اگر ما اکنون اراده کنیم که حل مسئله کم‌آبی، مشکلات کشاورزی، اعتیاد، محیط زیست، ورزش و... را از قرآن بپرسیم، آیا پاسخ‌های آن با همان «گسترد‌گی»، «فراگیری»، «تفصیل»، «تنوع» و «دست‌رسی» که دانشگاه‌ها دارند در اختیارمان هست؟ البته تعجب‌برانگیز است که بخواهیم جواب مشکل کم‌آبی، ضعف تیم فوتبال یا روش‌های مبارزه با گونه‌های نوین اعتیاد را از قرآن بیابیم.

گروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی متولیان: هر چند که با انقلاب اسلامی یک رجعت وسیع به حقیقت قرآن اتفاق افتاد و انگیزه‌ عمل به دستورات قرآن و ساختن جامعه‌ای بر پایه‌ قرآن در میان مسلمین احیا شد اما امروز باز هم با این سؤال مواجه هستیم که "چرا به قرآن عمل نمی‌شود؟" و "چرا قرآن هنوز روی تاقچه‌ها است و صدایش تنها در مراسم عزا شنیده می‌شود؟"

دهه‌ شصت و هفتاد دوره‌ درخشان توجه به قرآن در جامعه‌ ایرانی بود. رواج مجالس روخوانی و قرائت و حفظ و... از مشخصات فرهنگی این دوره است و مجموعاً اراده‌ قرآنی شدن در حرکت جمعی جامعه قدرت‌مند بود. از طرفی برای همه‌گان بدیهی بود که باید ارکان و اجزای جامعه اسلامی شود. اما رفته رفته این اراده سرد شد و دوباره همان سؤال در افکار عمومی جان گرفت که پیش از انقلاب اسلامی مطرح بود و قرار بود در عهد پساانقلاب، پاسخ آن داده شده باشد.

می‌خواهم مسئله را این‌طور جلوه بدهم که هر چه تعداد دانشگاه‌ها بیشتر شد و هر چه تولید متخصص و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی فزونی گرفت آن اراده‌ مبارک سرد و سردتر شد و رسید به جایی که از خود بپرسیم چرا قرآن باز هم سر تاقچه‌هاست؟! و علاوه بر آن این‌که "چرا در جامعه‌ اسلامی و با دارایی حکومتی اسلامی به برخی بلاهای فرهنگی دچار شدیم که کشورهای بی‌اعتقاد به اسلام دارند و این دومین سؤالی است که دیگر در عمق افکار ما رسوب کرده است. وضعیت حجاب، انواع ناهنجاری‌های منجر به آزار کودکان، قتل، طلاق، فساد اقتصادی و اداری و... را می‌بینیم و از خود می‌پرسیم آیا این‌‌ها برازنده‌ انقلابی است که مدعی بود همه‌ مشکلات را حل خواهد کرد؟ چرا هنوز این‌همه مشکل داریم و حتی یک مرض کهنه مثل اعتیاد را هنوز هم نتوانسته‌ایم رفع کنیم؟؟" اگرچه میزان این مشکلات در کشور ما با کشورهای غربی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست اما وجود این مشکلات و نظایر آن به هر میزان قطعا باید ریشه یابی شود.

منکرین و مخالفین، این امراض را نتیجه‌ انقلاب و حکومت اسلامی یا نشانه‌ ناکارآمدی آن تلقی می‌کنند، اما هواداران انقلاب معتقدند در سؤال اول پاسخ سؤال دوم نهفته است؛ با این همه از جنبه‌ تعجب‌آور و بغرنج مسئله چیزی کم نمی‌کند.

اما مهجوریت قرآن به دانشگاه‌ها چه مربوط است؟

رجوع به هر منبعی بر اساس یک احساس نیاز و بر پایه‌ پرسش‌ها و مسائل موجود رخ می‌دهد. وقتی که علوم دانشگاهی (بهتر است بگوییم فنون دانشگاهی) خود مبدّل به منبع مستقلی شده‌اند که پاسخ‌گویی همه‌چیز را به عهده گرفته‌اند، آن هم پاسخ‌گویی وسیع و همه‌جانبه، دیگر احساس نیازی به قرآن باقی نمی‌ماند. گفتارهای تخصصی پیرامون مسائل و مشکلات در فضای دانشگاه و همچنین رسانه آن‌چنان فراگیر و گسترده و متنوع راه حل‌ها را ارائه کرده‌اند که دیگر به‌طور قهری احساس نیاز به قرآن و امر الهی به اقل حد ممکن می‌رسد. در حال حاضر در ضمیر غالب فارغ‌التحصیلان دانشگاهی این باور که دانشگاه یگانه مرجع جست‌وجو و یافتن راه حل‌ها است؛ تثبیت شده و با قدرت ریشه دوانده است. این همان چیزی است که خواهی نخواهی به علم دانشگاهی، جهت‌مندی ایدئولوژیک می‌دهد. در نتیجه احساس "استغنا"ی جمعی خود ما - ما فارغ‌التحصیلان دانشگاهی - است که مانع از به صحنه آمدن قرآن می‌شود. یک مدیر – هر قدر هم که روحیه‌ انقلابی داشته باشد - برای حل معضل بی‌آبی به کجا رجوع می‌کند؟ به دانشگاه و متخصصین. یک صاحب زمین برای ساختن خانه یا کارخانه به کجا رجوع می‌کند؟ به یک متخصص دانشگاهی؛ معمار یا مهندس عمران. یک تاجر برای ورود در بازار و کسب و کار به کجا رجوع می‌کند؟ به یک اقتصاددان... مسئولی که می‌خواهد تیم ملی فوتبال ایران را رشد دهد - و در ایده‌آل‌ترین شرایط ذهنی خود به جام جهانی ببرد - به کجا رجوع می‌کند؟ به متخصص فنون فوتبال. پاسخ همه‌ این نیازها به طور مبسوط، مفصل و متنوع در دانش‌های دانشگاهی موجود و در دست‌رس است. این تنوع از آن جهت اهمیت دارد که حتی وقتی جواب‌های متعدد متخصصان ناتوان از آب در بیاید، ایمان و امید به حل‌کننده‌گی دانشگاه همچنان باقی می‌ماند. چرا که هزاران جواب دیگر وجود دارد.

این واقعیت به همان اندازه که به دانشگاه مربوط می‌شود به نیاز انسانی هم بازگشت دارد. باطن ماده‌گرای معرفت غربی، که فلسفه‌ مشترک همه‌ دانش‌های موجود در نظام تربیتی آحاد جامعه است، وضع را به جایی می‌رساند که دیگر انسان خود را موظف به کشف و شهود حقیقت نمی‌داند و در فی الواقع احساس نیازهای معنوی انسان را منتفی می‌نماید. نتیجتاً اساسی‌ترین سؤالی که قرآن حکیم پاسخ‌گوی آن است، سؤال بشر کنونی نیست. نفوذ این فاجعه‌ فلسفی را می‌توان حتی در اقشار مذهبی تحصیل کرده هم دید... این می‌شود "استغنا" از قرآن و یک سوی مهجوریت اجتماعی آن.

حالا سؤال جدیدی پیش می‌آید: اگر ما اکنون اراده کنیم که حل مسئله‌ کم‌آبی، مشکلات کشاورزی، اعتیاد، محیط زیست، ورزش و... را از قرآن بپرسیم، آیا پاسخ‌های آن با همان «گسترد‌گی»، «فراگیری»، «تفصیل»، «تنوع» و «دست‌رسی» که دانشگاه‌ها دارند در اختیارمان هست؟ البته تعجب‌برانگیز است که بخواهیم جواب مشکل کم‌آبی، ضعف تیم فوتبال یا روش‌های مبارزه با گونه‌های نوین اعتیاد را از قرآن بیابیم.

پاسخ این سؤال، سوی دیگر مهجوریت اجتماعی قرآن را روشن می‌کند و آن چیزی است که به منش و عادات نهادهای متولی امر قرآن، به‌ویژه روحانیت باز می‌گردد. واضح است که معارف قرآن در کلام مبلغین و مفسرین آن فاقد «گسترد‌گی»، «فراگیری»، «تنوع» و «دست‌رسی» است. معرفت مادیت غرب در مقام «تفصیل» به بشر جدید ارائه می‌شود اما معارف اسلامی از سوی نهاد روحانیت به‌طور «اجمال» عرضه شده است:

  1. در تبلیغ دین، از نیروی فلسفه که به پرورش قوای روحی انسان، "تعقل و تفکر" می‌انجامد غافل و غالباً دین‌داری مردم را با محبت اهل بیت تحکیم می‌کنند که تنها به پرورش "عاطفه" ناپایدار منتج می‌شود. محبت، به دنبال پیوند فلسفی و فکری میان امام و مأموم کارآیی پیدا می‌کند و اگر این پیوند فکری گسست، محبت هم به‌تدریج از کار می‌افتد. عاطفه به اهل بیت، هرگز جایگزین معرفت به اهل بیت نخواهد شد.
  2. مهجوریت تفسیر قرآن در میان علوم حوزوی و ایستایی این علم، به‌نحوی که گسترش و نفوذ و اظهار نظر آن در تمام حوزه‌های تخصصی یک جامعه را مختل نموده است.
  3. اعراض از بیان معارف عالی دین در قالب "عرفان" و "حکمت" و اصرار بر پاسداری از مرزهای دین‌داری آن هم تنها در ثغور فقه اصغر. اگر دین را مانند هیبت مخروطی یک کوه مرتفع فرض کنیم، گاهی متولیان دین از نمایش و تفصیل و تبیین دامنه و قله‌ این کوه پرهیز دارند و تنها دایره‌ کوه‌پایه را برای مردمان تشریح می‌کنند؛ آن‌جا که مرز میان دین و بی‌دینی است.

طبعاً که این منش علما و روحانیت، به تناسب استرجاع و پرسش‌گری جامعه از ایشان است، اما این بیم هم در این قشر وجود دارد که بیان مباحث عرفانی در طاقت و هاضمه‌ مخاطب عامی نیست و ممکن است باعث انحرافات شود. اما آیا این استنکاف، موجب انحرافات کمتری در میان مردم شده است؟! در حال حاضر عملاً مفهوم "عرفان" که مشرب ائمه و اولیاء بزرگ ما بوده از سوی جریان روشنفکری غرب‌زده مصادره شده، بار معنایی الحادی به خود گرفته و سفره‌ انواع عرفان‌های انحرافی را پیش روی جوانان تشنه‌ معرفت و طالب بی‌نهایت گسترده است. اگر این منش روحانیت رو به صواب است پس امام راحل عارف چرا درس دیگری برای عوام دارد؟

آن حضرت در کتاب "آداب الصلوة" ضمن طرد باطن‌گرایی‌ها و صوفی‌مسلکی می‌نویسد:

«کسانی که دعوت به صورت محض می‌کنند و مردم را از آداب باطنیه باز می‌دارند... شیاطین طریق الی‌ا..ّ. و خارهای راه انسانیتند و از شر آن‌ها باید به خدای تعالی پناه برد که نور فطرت‌ا..ّ. را... در انسان‌ها منطفی می‌کنند و حجاب‌های تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن می‌کشند و بندگان خدای تعالی را از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او باز می‌دارند و سدّ طریق معارف می‌نمایند...» (ص 154)

همچنین در جای دیگری از این کتاب شریف، روحانیت را در باب مقاصد عالی قرآن کریم مؤاخده می‌فرماید. از جمله:

«... و لهذا چهل سال قرآن شریف را می‌خوانیم و به هیچ وجه از آن استفاده‌ای حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت. و یا اگر نظر تعلیم و تعلم داشته باشیم با نکات بدیعیه و بیانیه و وجوه اعجاز آن و قدری بالاتر، جهات تاریخی و سبب نزول آیات، و اوقات نزول، و مکی و مدنی بودن آیات و سور، و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرین از عامه و خاصه، و دیگر امور عرضیه خارج از مقصد که خود آن‌ها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذکر الهی است، سر و کار داریم. بلکه مفسرین بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یکی از این جهات یا بیشتر کرده و باب تعلیمات را به روی مردم مفتوح نکرده‌اند.» (ص 192)

«...کتاب خدا، کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است؛ کتاب تفسیر نیز باید عرفانی و اخلاقی و مبیّن جهات عرفانی و اخلاقی و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسری که از این جهت اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت کرده یا صرف نظر نموده یا اهمیت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده. و این یک خطایی است که قرن‌ها است این ملت را از استفاده از قرآن شریف محروم نموده و راه هدایت را به روی مردم مسدود کرده. ما باید مقصود از تنزیل کتاب را قطع نظر از جهات عقلی برهانی... از خود کتاب اخذ کنیم...» (ص 193)

سیاست روحانیت متوجه نفی صوفی‌گری است اما عملاً از عرفان اصیل که سنت و طریقه‌ ائمه‌ اطهار و اولیاء طاهرین، علیهم‌السلام است، دوری جسته‌اند. تمایز بین صوفی‌گری و عرفان را تبیین نکردند و کار به جایی رسیده که هر نوع شائبه‌ عرفانی را با چنان وسواسی از خود می‌زدایند که در باب شوائب مدرن چنین وسواسی ندارند!! به عقیده‌ نگارنده، این از ضعف در حوزه‌های معرفت‌شناسی و همچنین ضعف در غرب‌شناسی بزرگواران است.

روحانیت غالباً از مقیدات می‌گویند، اما امام از "غایات" سخن می‌گوید. در نتیجه با تعالیم امام، دین رنگین‌کمانی وسیع، رازآمیز و پرجاذبه به نظر می‌رسد، و با قاطبه‌ وعاظ و صاحب‌نظران روحانی، دین تصویری بی‌رنگ و سرد دارد! جوان با امام، به دین‌داری تحریص می‌شود و به طمع می‌افتد، اما با علمای محترم اگر به‌وحشت نیفتد، لااقل بی‌رغبت می‌شود...

اتفاقاً یکی از وجوه توفیق معرفت غربی هم - که باید "معرفت جاهلیت"! بخوانیم – همین است که مخاطب را به چشم‌اندازی وسیع و بزرگ، ولو آن که در نظر حکیم، وهمی است، متوجه می‌کند و لذا پرجاذبه، سرگرم‌کننده و رازآمیز است.

اگر ما حتی در پی جامعه‌ای باشیم که اعمال عبادی و تقوا در آن پررونق باشد، ناچار از ترویج معارف عالی دین هستیم. چرا که وقتی معارف الهی منتقل نشود، اعمال و عبادات هم به کیفیت و خلوص لازم نمی‌رسند و بسیار دور از ذهن است که عبادات ظاهری و سطحی به معنویتی عمیق و ریشه‌دار منتهی شوند.

از بلاهای عصر جاهلیت مدرن یکی این است که طبع بشر را از تفکر عمیق و گرایش به فلسفه بیزار می‌کند و به عمل‌زدگی افراطی می‌کشاند. امروزه عموم مردم تحصیلات عالیه دارند، اما سرگرمی‌های لغوی مثل فوتبال را بیشتر می­پسندند تا مشغله‌های عمیق و تأمل‌برانگیز.

مجموعاً "استغنای" آنان و "استنکاف" اینان دو سر یک مانع هستند که اجرای احکام قرآن و استحلال مشکلات از طریق قرآن و اسلامی شدن جامعه را به تأخیر می‌کشد و این دو، ماقبل ضرورت اصلاح فنون هنری و رسانه‌ای در تبلیغ و ترویج دین است.

سخن آخر:

این که عرض کردیم روحانیت دچار ضعف در غرب‌شناسی است، بیشتر به این باز می‌گردد که هژمونی فراگیر مدرن را شوخی و بی‌ارزش می‌دانند و به خاطر خاستگاه غیردینی این تمدن، به وجود آن اصالت نمی‌دهند. این پیش‌فرض از این جهت مقرون به صحت است که "جاهلیت مدرن" فی‌نفسه صاحب قدرت نیست و هر چه به دست آورده، از ضعف‌های تاریخی است که در جناح پیروان تفکر معنوی پدیدار شده. از جمله همین "استنکاف" که شرح داده شد. جاهلیت مدرن معارف خود را با هزار رنگ و لعابِ هنر و علم و دانش و پیشرفت بزک می‌کند و به مردمان اثبات می‌کند، اما اگر مردمان در معرض معارف معنوی و اخبار غیبی قرار بگیرند و گزاره‌های دینی مطرح در جامعه از حد برخی مسائل سیاسی و حجاب و نماز و... فراتر برود و تکثر پیدا کند، حتی پیش از آن که به هنر و ابزارهای جذابیت آراسته شود، مجذوب خواهند شد و ورق تمدن خواهد برگشت.

لذا باور حقیر بر این است که تا عالم فلسفی و معرفت جمعی جامعه‌ ایرانی تحول پیدا نکند و در نظام تربیتی ما تفصیلاً جاری نشود، حتی نخواهیم توانست یکی از آسیب‌های سبک زندگی را به کنترل درآوریم، چه رسد به ریشه‌کنی آسیب.

ارسال نظر
captcha