گروه گفتمان فرهنگ سدید - مهدی جمشیدی: مسئلهای که ذهن نیروهای انقلابی و متعهد را بهصورت جدی به خود مشغول کرده و آنها را به چارهجویی واداشته، این است که ما درحالیکه در چهلسالگی انقلاب قرار داریم و ازاینجهت، باید جشن برپا کنیم و خرسند باشیم، متأسفانه در وضع اجتماعی مطلوبی قرار نگرفتهایم و بخشهای عمدهای از مردم به دلیل «دشواریها و مشکلات معیشتی»، ناراضی و حتی گاه، خشمگین هستند. شورشهای خیابانی در دیماه سال 96 و مردادماه سال 97، نمودهای عینی همین نوع «نارضایتیهای اجتماعی» بود. پس مسئله از یکسو به انقلابی بازمیشود که «چهل سال»از حیاتش سپریشده و خواهناخواه، دربارهاش قضاوت میشود و از «کامیابیها» و «ناکامیابیها»یش سخن به میان میآید و از سوی دیگر، در یکساله اخیر، گذران «معیشت» بر مردم، دشوار شده و «چالشهای اقتصادی»، گریبان مردم را گرفته است. این «تقارن» و «همزمانی»، هم کار «دفاع از انقلاب» را برای ما، سخت کرده و هم جبهه متراکم دشمن را جسور و زبانش را گشوده کرده است. در شرایط کنونی، دشمن کمینکرده و خبیث که از هر بهانهای برای انتقامگیری و ضربه زدن استفاده میکند، به اشاعه و القای این فکر ناصواب میپردازد که «ایدئولوژی انقلابی»، کارآمد و موفق نبوده و «واقعیتهای امروز ایران»، با وعدههای انقلاب، تفاوت دارند، بلکه در نقطه مقابل آن هستند و چون میان «واقعیت» و «ایدئولوژی»، تعارض پدید آمده، روشن است که باید جانب «واقعیت» را گرفت و از «ایدئولوژی» عبور کرد.
[2]. گرههای ذهنی و فکری، با «تبیین» و «بصیرت» و «تحلیل» و «گفتمان» گشوده میشوند
در چنین شرایط دشواری، ما نباید مرعوب و منفعل شویم و عرصه را به نفع دشمن خالی کنیم و ذهن و باور و اعتقادات اسلامی و انقلابی مردم را به دشمن، بسپاریم تا با تلقینها و تکرارهای رسانهای خویش، «بدنه اجتماعی انقلاب» را دچار تردید و تزلزل کند و در مرحله نهایی، آنها را در برابر انقلاب قرار دهد. برای جلوگیری از این وضع، باید با مردم «گفتوگو» و «مباحثه» کرد و «گرههای ذهنی» و ابهامات فکری و سیاسی«شأن را برطرف ساخت؛ نه بیتفاوتی و خاموشی گزیدن، صحیح است، نه انکار و خوشبینی و سادهسازی، نمایانگر واقعیت و نتیجهبخش است، نه از تلخی و تندی و نفی کردن، کاری ساخته است. اینجاست که سر حساسیتها و تأکیدهای مکرر رهبر انقلاب بر مقولاتی همچون تولید «تبیین» و ایجاد «بصیرت» و افزودن قدرت «تحلیل» و ساختنوپرداختن گفتمان» نسبت به حقایق اسلامی و انقلابی، آشکار میشود و بهخوبی فهمیده میشود که باید به سراغ «مردم» رفت و «ذهن» و «فکر» شان را روشن ساخت و آنها را در جبهه و جریان انقلاب، نگاه داشت. امام خمینی در انقلاب اسلامی نیز همین راه را پیمود و از همین منطق، تبعیت کرد؛ مگر جز این بود که ایشان از همان آغاز، با «مردم» سخن گفت و حقایق را برای آنها بیان کرد و کوشید تا آنها نظارهگر و منفعل نباشند و به صحنه عمل و اقدام واگذارند؟! در دوره حاکمیت دهساله ایشان در دهه شصت نیز، ایشان به همین قاعده وفادار بود و در مواجهه با چالشها و بحرانها، آن را به کار گرفت و اجازه نداد حرکت پیشروانه و تکاملی انقلاب، بازایستد. بدیهی است که امروز نیز باید از طریق بهکاربستن و اجرای همین منطق و مبنای متقن، راهها را گشود و از معضلات و تنگناها عبور کرد.
[3]. باید به سراغ «سرچشمهها و ریشههای فکری» رفت
چنانچه مطلب پیشگفته پذیرفته شود، گام بعدی عبارت است از «نحوه» و «کیفیت» سخن گفتن با مردم و دفاع از انقلاب. دراینباره، ملاحظات مهمی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. نخست اینکه ذهن مردم به دلیل مواجهه با رسانههای متعدد جبهه دشمن، بهشدت آغشته به «شبهات» و «مناقشات» جزئی و کلی شده و اینگونه نیست که با چند استدلال «ساده» و «ابتدایی»، بتوان آنها را متقاعد ساخت، بلکه باید استدلالها و پاسخهای گوناگون و متقنی تولید کرد تا درنهایت، ذهنشان خاضع شود. دیگر اینکه چون برخلاف گذشته، در برخی از «مبادی و مبانی اصلی» نیز تردید افکنی شده و پارهای از «پیشفرضها» و «اصول موضوعه»، مخدوش شدهاند، باید به سراغ «سرچشمهها و ریشههای فکری» رفت و معرفت اسلامی و انقلابی را در مخاطب، بازسازی کرد تا «اتفاق اساسی و بنیادی» رخ بدهد. روشن است تا زمانی که خاستگاههای فکری و اعتقادی، اصلاح نشوند و مخاطب ازنظر «عمق ایدئولوژیک»، باورهای انقلابی را آنچنانکه باید، نپذیرد، در «تلاطم» و «نوسان» خواهد بود و هیچگاه به «ثبات و پایداری فکری» نخواهد رسید. عاملی که او را از این تشویش و تشتت میرهاند و به وی قدرت «استقامت» و «ایستادگی» در برابر جنگ نرم و روانی دشمن میدهد، همین کار فکری و معرفتی عمقنگرانه است. همچنین باید افزود که لازم است مخاطب را بامغزهای اندیشنده انقلاب که عقل انقلاب به شمار میآیند و عماروار، در خط اصیل انقلاب قرار دارند را به مردم معرفی کرد و به آنها ارجاع داد و نظرات و مواضعشان را پیدرپی به مردم منتقل کرد. ازقضا، رسانههای دشمن نیز چون دریافتهاند اینان مؤثر هستند و میتواند بدنه اجتماعی انقلاب را همچنان همراه و همدل نگاهدارند، از شیوههای مختلف برای ترور شخصیتشان استفاده میکنند تا حرف و سخنشان شنیده نشود. قاعده دیگری که باید آن را در نظر گرفت، به صحنه آوردن فکر امام خمینی است، چراکه بخشهایی از جامعه بافکر امام، بیگانه شده و به دلیل هم فقر و ضعف شناختی، در بیراهه افتاده و اسیر تحلیلها و برداشتهای غلط شده است. امروز بیش از هر زمان دیگری به اندیشه و راه امام خمینی نیاز داریم و باید بهواسطه تأکید بر تداوم پایبندی به آن، از گردنههای تاریخی دشوار، عبور کنیم.
[4]. گرفتاریهای اقتصادی مردم، آغشته به دو مغالطه رسانهای شده است
اینکه مردم، گرفتاریهای اقتصادی جدی و طاقتفرسا دارند، قابلانکار نیست، اما اولا، دشمن به دنبال ایجاد «جنگ روانی» از طریق «مبالغه» و «توطئه رسانهای» است تا مردم، دشواریهای را بسیار بیشتر ازآنچه حقیقت دارد، تصور کنند و خود را ببازند و برآشوبند؛ ثانیا، در مقام «تعلیل» و معرفی «علت» و «ریشه» مشکلات معیشتی، دشمن میکوشد «نشانی غلط» به مردم بدهد و اصل «انقلاب» و «نظام اسلامی» بر جای متهم بنشاند و امید و اعتماد مردم را به آن مخدوش سازد. ما باید این مسئلهها و مقولات متفاوت را از یکدیگر تفکیک کنیم و به مردم، قدرت «تجزیهوتحلیل سیاسی» و «سواد رسانهای» بدهیم تا از وضع معیشتی خود، «استنباطات» و «برداشتها» ی نا بهجا نکنند و «راهحلها» ی ناصواب را به کار نگیرند. این کار مهم و تعیینکننده، سرنوشت جریان تجددی را در ایران، مشخص خواهد کرد. اگر امروز وضع بهگونهای طراحی و ترسیمشده که کار دفاع از انقلاب برای ما قدری دشوار شده، به دلیل همین «اغتشاش» و «ابهام» و «غبارآلودگی»ست، چنانکه اگر فضا، شفاف شود و ذهنها از نزدیک و بی تحریف، با حقایق روبرو شوند، مسئله یادشده، خودبهخود، برطرف خواهد شد و این «تهدید»، به «فرصت» تبدیل خواهد شد.
[5]. «ضعفها» و «نقصها»، به برخی از «مدیران» بازمیشود، نه اصل «انقلاب» و «نظام»
درزمینه «علت» و «منشأ» مشکلات و تنگناهای اقتصادی، باید به مردم چه گفت؟! چگونه میتوان آنها را متقاعد کرد؟! آیا باید انقلاب و نظام اسلامی را متهم کرد یا برخی از نهادهای حاکمیتی را یا جریانهای سیاسی و مدیریتی را؟! در اینجا، مقصر کیست و چه کسی باید پاسخگو باشد؟! برفرض که مخاطب بپذیرد وضع، آنچنان هم که رسانههای جبهه دشمن ادعا میکنند، نامطلوب و بحرانی نیست و انقلاب درحرکت است و محاسن و فضائل فراوان داشته است، اما چالشهای معیشتی کنونی نیز واقعیت دارد و بهصورت طبیعی و منطقی، این حاکمیت است که باید پاسخگوی آن باشد. در این حال، چه باید کرد؟! من در اینجا تلاش میکنم منطق و مبنای رهبر انقلاب را در مواجهه با این پرسش مشخص کنم. ایشان بر این باور است که اینچنین «ضعفها» و «نقصها» و «لغزشها» بی، به برخی از «کارگزاران» و «مدیران» بازمیشود، نه اصل «انقلاب» و «نظام» و مردم نیز باید میان این دو، «تمایز» نهاده و بر هر دو، «حکم واحد» نرانند. بر این اساس، مطالعه تجربه عینی انقلاب در طول چهار دهه گذشته نشان میدهد که در سایه فضایی که انقلاب برای شکوفایی و رشد فراهم کرد، هر جا که نیروهای انقلابی کارآمد در قدرت استقرار داشتند، کارها و امورات، بهصورت مطلوب پیش رفته و فتوحات و دستاوردهای بسیار حاصلشده است، اما در آنجا که عنان و زمام کار، در دست نیروهای غیرانقلابی و ناکارآمد که طمع قدرتطلبی و ثروتاندوزی دارند، بوده است، دچار مشکل و چالش شدهایم. پس هرچه که هست، به «کارگزاران» و «مدیران» بازمیشود و این، آنها هستند که از «ظرفیت انقلاب»، در راستای اعتلا و رونق و پیشروی، استفاده کردند یا نکردند. ازاینرو، باید گریبان آن دسته از مسئولان را که با «کجاندیشیها» و «کجرویها» ی خویش، بدبینی ایجاد کرد و در مردم، نارضایتی و ناخرسندی به وجود آوردند را گرفت و به آنها اعتراض کرد. متهم، ایناناند نه انقلاب که یک «فرصت و بستر تاریخی بینظیر» در اختیار ما قرارداد و مسیر رشد و پیشرفت را برای ما، هموار و ممکن کرد.
رهبر انقلاب بارها تصریح کردند که هم «مشکلات» کشور مشخص هستند و هم «نسخه علاج» آنها. حال پرسش این است که باوجوداین شفافیت، چرا «اقدام» نمیشود؟! پاسخ روشن است: چون مدیرانی هستند که کفایت و کاردانی لازم را ندارند و بیتحرک و منفعل هستند، یا اینکه به نسخهها و راهکارهای دیگر تمایل دارند و از افکار و اندیشههای ایشان استقبال نمیکنند. مصادیق متعددی برای این گفته وجود دارد: ما شاهد بودیم که سالها، سند تحول در نظام آموزشوپرورش، معلق ماند و به اجرا درنیامد، بلکه برخلاف آن، سند آموزشی دوهزاروسی، عملیاتی شد؛ همچنین آنهمه تأکید ایشان بر استفاده از ظرفیتها و استعدادهای بومی، نادیده گرفته شد و نظریه اقتصاد مقاومتی، معطل ماند؛ یا اینکه حساسیتهای ایشان نسبت به عدم اعتماد به ایالاتمتحده امریکا، به فراموشی سپردهشده و به دلیل اعتماد به شیطان بزرگ، گرفتار خسارت محض شدیم. این مصادیق نشان میدهند که چنانچه مدیران، انقلابی نباشند و دل درگرو آرمانها و ارزشهای انقلاب نداشته باشند، هم حرکت تکاملی انقلاب، آسیب میبیند و هم اعتماد و امید مردم.
[6]. بهجای نفی مردمسالاری دینی، باید بر «عقل سیاسی مردم» افزود
چون بخش عمده «کارگزاران» و «مدیران» نظام اسلامی، توسط «مردم» انتخاب میشوند، بهطور طبیعی، مسئولیتهایی نیز بر این مجال و این انتخاب مترتب میشود. بهعبارتدیگر، مطلوبیت و عدممطلوبیت عملکرد مدیران و کارگزاران، ربط مستقیم و قهری با «انتخابها» و «گزینشها» ی خود مردم پیدا میکند و مردم باید به «نقش تعیینکننده» خویش در جهتگیری حاکمیت و سیاستهای اجرایی توجه کنند و آنچه را که در سطح سیاسی و حاکمیتی رخ میدهد، معطوف به اراده و تصمیم خود بدانند. آری، چنانچه همانند دوره حاکمیت پهلوی، مردم حاشیهنشین و بیتأثیر بودند، هیچ مسئولیتی متوجه آنها نبود و هر حسن و قبحی به خود مدیران و حاکمان بازمیگشت، اما در نظام جمهوری اسلامی، روند بهطورکلی تغییریافته و بخش عمده حاکمیت، برخاسته از «انتخاب و اراده مردم» هستند و خواست و عزم مردم، در طراحی سیاستها و اولویتها، مؤثر است. «نوسانها» و «دگرگونیها» یی که در طول دهههای گذشته در سطح سیاسی رخداده و در اثر آنها، نیروها و جریانهایی سیاسی مختلف در درون حاکمیت، جابجا شدهاند، ناشی از همین امر بوده است. در اینجا، ممکن است کسی به این نتیجه برسند که برای جلوگیری از تحولات مخرب و مضر و استقرار نیروهای سیاسی ناکارآمد، بهتر است از مردمسالاری عبور کنیم و مصلحت «حضور نیروهای قوی و کارآمد» را بر مصلحت «وفاداری به مردمسالاری» ترجیح دهیم. این نظر، در حکم پاک کردن صورتمسئله است، نه حل آن. باید تأمل کرد که آیا میتوان میان این دو مصلحت، جمع برقرار کرد و هیچیک را فدای آن دیگری نکرد، یا اینکه بهطور جبری و اجتنابناپذیر، مردمسالاری به «تقدیم اراذل» و «تأخیر افاضل» میانجامد. ازآنجاکه ما قائل به «مردمسالاری دینی» هستیم و مردمسالاری دینی را شامل دو جزء به یکدیگر ضمیمهشده نمیدانیم، بلکه بر این باوریم که مردمسالاری، اقتضای سرشت و ذات خود دین است و دین، با «استبداد» سازگار نیست، نمیتوانیم مردمسالاری را نادیده بگیریم و مشارکت مردم را حذف کنیم. راه دیگر این است که به تقویت «ذهن و فکر و بصیرت مردم» بپردازیم و شناختهای سیاسی و اجتماعی«شان را تقویت کنیم تا بهسادگی، فریب نخورند و اسیر بازیها و دروغپردازیهای نیروهای سیاسی غیرانقلابی نشوند. هراندازه «عقل سیاسی» مردم، رشد و عمق بیشتری یافته باشد، «قدرت تشخیص و تمیز» بیشتری خواهند داشت و روند انتخابات، کمتر گرفتار شگردهای غیراخلاقی و سکولاریستی میشود. به تعبیر مغز متفکر انقلاب، استاد شهید مرتضی مطهری، کار نیروهای سیاسی «منافق» در جامعهای رونق میگیرد که در آن، «حماقت» شایع باشد و مردم گرفتار ندانمکاری و رفتارها و تصمیمهای نسنجیده و سطحینگرانه خود باشند؛ چون منافق برای پیشبرد برنامهها و نقشههای خود، بر حماقت عوام تکیه میکند و از این نیرو برای رسیدن به مقاصد خود بهره میگیرد. پس هرچه که مردم بیشتر «درک و فهم سیاسی» داشته باشند و مسائل و رویدادها را بهخوبی و با دقت، «تجزیهوتحلیل» کنند، نیروهای منافق و نفوذی از اثرگذاری بر آنها ناامید شده و حاشیهنشین و منزوی میشوند، اما تا هنگامیکه جامعه در چنبره «بیبصیرتی» و «فقر فکری» و «حماقت تحلیلی» اسیر است، هیچ اصلاحی به نتیجه نخواهد رسید و هیچ مصلحی، کامیاب نخواهد شد. خلاصه آنکه تغییر اصلی و اساسی، باید در سطح اجتماعی رخ دهد و این تغییر نیز چیزی نیست جز ارتقاء و تعمیق معرفت و بصیرت سیاسی و اجتماعی مردم نسبت به حقایق و مصالح. همچنین باید افزود هراندازه جامعه ازنظر هویتی، ضعیفتر و سستتر باشد، اثرپذیریاش بیشتر خواهد بود و القائات بیرونی را باور میکند و در تمام داشتهها و دستاوردهایش تردید میکند. پس در پاسخ به این پرسش که در چه شرایطی، تصویرسازی رسانههای معارض بر مردم اثر میگذارد؟ باید گفت هنگامیکه جامعه دچار ضعف حافظه تاریخی و ناآگاهی سیاسی باشد. این ظرف تهی را میتوان با هر مظروفی پر کرد.