به گزارش فرهنگ سدید، در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰، ایران به اشغال نیروهای نظامی روس و انگلیس درآمد. سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در ایران در خاطرات خود که با نام «شترها باید بروند» به چاپ رسیده است، مینویسد: «در ماه آگوست ۱۹۴۱ (مرداد ۱۳۲۰) 2 دولت انگلیس و شوروی تصمیم گرفتند ایران را به اشغال خود درآورند و در اواخر شب بیست و چهارم آگوست (سوم شهریور ۱۳۲۰) بود که من و سفیر شوروی به صحبت نشستیم تا ضمن اتخاذ یک روش مطلوب و هماهنگ، درباره پیامدهای ماجرا نیز بررسیهای لازم را به عمل آوریم. راس ساعت 4:15 بامداد ما هر دو به ملاقات نخستوزیر ایران (منصورالملک) رفتیم و یادداشتهای دولتین متبوع خود را به او تسلیم کردیم. رضاشاه بلافاصله پس از این واقعه، نخستوزیر را عزل کرد و به جای او محمدعلی فروغی را که شخص درستکار و قابل اطمینانی بود به نخستوزیری گماشت! [محمدعلی فروغی قرابت فراوانی با انگلیسیها داشت] محمدعلی فروغی به دلیل عقاید لیبرال و محافظهکارانه شهرت داشت و به همین جهت هم انتصاب او مورد موافقت متفقین قرار گرفت. البته باید اذعان داشت ورود قوای متفقین به خاک ایران تنها با چند مورد مقاومت ناچیز برخورد کرد و رضاشاه نیز در روز سوم به ارتش ایران دستور آتشبس و عدم مقاومت داد».
حسین فردوست در کتاب خاطرات خود مینویسد: «روز ششم شهریور منصورالملک آمد. انگلیسیها توسط او پیغام فرستاده بودند که روسها گفتهاند اگر این دو لشکر مرخص نشوند و سربازها به دهاتشان نروند ما تهران را تصرف خواهیم کرد! به نظر میرسد که تعمداً مساله را از قول روسها گفتهاند تا رضاخان بیشتر بترسد... [رضاخان] بلافاصله دستور داد اتومبیلش را بیاورند و شخصاً به طرف سربازخانهها به راه افتاد. 2 لشکر تهران پس از دستور ترک مخاصمه به پادگان آمده بودند. رضاخان وارد یک سربازخانه لشکر یک شد. برایش احترام نظامی به جا آوردند و او دستور داد همه مرخص هستند و به خانههایشان بروند! سپس شخصاً به لشکر 2 رفت و همین دستور را تکرار کرد».
فردوست سپس به تشریح وضعیت سربازخانهها و هرج و مرج بین نیروهای مرخص شده میپردازد و مینویسد: «دیدم که تفنگها و مسلسلهای سبک و سنگین که فکر میکنم حدود 20 هزار سلاح مختلف بود، روی زمین ریخته شده، در میدان رهاست و جویهای آب پر است از اسلحه! درها باز بود و کسی نبود از ما بپرسد چکارهاید؟ اسلحهها را در جویهای آب انداخته بودند و تعمداً آب را رها کرده بودند تا غیرقابل استفاده شود! در خیابانها درهم و برهم تفنگ افتاده بود و خلاصه منظره غریبی بود. جادهها و خیابانهای تهران مملو بود از سربازهایی که بدون پول و گرسنه، پیاده به سوی روستاهایشان میرفتند».
انگلیس و شوروی ایران را چند ساعته اشغال کردند. تمایل رضاخان به هیتلر و حضور تعداد زیادی از آلمانها در ایران، ادعای ظاهری متفقین برای حمله به ایران بود. بولارد در این باره مینویسد: «طرح این سوال که اصولا حمله متفقین به ایران را چگونه میتوان توجیه کرد، شاید هرگز جواب مناسبی نداشته باشد ولی اگر کسی بخواهد در این زمینه از نظریات متفقین آگاه شود میتواند به یورش بیدلیل هیتلر به 4 کشور کوچک و بیطرف اروپای غربی (هلند، بلژیک، دانمارک و نروژ) بیندیشد و آنگاه خطر بزرگی را که حضور بیدلیل تعدد کثیر اتباع آلمانی در ایران میتوانست برای منافع متفقین داشته باشد یا آثار وخیم افزایش احساسات و علاقه مردم ـ بخصوص ارتش و پلیس ایران- نسبت به آلمان را در نظر بگیرد».
علاوه بر این ادعای ظاهری، معادلات جنگی بود که با سرعت داشت تاریخ و جغرافیای جهان را تغییر میداد. متفقین به دنبال ایجاد مسیری امن برای انتقال تجهیزات انگلیسی و آمریکایی به شوروی بودند، تا روسها با استفاده از این تجهیزات بتوانند جلوی موج پیشروی ارتش هیتلر بایستند. آنها با ورود به ایران این مسیر را به دست آوردند. عدم محبوبیت رضاخان، موجب شد، اشغال ایران با برکناری او همراه شود. رضاخان چندماه بعد به نارضایتی مردم از اقداماتش اینطور اعتراف میکند: «اگر مردم به مملکتشان علاقه داشتند اصرار در رفتن من نمیکردند. وضعی پیش نمیآوردند که ناچار شوم مملکت را ترک کنم. اگر ایرانیها میل داشتند خارجیها نمیتوانستند اینطور من را از کشور خارج کنند».
بولارد در کتاب «شترها باید بروند» نارضایتی از رضاخان را اینطور توصیف میکند: «ایرانیان از ما انتظار دارند که برای جبران هجوم به کشورشان، حداقل آنها را از خودکامگی رضاشاه نجات بدهیم».
متفقین از جاده قزوین وارد تهران شدند. از همان دروازهای که رضاخان 20 سال قبل وارد تهران شده بود. ورود نظامیان اشغالگر متفقین به تهران تفاوت چندانی با ورود قزاقها نداشت. تهران شب سوم اسفند 1299 نیز بدون مقاومت تسلیم سرنیزه قزاقها شد. رضاخان 20 سال پیش وقتی با تصرف تهران، تمام ایران را در اختیار گرفت، بیانیهای صادر کرد و از آن به «وظایف مقدسه فداکاری نسبت به شاه و وطن» یاد کرد. منظور او از وظایف مقدسه، جنگ علیه یکی از آزادیخواهان ایرانی بود. «میرزا کوچک جنگلی» که آن روزها برای استقلال ایران و بیرون راندن قوای بیگانه مردمان فداکاری را با خود همراه کرده بود.
رضاخان اما در این سالها میرزا کوچک خان و بسیاری دیگر از آزادیخواهان را با نقشه، توطئه، استفاده از خیانت نزدیکان و نیروهای نظامی خود به قتل رسانده و از مسیر حذف کرده بود. رضاخان خود، ایران را از کسانی که حاضر بودند در مقابل بیگانگان از وطنشان دفاع کنند محروم کرده بود و جز معدودی از وفاداران به میهن کسی نمانده بود که در مقابل نیروهای متفقین بایستد. به نحوی که تاریخ میگوید، تنها مورد مقاومت جدی در زمان حمله متفقین، تلاش بیشائبه یک فرمانده نیروی دریایی به نام سرتیپ بایندر بود که مقابل ناوهای آمریکایی و در جنوب ایستادگی کرد. آمریکاییها ناو او را به توپ بستند و بایندر کشته شد. به روایت فردوست که شاهد عینی به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی بوده است، این تنها مقاومت جدی بود که به روحیات مرحوم بایندر مربوط بود و ربطی به شرایط آشفته سازمانی ارتش نداشت. ارتشی که لشکر مشهد آن از ترس قوای روس تا بندرعباس فرار کرده بود.
فروغی در منزل خود با سفیران بریتانیا و روسیه راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت انگلیسها برای برکناری و تبعید رضاخان باخبر شد. در نتیجه رضاخان، همه اعضای خانوادهاش به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد را روانه اصفهان کرد و خود نیز تصمیم به استعفا را به اطلاع فروغی و اعضای کابینهاش رساند. متن استعفا را فروغی نوشت. او زحمت متن نطق تاجگذاری محمدرضا را نیز کشید، متنی که رضاخان آن را از رادیو شنید.
ورود نیروهای متفقین و حضور چندین ساله آنان در ایران مسائل و مشکلات فراوانی را متوجه کشور کرد. شهرهای کشور و بویژه تهران با کمبود نان و سایر ارزاق مورد نیاز مردم روبهرو بود. ایران که خود را بیطرف اعلام کرده بود، دچار خسارتهای فراوانی شد. هزاران غیرنظامی زیر بمباران شهرهای مختلف جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و اماکن زندگی مردم وارد آمد. کشور دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق بشدت در مضیقه قرار گرفتند. روزهای سختی بر مردم میگذشت.
منبع: وطن امروز