گروه راهبرد «سدید»؛ دکتر سیداحمد فردید از جمله شخصیتهای اثرگذار حوزه اندیشه در تاریخ معاصر است که آرا و اقوال وی بر تعدادی از متفکران اثراتی گذاشته است. در مطلب پیشرو به قلم محمد علی بیگی بحثی منباب هویت[1] با نظر به تفکر دکتر فردید طرح کردهایم که از منظر شما میگذرد.
تمهید مقدمهای برای مطلب حاضر
از مرحوم استاد دکتر سید احمد فردید منقول است که دیگران را پرهیز میداد مبادا سغبه وی باشند و میگفت: سر مرا بشکن و نرخ مرا مشکن و نرخ من تفکر است و تفکر در اینجا سیر است از حصول به حضور و از جزء به کل چنانکه شیخ محمود شبستری گفته است:
تفکر رفتن از باطل سوی حق // به جزو اندر بدیدن کل مطلق
و این نه کار هرکس است منجمله آنکس که عبارات آتی ازو صادر است. اما منباب خالی نبودن عریضه و با تذکر به اینکه «زآنم نبود بهره بهجز گفتاری» مطالبی به تکرار و ترجمان عرضه میشود و اینها نه مطالب استاد فردید که تکراری ترجمانی است مستظهر به آنچه گوینده از استاد با یاد دارد.
تمهیداتی برای طرح پرسش از هویت
چه زمان پرسش از هویت پیش میآید؟ پرسش از هویت -چنانکه مرسوم است- هنگامی جدّاً طرح می شود که با فقدان هویت و ضبط و ربط(coherency) اجتماعی مواجه باشیم، در غیر این صورت سخن از هویت محلی پیدا نخواهد کرد و مهمل خواهد بود. بهعبارت دیگر اگر بیخانمان نشده باشیم و هویتمان در تشتت یا در بحران نباشد و این بحران را هیچ احساس نکرده باشیم، به این موضوع توجهی پیدا نخواهد شد گرچه اشتغال بمالایعنی هم ممتنع نیست.
پرسش از هویت، پرسشی مابعدمدرن(Postmodern) است. چرا؟ چه اگر فرهنگ مدرن، مسلط و چیره باشد، «پرسش» از «هویت» پیش نمیآید. صورت نوعی مدرن هویت خاص خود را دارد و اگر آن صورت نوعی، قوام و استحکام داشته باشد، جوامع فاقد هویت یا رویگردان از هویت مدرن نیستند که از هویت بپرسند. پس بحث هویتها یا پرسش از هویت در تاریخ کنونی آنگاه پیش میآید که هویت مدرن متزلزل باشد. آری، اگر مدرنیته در بحران نمیبود، صورت استاندارد و مقبولِ عامِ فرهنگ و تمدن، همان صورت مسلط مدرن بود، بدون طرح پرسشی؛ چنانکه شرقشناسان اگر فرهنگها و ملل و نحل دیگر را بهرسمیت شناختهاند، بهعنوان طفولیت و صباوت(infancy) مدرنیته بوده است و به این ترتیب برای آن ملل و نحل قائل به هویت شدهاند اما ذیل اصالت هویت مدرن.
اما این پرسش اغلب با آگاهی از بحران مدرنیته ملازم نیست بلکه باز رجوعی به مدرنیته دارد. تا کجا؟ تا آنجا که به پرسش از بنیاد مدرنیته یا جستوجوی افقی دیگر منتهی نمیشود و نهایتا باز از ساختوساز و دوختودوز مدد میجوید تا هویتی بتراشد و ما و منی ابداع یا اکتشاف کند که این ما و من باز رجوعش به مفروضات مدرن است نه مثلا به نسبتی قلبی و جمعی با الهی و ایزدی. این نسبت قلبی در همین مطلب و ذیل اتصال بیتکیف و قیاس قدری بسط مییابد. مدرنیته نسب قلبی را درنمییابد و نمیطلبد گرچه خودش مبتنی بر ربط و نسبتی قلبی است:
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز // باطل در این خیال که اکسیر میکنند (حافظ)
تذکری راجع به طلب و غرض
غرض-خصوصا غرض دوره جدید- و طلب -خصوصا به معنای اصلی و حقیقی آن- متفاوتند. قوام غرض به موضوع و محل آنست و چون غرض آمد، هنر پوشیده میشود. هنر اینجا چیست که با غرض پوشیده میشود؟ می نوشیدن و انسان شدن؛ مظهریت انسان در ظهور حق و بلکه ظهور حقیقهالحقایق. اما طلب، طلب مظهریت است و قوام مظهر، به ظاهر. طلب گاهی طلب مظهریت حقیقهالحقایق است و گاهی طلب مظهریت حق و حقیقتی سوای آن. پس غرض چیزیست و طلب، چیزی دیگر. این مقدمه را با یاد داشته باشیم تا بحث ادامه یابد.
اقسام پرسش و پرسش از هویت
پرسش در یک تقسیمبندی بر دو قسم است: تعنتی و تفقهی. آیا حقیقتا طلبی داریم و یا قصد ما صرفا اشتغال به الفاظ یا مفهومبافی است؟ گاهی پرسشهای ما نه از سر طلب و تمنای حقیقی که سرگرمی است یا دنبال کردن غرضی است یا جهت منکوب کردن یا در مضیقه گذاشتن طرف بحث است، چون کسی که از مولی امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) تعداد موهای سر یا ریش خود را پرسید و آن پرسنده حقیقتا طلب و تمنای پاسخی دقّی که نداشت.
پرسش از حیثی دیگر به اصالی و تمهیدی منقسم است. گاهی پرسش مقدمه است برای نیل به پرسشی دیگر و عمیقتر(یعنی تمهیدی است) و گاهی مقدمه نیست و خود مطرح است(یعنی اصالی است). این دو تقسیمبندی را گرچه هیدگر در ابتدای کتاب «وجود و زمان» اشاره کرده، اما در متون حدیثی و عرفانی ما هم میتوان دنبال گرفت.
هنگامی که از هویت میپرسیم، این پرسش نمیتواند بیجهت -یا بهعبارتی فارغ از افق- باشد. پرسش از هویت مفروضی دارد که اگر به آن توجه نشود، اشتغال به آن پرسش، بیمعنی خواهد بود. اگر تلقیمان این نباشد که دچار تشتتایم و درنیابیم که اجتماع ما فاقد انسجام است و هرکس ساز خود را میزند، پرسش از هویت بیوجه است. اینهمه مستلزم تلقیات خاصی از «ما»، «جامعه»، «انسجام اجتماعی» و... است که همه ذیل نسبت مدرن با عالم و آدم واجد معنیاند.
کسی که -نه بهنحو تمهیدی بلکه بهنحو اصالی- از هویت میپرسد و قصد تأسیس هویتی و یا قوام بخشیدن به هویتی را دارد، بهدنبال مسئلهای اساسی نیست یا بهعبارت دیگر از نسبتی کلی با عالم و آدم پرسش نمیکند، بلکه مبتنی بر نسبتی و از توابع یک نسبت خاص میپرسد.
در این نحو طرح هویت، حقیقت و پرسش از آن مغفول است و صرفاً به مسئلهای اجتماعی -اجتماع بهمعنی مدرن آن و مسئله بهمعنی مدرن آن- پرداخته میشود. آخر آیا پرداختن به مسئلهای اجتماعی بدون اقتفای به حق و حقیقتی ممکن است؟ بهقول مشهور آیا پرسشی -یا حتی کلامی- فارغ از پارادایم یا دیسکورس امکانپذیر است؟
تا بهاینجا عرض شد که پرسش از هویت، پرسشی است ذیل تزلزل تاریخ مدرن، ولی در عین حال پرسش و طلب و جستجوی حق و حقیقتی دیگر نیست، نسبت مدرن با عالم و آدم را به پرسش نمیگیرد و آن را در تزلزل نمیبیند. نهایتا پاسخهایی متناسب با مفروضات و مقتضیاتِ نسبتِ موجدِ چنان پرسشی است که پاسخی به «آن پرسش» تواند بود. در این پرسش، نسبت مدرن با عالم و آدم و پیشفرضهای مدرن پذیرفته شده و سپس پرسش مطرح میشود اما اگر پرسش ما از هویت، پرسشی تمهیدی باشد چطور؟ یعنی بعید نیست اگر پرسش از هویت به پرسش از نسبتی اساسی برسد که خود موجب بحث از هویت است.
نیز تابدینجا مشخص است که اگر بعضی نویسندگان فردید را به این معنی از هویت، «هویتاندیش» خواندهاند، جز انگی نیست.
اتصالی هست ربالناس را با جانِ ناس
دکتر فردید با تفسیر اوضاع انتیک، انتولوژیک و متاانتولوژیک به شریعت، طریقت و حقیقت و نیز به علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین، و طمس، رجس و ستوه هندی، حقیقت را به یاد حضوری میبرد و آن نسبت را عمده میگرفت. این یاد حضوری همواره یاد حقیقهالحقایق یا الله متعالی اسلام نیست. ایشان از نسبتهایی چند میان آدم با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم یاد میکرد منجمله نسبت پریروزی، دیروزی، امروزی، فردایی و پسفردایی. همچنین تعابیری چون دوره امت واحده پریروز، دوره یونانی، دوره قرون وسطی، دوره مدرن و... .
معمولا این تقسیمات را بهطور صوری و قالبی و مطابق زمان فانی یا علم تاریخ میفهمند که امروزی و عادی است. اگر نحوه تفکر شما آن است که میت[2](یا قصص) مبدأ آن است و همه مسائل مبتنی بر و از قِبَلِ میت درک و دریافت میشوند، در این صورت علت و معلول و رابطه علّی وجهی نخواهد داشت، بلکه هرچه هست شرح و تفصیل همین نسبت حضوری است با ایزدان و روابط و نسب میان آنان و حتی گردش روز و شب یا فصول مبتنی بر علل و معالیل نیست، بلکه مبتنی بر میت و قصص دانسته میآید. بنابراین نسبت بشر در دوره میستیک یونانی مبتنی بر میتهاست. تلقی انسان آن دوره نسبت به زمان و مکان و زبان و... نیز بشح ایضا با انسان امروزی متفاوت است. نسبت دیگر فلسفی و مابعدالطبیعی است که دیگر در آن میتها اصالتی ندارند و اگر باشند هم در ذیل تبیین متافیزیکیاند. دیگر نسبت دینی مسیحی و نسبت مدرن است. اینهمه گرچه تقدم و تأخر دارند اما در اصل هرکدام نسبتی دیگرند.
ذیل هر نسبت مسائلی خاص مطرح میشود. هر موضوع مطروحی اقتضاء نسبتی با عالم وآدم دارد و آن نسبت اصل و فکر و اندیشه فرع آنست. هر فکر حصولی در نسبتی با عالم و آدم را مفروض دارد. فکر حصولی نمیتواند تأسیس نسبتی با عالم و آدم کند اما بعضا بهلحاظ منطقی میتواند مارا مزاعمی شستوشو دهد، نه بیشتر. آری نسبتها حضوریاند نه حصولی.
حال باید دید نسبت غربی با عالم و آدم چیست. غرب آیا جغرافیاست یا بلوک سیاسی(بلوک غرب مقابل شرق) و یا از این قبیل؟ هیچکدام. آیا غرب مغرب متافیزیک در چاه قیروان است و شرق همان متافیزیک که اشراق نیز به استخدام آن درآمده است؟ این هم به سهروردی مربوط است و نه فردید. سخن از نسبتی است که میان آدم و عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم برقرار و ظاهر شده است و همین نسبت است که از یونان آغاز و نهایتا اندیشه مدرن را موجب آمده است.
در دوران مدرن -در امتداد یونان- انسان گمان برد که فکر حصولی عمده است. در این دوره انسان خود را موضوع پنداشت، موضوع شناسایی؛ و عالم متعلق شناسایی او شد. لذا این نسبت، مفروض در پرسش از هویت است.
ظهور حق و مظهریت انسان
اگر دکتر فردید بنای بحث از هویت داشت، در رجوع به عالم و آدم دیگری از آن سخن میگفت نه چنانکه غالبا از آن سخن میرود. حسب مبادی او هویت همواره در نسبت است چراکه انسان همواره مظهر است و آئینه لذا مظهر اسماء و صفات خداوند تواند بود، اسماء لطف، قهر و یا اسم الله که ورای لطف و قهر است. مظهریت مستلزم ظاهر است. ما در نسبت با اسمی از اسماء حق است که هویت فردی یا جمعی یافته، جماعت میشویم. جماعت میشویم اگر از در جمعیت با اسمی از اسماء او درآییم.
مظهریت جمعی ممکن است اما این مظهریت در نسب سهگانه انتیک، انتولوژیک و متاانتولوژیک و حسب اصالت هریک، میتواند قلبی، قالبی یا قلابی باشد. این نکته را مرحوم استاد در بحث از فرهنگ و تمدن اجمالا مطرح کردهاند که معالاسف اگر توان تفصیلش باشد، اکنون جای تفصیلش نیست.
اما نکته اینجاست که هر جماعتی در حقیقت مجتمع نیستند چنانکه در کلامالله است: تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتّی(حشر: 59). اگر آینه وجود ما صافی و نور الله متعالی اسلام در آن متجلی شود، وضعی مییابیم همچون انبیاء(علیهم السلام) بهفرمایش امام(ره) -که مقتفی است به آیات کلامالله- اگر همه را به شهری جمع کنید هیچ اختلافی میان آنها نخواهد بود چراکه همواره -علی قدر مراتبهم- رجوع به حق داشته و خود در نسبت با آن ملاحظه میفرمودند. گاه خلایق دچار «اله متفرقون» و هرکس سوای دیگری پرستشی دارد و در این صورت اتحاد و هویت قلبی میانشان نیست اما چون جانها مظهر او، مظهر «هو» شد، آنگاه هویت پیدا میشود. البته ما که در حجاب نوری نبی اکرم(ص) هستیم را نرسد که مدعی مظهریت هویت غیبی باشیم اما حسب صفا در آینه نظر توانیم کرد و مظهریت توانیم یافت که در آئینه نظر جز به صفا نتوان کرد. البته این امل است ورنه دانیم که آینهمان از زنگار ممتاز نیست و به غرض و بی لطف عمیم کسی را چه به مظهریت آن عالیجناب.
از انبیاء علیهم السلام و از اتحاد حقیقی ذکری رفت. ابیاتی از دفتر چهارم مثنوی مولوی میتواند در توضیح آن یاری دهد و ختام این مختصر باشد:
غیر فهم و جان که در گاو و خرست
آدمی را عقل و جانی دیگرست
جان حیوانی ندارد اتحاد
تو مجو این اتحاد از روح باد
جان گرگان و سگان هریک جداست
متحد جانهای شیران خداست
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
چون نماند خانهها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده
هنگامی که انسان فانی در الله و یا فانی در نور پیغمبر صلعم شد و بازگشت، اتحادی و هویتی و نفس واحده معنی مییابد و این اتحاد جانهای شیران خدا غیر از هویتاندیشی یا هویتتراشی صوری و قالبی است. «هو» اوست و اگر بنا باشد جمعی واجد هویت حقیقی یا بهحقیقت واجد هویت شود، در مظهریت «هو» است و البته بحث است که این مظهریت هویت صرفه است یا از ورای حجب و آیا هویت صرفه -چنانکه امام(ره) در تعلیقات بر مصباحالانس آوردهاند- ظهور در انسان کامل دارد و یا در هیچ مرآتی تجلی نکند و قلوب اهلالله از مشاهده آن محجوبند، چنان که همایشان در تعلیقه بر شرح محقق قیصری آوردهاند. شاید حل این بحث همان باشد که بعضی اکابر محققین راجع به حجاب نوری نبی اکرم(ص) و امکان تقرب ما تا ذیل نور جناب مصطفی، تا ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی(نجم: 8و9) گفتهاند.
کدام هویت را چهگونه جوییم؟
آیا راهی هست که بتوانیم تفکری دیگر درکار آوریم و نسبتی را که با عالم و آدم داریم تجدید کنیم؟ و یا آنکه بناست با تلقی موجود بهدنبال شناخت و حل مسائل باشیم؟ ما کمتر متوجه پرسش از نسبتمان با عالم هستیم. طلب و تمنای نسبت دیگر با عالم -همراه با خود آگاهی- نادر است. تمایل برای اصلاح همه امور بهمعنای اصلاح نسبت ما با عالم نیست. طلب و تمنای نسبت تازه اگر نباشد، خواهناخواه در دامن پرسش متداول از هویت خواهیم افتاد. البته تشتت و پراکندگی مطلوب و خواستنی نیست و مقابل این درد، تسکین نیز لازم است و این بحثهای متداول از هویت -و نه بحث از هویت حقیقی چنان که با توجه به مبادی استاد طرح شد- در حکم تسکیناند و نه درمان و نباید تسکین درمان پنداشته شود. لذا در این افق موجود، فردید نافی این مباحث نیست و آن را در جای خود لازم میداند اما سخن او در تغییر نسبت کلی ماست. تغییر این نسبت موکول حکمت و اراده خداوند است که او خود آینه ما را مظهر کدام یک از اسماء کند. آیا خداوند نسبت جدیدی را بهلطف عنایت خواهد کرد؟ از ما طلب و رعایت اقتضائات طلب است که برمیآید، که آن هم از لطف اوست. یا بنیاسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون(بقره: 40) آری بنده گاه سراسر طلب و تمناست، اما اینکه خداوند طلب او را اجابت کند و یا او را همچنان در بوته آزمایش و امتحان بگدازد در اختیار بنده نیست. برخی پنداشتهاند این جبرانگاری است حالیکه موجبیت است نه جبر و پوشیده نیست که مختار تام نیستیم و ذکر ابیاتی از دفتر اول مثنوی مولوی مناسب این مطلب است:
این نه جبر این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو
چون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی، نشان دید کو
در هرآنکاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
واندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کاین از خداست
انبیا در کار دنیا جبریاند
کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار
زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیشپیش
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوشآیین آمدند
انبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدند
[1] مراد از هویت در این بحث، هویت جمعی است، این کاربرد از هویت، اصطلاحی در علوم اجتماعی است که با کاربرد هویت در فلسفه متفاوت است.(تنظیمکننده)
[2] Myth
*محمد علی بیگی دبیر اندیشه روزنامه فرهیختگان
/انتهای پیام/