمندی‌های اجرایی‌سازی آن‌ها توجه نکرده‌ایم. گویا سندی نوشته شده که در حد کاغذی برای تزئین جلسات و محافل بوده است. می‌خواهم بگویم درعین اینکه سندنویسی صرف کفایت نمی‌کند و گرهی نمی‌گشاید، اقدامات پراکنده و بدون صورت‌بندی مشخص مساله و بدون مبنای نظری و بدون اولویت‌بندی گام‌های عمل، اثر منفی دارد.

متاسفانه تا امروز، از یک‎سو دستگاه‌های اجرایی ما برنامه‌پذیر نیستند و از سوی دیگر دستگاه‌های سیاستگذار و تصمیم‌گیر ما پیگیری و رصد و نظارت لازم برای اجرای این اسناد را نداشته‌اند. نظام ارزیابی، نظام شاخص‎گذاری، توجه به اقتضائات اجرا در خود این اسناد راهبردی و اسناد پایین‌دستی آن‌ها از خلأ‌هایی است که در سیاستگذاری فرهنگی و تربیتی کشور داریم و باید برای آن‌ها فکری بکنیم.

برخی در حوزه تعلیم و تربیت مدام از متفکران چپ سخن به میان می‌آورند. چرا ما افرادی نظیر علامه طباطبایی، شهید مطهری و... را نتوانستیم به حرکت دربیاوریم و چرا در این زمینه عقب افتادیم؟ به‌نظر می‌رسد رشته فلسفه تعلیم و تربیت در کشور، دچار کم‎توجهی است، این درست است که ما نسبت به متفکرانی که به‎دنبال راهکار‌هایی از سنت خودمان بوده‌اند، کم‎توجه بوده‌ایم؟
این را می‌توان گفت که توجه به «تعلیم و تربیت اسلامی» به‎رغم شعار‌ها و تبلیغاتی که می‌شود، ضعیف است و این عرصه مورد بی‎مهری است. ما چند پژوهشکده رسمی تعلیم و تربیت اسلامی داریم؟ چند کرسی برای این منظور داریم؟ گویی تلاش و حمایت جدی در این‎باره نیست.

در بخشی از بدنه مسئولان کشور، جریان تقلیدگرایی را شاهدیم که به‎دنبال الگو‌های آماده‌ای است تا آن‌ها را وارد کند و به اجرا دربیاورد و چندان حاضر نیستند که برای تولید الگو‌های بومی وقت و هزینه صرف کنند یا حوصله و رغبت آن را ندارند، به‎ویژه در مواجهه با مجموعه اسناد توسعه پایدار ۲۰۳۰ که در ایران به‎عنوان «سند ۲۰۳۰» شناخته می‌شود، شوقی وجود دارد که آن را بپذیرند و اجرا کنند! همین مساله در حیطه نظر هم وجود دارد. تصور چنین افرادی این است که توسعه و پیشرفت از مسیر غرب می‌گذرد، لذا در ساماندهی مسائل نظام آموزشی و تربیتی ایران چشم به کشور‌هایی مانند فنلاند و ژاپن دارند. کمتر این دغدغه را می‌بینید که مسائل و چالش‌هایشان به اندیشه و اندیشمندان اسلامی عرضه شود و از تولید علم بومی ازجمله تعلیم و تربیت اسلامی حمایت کنند. البته باید توجه داشت که تولید علم یک کار زمان‌بر است و شاید به‎دلیل شتابزدگی و کم‌حوصلگی است که به‌دنبال کار‌های زودبازدهی همچون همین اقتباس‌ها و تقلید‌ها می‌روند. ما به تحول بنیادین و زیربنایی در نظام تعلیم و تربیت خودمان نیاز داریم و این ضرورت کاملا روشن است؛ اما باید توجه کنیم که مقدمه تحول بنیادین تربیتی، تحول در علوم انسانی و شتاب گرفتن نهضت تولید علم در کشور است. البته نه‌اینکه ما متوقف شویم تا تحول در علوم انسانی انجام شود؛ نه! ما به یک حرکت مستمر رفت و برگشتی میان نظر و عمل به رویکرد استعلایی نیاز داریم. تجربیاتی از میراث غنی در تعلیم و تربیت اسلامی و مدارس و تشکل‌های تربیتی با رویکرد اسلامی- به‎ویژه از سال ۱۳۲۰ ه‍. ش به‎بعد- در اختیار داریم که برخی معتقدند تربیت‎شدگان همین مدارس پشتوانه قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بوده‌اند که به پیروزی نهضت در سال ۱۳۵۷ انجامید. این تجربیات چقدر مورد مطالعه و بازخوانی قرار گرفته است؟ باید هم روی آن‌ها تامل نظری و اندیشه‌ورزی کنیم و هم در عمل بتوانیم متناظر با وضع و نیاز امروز به اقتضا آن‌ها را بازسازی کنیم. اما دانشگاه‌ها و نهاد‌های علمی ما در حوزه تعلیم و تربیت نسبت به این میراث اندیشه‌ای و عملی چندان روی خوش نشان نداده‌اند و درعین‎حال نسبت به مصادیق مشابه آن در بیرون از این مرزها، نگرش مثبت دارند. تقلیدگرایی و غربزدگی ما پیشینه‌ای تاریخی دارد، همچنان که جلال آل‎احمد هم که کتاب «غربزدگی» را نوشت، در شورای تحول آموزشی آن دوره بوده است. او می‌گفت که مشکل ما غربزدگی است و باید این مساله را حل کنیم. همانند کسانی که در آن دوره در مقابل نگاه جلال ایستادند، الان هم در دانشگاه‌ها و نهاد‌های علمی و سیاستی عرصه تعلیم و تربیت کشور کم‌وبیش حضور دارند و فعال هستند.

یک نقد این است که با این شتاب و سرعتی که مدرنیته گرفته، نظریه‎پردازی و کار‌هایی که در این حوزه انجام شده، خیلی کند است. برخی هم خیلی بدبینانه می‌گویند نظرات شما در این شرایط مدرن که همه‎چیز بی‎معنی شده است، جوابگو نیست. این‌ها را باید چگونه پاسخ داد؟
باید پرسید مسیری که خود غرب برای رسیدن به موقعیت و جایگاه کنونی‌اش طی کرده، چند سال بوده است؟ چندصد سال طول کشید تا بتوانند اندیشه‌های مدرن خود را در عرصه‌های مختلف از کلی‌گویی به جزئیات و عرصه اجرا برسانند؟ از این غفلت باید مراقبت کنیم.

از این طرف ما با جریان ترجمه مواجهیم. ترجمه کردن و تکرار حرف‌های دیگران–حالا فهمیده یا نفهمیده- را نمی‌توان تولید علم درنظر گرفت. با کمی اغراق می‌توان گفت وقتی کسی آن‎طرف اثری منتشر می‌کند، در این‎طرف سریع اثرش ترجمه می‌شود و تبدیلش می‌کنیم به صاحب‎نظری بزرگ! درحالی‎که در اینجا بسیاری از بزرگان اندیشه را داریم که حرف‌های کاملا قابل‎توجه و عمیقی دارند، اما این حرف‌ها کهنه و بی‎معنا شناخته می‌شود و اگر کسی هم روی آن‌ها کار کند، چه‌بسا مورد تمسخر قرار گیرد. البته به آثار فاخر و اندیشه‌ها باید فکر کرد و نباید تعصب نابجا داشت، اما نسبت به وادادگی فکری و خودباختگی و قرار گرفتن تحت هیمنه اقتصادی و سیاسی و رسانه‌ای تمدن غرب هم باید هشیار بود. بر این اساس من اصل مساله را–حتی در نهاد علم- مساله‌ای فرهنگی می‌بینم. یعنی اگر شما بخواهید کار بومی انجام دهید، خیلی بیشتر مشکل خواهید داشت. اگر حرفی از میراث تاریخی خود بزنید، با چالش مواجه خواهید بود.

گویی یک شیفتگی به غرب و غربی وجود دارد. مرحوم آیت‎الله حائری‎شیرازی در کتابی با نام «تعلق»، نسبت تعلق و آگاهی را مطرح می‌کنند که گاهی تعلق مقدم بر آگاهی می‌شود و آگاهی را منحرف می‌کند. من فکر می‌کنم، فضای تعلیم و تربیت ما از این جنبه مسموم است. یک خودباختگی درمورد میراث فرهنگی تربیتی خودمان داریم و از آن‎طرف برترانگاری غرب. نتیجه این وضع، چیزی جز تقلیدگرایی نیست.

شاهد مثال اینکه در ایران در نقد سند تحول و مبانی آن چندین مقاله و رساله نوشته شده است که لازم هم هست. اما چند مقاله در نقد ایده‌ها و مبانی و اهداف سند ۲۰۳۰ نوشته شده است؟ اساسا دانشگاه و دانشگاهیان ما چه واکنشی نسبت به آن داشته‌اند؟ در دنیا هم در دفاع و هم در نقد این مفاهیم، ادبیات بسیاری تولید شده است، اما دانشگاه ما با نگاه اسلامی و ایرانی با آن چه کرده است؟ موضوع کاملا علمی است، اما برخوردی سیاسی با آن دارند.

در کشور ما هم نظر‌های مختلفی وجود دارد؛ یک عده ضدعلمند و همه‌چیز را زیر سوال می‌برند، البته نه از سر سادگی، بلکه پیچیده هستند. عده دیگری به‎دنبال این بودند که با روش‎شناسی علوم غربی ثابت کنند که شیوه غربی خود یک نوع استعمار است و می‌خواستند شیوه جدیدی طراحی کنند. مساله این است که ما برای بیرون آمدن از این وضع باید چه مبنایی ایجاد کنیم تا سرعت‎شان بیشتر شود و پاسخگو باشیم؟
همچنان‎که پیش‎تر عرض کردم، آنچه به آن معتقدم و این را از اساتید خود یاد گرفته‌ام، این است که ما نیازمند رفت و برگشت و گفت‎وگوی بین نظر و عمل هستیم که نقطه آغاز این حرکت، باید از نظر باشد. نظرورزی و نظریه‌پردازی در باب چارچوب‌ها و مفاهیم گام اول است. سپس با آن منظر باید سراغ توصیف و فهم و ارزیابی میدان عمل و تجربیات عملی عرصه تعلیم و تربیت رفت. حاصل این تتبع و تامل حتما برای برکشیدن و ارتقای وضع میدان عمل و تجربیات ما مفید خواهد بود. اینجا پای تجربه‌نگاری و مستندسازی تجربیات عملی- اعم از موفق و ناموفق- به میان می‌آید. خود این ثبت و ضبط تجربیات فرصتی برای تامل و پژوهش روی تلاش‌های عاملان تعلیم و تربیت فراهم می‌کند و به اصلاح و بهبود کیفی و کمی کار ایشان کمک خواهد کرد. درعین‎حال مسائل و دشواری‌ها و چالش‌های عرصه عمل، می‌تواند خوراکی مناسب برای اهالی نظر فراهم کند؛ یعنی از تلاقی عمل و نظر پرسش‌هایی واقعی پیش‎روی نظر قرار می‌گیرد، نه پرسش‌هایی فانتزی و انتزاعی فاقد بهره عملی. در این رفت و برگشت بین نظر و عمل، پاسخ‌ها و الگو‌های نظری و عملی ما کم‎کم از اجمال به تفصیل می‌رسد و در یک حرکت استعلایی به الگو‌های عملی موفق و کارآمد مبتنی‎بر مبانی نظری اسلامی می‌رسیم. گویی دیالوگ هوشمندانه بین نظر و عمل تربیتی است که ما را به الگو‌های عملی می‌رساند. در گفتگو و تعاملی که بین عاملان تربیتی و صاحب‎نظران و پژوهشگران تربیتی رخ می‌دهد، فاصله و شکاف نظر و عمل هم کم می‌شود و هم‌افقی و هم‌زبانی این‌ها موجب می‌شود که نهایتا عمل تعلیم و تربیت ما ارتقا پیدا کند و خود را بالا بکشد.

درمورد انسان انقلاب اسلامی که در بالاترین سطح آن حاج‌قاسم و شهدای دفاع مقدس و... هستند، به‌نظر می‌رسد غیرممکن باشد که ۱۰ میلیون دانش‌آموز را شبیه حاج‌قاسم تربیت کنیم. راه‌حلی که از منظر تعلیم و تربیت انسان تراز انقلاب اسلامی می‌سازد چیست؟ آیا تغییرات در ساختار حکومت و بالاترین نهاد آن -یعنی دولت- کافی است؟
اینکه ما می‌گوییم حاج قاسم یکی از مصادیق انسان انقلابی است، شاید باید این‌طور ترجمه شود که حاج‌قاسم مصداقی از تربیت‌شدگان مکتب ذوابعاد امام‌خمینی (ره) است و برای فهم کاملا در دسترس است و نسل جدید ما با او آشنایی نسبی و نزدیکی دارد. ما شهدای دیگری هم داشتیم که به‌لحاظ زمانی دورتر هستند.

این شهید بزرگوار مختصاتی دارد که در جهان امروز اهمیت مضاعفی می‌یابد. او در عین اینکه رزمنده و مرد میدان نبرد است، صلح را دنبال می‌کند. در عین اینکه فرمانده نظامی است، فردی متخلق به آداب هم است. می‌بینیم هرکدام از این‌ها توصیف و ویژگی‌هایی که از ایشان سراغ داریم و می‌تواند ما را در تعارض‌های ظاهری که گرفتار آن شده‌ایم، کمک کند و راهی برایمان بگشاید.

در اسناد توسعه پایدار یا همان سند ۲۰۳۰، هرگونه جنگجویی با فرهنگ خشونت و جنگ‌طلبی یکی گرفته شده و نفی می‌گردد و بر آن است که باید «فرهنگ صلح و نفی خشونت» را در مراکز آموزشی و تربیتی ترویج کنیم. چطور کسانی که خودشان جزء بزرگ‌ترین تولیدکنندگان تسلیحات نظامی هستند و از تجارت آن سود‌های هنگفت می‌برند و در عین‌حال در برپایی جنگ‌های معاصر مستقیم و غیرمستقیم نقش داشته‌اند، چنین ادعایی را مطرح می‌کنند؟! جنگ‌ها را آن‌ها به‌راه می‌اندازند و خود مروج ادبیات صلح هستند! این تناقض است. جالب اینکه می‌بینیم این هر دو در حاج‌قاسم به‌صورتی سازوار جمع می‌شود و حتی مسأله نظری را هم حل می‌کند. ایشان برای صلح می‌جنگد و با کسانی که صلح را به‌هم می‌زنند، مقابله می‌کند. گویی او تناقض شر و خیر را رفع می‌کند. از این جهت شهید سلیمانی مصداق بارزی از تربیت‌شدگان مکتب امام‌خمینی (ره) است که می‌تواند برای کودک و نوجوان امروز ما هم یک قهرمان واقعی باشد.

باید تحلیل کنیم که حاج‌قاسم چه ویژگی‌هایی داشته است. ایشان ظرفیت ویژه‌ای در اختیار تعلیم و تربیت نسل جدید ما گذاشته است. تا پیش از این عده‌ای باور نمی‌کردند که آمریکا با ما در جنگ است. اصل شهادت شهید سلیمانی و چگونگی آن نشان داد که دشمنی و جنگ آمریکا با ما خیالی و توهمی نیست. از این وجه روی شناختن و شناساندن شخصیت چنین افرادی باید کار کرد.

البته شهدای بزرگوار دیگری هم داریم که می‌توانیم درصورت معرفی صحیح ایشان میدان تعلیم و تربیت را غنی‌تر کنیم. در حوزه علم و فناوری شهید فخری‌زاده را داریم که ازقضا در پیوند حوزه فیزیک و فلسفه اسلامی هم تلاش کرده بود. در حوزه هسته‌ای نیز دانشمندان شهیدی داشته‌ایم. در حوزه مسائل پزشکی و زیستی امثال مرحوم کاظمی آشتیانی را داریم که مصداق عملی باور «ما می‌توانیم» هستند. اگر بزرگوارانی را درنظر بگیریم که هرکدام گوشه‌ای از این پازل را تکمیل کرده‌اند، مجموعه آن‌ها مصادیق کسانی هستند که به‌عنوان انسان‌های تربیت‌شده مکتب امام‌خمینی (ره) و انقلاب اسلامی هستند و هریک در حوزه‌ای آن را به تحقق رسانده‌اند.

آیا می‌توانیم در مقطعی که قرار گرفته‌ایم این‌طور قلمداد کنیم که باید از باب اکل میته برخورد کنیم و فضای مجازی را با همه عیوبش فعلا به همین صورت جلو ببریم تا بعد بتوانیم در سال‌های آتی تغییراتی عمده ایجاد کنیم و دگرگونی در نسل بعدی رخ بدهد؟ آیا شما به‌عنوان استاد فلسفه تعلیم و تربیت این باب اکل میته را قبول ندارید و فکر می‌کنید باید به فضای مجازی کشور لگامی زد تا چنین اتفاقاتی نیفتد؟
فضای مجازی میدان جدیدی برای عمل و نظر در حوزه تعلیم و تربیت باز کرده است. ما قبلا تعلیم و تربیت را به خانواده و مدرسه واگذار می‌کردیم، ولی امروز بخشی از شکل‌گیری هویت و ویژگی‌های شخصیتی بچه‌ها در فضای مجازی شکل می‌گیرد و بخشی از زیست آن‌ها در فضای مجازی است. این مساله خود نیاز به تامل و تتبع دارد.

در تعلیم و تربیت اسلامی رابطه مربی و متربی مهم است. با این نگاه باید فکر کنیم که به‌ازای آن در فضای مجازی چه می‌شود؟ مثلا ما از این عبور کرده‌ایم که با ممنوع و مجاز کردن و دور کردن دسترسی‌ها مسأله را می‌توان حل کرد. «تقوا» یا «خویشتن‌بانی» راه اساسی است که تعلیم و تربیت اسلامی پیش‌روی ما می‌گذارد؛ باید تعلیم و تربیت به‌سمتی برود که خود فرد بتواند از خویش مراقبت و صیانت کند. اینجا این پرسش قابل‌طرح است که در نظام تعلیم و تربیت مدرسه‌ای و خانواده و...، ما چقدر به‌دنبال ایجاد و تقویت این خویشتن‌بانی و مدیریت درونی بوده‌ایم و برای آن چه برنامه‌ای داشته‌ایم و داریم.

وجهی از مسأله به پاکسازی و مصون‌سازی اجتماعی برمی‌گردد که در حوزه حاکمیت است. حاکمیت وظیفه‌ای درخصوص سلامت جسمی و بهداشت برعهده دارد؛ چه‌بسا سلامت روحی و روانی ازجمله در فضای مجازی نیز از همین جنس مسئولیت‌ها و وظایف است. مثلا در این‌باره برخی کارشناسان بحث اینترنت ملی را مطرح می‌کنند که اداره و تدبیر در اختیار خودمان باشد.

بخشی از مسأله و وظیفه نیز به خانواده برمی‌گردد. پدر و مادر در محیط خانه و خانواده وظیفه مراقبت را برعهده دارند؛ مثلا اینکه خانواده‌ها با تأمین وسایل حضور در فضای مجازی وظیفه‌شان را انجام داده‌اند یا فراتر از آن هم وظیفه دارند و درمورد تربیت فرزندان‌شان چقدر نقش‌آفرینی می‌کنند. صرف تامین رفاه و مایحتاج اولیه زندگی و خوراک و پوشاک و مدرسه خوب و لپ‌تاپ و تبلت و... کفایت می‌کند؟ کرونا شرایطی فراهم کرد تا بچه‌ها به خانه برگردند و بخشی از نقش تربیتی خانواده و خانه برجسته شود. آیا خانواده‌ها برای این موقعیت آماده بودند؟ آموزش دیده بودند؟ و این‌ها سوالاتی است که می‌شود پرسید و پاسخ آن‌ها مهم است؛ لذا خلاصه کنم که بخشی به خود فرد بستگی دارد و خودمراقبتی است؛ بخشی نقش تربیتی و نظارتی والدین و خانواده است و بخشی هم وظایف حاکمیتی است، همچون فراهم کردن زیرساخت‌ها و حمایت از تولید محتوای مناسب.

تولید محتوای تربیتی فاخر و سرگرم‌کننده پاتک این ماجرا است. ما باید به‌جای منفعل بودن، فعالانه برخورد کنیم. حکومت باید به فکر سیاست‌های اجتماعی باشد؛ اینکه خانواده باید نسبت‌به مسئولیت‌هایش آگاه شود که با گسترش فضای الکترونیک اجرای آن‌ها پیچیده‌تر هم شده است.

سرعت شدید شیوع کرونا ما را به فضای مجازی پرتاب کرد و پرورش را تحت‌تاثیر قرار داد، آیا می‌توان گفت آینده نظام آموزشی کشور با این اتفاق در آینده کاملا تغییر خواهد کرد؟ آیا خانواده‌هایی در آینده بچه‌ها را به‌سمت مدرسه سوق نخواهند داد و به‌سمت دوره‌های کوتاه‌مدت و فضای مجازی می‌روند؟ این اتفاق چه بلایی بر سر پرورش می‌آورد؟
اگر تعلیم و تربیت را با نگاه اسلامی درنظر بگیریم، اینکه تعلیم و تربیت را به آموزش ریاضی و فیزیک و ادبیات و علوم محدود بدانیم و بگوییم همین‌ها قرار بود در مدرسه آموزش داده شود و آموزش مجازی و خانگی هم همین‌ها را محقق می‌کند، این نگاه حداقلی و تقلیل‌گرایانه خواهد بود. حتی اگر با نگاه سکولار بنگریم، بچه‌ها کجا باید ارتباط با همدیگر را تمرین کنند؟ بچه‌ای که صبح تا غروب به شکل مجازی درس می‌خواند، کجا با همسالان خود انس می‌گیرد؟ در سنین پایین به‌عنوان همبازی و در سنین بالاتر به‌عنوان دوست کجا یک ارتباط واقعی را تجربه می‌کند؟ بچه‌ها کجا این مهارت‌ها را تمرین خواهند کرد تا بعد‌ها در صحنه جامعه پیاده کنند؟ حتی با نگاه سکولار نیز نمی‌توان از این مساله دفاع کرد.

گاهی در توصیف وضع کنونی، تعبیر «آموزش شخصی‌شده» به‌کار می‌رود که یعنی هرکسی متناسب با سلیقه، سبک یادگیری و نیاز خودش از آموزش‌ها بهره می‌گیرد. در عین مزایای اینچنینی، باید به کاستی‌ها و محدودیت‌های آن هم توجه کرد. آموزش شخصی‌شده ممکن است به فردگرایی بینجامد. ضمن اینکه مدرسه کارکرد‌های تربیتی ضمنی داشته که تاکنون بدان توجه نمی‌شد. در عدم حضور فیزیکی در مدرسه، زندگی و خواب و بیداری عمده بچه‌ها بی‌نظم و بدون برنامه شده است. جایگزین و راه‌حل بدیل ما چیست؟
با نگاهی دیگر، تربیت فقط شرکت در کلاس و دیدن کلیپ و درس خواندن آنلاین نیست! تربیت با تعامل نزدیک انسان‌ها با هم و تعامل بین مربی و متربی رخ می‌دهد. بخشی از این وظیفه برعهده خانواده است، اما برای بخش دیگر واقعا ناگزیر از حضور فیزیکی و تعامل چهره‌به‌چهره بچه‌ها با هم و مربی با بچه‌ها هستیم. در بخش‌های علمی هم تا بچه‌ها آزمایش‌های عملی انجام ندهند، نمی‌توانند عمیق آن بحث را یاد بگیرند. در ارزش‌ها و مهارت‌ها، جایگاه اردو‌ها و کارگاه‌ها برجسته می‌شود. فرصت پرداختن به برخی از ارزش‌ها جز در مدرسه و نهاد‌های تربیتی اینچنینی فراهم نیست. ما باید فردی را تربیت کنیم که بتواند در جامعه و در کنار دیگران زندگی کند.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha