به گزارش «سدید»؛ پس از انتشار جلدهای اول و دوم رمان «آنک آن یتیم نظرکرده» که محمدرضا سرشار درباره زندگی پیامبر اسلام (ص) نوشته است، جلد سوم آن با عنوان «سالیان سخت» منتشر شد. محمدرضا سرشار درباره رمان «آنک آن یتیم نظرکرده» گفت: من فکر میکنم توجه به کتاب «آنک آن یتیم نظرکرده» نه به خاطر خود اثر بوده و نه به خاطر نویسنده اثر، بلکه صاحب اثر یعنی وجود پیامبر (ص) باعث شده در این سال به این کتاب توجه شود.
سرشار ادامه داد: کلیت این مجموعه یک رمان است که به زندگی پیامبر اکرم (ص) میپردازد. جلد اول مربوط میشود به قبل از تولد پیامبر تا زمان مبعث، یعنی چیزی بیشتر از ۴۰ سال از زندگی پیامبر را در بر میگیرد. جلد دوم این مجموعه از زمان مبعث تا سال هشتم بعثت که هجرت دوم مسلمانان به حبشه است را شامل میشود. این ۲ مجلد در واقع بین سالهای ۱۳۷۳ تا ۷۶ نوشته شد و ابتدا به صورت یک برنامه رادیویی تحت عنوان «از سرزمین نور» صبحهای جمعه از شبکه سراسری پخش میشد و در نهایت ۷۷ برنامه نیم ساعته ماحصل این کار شد که بعد این برنامه رادیویی مورد توجه رهبری قرار گرفت و به توصیه ایشان این نمایشها به چند زبان دیگر ترجمه و اجرا شد و از رادیوهای برونمرزی پخش شد.
وی در ادامه به نحوه شکلگیری ایده نگارش کتاب گفت: برنامه رادیویی «از سرزمین نور» که براساس این کتاب تهیه میشد به طور مستقیم با استقبال مردم روبه رو میشد. دغدغه نوشتن راجع به رسول اکرم (ص) نخستینبار سال ۱۳۵۸ در من به وجود آمد. چندین علت هم داشت که مهمترین آنها رمانی بود که من در دوره نوجوانی درباره زندگی رسول اکرم (ص) خوانده بودم، البته این کتاب به لحاظ سندیت چندان مورد قبول علمای شیعه نبوده، ولی به این دلیل که خیلی به شخصیت پیامبر نزدیک شده بود، روی من اثر گذاشت. وی در ادامه خاطرنشان کرد: نتیجه این مطالعه، احساس قرابت و عشق عمیقتر به پیامبر اکرم (ص) بود. بعدها هر داستانی را تجزیه و تحلیل کردم. دیدم هیچ کتابی به آن معنی نتوانسته زندگی ایشان را به نحو مطلوبی برای گروه سنی کودک و نوجوان به تصویر بکشد. همان موقع با خودم قرار گذاشتم روزی که به اشراف کافی در داستا ن نویسی رسیدم، اهتمامم را درباره معرفی پیامبر اکرم (ص) در قالب داستان به خرج دهم. وی افزود: این ۲ مجلد به فاصله اندکی از اتمام نگارش منتشر و راهی بازار کتاب شد. بعد از آن چیزی حدود ۲۳ سال وقفه در انتشار جلد سوم به وجود آمد؛ خوشبختانه در اواخر سال ۹۸ این توفیق حاصل شد که ادامه نگارش این مجموعه را کسب کنم که تا تابستان ۹۹ کل نگارش به طول انجامید و در نهایت در فروردینماه امسال منتشر شد.
نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان در بخشی دیگر از سخنانش گفت: داستان جلد سوم از بعد ماجرای هجرت به حبشه شروع میشود و تا سال ۱۳ مبعث یعنی سال وفات حضرت خدیجه و ابوطالب و قصه محاصره مسلمانان در شعب ابیطالب و سفر پیامبر به طائف است. در واقع هنوز تا پایان وفات پیامبر ۱۰ سالی باقیمانده که اگر خداوند توفیقی دهد آنها را در جلدهای بعدی منتشر خواهم کرد، البته جلد چهارم کتاب نگارش شده و به پایان رسیده است. این جلد از شب لیلهالمبیت شروع میشود و ادامه ماجراهایی که برای پیامبر اتفاق میافتد تا به مدینه برسد. جلد چهارم نیز نوشته، ویرایش و حروفنگاری شده و در حال بازخوانی نهایی است تا در آیندهای نزدیک منتشر شود.
وی تاکید کرد یکی از انتقادهایی که به من [درباره مجموعه از سرزمین نور]وارد شد، انتقاد رهبر معظم انقلاب به نثر کتاب بود. ایشان فرموده بودند نثر کتاب، نثر خوبی است، اما برای گروه سنی کودک و نوجوان، نثر فاخری است. حتی برخی مربیان کانون پرورش فکری بعد از چاپ کتاب در نامهای این انتقاد را به من کردند. من هم سعی کردم در بازنویسیهای بعدی نثر کتاب را اصلاح و کمی آن را سادهتر کنم.
سرشار همچنین تصریح کرد: لحن در داستان، مثل موزیک متن در فیلم و تقریبا موسیقی در ترانه است. همچنین لحن یکی از عناصر مهم در فضاسازی داستان بویژه داستانهای تاریخی و غیر این زمانی است. لحن میتواند به سرعت در نوع داستان شاعرانه، جدی، طنزآمیز و... را هم به خواننده معرفی کند. من در مجموعه ۱۵ جلدی «از سرزمین نور» به این عنصر مهم داستانی تاکید و توجه داشته ام. اگر دقت کنید میبینید که ضرباهنگ جملات و عبارات، حتی به تناسب نوع صحنه و حالات قهرمانان اصلی تغییر میکند و تابعی از آنها و در خدمت القای هر چه بیشترشان است. در بخشی از کتاب میخوانیم: اسلام، میان سپید و سیاه، دارا و ندار، آزاد و برده، مرد و زن، عرب و غیرعرب، جدایی نمیبیند. جمله از یک پدر و مادر، و از یک گونهاند. آنچه میتواند کسی را بر دیگری برتری دهد، باورِ راسخ به خدا، و خداپروایی او است.
این نیز، بر چونان ولید مغیره سرشناسانی، بس گران میآید. ایشان بر آناند، که این سخنان، موجب گستاخی بردگان و مردم نادار، در برابر اربابان خود، و بزرگان و دارایان میشود. پس، قریش و عربان را، از آن جایگاه بلند، که خود از بهرِ خویش قائلاند، فرو میآورد.
بیم برخی از ایشان، از این است که با ترک بتان، از این پس، بسیار کسان، دیگر سوی مکه نیایند. پس، بازرگانی و ستد و دادشان، از رونق بیفتد.َ
ـ اینان جمله به یک سو! عبدالعزی را چه میگویی؟! او که از خاندان و تیره خود محمد و از آن فراتر، عموی او است!
ـ بولهب؟
ـ آری! دیروز، چون به بازار عکاظ وارد شدم، مردی را دیدم، به نهایت خوبرو. جامهای سرخ بر تن، بر تختهسنگی ایستاده بود و بلند میگفت: «ای مردم! بگویید خدایی جز خدای یکتا نیست، تا رستگار شوید».
پس فربه مردی سالمند را دیدم، که گونههایی به سرخی آتش و چشمانی لوچ داشت. او نیز در میان جمع فریاد میزد:ای مردم! این، برادرزاده من است. او دروغگو است. از وی دوری کنید!
انتهای پیام/