نقدوبررسی اراء متأخر هویت در گفتگو با محمدرضا قائمی‌نیک؛
هویت مشکل ما نیست، یعنی ما به دلیل زیست در جهان اسلام و عقاید وحدانی معضل هویت نداریم، اما در مواجهه با جهان جدید طبیعتاً پرسش از هویت، چیستی و توضیحش مسئله ما هم هست، یعنی آن چیزی که از جانب تمدن غرب دچارش نیستیم بحران هویت است، ما معتقدیم عالم دچار بحران نمی‌شود چراکه همیشه حجت خدایی بر روی زمین است.

گروه راهبرد «سدید»؛ یکی از روش ها برای نقد برخی نظریه های هویت، تمسک به خواستگاه آنهاست، در این روش، خاستگاه هرگونه توجه به ویژگی های محیطی و انسانی در تعریف هویت، تمدن غرب معرفی شده و از این رهگذر، آن نظریات مردود دانسته می شوند، دسته ای حتی فراتر از این رویکرد، اصل بحث از هویت را دارای خاستگاهی غربی دانسته و اینگونه اصل پرسش از هویت را منحل می کنند. در این بخش به گفتگو پرداخته ایم با دکتر محمد رضا قائمی نیک، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی تا در این خصوص بیشتر بدانیم.

 

خواستگاه پرسش از کیستی خود

آقای دکتر در ابتدا و برای ورود به بحث سوال این‌گونه مطرح می‌کنم که آیا اصل بحث از هویت، بحثی مدرن است و یا می شود رد پای آن را در عالم سنت جست؟

در پاسخ سوال شما باید بگویم که مسئله هویت و فکر کردن در خصوص آن به یک معنا عمری به درازای تاریخ بشریت دارد، همان‌گونه که خود کلمه می رساند، هویت ناظر به چیستی شخصیت انسان است. لذا پرسش از هویت یک پرسش قدیمی ناظر به زمانی است که انسان از کیستی خود سوال کرد، این در خصوص اصل پرسش اما در خصوص صورت بندی های موجود که امروزه انجام می شود  اتفاق دیگری در نظریه هویت می افتد و سوالات نیز قدری متفاوت می شود. مسئله هویت برای ما در دنیایی که نزدیک به دویست سال با آن مواجه هستیم پرسش از یک هویت دینی و تاریخی است به این معنا که اساسا دو وجه دینی بودن و تاریخی بودن را در هویت مهم می دانیم، یعنی هویتی که ناظر به اسلام است و در خلأ نیز به سر نمی برد بلکه در ظرف تاریخ قرار بر تحقق دارد. این دو پرسش به نظر پرسش های مهمی هستند که وقتی به نظریات هویت معاصر مراجعه می کنیم می بینیم که متفکرین به آنها می اندیشند. به زعم بنده این دو عناصر اصلی هویت هستندکه در نظریات جدی معاصر نقش آفرینی داشته و کم و بیش در اکثر نظریات دیده می شوند.

 

مسئله نماهایی که درگیر آن نیستیم!

در گزارش اندیشه هایی که در خصوص شرح نظریات هویت کار کردیم، این موضوع به خوبی نشان داده شد که همواره بحث از بحران هویت قرین مباحث هویت است. در برخی نظریات هم مفهوم «الیناسیون» یا از خود بیگانگی هگل را برای توضیح بحران هویت به کار می بردند. اما اگر به گذشته خود بازگردیم، هیچ حکیم و اندیشمندی به این مباحث نمی پرداخته، آیا نمی توان مدعی شد که هویت و حواشی آن نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر همچون مسئله زنان، خانواده و ... از غرب به ما انتقال یافته است؟

این نکته به یک معنا درست است، اما باید در مسئله تدقیق کرد به این بیان که هویت مشکل ما نیست، یعنی ما به دلیل زیست در جهان اسلام و عقاید وحدانی معضله هویت نداریم، اما در مواجهه با جهان جدید طبیعتا پرسش از هویت، چیستی و توضیحش مسئله ما هم هست، یعنی آن چیزی که از جانب تمدن غرب دچارش نیستیم بحران هویت است، ما معتقدیم عالم دچار بحران نمی شود چراکه همیشه حجت خدایی بر روی زمین است و یا به دلیل اعتقاد به فطرت الهی انسان ها که شهید مطهری تلاش داشتند تا از آن برای توضیح مسائل اجتماعی همچون هویت استفاده کنند گرفتار بحران و فروپاشی هویت آنهم تا زمانی که چنین اعتقادی داریم نخواهیم شد اما باید توجه کنیم که در معرض پرسش و آزمون این اعتقاد هستیم. یعنی این باوری که داریم طبیعتا مبتلا به پرسش هایی خواهد شد از جمله پرسش هایی که جهان غرب برای ما مطرح می کند، لذا مجدد تکرار می کنم که اصل پرسش از هویت را نمی شود دارای خاستگاه غربی و از این طریق مردود دانست.

 

خلوص گرایی هویتی ممکن نیست

اگر از اصل قضیه بگذریم، آیا صورت بندی های موجود خواستگاه غربی ندارند، در گذشته مردم متدین ما در عالم سنت و مذهب، تنها رکن شکل دهنده خود را دین می دانسته اند، امروزه مقوله های ملیت و توجه به مسائل محیطی مانند جغرافیا، اقلیم و ... محل توجه واقع شده است.

این نوع نگاه درست نیست، اگر شما  نظریه های هویت را دیده باشید، یکی از مسائل اصلی که اغلب آنها می خواهند به آن جواب دهند جمع وحدت و کثرت است. یعنی ما یک وحدت هویتی داریم که در طول تاریخ شکل می گیرد، این وحدت هویتی در معرض کثرت های جدید در طول زمان قرار دارد که اکثر نظریه پردازان ایرانی تلاش می کنند نحوه آن وحدت را در ممواجهه با این تکثر ها توضیح دهند. اگر ما در این عالم که عالم تکثرات است زندگی کنیم و به جنبه های وحدت خودمان توجه نداشته باشیم، اساسا مسئله هویت زیر سوال می رود و از طرف دیگر اگر تنها به وجه وحدت هویت توجه کنیم به یک معنا امکان زیست ما در این عالم خصوصا در وجه تاریخی، اجتماعی و سیاسی زیر سوال می رود. حتی کسانی  معتقدند در وجه فردی هم نمی توان هویت خود را به طور خالص توضیح داد، اما در وجه جمعی یک توافق نظر وجود دارد که بدون تعیین نسبت این دو وجه (کثرت و وحدت) نمی توانیم در این جهان زندگی کنیم لذا تکیه بر وجه وحدت بخش خود به تنهایی می تواند مسئله ساز باشد. از همین جهت است که نظریات هویت مانند نظریات شهید مطهری، دکتر کچویان، دکتر نجفی و... همگی سعی دارند به نحوی این وحدت و کثرت را توضیح داده و راهی برای جمع این دو وجه به ما ارائه کنند. پس مسئله صورت بندی کثرت ها در هویت اقتضاء زندگی این دنیاست و منحصر به مواجهه ما با غرب نیست، بالاخره ما در زندگی دنیایی خود در مواجهه با انسان ها و جوامع مختلف دچار کثرت هایی هستیم؛ لذا جمع بین این تکثرها در ذیل یک عنوان وحدت بخش لازم است. به نظر بنده ما در یک استقرار تمدنی قرار داشتیم ولی در مواجهه با تمدن غرب دچار مسائلی شده ایم، لذا صورت بندی فعلی ما این است که در مواجهه با تمدن غرب هویت خود را بتوانیم به زبان بیاوریم وگرنه روز به روز هویت ما محدود تر شده و به چالش کشیده می شود.

 

ملیت غربی، دین جدید عالم

به طور خاص می خواهم در بحث ملیت سوالی را مطرح کنم، برای همه واضح است که مفهوم ملیت، أمری مدرن و ناشی از استقرار نظام دولت-ملت در عالم است، در عین حال همواره از سوی اندیشمندان بومی شاهد این هستیم که این مفهوم مدرن در لایه های هویتی راه داده می شود، البته این نظریات بعضا تلاش هایی دارند که مفهوم ملیت مدرن را با معنایی که خود مد نظر دارند متمایز جلوه دهند، اما اصل توجه به موطن خاکی به نظر خواستگاهی مدرن دارد، آیا توجه به موطن خاکی را می توان بالکل أمری غربی دانست که فاقد هرگونه پشتوانه سنتی و دینی است؟

تمدن غربی تفاوت هایی با دیگر تمدن های گذشته و حال همچون تمدن بودایی، کنفوسیوسی و... دارد. تمدن غرب به دلیل تأثیری که از الهیات مسیحی و یهودی پذیرفته و روایت سکولار و این دنیایی که از آن ارائه می کند، تمدنی است که خود را غالبا در قالب مفاهیم شبه دینی عرضه می کند. به عنوان مثال مقوله پیشرفت، آزادی، عدالت، همه اینها موضوعاتی است که در آراء غربیان دیده می شود اما اینکه این مفاهیم دینی به شکل نامناسبی بازخوانی می شود منجر به شکل گیری تمدن غربی شده است. این ویژگی تمدن غربی او را متمایز می کند از تمدن های دیگر، این تمدن اساسا تمدنی نیست که صرفا در یک منطقه جغرافیایی باقی بماند و به تمدن های دیگر دست درازی نکند، همانطور که می دانید بسیاری از رویارویی‌های ما با تمدن غربی در آغاز با مبلغان مسیحی شکل گرفته است، یعنی جهان غربی مسئولیت دینی برای خود می بیند که جهان های غیر غربی را تحت سلطه خود قرار بدهد، لذا او تمدنی است که خواه نا خواه ما را در معرض خود قرار می دهد. پس این ویژگی خاص تمدن غربی است که به جهت ماهیت خود و تحت تأثیر فلسفه های تاریخی که در دوره تجدد شکل گرفته چالش های هویتی را برای شما ایجاد خواهد کرد.

اگر بخواهم این موضوع را بیشتر توضیح دهم در واقع مشکل ما این نیست که در جهان غرب به الهیات توجه نمی شود. آنچه در تمدن غربی اتفاقی می افتد آن است که ما تصور می کنیم أمر قدسی و ماورایی به أمر معیشتی و مادی تقلیل داده می شود، اما این یک وجه قضیه است که اگر تنها این بود ما دیگر مشکلی با آنها نداشتیم، بلکه تمدنی در اروپا تشکیل شده که مردمان آن می خواهند مادی زندگی کنند، ما دیگر چه مشکل هویتی با اینها داشتیم؟ مسئله اصلی که چالش برای ما ایجاد می کند این است این تمدن غربی وجوه مادی زندگی خود را تبدیل به عقیده و ایدئولوژی کرده است. پس در غرب دو اتفاق می افتد، یک بار از أمر قدسی فاصله گرفته و توجه به أمر این جهانی می کنند، اتفاق دوم آن است که آنها توجه مادیگرایانه و این‌دنیایی خود را تبدیل به ایدئولوژی، عقیده و دین می کنند. شما ببینید اینکه نظریه داروین مبتنی بر نگاه مادی گرایانه عالم را توضیح می دهد یک أمر است، اما اینکه نظریه مذکور را جایگزین نظریه خلقت می کنند أمر دومی است، یا برای مثال اینکه فروید هویت انسان را بر اساس عقده های جنسی توضیح می دهد یک بحث است، اما در اواخر عمرش دو اثر یعنی «توتم و تابو» و «آینده یک پندار» نوشته که کتاب های دینی هستند. سوال اصلی اینجا این است که فروید چرا بعد از کار روانکاوی که انجام می دهد، کتاب دینی می نویسد؟ در این جا این نظریات تبدیل به یک أمر دینی و جایگزین نظریه ادیان در أمر هویت و مبدأ و معاد انسان می شود. چالش های هویت غربی برای ما در اینجاست، یعنی جایگزین کردن این نگاه های مادی با نظریات دینی. اگر این نبود غرب برای ما چالش هویتی چندانی نداشت. مگر الان سیک ها، هندو ها و اقوام آفریقایی چالش هویتی برای ما ایجاد کرده اند؟ اینها هرکدام عقایدی دارند که ولو از نظر ما باطل، اما در قسمتی از دنیای خود مشغول زندگی هستند. اِشکال در جایی ایجاد می شود که اینها در قالب ایدئولوژی عقاید خود را بخواهند بر ما تحمیل کنند. حالا با همین نگاه در بحث ملیت می شود سخن گفت، یعنی اگر توجه به ملیت، اقلیم، ژنوم و ... تحت نظر دین صورت گیرد، به نظر تضادی با آراء گذشتگان نداشته باشد و بتوان وجهی در سنت برای آن یافت اما اگر این مسائل را به عنوان یک عقیده، جایگزین هویت دینی کنیم چالش شروع می شود.

 

امتناع نظریه خلوص خواهانه

اگر همین جمله فوق را معیار نقد و بررسی نظریات هویت بدانیم، به نظر شما چه نظریاتی شامل این نقد می شوند؟ آیا مجموع نظریات هویت ترکیبی که ملیت و اقلیم را داخل در هویت می دانند همچون نظریه دکتر نجفی هم شامل این نقد نمی شوند؟ چراکه به هر صورت بخشی از میدان هویت را از دین، به نفع موطن خاکی تخلیه می کنند.

 طبیعتا نظریه های منور الفکران دوران قاجار و رضاخان شامل این نقد می شود،  هرکدام از آنان وجوهی از هویت ایرانی را برجسته می کردند که متأثر از برساخت های غربی است. در دوران معاصر هم به طور خاص نظریه سید جواد طباطبایی را می توان در ذیل این معیار تقد قرار داد که این نظریه چالش های زیادی را نیز در تحلیل تاریخ سنت ما دارد.

اما به نظرم نظریه دکتر نجفی چنین اقتضائی ندارد. ترکیبی بودن نظریه های هویت، طبیعیِ زندگی در همین دنیاست. نظریه هویتی خلوص خواهانه نمی توانیم داشته باشیم که فقط یک عنصر ولو اسلام را بخواهد در خود جای دهد، طبیعتا همه نظریه های هویت ترکیبی هستند، اما مسئله اصلی در تفاوت نظریه ها، در اصل ترکیب عناصر نیست بلکه در وزن‌دهی به عناصر است. نظریه های منور الفکرانه و روشنفکرانه وزن بسیار کمتری به اسلام می دهند و به نوعی آن را در ذیل ملیت یا عناصری نظیر ان قرار می دهند ولی نظریات اسلام‌خواهانه وزن اصلی را به عنصر اسلام در قیاس با عناصر محیطی می دهند و ملیت را در ذیل اسلام تحلیل می کنند.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha