گروه گفتمان فرهنگ سدید- حجت الاسلام حجت فاخری: مفهوم اشرافیگری، یکی از مفاهیمی پُرکابرد در بیانات اخیر آیتالله خامنهای است و بارها آن را بیان کرده و تعابیر مختلفی از آن کردهاند. در بعضی از این تعابیر آن را آفات انقلابیگری میدانند و درجایی دیگر از آن تعبیر به بلایی بزرگ کردهاند که موجب ریزش، دلسردی، یأس و ناامیدی مردم از انقلاب میشود. این آسیب گرچه در کمین همة انسانها است و با فطرت کمال طلبی انسان همراه است اما مسئولین با توجه به وظیفة خود در جامعة اسلامی و دستورات رسیده در مورد ساده زیستی بیشتر باید مراقب باشند تا دامنگیر آنان نشود. با توجه به اهمیت موضوع اشرافیگری که عنوانی کلی است، ابتدا باید مفهوم آن تبیین گردد، چراکه مفهوم اشرافیگری چندان روشن نیست و از همین جهت است که افرادی با سوءاستفاده از و بازی با الفاظ و جابهجایی مفاهیم و حقایق به دنبال تغییر معنای آن هستند برای مثال میتوان با سوءبرداشت از مفهوم حیا که آنرا مترداف خجالت میدانند.
اشرافیگری از جمله مفاهیم دشوار است و لازم است تا فهم دقیق و عمیق نسبت به آن داشت تا با مفاهیمی از قبیل سازندگی و مادّیگری اشتباه نشود و در نتیجه از آن سوءاستفاده کلامی کنند. لازم به ذکر است که اشرافیگری تنها مفهومی نظری صرف نیست بلکه دارای پشتوانة عملی و اجرایی است، چراکه در صورت ابتلای به آن چرخشهای بزرگ را به دنبال دارد. از همین جهت در شفافیت بخشی به آن در ادامه مفاهیم نزدیک اعم از مورد مدح و ذم بیان میگردد تا بتوان به تعریفی درست از اشرافیگری رسید.
بحث اشرافیگری و پرداختن به آن گسترده و دارای زوایای گوناگونی است که هرکدام باید در جای خود موردبررسی و دقتنظر قرار گیرد، در این نوشتار که سعی بر آن است بهصورتسلسهوار ادامه پیدا کند تا بتوان به یک معنا و مفهوم حداقلی از اشرافیت دستیافت سعی شده است تا معنایی که ممکن است با اشرافیگری اشتباه شود، پرداختهشده است که در نوشتار بعدی معانی متضاد و مقابل اشرافیگری پرداخته خواهد شد.
در ابتدای این بخش لازم است تا معنای فقر در لغت و اصطلاح بیان شود. فقر در لغت از فقار(مهرههای پشت) گرفتهشده است بنابراین فقیر به کسی گفته میشود که مهرههای پشتش زیر بار گرفتاریهای ناشی از فقر خمشده باشد.[1] اما در اصطلاح فهم عرف، به کسی فقیر میگویند که سطح زندگیاش بسیار پایین بوده و از ضروریات زندگی بیبهره باشد. در اصطلاح فقهی منظور از فقیر، کسی است که نمیتواند هزینههای زندگی یک سال خانوادهاش را آنگونه که در شأن آنها است برآورده سازد و در آینده نیز توانایی تهیه آن را نخواهد داشت.[2] بعداز روشن شدن معنای اجمالی فقر در لغت و اصطلاح نوبت به بررسی این موضوع میرسد که آیا فقر بنابر آموزههای دینی موردستایشقرارگرفته است یا مورد نکوهش؟ بدیهی است که فقر عنوانی است دارای نقص و کمبودی در تأمین معیشت روزمره است و هر نقصان مذموم است که باید به دنبال درمان آن رفت، بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر کسی درگذران امور معیشتی خود دارای کاستی است باید تمام سعی خود را کند تا آن را جبران نماید و از همینرو است که کسی که فقیر است و به دنبال تأمین معیشت خود نیست و تلاشی هم برای آن نمیکند مورد مذمت قرارگرفته است که به یک نمونه از این روایات اشاره میشود؛ پیامبر اکرم در سفارشی به امیرالمؤمنین«علیهالسلام» میفرمایند که چهار چیز است که کمرشکن است یکی از این موارد «فَقرٌ لایَجِدُ صاحِبُهُ مداوِیا»[3] فقری است که فقیر برای آن درمانی نیابد و دست روی دست بگذارد. در روایتی دیگر امیرالمؤمنین از فقر اینگونه تعبیر میکنند: «الفَقرُ المَوتُ الأکبرُ»[4] تنگدستی، مرگ بزرگی است. بنابراین شکی نیست که فقر در امور دنیایی مورد نکوهش است و کسی آنرا ستایش نکرده است. اما در مقابل دستهای دیگر از روایات وجود دارد که فقر را ستودند مانند روایت معروف پیامبر: «الفَقرَ فَخرِی و بِهِ أفتَخِرُ»[5] است که پیامبر به آن افتخار میکردند. این فقر بامعنایپیشگفته تفاوت است و این در مقام پرستش ذات الهی است که این وابستگی و عدم استقلال و نیاز مطلق به خداوند است.
زهد در لغت به معنای «بیرغبت شدن، روی بازگردانیدن از چیزی، پارسایی و ترک دنیا است.»[6] و در اصطلاح به معنی «بیرغبتی و دل نبستن بهظاهر دنیا به خاطر بهدست آوردن آخرت و خشنودی رضوان خداوند است.»[7] در فرهنگ اسلامی زهد به این معنی نیست که از نعمات دنیایی و مادی که خداوند به وی اعطا کرده است، خود را محروم گرداند و از آنان لذتی نبرد. بلکه با توجه به معنای اصطلاحی زهد در کلام بزرگان نقطة ثقل و اصل اساسی در باب زهد دل نبستن به ظواهر مادی و زودگذر دنیایی است. در کلامی روشنتر از امیرالمؤمنین«علیهالسلام» معنای زهد اینگونهبیانشده است « همه زهد در دو جمله قرآن آمده است خداوند میفرمایند: بر آنچه از دستتان میرود اندوهگین نشوید و به آنچه به دست میآید شادمانی نکنید. بنابراین کسی که برگذشته اندوه نخورد و برای آنچه به دستش میرسد شاد نشود، زاهد است.»[8] میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اصل عدم استفاده از مظاهر دنیایی در هیچ جای اسلام دیده نشده است و از همین رو است که رهبانیتهای غیرشرعی که گریز از دنیا هستند مورد نهی قرارگرفته است. بلکه به نعمتهای الهی نباید نگاهی استقلالی داشت و رسیدن به آن را بهعنوان هدف و غایت انسانی قلمداد کرد، بلکه دنیا مقدمهای است برای عوالم دیگر، بنابراین نگاه به دنیا نگاهی ابزاری است و نباید در آن افراطوتفریط کرد بهطوریکهخود را بیبهره از دنیا کرد یا اینکه برای رسیدن به دنیا از راهی استفاده کرد که بتوان به امیال زودگذر دنیا رسید. بنابراین زهد، ترک لذتگراییهای دنیایی است، اما ترک زندگی اجتماعی و روزمره مراد نیست و معنای آن این است که اگر نعمتی دارد از جانب الهی است که امانتی در دست اوست و باید با استفاده صحیح از آن شکر آن را بهجا آورد.
قناعت در لغت به معنای «بسنده کردن به مقدار کم از کالای موردنیاز و رضایت به چیزی است که نصیب شخص میشود.»[9] البته در این معنا که نقلشده است میتوان معنای صرفهجویی را هم استخراج کرد بهنحویکه استفاده از حداقل و بهرهبرداری حداقلی. نکته مهم در قناعت رضایت است، ممکن است کسی دارای اموال زیادی باشد اما رضایتی نداشته باشد که در علم اخلاق از آن به حرص تعبیر میشود که نقطة مقابل قناعت است. صفت پسندیده قناعت موجب میشود شخص به مقدار نیاز و ضرورت بسنده کند و زائد بر آن را طلب نکند. از نگاهی دیگر میتوان چنین گفت که در علم اخلاق «قناعت» حدّ وسط اسراف (زیادهروی در مصرف) و بخل (عدم مصرف در محل مورد حاجت) است. ولی حرص رذیلهای اخلاقی است که راه درمان آن بهوسیلة قناعت و راضی بودن به رزق خود است. البته قناعت به این معنا نیست که با سوءاستفاده از آن بتوان تنبلی و کمکاری را توجیه نمود بلکه انسان وظیفه دارد در دنیا تمام تلاش خود را برای تأمین و کسب رزق خود انجام دهد ولی به نتیجة آن خوشایند باشد ولو اینکه از حد تصور خود کمتر باشد. مولوی حرص را مانند بند و زنجیری میداند که دست و پای سالک الی الله را میبیند و باعث سکون و عدم حرکت او به مقصود خود میشود و لذا توصیه میکند برای رسیدن به مطلوب و کمال انسانی راهی جزء پاره کردن این بند و زنجیر نیست جهت رسیدن به آزادی از قید تعلقات نیست:
بند گسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و زر
گر بریزی بحر را در کوز
چند گنجد قسمت یک روز
کوز چشم حریصان پُر نشد
تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد[10]
بخشی که گذشت به سه مفهومی که در فهم درست از معنای اشرافیگری نقش دارد پرداخته شد اشتباه است از همین رو لازم به نظر میرسید قبل از ورود به بازتعریف مفهوم اشرافیگری به آن پرداخته شود البته مفاهیم دیگری هم نقش دارند که در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد.
[1]. الصحاح، ج 4، ص 782
. [2]تحریر الوسیله، ج1، کتابالزکاه
[3]. بحارالانوار، ج 72، باب 94، ح 58
[4]. نهجالبلاغه مرحوم دشتی، کلمات قصار163
[5]. بحارالانوار، ج72، ص 55
[6]. لغتنامه دهخدا، ج 8، ص 11477
[7]. عرفان اسلامی، ج 8، ص 138
[8]. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 44
[9]. مجمعالبحرین، ج4، ص 384
[10]. مولوی، دفتر اول، بیت 19 تا 21