گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ سعید پروین: میل به ایجاد تغییر یکی از ویژگیهای بشر است میلی که منشأ آن نارضایتی از امری است که آن را نمیپذیریم و به همین دلیل به تغییر دادن آن، میل پیدا میکنیم.
در محیط اجتماعی افراد با کنشهای تعریف شده خود میتوانند فعالیتهایی در جهت ارتقای کیفی زندگی فردی و جمعی خود انجام دهند.
نارضایتی از وضع موجود که محرک انسان برای میل به اعتراض و تغییر شرایط است میتواند با هم افزایی میان تعدادی از افراد جامعه قدرتی بیشتر بگیرد و تاثیرات بیشتری در جامعه بگذارد.
به همین دلیل دولتها عموما برای هدایت امیال منتهی به کنش اعضای جامعه تلاش بسیاری میکنند و از راههای مختلف و ترفندهای رسانهای در این جهت بیشترین استفاده را میبرند.
تلاش دولتها برای هدایت رفتار شهروندان گرچه در نگاه نخست چهرهای تنظیم گرانه از دولت به نمایش میگذارد که عموما آن را تجمیع ارادهها برای رسیدن به اهداف مهم کشور تفسیر میکنند، اما اگر بیشتر دقت کنیم خواهیم دید که «میل سازی» قدرت در جهت تنظیم رفتار عمومی لزوما امری مفید و مثبت برای زندگی شهروندان نیست. نمونههای تاریخی چنین مهندسی شناختی - رفتاری دولتها را میتوانیم در دورانهای مختلف مشاهده نماییم از نقش هدایت کننده نازیسم در آلمان تا ساختن تصویری مخدوش از فعالیتهای ضد سرمایه داری که منجر به ایجاد نارضایتی و میل به تغییر رفتار در برابر فعالیتهای ضد سرمایه داری در اروپا گردید.
تسلط دولتها برابزار تنظیم فرهنگ عمومی، چنین تبعاتی را نیز خواهد داشت. در این چنین موقعیتهایی افراد در ساختارهای سازمانی متصلب گیر افتاده و هیچ گونه تحرک اجتماعی رو به بالایی رخ نمیدهد. تحرک اجتماعی را اگر مرحله بعد از کنش در جهت رشد و ارتقا بدانیم، تنظیم گری دولت قدرت تفکر فردی برای تفسیر شرایط موجود را از بین برده و به فرد اجازه نمیدهد تا واقعیت را آنچنان که هست مشاهده و تفسیر کند؛ لذا کنش فرد اساسا به حالت مصنوعی و تحت کنترل و در جهت خواست قدرت رخ میدهد.
در حقیقت فرد به آنچه قدرت صلاح میداند معترض است و میل تغییر اموری را در درون خود حس میکند که دولت آن را مشخص کرده است. همچنین ساختار تنظیم شده از بالا تنها به افرادی اجازه رشد میدهد که حامی و وفادار به ساختار باشند به همین دلیل ویژه پروری در چنین ساختاری جای نخبه پروری را براحتی پر میکند.
این اتفاق شبیه همان موقعیتی است که هابرماس در ارتباط با فضای رسانه از زوال حوزه عمومی و بازفئودالیشدن آن سخن میگوید و در حقیقت به این نکته مهم ارتباطی اشاره میکند که ارتباطات افقی میان شهروندان جای خود را با ارتباطات عمودی میان رسانههای تودهای که تحت تاثیر دولت و سرمایه و مشتریان هستند، عوض کرده و فضا برای ارتباطات مشارکتی تنگتر شده است.
در چنین موقعیتی افراد جامعه به مرور لامسه اجتماعی خویش را از دست داده و نسبت به وقایع پیرامون خود دچار اختلال تفسیری میشوند. این اختلال ظهورهای متفاوتی در جامعه خواهد داشت. از توسعه رفتار و اخلاق منافقانه تا مهاجرت و یا سرخوردگی و بی توجهی به آنچه در واقعیت در حال رخ دادن است.
در حقیقت میتوان گفت در چنین شرایطی جامعه مانند قورباغهای میشود که در دیگ آب جوش در حال پخته شدن است، اما خودش درکی از بلایی که به سرش میآید ندارد تا هنگامی که بمیرد.
افراد جامعه اگر نتوانند خودشان به صورت تعاملی و خارج از حیطه دولت ها، با یکدیگر به توصیف و تفسیر وضع موجود بپردازند نمیتوانند ریشههای واقعی بحرانهای منجر به نارضایتیهای جمعی را درک کنند و در صورت عدم درک و شناخت مشترک از منشأ نارضایتی، میل واحدی برای برنامه ریزی در جهت تغییر شرایط و اعتراض علیه وضع موجود به وجود نمیآید.
چنین جامعهای دچار رخوت و بی انگیزگی جمعی شده و در چنبره قدرت مطلق از حق تعیین سرنوشت خویش محروم خواهد شد.
در این میان انگیرههای جمعی که پیرامون تعاملات ارتباطی افقی بین شهروندان شکل میگیرد میتواند با ایجاد موضوع نارضایتی واقعی، اهداف مشخص و معینی برای حرکتهای اصلاحی مشخص کند. بازتعریف موضوعاتی که موجب نارضایتی جمعی شده اند و هم گرایی پیرامون آن باعث پیدایش میل مشترک برای تغییر و رفع نارضایتی میشود و این میل مشترک در حقیقت مقدمهای برای تحرک اجتماعی مثبت و عمودی برای اصلاح وضع موجود است. اتفاقی که میتواند در نهایت حتی ساختارهای فاسد و متصلب را با گامهای عملی و مسالمت آمیز اصلاح کند. انگیزههای جمعی وقتی شکل میگیرند پتانسیل بالایی برای تغییر شرایط به وجود میآید که باید فعالان اجتماعی و مصلحان حقیقی در به ثمر رساندن آن تلاش ویژهای انجام دهند.
/انتهای پیام/