گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛
«حاشیههای خانواده حاشیه نشین» عنوان بخش نخست گفتگو با دکتر مرضیه ابراهیمی، استاد رشته علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی بود که در تعریف و شناخت خانواده به حاشیه راندهشده به کار رفت.
عنوان شد که خانوادههای حاشیهنشین هم به حاشیه راندهشدهاند! و درواقع امکانات ضروری آموزشی و سلامت محروم کردهایم در حالی که میتوانستیم در نقش سیاستگذار و دولت کاری انجام دهیم. بخش دوم این گپ و گفت را با محوریت آسیبهای پیرامون خانوده حاشیه نشین در ادامه میخوانیم:
* عموما نگاه مخاطب درباره حاشیه نشین کسی است که سکونت غیررسمی دارد. یعنی ما کپرنشینهای قلعه گنج کرمان را هم خانواده حاشیه نشین میدانیم. حال میخواهیم وارد نظام مسائل خانواده حاشیه نشین شویم که تفاوتش با نظام مسائل خانواده عمومی در ایران چیست و بعد از آن اولویت بندی کنیم و در مورد مسائل مختلفشان بحث کنیم.ببینید! ما نمیتوانیم یک خانواده را از کل جامعه و بسترهایی که از آن تنفس میکند، جدا کنیم. با قسمت دوم بحثتان موافق هستم که میتوانیم اولویت بندی کنیم. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که یکسری مسائل فقط مال خانواده حاشیه نشین است، اما میتوانیم بگوییم که برخی از مسائل در این خانواده تشدید شده است.
مسائلی که در کل جامعه به عنوان آسیب اجتماعی خانواده محسوب میشود همچون طلاق، خشونتهای خانگی، فقر و بیکاری، زمینه ساز سایر مسائل هستند و اگر بخواهیم بر مسائل خانواده تمرکز کنیم بحثی، چون خشونتهای خانگی مهم است که قاعدتا وقتی محیط زندگی مناسبی ندارید، از این مسئله آسیب میبینید.
آدمهایی که در حاشیه شهر میروند، فرهنگهای متفاوتی دارند که فرهنگها و رفتارهای متفاوت منجر میشود که یک حالت گمنامی پیدا میشود یعنی اینکه طرف مقابلم را نمیشناسم که کیست ضمن اینکه هر چیزی آنجا معنا میدهد. یکی آشغالش را زمین بریزد و دیگری در سطل آشغال هر دو معنی میدهد. به خاطر اینکه ما موظف نیستیم شبیه یکدیگر باشیم. ولی در تهران درون آپارتمان یک آئین نامه و مدیر دارید که میگوید حتی اگر از فرهنگ دیگری هم آمده اید، مجبور به رعایت قوانین مشخص هستید.
وقتی خانواده را به حاشیه میبرید، دیگر این نظام رفتارهای سیستماتیک و نظاممند وجود ندارد. آدمها دیگر در مقابل هم مسئولیتی ندارند و در این حالت هرکاری میتوانند بکنند. حالا یک بخشی از این کارها برخاسته از فرهنگ آنها است و بخشی توجیه آنهاست. یعنی خیلی وقتها ممکن است ببینید که در فرهنگش هم اینطور نیست، ولی تکنیکی پیدا کرده و معتقد است که به شما ربطی ندارد و ما اینطوری هستیم! که یا از سر تنبلی است یا حوصله نداشتن رفتاری را از خود بروز میدهیم.
اگر خانوادهای در این حاشیه رفت پس باید هر انتظار هر اتفاقی را داشته باشیم. مهمترین مشکل ما با خانوادههای حاشیه نشین، قابل پیش بینی نبودشان است. وقتی یک جامعه یا یک نهادی را به سمتی برود که غیرقابل پیش بینی باشد پس نظام مسائل آن میتواند همه مسائل طرح شده باشد. یعنی اکنون حتی پیش بینی نداریم که نظام مسائل خانوادههای حاشیه نشین چه مواردی است! یک جا ممکن است مسئله اعتیاد باشد و یک جای دیگر فقر یا حتی قتل باشد. اگر همین مسائل این خانواده را برشمریم لااقل تکلیفمان روشن است و میتوانیم کنترل کنیم، اما اگر الان نمیتوانیم کنترل کنیم بخاطر این است که این لیست را نداریم. تنها براساس یک منطق جامعه شناسی میتوان گفت که اینها بیشتر در خانواده با هم دعوایشان میشود و بیشتر درگیر اعتیاد میشوند. فقرشان که مشخص است، چون اگر پول داشت در حاشیه زندگی نمیکرد.
پیشنهاد میکنم دنبال یک نظام مسائل و مسائل مشخصی در این خانوادهها نباشیم، چون خودمان این نظم را از آنها گرفته ایم. ببینید! تولد مسائل اجتماعی از بحرانهای جامعه است. ولی در همین لیست مسائل اجتماعی هم یک نظمی را میبینید. شما میبینید که سازمان هان مختلف تحقیق میکنند و میگویند که مثلا آسیبهای اجتماعی این است و اصلا اطلس آسیبهای اجتماعی را داریم. یعنی در چه مناطقی چه چیزهایی مسائلی وجود دارد. همین مسئله که چنین چیزهایی وجود دارد را خوب ارزیابی نمیکنم، ولی همین قسمت که توانسته ایم تکلیف خودمان را روشن کنیم که در منطقه یک یا دو تهران چه مسائلی هست باعث میشود که قدرت کنترلش را پیدا کنیم، اما درباره خانواده در حاشیه این را هم نداریم که دقیقا چه چیزهایی در خانواده اتفاق میافتد.
وقتی خانواده، خانواده دارای امکاناتی نباشد، سطح شادابی خانواده پایین میآید. هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ اجتماعی، یعنی دیگر این خانواده خیلی حوصله درگیر شدن در فعالیتهای اجتماعی را ندارد. به جای اینکه دقیقا بگوییم مسائل اجتماعی چه مسائلی هستند با یک رویکردی بگویم که در این خانوادهها کاهش سرمایه اجتماعی را داریم. خانوادهای که دیگر به متن جامعه اعتماد ندارد و در این صورت دیگر مشارکتی نمیکنند و دیگر کم کم باورشان میشود که ما ربطی به اینها نداریم و نداشتن تعلق مهمترین خطر در پیوستن به آسیبها و مسائل اجتماعی است. بیسهای تئوریک قوی جامعه شناسی و مسائل اجتماعی میگوید اگر شما وصل به جایی نباشی و فقط به خانواده، شغل یا تحصلت وصل باشی امکان وقوع آسیبها و مسائل اجتماعی برایت هست. فکر میکنم یکی از مسائلی که با آن مواجه هستیم همین است که این اتصال را برقرار نکرده ایم و کم کم هم با برچسبهایی که به این افراد میزنیم، چه در سطح خرد و چه در سطح کلان خودمان به حاشیه رفتن و طرد شدن این خانوادهها از جامعه را تشدید میکنیم. غیر از مسائل سکونتگاهها به لحاظ اجتماعی هم اینها را طرد میکنیم.
وقتی شاداب نیست و مشارکت نمیکند قاعدتا باید درون خودش کنش هایش را مدیریت کند، چون بیرون هیچ چیز ندارد. پس این آدم اگر از نظر مالی به مشکل برمی خورد باید بر سر خود بزند نه اینکه بیایند بیرون و بر سر دیگری بزند. اگر اینجا درگیر اعتیاد میشود نمیتواند به کمپ فکر کند. وقتی بیمار میشود مجبور است در بدترین شرایط سر کند. ضمن اینکه فقط این خودش نیست که درگیر میشود بلکه کل خانواده اش بیمار میشوند و همه اینها وارد بطن جامعه میشود درحالی که ما فکر میکنیم ربطی ندارد. اینها در حاشیه هستند به جهت امکانات، ولی مسائل و مشکلاتشان کاملا در متن جامعه دیده میشود. اگر خیالمان راحت میبود که اینها در حاشیه هستند و همه چیزشان در حاشیه است، این همه مسئله نداشتیم، اما واقعیت اینگونه نیست.
نتایج پژوهشها را که مرور میکنید، نشان میدهد وقتی از طرف میپرسید که چرا قتل کردی یا دزدی، گویای این است که در یکی از این خانوادههای حاشیه نشین بوده و پاسخش این است که منابع نداشته است! عنوان میکند از فلان نقطه به تهران آمدم و دیدم که هست پس از آن استفاده کردم. راه دیگری هم بلد نبودم. ما نمیخواهیم بگوییم که یک قاتل، آدم خوبی است، اما او یک قتل زنجیرهای را در تهران انجام داده نه در حاشیه. پس خانوادهایی که به حاشیه رانده ایم، میتوانند مستعد انواع جرائم و مسائل اجتماعی باشند که خیلی به نظرم دنبال مشخص کردن یکی یکی اینها نباشیم. مگر اینکه شما پیشنهاد کاری را بدهید که حاشیه نشینهای یک جای خاص در حوزه خرد را بررسی کنیم که بیشترین مسائلشان چیست، اما اینکه این بررسی قابلیت تعمیم داشته باشد، نیست. حتی شرایط حاشیه نشینی از اینجا تا کرمان یا جای دیگر خیلی متفاوت است درنتیجه مسائل متفاوتی را تولید میکند.
*با توجه به اینکه مهمترین وجه مشترک اینها غیرقابل پیش بینی بودنشان است میتوان گفت که روشهای تحقیقات اجتماعی فعلی کمتر روی اینها جواب میدهد؟ چون هم پراکندهتر هستند و هم طیف بندی شان گسترده است و به این معنا نمیتوان نظام مساحتی آنها را گفت.با این قسمت بحثتان موافقم. ما برای هر کار و مسئلهای روش متناسبی داریم، اما یک وقتی به آنجا میرویم و روشهای نامتناسبی را استفاده میکنیم. یعنی اگر قرار است مسئله درون خانواده فرد را بررسی کنیم که اعتمادی به من و شما ندارد، چون ما را آدمهای تحصیلکردهای میداند که با آنها متفاوت هستیم، وقتی پرسشنامهای به او میدهیم، جواب نمیدهد. غیر از این است که اعتماد ندارد، شاید خیلی هم نداند که پرسشنامه چیست؛ به نظرش میخواهیم وضعیت او را بدتر از آنچه هست، بکنیم. چون در دید عامه مردم وقتی قصد مصاحبه با آنها را داریم میگویند از تلویزیون آمده اید؟ این شیر آبمان هم خراب است! حالا شما هرچه بگویید من جامعه شناس هستم گوششان بدهکار نیست. چون احساس میکند که شما برای یک تغییر ملموس و عینی در زندگی اش آمده اید. نتیجه اینکه من آنجا نمیتوانم پرسشنامه پر کنم. روش متناسبم چیست؟ آنجا اگر روش درست باشد من میتوانم یک الگوی قابل پیش بینی ارائه دهم که باز هم قابلیت تعمیم ندارد. پیشنهاد من ورود به کار کیفی است که نمیخواهیم تعمیم دهیم بلکه میخواهیم در یک محدوده چشم اندازی ترسیم کنیم که نفرات بعدی آن را تکمیل کنند. بعد اگر همه مان به این نتیجه رسیدیم که نظام مسائل در این مسئله این است این را قابل تعمیم میکنیم یا حداقل بافت آنجا را بشناسیم که وقتی پرسشنامه دستش دادم ایجاد اعتماد کنم. مثل اینکه دو ماه آنجا زندگی کنید یا در گفتگوی با آنها بدانیم که پاسخ هایشان درست است با خیر. علوم اجتماعی و روشهای پژوهش کاملا قادر است. البته هزینه اش بیشتر میشود، چون اگر بخواهید دو ماه آنجا زندگی کنید، یک شرایط خاصی دارد. اگر میخواهید بروید و مصاحبه کنید یا پرسشنامه دستشان دهید هم یک شرایط خاصی دارد. هزینه بیشتری میطلبد، زمان بیشتری و تخصصهای متفاوتی میطلبد. اگر قرار است به آنجا بروم و صحبت کنم به این دلیل که بخشی از مسائلشان به خاطر گمنامی آنها قابل پیش بینی نیست، باید با چند رویکرد وارد شوم. یعنی بدانم از نظر اجتماعی، روانشناسی چگونه هستند و درواقع از چند منظر نگاه کنم بعد وارد آن محیط شوم تا بتوانم اولویت بندی را انجام دهم. ولی خیلی وقتها ممکن است با نگاه تک بعدی وارد بررسی خانوادهها شویم.
یک نکته که در حوزه خانواده خیلی مهم است این است که همه صاحب خانواده اند و در عمل و پژوهش هچ متولی ندارند به این معنا که، چون همه ما در نهاد خانواده بزرگ شده ایم همه مان نظر داریم و درست هم هست. من و شما در مورد خانواده نظر داریم که بخشی از آن ممکن است بازتاب تجربه زیستی ما باشد و بخشی تخصص ما و بخشی هم دریافتهای کلی ما باشد که فرقی نمیکند. آسیب جایی به وجود میآید که آدمهایی که به سراغ خانوادههای حاشیه نشین میروند فکر میکنند این نهاد خانواده همان نهاد خانوادهای است که همیشه میتوانم در موردش نظر دهم. در مورد خانواده حاشیه نشین فردی باید نظر دهد که در این حوزه کار کرده باشد. درواقع فردی که در حوزه مسائل اجتماعی کار کرده باشد و به لحاظ روشی به روش کیفی مسلط باشد.
خانوادههایی هستند که با خیل مسائل مختلفی درگیرند. مثلا بحث سلامت ممکن است تخصص یک جامعه شناس نباشد، ولی در بحث سلامت روان یک تخصص ویژهای میخواهد که ببینیم اصلا آدمهایی هستند که به لحاظ سلامت روانی و سلامت جسمی برای پرداخت به این مسائل سالمند هستند؟ شاید من نتوانم تشخیص دهم که این فرد الان دچار یک اختلال شخصیتی خیلی سنگین است و او را به عنوان یک آیتم در نظر بگیریم که شامل همه افرادی که حاشیه نشین هستند، بشود. من با چه وزنهای این را وزن کرده بودم؟ پس در اینجا نیازمند یک تیم پژوهشی در کنار خودم هستم که بتوانیم هر کدام سهم خودمان را انجام بدهیم و بعد کنار بنشینیم و ببینیم فراوانی این مسائل یا اشتراکاتی که در کارمان داشتیم چه مواردی است. پس اینها مسائل خانواده حاشیه نشین در آن منطقه است. بعد چند جا که مطالعه شد، میتوانید کلیت آن را تحلیل کنید و بگویید که مثلا فرضا موضوع اعتیاد به همه اینها میآید، چون فرضی که در اعتیاد است این است که افرادی که به سمت مواد مخدر میروند خیلی دلشان میخواهد منزوی شوند و یک مسکن آنی داشته باشند و شاید به خاطر شرایط سختشان دنبال مسکن آنی اند پس در همه جا معمولا تکرار میشود، ولی در همه شان ممکن است خشونت خانگی اتفاق نیفتد، چون آدمهایی که خودشان با خودشان هستند خیلی حوصله ندارند که بخواهند وارد یک دعواها و مسائل دیگر شوند. اینها درواقع پیش فرض هست، ولی روشهای علوم اجتماعی در جمع بندی بحث در تمام موارد میتواند با یک روش مختلف و متفاوت پاسخ سوالتان را بدهد و از این جهت مشکلی نداریم.
*پس ما باید دنبال یک فراتحلیل باشیم که تحلیلهای مختلف را با همدیگر نسبت دهد. آیا اصلا تحلیلهای کیفی اینچنینی در حوزههای حاشیه نشینی در تهران و کرج و جاهای مختلف وجود دارد؟ببینید! تحلیل کیفی جدی در پژوهشهای خانواده داریم. در مورد خانوادههای حاشیه نشین کمتر است نه اینکه نیست. اگر بخواهیم دقیقا سراغ این موضوع برویم شاید خیلی دیگر کم باشد و، ولی هست. مثلا محققی دیده که در فلان محله تهران بحث تن فروشی را داریم. از یک مسئلهای که برایش آلارم داده بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که اینها حاشیه نشین هم هستند. یعنی از این به خانواده حاشیه نشین رسیده است. درواقع این کارها هست که اتفاقا مرور این پیشینهها به کار خیلی کمک میکند و جمع اوری اینها به شکلی که حتی برخی اسناد را داشته باشیم یعنی قوه قضائیه یا نیروی انتظامی یکسری از اسنادتان را در اختیار ما بگذارند. البته ما در این حوزه خیلی اطلاعات دقیقی نداریم که اگر یک فردی مرتکب جرم یا آسیبی شده، کجا زندگی میکرده؟ آیا میتوانیم قانونی برقرار کنیم؟ تمام نظریههای ما براساس همین است که میبینم یک چیزی در جایی زیاد تکرار میشود و بعد ریشه یابی میکنم. آیا میتوانیم پرونده هایمان را بیرون بیاوریم که در مورد فلان مسئله خاص یا آسیبی که در جامعه وجود دارد این نظم هست که مثلا ۵۰ تا ۶۰ درصد آن تولید خانوادههای حاشیه نشین است. این کار میتواند اتفاق بیفتد، ولی کار کیفی هم در حوزه خانواده به طور کلی خیلی خوب انجام شده و دارد انجام میشود. درواقع به نحوی به سمت این رویکرد رفته ایم که این اتفاق بیفتد، ولی در حوزه خانواده حاشیه نشین با متغیر اصل حاشیه نشینی رویکردهای دیگر خیلی وارد شده اند و در کنارش به خانواده هم پرداخته اند.
/انتهای بخش دوم/ ادامه دارد...