مبانی نظام تربیتی استاد علی صفائی/ بخش سوم
مرحوم استاد همانند بسیاری از اندیشمندان اسلامی به ضعف اندیشه غزالی و دکارت اشاره‌کرده و از پذیرفتگی وجود خویش در جمله من شک می‌کنم سخن گفته است اما فراتر از آن به این نکته ظریف اشاره دارد که شک آغاز اندیشه نیست بلکه آغاز کار با سؤال است.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ پیش‌تر عنوان شد که امروزه نیاز به دستیابی به طرح نظام تربیتی اسلام بیش‌ازپیش احساس می‌شود؛ نیازی که با توجه به عدم توفیق تجربه‌های آموزش‌وپرورش و آموزش عالی در اسلامی یا اسلامی‌تر کردن مراکز آموزشی و ناکامیابی نسل ما در ایجاد خط انتقال معارف و اعتقادات دینی به نسل نوپیدا به زخمی کهنه و رنجی مزمن بدل گشته است.

در همین رابطه در سلسله نوشتار بر آنیم تا در قالب مرسوم و آکادمیک به بررسی اندیشه‌های تربیتی استاد صفایی بپردازیم و اولین گام را با ترسیم اجمالی مبانی اندیشه تربیتی استاد در سه حوزه جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی برداریم.

سومین و آخرین بخش بحث به ترسیم مبانی معرفت‌شناسانه نظام تربیتی اسلام از نگاه استاد صفایی اختصاص دارد. معرفت‌شناسی، مقوله شناخت و معرفت را موردتوجه قرار داده و زاویه‌های گوناگون به آن می‌پردازد. گفتگو از امکان شناخت و ضرورت آن، روش و منابع شناخت و ارتباط میان این منابع و همچنین بحث از مراتب شناخت و آگاهی و آفات آن از شاخص‌ترین موضوعات بحث معرفت‌شناسی است.

اندیشه تربیتی مرحوم استاد از مبانی ویژه‌ای در حوزه معرفت‌شناسی برخوردار بود که بحث مستقل از آن می‌تواند عمق و استحکام این اندیشه را بیش‌ازپیش روشن کند.

1. امکان شناخت 

یکی از اصلی‌ترین سؤالات در معرفت‌شناسی در خصوص امکان رسیدن به شناخت است؛ سؤالی که در مواجهه با آن سفسطه درگذشته شکل گرفت و در دوران جدید ایده‌­آلیسم. در سفسطه امکان معرفت نفی می‌شد و در ایده‌­آلیسم وجود چیزی برای شناخت انکار می‌گردید.

برخی از فیلسوفان معاصر ما به هنگام آغاز گفتگوهای فلسفی خود به این نکته توجه کرده و در آغاز گفتگوی فلسفی خویش بجای رعایت سنت سلف در شروع بحث از وجود گفتگوی خویش را از مقوله شناخت آغاز کرده و ابتدا به نفی شبهات ایده­الیسم پرداختند.

استاد در ترسیم نقطه آغازین اندیشه ابتدا به دوگانگی شبهات سوفیسم و ایده­آلیسم توجه کرده و سپس راهی عرضه می‌کند که سالک را از پرداختن به شبهات این دو در فضای اعتقادی بی‌نیاز می‌گرداند و آن آغاز کردن کار از حضوریات است.

در علوم حضوری جایی برای تردید نیست؛ زیرا فاصله‌ای میان عالم و معلوم نبوده و تردید در صحت علم و وجود معلوم حضوری ممکن نیست. مروری بر شبهات مطرح‌شده در مورد نفی علم و نفی واقعیت نشان می‌دهد که تقریباً همهٔ این شبهات در فضای علم حصولی مطرح‌شده و علم حضوری سلیم از ایرادات به نظر می‌رسد.

این شروع متفاوت در مقایسه با نوشته‌های بزرگانی مانند علامه طباطبایی قابل‌تأمل است که در کتاب روش رئالیسم با رویکردی تازه مباحث فلسفی را از مباحث شناخت آغاز کرده ولی در فصول آغازین چاره‌ای جز رفع شبهات ایده‌الیست‌ها و سوفیست‌ها ندیده است.

استاد نه فقط در آغاز متفاوت نشان می‌دهد بلکه در ادامه نیز در ایجاد سازمانی فکری بر اساس حضوریات موفق عمل کرده و در دو کتاب تفسیر سوره توحید (مجموعه تطهیر با جاری قرآن) و روش نقد ج 1، همهٔ مبانی مهم عقیدتی را بر همین پایه به اثبات رسانده است.

در میان مسلمین غزالی و در عصر جدید دکارت پس از تردید در تمامی تفکرات پیشین خود و در جستجو برای رسیدن به پایه‌ای برای ساختار اندیشه خود از شک خود به‌عنوان پایه تردیدناپذیر بهره می‌گیرد و جمله معروف من شک می‌کنم پس هستم را بیان می‌کند. 

مرحوم استاد همانند بسیاری از اندیشمندان اسلامی به ضعف اندیشه غزالی و دکارت اشاره‌کرده و از پذیرفتگی وجود خویش در جمله من شک می‌کنم سخن گفته است اما فراتر از آن به این نکته ظریف اشاره دارد که شک آغاز اندیشه نیست بلکه آغاز کار با سؤال است. همان چیزی انبیاء خدا در آغاز برخورد خود با اقوامشان طرح می‌کردند که تعابیری مانند این تذهبون و اتترکون فی ما ههنا آمنین ... از آن حکایت داشته و نماز پرسش‌برانگیز رسول خدا در سه سال اول دعوتش در آن ریشه دارد. آن سؤال حقیقی است و زاییده کنجکاوی انسان ولی این شک دستوری و غیرواقعی و فاقد دلیل[1].

 

2. روش شناخت 

نیاز و کنجکاوی، انسان را به شناسایی از خویش و از هستی دعوت می‌کنند. انسان در فاصله‌ی تولد و مرگ، ناچار گام‌هایی برمی‌دارد که می‌توانند انتخاب انسان باشند و می‌توانند تلقین و تقلید و تحمیل و... . انسان، هنگامی انسان است که با تمام وجودش حرکت کند و با انتخاب خویش گام بردارد. برای این انتخاب ناچار است شناخت‌هایی به‌دست بیاورد و همین ضرورت است که انسان را به شناسایی خویش و هستی می‌خواند.

 انسان برای رسیدن به این شناخت‌ها، روش‌هایی را دنبال کرده و این شناخت‌ها، فلسفه‌ی او را تشکیل می‌دهند. هر انسانی ناچار فلسفه‌ای دارد و این فلسفه خواندنی نیست که یافتنی است. آنچه می‌توان آن را خواند، تاریخ فلسفه و افکار فلسفی است. برای این‌چنین بینش و فلسفه‌ای، انسان نیازمند روش و منطقی خواهد شد.

 تخیل روش روزگارانی است که تجربه‌های او ناچیز بود و جواب سؤال‌هایش را نمی‌داد و کنجکاوی‌اش را پاسخ نمی‌گفت، انسان از تخیلش کمک می‌گرفت و با پای خیالش راه می‌رفت و به سرزمین خرافه‌ها و اساطیر می‌رسید.

 با سازمان گرفتن تدبرها و گسترش تجربه‌ها، زمینه برای استدلال و تفکر فراهم شد و انسان از روش تخیل به تفکر و استدلال رو آورد و خیال‌ها و خرافه‌هایش را درهم شکست. این شکستن آسان نبود و یک بار انجام نشد... چه‌بسا که تا امروز هم در اعماق ذهن او خانه داشته باشد.

آن‌ها که غوغای استدلال و نارسایی فکر رنجشان می‌داد، از این روش بیزار شدند و به دنبال راه دیگری رفتند. انسان گذشته از خیال و منهای فکر از دل و از قلب هم برخوردار بود. این‌ها معتقد شدند که دل جام جهان‌نماست. دل آیینه‌ای است بزرگ‌تر از تمام هستی. اگر این آیینه زنگارش را بریزد و غبارش را بزداید، تمام هستی در آن جلوه خواهد کرد.

 چیزی نگذشت که اشراق و شهود هم گرفتار همان اختلاف‌ها و قیل‌وقال‌ها شد و کشف‌ها با یکدیگر به جنگ نشستند. این بود که اشراق و استدلال به یکدیگر دست دادند... تا کمبودها را تأمین کنند و یکدیگر را تکمیل نمایند. این هماهنگی در فلسفه‌ی مسلمین زمینه پیدا کرد و بارور شد.

اما در عصر جدید با فرانسیس بیکن، تکیه بر تجربه و آزمایش شروع شد. بت‌های گوناگون شکسته گردید. دامنه‌ی علوم گسترش یافت. در این سطح، شناخت به خاطر شناخت، جای خویش را به شناخت به خاطر بهره‌برداری سپرد. فلسفه با علم جا عوض کرد و صنعت پیشرفت سریعی نمود.

با گسترش علوم و کمبود تجربه‌ها و آزمایش‌های وسیع، ناچار نمونه‌برداری و بررسی یک پدیده جای استقراء را گرفت و یا در کنار آن نشست و برای شناخت از این روش استفاده شد. این روش، در یک قسمت و در جایگاه‌های محدود اشکالی سبز نمی‌کرد. اما در یک سازمان فکری منظم، این نمونه‌ها نمی‌توانستند پایه‌ی فکری محکمی باشند و استوانه‌ی نیرومندی.

با ظهور کوانتوم و نسبیت و با فاجعه‌ی جنگ جهانی، علم از قاطعیت خویش دامن کشید و به قوانین آماری و حساب احتمالات رو آورد و فلسفه را به خود راه داد. در این مرحله تجربه، حدس و نظریه، استدلال و قوانین آماری زمینه‌ساز علوم بودند.

 این آخر سرها، سورکین، در کتاب خداوند دو کعبه، اشراق و دل آگاهی را بر آگاهی و خرد آگاهی اضافه کرد و به‌این‌ترتیب از نظریه، استدلال، تجربه و اشراق، یکجا بهره گرفت و این‌ها را باهم جمع نمود[2].

 

 یک دسته‌ی دیگر از روش‌ها و منطق‌ها هستند که با طرح و پذیرفتن اصول و قانون‌هایی، به سراغ تحلیل و تفسیر حادثه‌ها می‌روند. این اصول؛ مثل اصل تضاد و اصل تأثیر متقابل و اصل تحرک و تکامل و اصل تبدیل کمیت به کیفیت در منطق دیالکتیک و مثل اصل جهش درروش پوپر، خود احتیاج به اثبات دارند و نیازمند روش‌های سابق؛ روش استقراء و آمار و یا روش تمثیل و نمونه‌برداری و یا برهان و استدلال.

 آنگاه با ثابت شدن این اصول، مسائل این‌گونه بررسی می‌شوند، نه تنها و بریده، بلکه درمجموع و وابسته؛ و نه در حال بودن، بلکه در هنگام شدن؛ و نه محتاج به بیرون که فقط همراه با خود.

 البته این اصول تا آنجا که اثبات بشوند، می‌توانند ما را درروش شناخت کمک کنند؛ چون این اصول، خود روش جداگانه‌ای نیستند، بلکه شرایطی هستند که باید هنگام به‌کار گرفتن روش‌ها، از آن‌ها استفاده کرد و با آن‌ها همراه بود. همان‌طور که منطق علمی، توضیح شرایطی است که باید پژوهشگر در کنار روش‌هایش از آن برخوردار باشد.

 روش‌ها یا بر اساس تخیل است و یا استدلال و استنتاج و یا اشراق و یا آزمایش و استقراء و یا نمونه و تمثیل و یا نظریه و حدس مبنی بر تجربه. و استدلال شامل روش‌های گوناگونی است که حتی تحلیل ریاضی را هم در برمی‌گیرد.

 انسان به خاطر رسیدن به شناخت‌ها، از این روش‌ها بهره‌برداری کرده است و برای رسیدن به معرفت جامع کوشیده است. ما اگر بخواهیم بیشتر و بالاتر از ادراکات حسی گام برداریم و علوم خویش را گسترده‌تر کنیم، چاره‌ای جز نتیجه‌گیری و استنتاج و تفکر نداریم. درحالی‌که این تفکر باید بر پایه‌ی یقین و یا تجربه[3] استوار شود و از خرافه‌ها و اصول پذیرفته‌شده، غربال گردد.

 در این سطح، ما در منطق و روش شناخت، به مواد فکری، به شکل فکری، به روش فکر کردن نیازمندیم؛ همان‌طور که در یک ساختمان به این هر سه محتاجیم. مادام که روش فکر کردن و مطالعه کردن به‌دست نیامده باشد، منطق صوری کاری از پیش نمی‌برد. تنها در کنار روش و مواد است که منطق صوری، با شکل‌های گوناگونش بازده دارد و بهره می‌دهد. درحالی‌که خود نیز بارور و سرشار گردیده و پیش رفته است.

 پس از آزادی و آموزش و یادآوری، همراه با تدبر و تفکر و تعقل است که شناخت‌های عمیق به‌دست می‌رسند، آن‌هم شناخت نه به خاطر شناخت و نه به خاطر بهره‌برداری، بل به خاطر رشد؛ چون تنها با این شناخت است که فاجعه‌ی تمدن و بن‌بست صنعت، درمان می‌شود و راه‌حل می‌گیرد.

 هنگامی‌که شناخت، از تدبر و تجربه، از تفکر و استنتاج، از سنجش و نظارت و تعقل برخوردار بود، دیگر نه خرافه‌ای مطرح خواهد شد و نه فاجعه‌ای؛ چون انسان پیش از آنکه علم و قدرتش زیاد شود، خودش زیاد شده و به حاکمیت رسیده و می‌تواند به تمام دارایی‌هایش جهت بدهد و آن‌ها را رهبری کند؛ که رشد همین جهت دادن و رهبری کردن و زیادشدن انسان است، نه تکامل استعدادها و شکوفایی نیروهای او.

با آزادی (تزکیه)، آموزش (تعلیم) و یادآوری (تذکر) همراه با ارزیابی (تدبر)،  نتیجه‌گیریگیری (تفکر)

و سنجش (تعقل)، روش تربیتی اسلام شکل می‌گرفت. اسلام با این روش، انسان را کمک می‌داد، تا خویشتن را بسازد و به شناخت‌ها، عشق‌ها و حرکت‌هایی دست بیابد.

 این روش تربیتی مسخ انسان نیست؛ که زمینه‌ی ساز آزادی اوست[4]، تا در هر حال حق انتخاب برای انسان باشد[5]. انسان با انتخاب این روش می‌تواند به بینش و شناخت و جهان‌بینی و آرمان‌ها و ایدئولوژی و احساس اسلامی دست بیابد.

 این منطق و روش شناخت اسلامی است که تا این حد سرشار و بارور است، که هم مواد فکری می‌دهد، هم‌شکل فکری و هم روش فکر کردن را. در منطق صوری، بیش از شکل فکری و روابط فکری، چیز دیگری نیست. همان‌طور که در منطق علمی جدید هم بیش از چند توصیه و سفارش و راهنمایی نیست. بیش از یک طرح ارزنده در دست نیست. طرحی که از امکان پیاده شدن و مراحل عملی نشدنش حرفی نیست.

 در این منطق، پیشنهاد می‌شود که یک محقق باید آزاد بشود و سپس در هر علمی از این متد و روش خاص استفاده کند، اما از چگونگی آزاد شدن، گفت‌وگویی نیست و نمی‌تواند این آزادی را به وجود بیاورد و نمی‌تواند سیستمی برای پاک‌سازی و آموزش و یادآوری داشته باشد.

 این منطق، متکی به نصیحت و دستور است؛ نه زمینه‌ای دارد و نه ریشه‌ای. و درنتیجه، نه زایشی دارد و نه شکوفه‌ای، جز فاجعه‌ی جنگ و بن‌بست عصیان[6].

 

3. منابع شناخت

انسان برای رسیدن به شناخت از منابع مختلفی بهره می‌گیرد؛ منابعی که به‌تدریج و در سیر رشد انسان در اختیار او قرار داده می‌شود. درک مراحل رشد شناختی انسان می‌تواند منابع شناخت و سهم هر یک مشخص‌تر کند.

در فلسفه و عرفان شرق، این مسئله مطرح‌شده که شعور برابر باوجود است و هر چه درجه‌ی وجودی یک پدیده بالاتر بیاید به همان اندازه درجه‌ی شعور و آگاهی او بالاتر می‌رود. در قرآن بدون هیچ‌گونه استعاره و تشبیهی به تمام پدیده‌ها این شعور نسبت داده می‌شود؛ کُل قَدْ عَلِمَ صَلوتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ؛ (نور، 41) و اُمَمٌ اَمْثالُکُمْ (انعام، 38) این شعور وجودی در انسان رفته‌رفته تکامل می‌یابد و به شعور حسی و شعور احساسی می­رسد. این­ها آگاهی‌های حسی و تجربه‌های ماست، که از مرحله‌ی شناخت اثر تجاوز نمی‌کند[7].

من بیش از یک مقدار عکس‌برداری و علامت نگاری چیزی ندارم. سپس به‌واسطه‌ی یک عامل دیگر این عکس‌ها و علامت‌ها، به دیدن، بوییدن و یافتن تبدیل می‌شوند. این عامل چیست؟ از پیش این عامل را بانام‌هایی؛ مثل روح و نفس نام‌گذاری کرده بودند، گرچه کاملاً از بودش مطلع نبودند، اما نمودش را دیده بودند و نامش را هم گذاشته بودند.

سپس هوش و حافظه پدیدار می‌شوند و سپس تعمیم و تجرید و سپس نتیجه‌گیری و سپس به سنجش و نقد ارزیابی و انتخاب منتهی می‌شود. در این مرحله خودآگاهی و نقد آگاهی‌ها در انسان شروع می‌شود. و از این‌همه بالاتر، آن علم و آگاهی و ادراکی است که هر کس از وجود خویش دارد؛ از دردها و خوشی‌ها و حالت‌های گوناگون خویش.

...این احساس یک احساس برتر است که هیچ‌کدام از آن واسطه‌های سابق در آن نقش ندارند. البته همان‌طور که در مغز و قلب انسان اندام‌ها و سلول‌هایی برای کار فکر وجود دارد، می‌تواند در انسان اندام‌ها و ابزارهای دیگری هم برای این درک و این آگاهی و این علم حضوری و این وجدان وجود داشته باشد.

 ما می‌توانیم به این آگاهی بلاواسطه، دل آگاهی یا اشراق یا هر چیز دیگری نام بدهیم، که از ابزار مادی هم بهره می‌برند. در هر حال این آگاهی یک مرتبه‌ی عالی‌تر از شعورها و آگاهی‌ها و خودآگاهی‌هاست.

 و درست همین مرحله از آگاهی است که می‌خواهند در عرفان شرق به آن نائل شوند. ازآنجاکه این حد از آگاهی همراه با وسعت وجود انسان و حضور او صورت می‌پذیرد، آن‌ها به زیاد کردن و وسعت دادن و گسترده کردن خویش می‌پردازند و دیوارها را می‌شکنند تا با حضور خویش در هستی، به هستی آگاه شوند.

اشراقی که حتی در عرفان مسلمین مطرح‌شده به معنای امروزی اشراق نیست که منبعش را دل معرفی می‌کنند. اشراق یعنی ادراک بلاواسطه‌ی انسان از خویش و از هستی. اشراق هنگامی است که وجود انسان حدودش را می‌ریزد و دیوارهایش را می‌شکند. ما دل و احساس را منبع شناخت و آگاهی نمی‌دانیم و به دنبال پاسکال مثل خیلی از مارکسیست‌ها و دانشمندان مسلمان سینه نمی‌زنیم.

 مراد استاد از شناخت‌ها حضوری همان است که در فلسفه از آن به علم حضوری یاد    می‌شود. این تعبیر نشان می‌دهد که تأملات و تجربیات درونی موردنظر ایشان نبوده و همین است که از نگاه ایشان دل و درون به‌عنوان منبع شناختی مانند عقل نیستند که با آن ما معلوم‌هایمان را بیشتر می‌کنیم و به شناخت‌های بیشتری می‌رسیم.

در نگاه استاد تجربه در همهٔ اشکالش می‌تواند منبع شناخت تلقی گردد. این اشکال در بحث روش شناخت موردگفتگو قرار گرفت.

استاد عقل را قوه مقایسه و سنجش دانسته و آن را یکی از منابع شناخت به‌حساب می‌آورد؛ قوه‌ای که با مقایسه میان تصویرهای ذهنی ما را به تجرید و درک کلیات نائل کرده و به همراهی فکر یعنی قوه استنتاج امکان تعمیم و استدلال و نقد را فراهم می‌آورد.

و پس از رسیدن به حد تعمیم و تجرید و توان استدلال و همراه با خودآگاهی، نظارت عقل پدیدار می‌گردد و سنجش میان اهدافی پیشاروی و راه‌های وصول به هر یک در پرتو عقل صورت می‌گیرد.

 

4. ارتباط میان منابع شناخت

در بینش علمی راه شناخت، حس؛ موضوع، نمودها و رابطه‌ها؛ روش، تجربی؛ نتیجه، احتمالی؛ ویژگی، ابطال‌پذیری؛ مسائل ثلاثی - اثبات شی‌ء لشی‌ء- است.

 در بینش فلسفی راه شناخت، عقل؛ موضوع، بودها واصل وجود؛ روش، برهانی؛ نتیجه، قطعی؛ ویژگی، عدم ابطال‌پذیری؛ مسائل، ثنایی - مفاد کان تامه است -.

 در بینش عرفانی راه شناخت، قلب؛ موضوع، تمامی وجود؛ روش کشف و شهود بر اساس سلوک و تزکیه؛ نتیجه، یقینی؛ ویژگی، عدم ابطال‌پذیری؛ مسائل، نه قضایای ثلاثی و نه ثنایی، بل حضور اعیان و اشیاء، نه صور تصوریه و تصدیقیه، است.

 در بینش دینی راه شناخت وحی است ولی وحی تنها یک مقدار احکام و دستورات منقول نیست که روش‌هایی هم هست که در وجود رسول و یا هر معتقد دیگری به کار می‌افتد و بر اساس این حیات سمع و بصر (تجربه) و قلب (شهود) و عقل و فکر (استدلال)، همراه رزق‌های جدید، از ختم و قفل و غشاوه[8] نجات می‌یابد و می‌تواند یقین‌های کاذب و شهودهای مختلف و مخالف را داوری کند و راه‌های یقین و شهود را کنترل نماید و از سلطان شیاطین و وساوس جلوگیر باشد کهان عبادی لیس لک علیهم سلطان[9].

 اساس بینش دینی در همین روش به جریان انداختن و رویاندن وجود انسان است تا مرحله‌ی استغلاظ و استقلال.

 آن جا که تجربه و کشف و برهان می‌مانند و گرفتار می‌شوند، وحی هر سه را کمک می‌نماید و به تنظیم رابطه‌هایی می‌پردازد که علم و فلسفه و عرفان از درک آنها و درک ضابطه‌هایش عاجزند و به آن پی نمی‌برند. و همین نکته سر احتیاج انسان به وحی و نیاز زمین به آسمان است؛ و باز تأکید می‌کنم که وحی یک راه نیست بلکه تنها راه است. هیچ گاه ترکیبی از فلسفه و عرفان و اخلاق عقلی و هنر و ناسیونالیزم نمی‌تواند به ادعای آن جناب ازیادرفته، جایگاه جدیدی بسازد و جایگزین مذهب شود. که اینها حتی در یقین‌ها احتیاج به معیاری دیگر دارند که کذب و صدق یقین و اختلاف شهودها را داوری کند و برای تجربه چهارچوب و طرح جامع را در نظر بگیرد[10].

5. مراتب شناخت دینی

دریافت‌های دینی هماهنگ با سلوک انسان و متناسب با موقف و منظر او از ویژگی‌های خاصی برخوردار می‌شوند. در آغاز سلوک انسان از دریافت‌های فکر و عقل خویش برخوردار است. اما بافکر، شناخت‌ها سبز می‌شوند و حرکت‌ها شروع می‌شوند. ولی باید توجه داشت که فکر همچون بذری است که درزمینه‌ی ذهن ما می‌روید. این بذر به آبیاری و پاسداری نیاز دارد.. این است که فکر، ذکر می‌خواهد و یادآوری. و فکر و ذکر، عهد می‌خواهد و پیمان. فکر به‌تنهایی می‌میرد و در تنهایی جوانه نمی‌زند؛ اما همراه پاسداری و ذکرها و همراه آبیاری‌ها، سر می‌کشد و جان می‌گیرد و به پیمان و عهد می‌رسد؛ و به عشق و طلب می‌رسد؛ و به تمرین و ورزش می‌رسد؛ و درنتیجه به عمل می‌رسد و در عمل، تولد می‌یابد.

با عمل و حرکت، همان شناخت‌ها و عشق‌ها نیرومندتر می‌شوند و به‌یقین می‌رسند. با حرکت و عمل و با عبادت، یقین ریشه می‌دواند[11]. با یقین هم، به شهود و دیدار و به لقاء می‌رسند و با یقین پرده‌ها می‌روند و بدون واسطه، مسائل درک می‌شوند[12]. و این پیداست که به دنبال شهود، حرکت است؛ و پس از تشهد، تسلیم.  این‌گونه مسائل به دنبال می‌آیند: فکر  ذکر  عهد  عمل  یقین  شهود  تسلیم.

دربرشی دیگر به موضوع استاد هدایت‌های دینی را به دو دسته تقسیم می‌کند هدایتی برای همهٔ مردم، هدایتی است که هنوز همراه ریب و خلط و شک و شرک است و هدایتی خاص یا بینات هدایت، که از مرحله‌ی تقوا آغاز می‌شود و بدون ریب و خلط است و این بینات به فرقان و تفکیک می‌رسد که اهداف و روش‌ها و اعمال متشابه و درهم را مشخص و جدا می‌سازد و به فرقان راه می‌یابد که: ان تتقوا الله، یجعل لکم فرقاناً [13] این فرقان، سرتاسر اهداف و روش‌ها و اعمال آدمی را زیرپوشش می‌گیرد.

 هدایت به نقش آدمی به‌جای شغل او، و هدایت به وضعیت و موضع‌گیری، به‌جای شرایط و موقعیت‌ها، و هدایت به مسؤولیت‌ها، به‌جای افتخار به نعمت‌ها و تظاهرها و خودنمایی‌ها، هدایت‌هایی است که آدمی را با ظرفیت و باظرافت همراه می‌سازد و به‌جای کثرت نعمت و حرص و بخل و حسد و حزن و خوف بر نعمت‌ها، او را به کوثر و بهره برداری زیاد و خیر کثیر می‌رساند و همین است که نقش هدایت دینی و هدایت قرآن، با نقش تربیتی و شفاء دل‌ها و سینه‌ها همراه است و آدمی از حسد و حرص و بخل و ریاء و تظاهر نجات می‌یابد.

 

6. تربیت و اثر آن بر انواع شناخت‌ها

از نگاه استاد تربیت بر فلسفه و عرفان و علم مقدم است؛ زیرا تربیت مادر فلسفه و فلسفه مادر علم و عرفان است. درست است که مباحث از وجود و مراتب آن آغاز می­شود ولی شناخت وجود عام، در ذهن انسان شکل می‌گیرد و تجرید و تعمیم می‌یابد، ولی شناخت انسان و شناخت بلاواسطه‌ی انسان از وجود خودش و از جهان بیرون و از وجود مطلق، و زایاندن این شناخت‌ها مربی می‌خواهد و روش می‌خواهد. و این روش را در مبحث تربیت باید ارزیابی کرد و به‌دست آورد. آن‌هم تربیتی که بتواند در بلبشوی درون و بیرون انسان دست‌به‌کار شود؛ و منتظر فرصت‌های بلامزاحم نماند که انسان از آغاز تا فرجام با شیطان و نفس و دنیا همراه و همگام است. حتی در بهشت با اینها بوده است.

 تربیت در اجرا و عمل بر فلسفه و عرفان و علم مقدم است، گرچه در طرح پس از شناسایی وجود مطلق و وجود انسان و استعدادها، آفت‌ها و مشکلات و موانع مشخص می‌شود

تربیت روش است و به همین جهت بر این‌همه تقدم دارد و بنیاد و اصل آنهاست. و همین است که انبیاء پیش ازآن‌که از فلسفه و عرفان و هنر و علم حرف بزنند، همین روش را به‌کار گرفته‌اند و از ادراکات حضوری انسان، قدر انسان و استمرار انسان و ترکیب انسان را به‌دست او داده‌اند

و همین نکته باعث شده که ما تربیت را اصل بینش دینی و بینش دینی را اصل فلسفه و عرفان و علم معرفی کنیم که دین آمده تا به عقل و قلب و تجربه‌ی انسان بدهد و بیاموزد و نیامده که از اینها عصا و ردا و دستار بگیرد.

در همین‌جا مناسب است که به یک سؤال دیگر توجه بشود چرا ما مسائل تربیت را اصل قرار داده‌ایم و سایر مسائل را فراموش کرده‌ایم؟

 این درست است که فلسفه مادر عرفان و علم است؛ ولی تربیت، مادر فلسفه است؛ که منطق فلسفه در منطق صوری خلاصه نمی‌شود و روش شناخت بر شناخت مقدم است و در این روش به مواد فکر و شکل فکر و شرایط فکر باید توجه داشت.

 گرچه مباحث از وجود و مراتب آن آغاز می‌شود، ولی شناخت وجود عام، در ذهن انسان شکل می‌گیرد و تجرید و تعمیم می‌یابد، ولی شناخت انسان و شناخت بلاواسطه‌ی انسان از وجود خودش و از جهان بیرون و از وجود مطلق، و رساندن فرد به این شناخت‌ها مربی و روش می‌خواهد. و این روش را در مبحث تربیت باید ارزیابی کرد و به‌دست آورد. آن‌هم تربیتی که بتواند در بلبشوی درون و بیرون انسان دست‌به‌کار شود؛ و منتظر فرصت‌های بلامزاحم نماند که انسان از آغاز تا فرجام با شیطان و نفس و دنیا همراه و همگام است. حتی در بهشت با این­ها بوده است.

 تربیت در اجراء و عمل بر فلسفه و عرفان و علم مقدم است، گرچه در طرح پس از شناسایی وجود مطلق و وجود انسان و استعدادها، آفت‌ها و مشکلات و موانع مشخص می‌شود و سپس با شکر و کفر و معرفت و عبرت تغذیه می‌کند و به شهود می‌رسد و با علم و تجربه‌ها دادوستد می‌نماید؛ ولی خود به‌حکم اینکه روش است بر این‌همه تقدم دارد و بنیاد و اصل آنهاست. و همین است که انبیاء پیش ازآن‌که از فلسفه و عرفان و هنر و علم حرف بزنند، همین روش را به‌کار گرفته‌اند و از ادراکات حضوری انسان، قدر انسان و استمرار انسان و ترکیب انسان را به‌دست او داده‌اند؛ و با این کلیدها جهان بیرون حق و اجل و نظم و جمال آن را رقم‌زده‌اند و رب‌العالمین و مبدأ و منتهای هستی را نشان داده‌اند و به حکومت او دعوت کرده‌اند و کمر هم‌بسته‌اند.

 و همین نکته باعث شده که ما تربیت را اصل بینش دینی و بینش دینی را اصل فلسفه و عرفان و علم معرفی کنیم که دین آمده تا به عقل و قلب و تجربه‌ی انسان بدهد و بیاموزد و نیامده که از اینها عصا و ردا و دستار بگیرد.

 آن جا که انسان می‌ماند، دین او را پیش می‌برد و بینش دینی او را تأمین می‌نماید. این درست است که با علم نکته‌های دین و نهفته‌های آن آشکار می‌شود و با مسائل و معارف حکمت خلاصه‌ها توضیح می‌یابد و با شهود و کشف بزرگان متون روایات آشکار می‌گردد و در این رابطه‌ی متقابل مبانی دینی و احکام و آثار، بازیابی می‌شود، ولی بینش دینی در هیچ مرحله از مراحل کار خویش بر غیر مبانی خودش تکیه ندارد، و از روش و جریان فکری و قلبی و علمی دیگری بهره نمی‌برد؛ که اینها محتاج آن روش و آن بینش هستند. مبانی و اهداف و مراحل و مسائل اینها از مذهب و از بینش دینی دگرگون می‌شود و بارور می‌گردد. درواقع بینش دینی در کار ساختن انسانی است که می‌تواند موضوع علم و عرفان و فلسفه و هنر باشد. و همین است که هدف دین یقین و شهود نیست که عبودیت است. می‌بینیم شهود و یقین شیطان را خریدار نیستند که راه به‌جایی نمی‌برد[14].

 

7. نوع نگاه به وحی

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تفکر مرحوم صفایی را در نوع نگاه او به وحی می‌توان یافت. از نگاه او وحی در اخلاقیات و یا احکام و یا حتی اعتقادات و اخلاقیات و احکام خلاصه  نمی‌شود.

زیرا که آدمی در یک مقطع با حواس و بااحساس و با توهم و تخیل و درنهایت با تفکر و استنتاج از معلومات خویش، همراه است. در این مقطع رشد علمی هم دارد و می‌تواند تجربه‌های خود را بارور کند و بزایاند؛ ولی از هنگامی‌که نیروی تعقل و سنجش در او فعال می‌شود و او بر وجود خود و اهداف خود و روش‌های خود نظارت می‌کند، تولد انسانی او آغاز می‌شود. انسان در این مرحله از وقوف و بینش، بودن، برای چه بودن و چگونه بودن خود را زیر سؤال می‌برد و از طبیعی‌ترین حالت‌های خود می‌پرسد و بر آن‌ها نظارت می‌کند.

 این وقوف و بینش، بر هر نوع بحث علمی، فلسفی، عرفانی و روانی و اجتماعی مقدم است. درواقع همراه این بینش، انسان به طرح جامع علم و عمل و آرزوهایش می‌رسد و هرگونه حرکت علمی و عملی در این طرح می‌گنجد و برای تأمین این بینش است که به ادراکات حضوری و تجربه‌های حضوری روی می‌آوریم و با تعمیم و تجرید و انتزاع و استدلال، این تجربه‌های حضوری به طرح و بینش و چارچوب علم و عمل خویش می‌رسیم.

 با توجه به‌اندازه و قدر انسان و استمرار او و با توجه به ارتباط‌های محتمل و مظنون با دنیاها و عوالم دیگر، گرایش به غیب و به‌روز دیگر و به الله و به وحی در آدمی شکل می‌گیرد و همین گرایش او را متعهد می‌سازد و به عبودیت می‌رساند و به تسلیم و تفویض راه می‌دهد.

 و همین نقش هدایتی و همین نقش تربیتی، برای رسول و دین، زمینه را برای تمامی نظام‌ها و احکام دینی فراهم می‌سازد و مذهب حداقل را کنار می‌زند، که حداقل مذهب، تمامی حوزه‌ی مستمر و مرتبط آدمی است؛ که حتی احتمال ارتباط با غیب و با الله و یا روز دیگر، در تقدیر و تدبیر و تشکل و تربیت او تأثیر می‌گذارد و او را به وحی گره می‌زند.

و اگر با این توجه به‌سوی منابع بیایی، دیگر نمی‌توانی زبان دین را زبان استعاره و تمثیل قلمداد کنی که زبان دین زبان قوم است. گر چه در همه‌جا علمی نیست؛ ولی تمثیلی هم نیست، که عرفی است و زبان محاوره است. و تو در زبان عرفی نمی‌توانی به رأی و انتظار خودت روی بیاوری، که باید قراردادها را دنبال کنی و قصد و اراده‌ی متکلم را در نظر بگیری و برای هر کلمه از مجموعه‌ی کلام، شاهد بخواهی و کمک بگیری و بر فرض که اصول لفظی و قواعد کلامی به تو کمک نکرد، به اصول عملی روی بیاوری و از اصولی که در متن منابع ریشه دارد و در متن روابط عرفی جریان دارد، بهره‌برداری.

با پیش‌فرض اضطرار آدمی و محدودیت امکانات و وسعت روابط انسانی، هدایت وحی مطرح می‌شود، اساس گرایش به دین، نه حیرت که این بن‌بست و محدودیت و این غربت و تنهایی است و هیچ‌گاه در دنیای ارتباطات و در دهکده‌ی جهانی این نیاز فراموش نمی‌شود و در هنگام رازگشایی علم بر باد نمی‌رود. با این علم، آدمی زودتر بن‌بست و محدودیت را احساس می‌کند و دیوار را تجربه می‌کند و به تولدی دیگر می‌رسد و از عصیان و طغیان جدا می‌شود.

می‌بینی که دین با رسول و با روش برخورد او و باتربیت و هدایت او آغاز می‌شود، و درست همین نکته است که عقل هم محتاج آن است. و باید عقل و فلسفه از همین تربیت و از همین روش و بینش و گرایش بهره‌مند شود و همان دین با این هدایت و بینات و میزان و کتاب آغاز می‌شود و معارف و عقاید شکل می‌گیرد. معارف، مبانی و عقاید، و مقاصد و آرمان‌های آدمی را می‌سازند و همین مبانی و مقاصد، نظام‌ها را پایه می‌گذارند و سیستم‌ها را می‌سازند. درواقع مبانی و مقاصد در هر شرایطی و در هر فرضی، به روش عمل و شکل عمل و دستور عمل - بایدونباید - راه گشایی دارد و همین مبانی و مقاصد و همین نظام سازی است که نظام تربیتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی را به دنبال می‌آورد. ... به‌رغم نظریه آسیب شناسان دین و دین‌شناسان معاصر، این‌گونه فقه، فقری ندارد و مشکلی ندارد و دنباله‌رو و » ما هم همین را داریم«نیست.

آنچه از صلح کلی و وسعت مشرب مطرح می‌شود و کثرت‌گرایی را با گرایش عرفانی و تسامح گره می‌زند، با این غفلت همراه است که معنای چشم‌پوشی و کفر و جحد و انکار آگاهی را در نظر نگرفته و می‌خواهد زمینه آزادی بیشتر را فراهم کند. درحالی‌که هر آرمانی، چه الهی و چه انسانی، حتی آرمانی مثل خود آزادی، مرزبندی می‌آورد؛ که به گفته‌ی ژولین فروند دو دسته درراه آزادی گرفتارشده‌اند؛ هم آزاده‌ها و هم مخالفان آزادی. دموکراسی به دشمنان دموکراسی امان نمی‌دهد.

استاد گذشته از ارائه این تحلیل و متفاوت و کارگشا از وحی نگاهی عمیق به ویژگی‌های خاص قرآن و سنت دارد که نوع برخورد او را با این متون وحیانی کاملاً متفاوت می‌کند.

در نگاه استاد قرآن اگر چه در کنار حادثه­ها نازل شده و با همین وِیژگی توانسته دل رسول را با ثبات و آرامش همراه کند اما ترتیب و تنظیم کلمات و جملات و آیات همگی بر اساس دستور رسول شکل گرفته و گزینش هر کلمه یا ترکیب و هر شروع و ختم و فراز و فرودی بر اساس امر وحی بوده است. احاطه خدا بر زمان و زبان و مخاطب بودن همۀ ما تا روز قیامت در کلام او نوع برخورد با این کلام را متفاوت می­کند.

ما در کلام وحیانی برای گزینش هر کلمه یا ترکیب یا ترتیبی به دنبال دلیل می­گردیم و امکان وجود پیامی را در این گزینش می­دهیم. همین است که در کتب لغت و در کتب اعراب و بلاغت و در کتب تفسیر به دنبال مزایای بیان وحیانی بوده و از هیچ نکته­ای به راحتی        نمی­گذریم.

گذشته از تفسیر در قرآن هدایت و بهره­های دیگری را نیز می­توان جست؛ روح قرآن و نور آن بهره­های بالاتری هستند که برای رسیدن به آن گذشته از تلاش­های علمی به سلوک و تلاش عملی نیز نیازمند خواهیم بود[15].

روایات نیز پاره دیگر وحی هستند اما بهره­مندی از پیام آن شروطی دیگر را ایجاب می­کند. در استفاده از سنت باید شیوه برخورد با متشابهات واقع شده در سنت – آنچه باید واقع بشود - و در تاریخ نقل شده از معصومین – آنچه واقع شده - را دانست[16].

متشابهات روايى مثل، روايات برائت و تقيه و خروج و مشورت با زن‏ها و متشابهات تاریخی مانند سکوت یک ولی و اعتراض دیگری و قیام سومی.

در رابطه با متشابهات روایی باید در هنگام تحليل، احتياج به احاطه و شاهد جمع و توجه به مقاصد و سبك خطاب و لحن قول و موازين و معيارها در هر مسأله در نظر داشت.

اگر احتمال تعارض و ترجيح در متشابهات روايى بود، ولى در متشابهات تاريخى ديگر جايى براى احتمال تعارض نيست؛ چون صحبت از اين نيست كه چه بكنيم، بلكه صحبت از آن چيزى است كه واقع شده و به طور قطع تحقق يافته.

 اين متشابهات با مباحث ظهورها و دلالت‏ها و يا مباحث تعادل و تراجيح از ابهام بيرون نمى‏آيد. بل توجهات و موازينى مى‏خواهد،

 1 - با توجه به مقاصد واهداف،

 2 - با توجه به مراحل،

 3 - با توجه به شرايط و زمينه‏ها

 4 - و با توجه اصول و قواعد كلى،

 5 - بايد به دنبال موازينى بود كه در تمامى مراحل و شرايط، كارگشا باشد.

 در متشابهات تاريخى، ديگر هيچ تعارض و تساقطى راه ندارد، چه صحبت از چيزى است كه واقع شده و تحقق يافته، اين متشابهات هم، چه در مرحله تحليل و چه در مرحله تبعيت، محتاج راهنمايى هستند و مشكل با مسأله‏ى ظهورات و تعادل وتراجيح حل نمى‏شود.

 توجه به مقاصد، به مراحل، به شرايط، به اصول، به موازين، راهنماى مناسبى است چه در مورد حكومت و چه در مورد مبارزه، كه هر كدام مقاصد و مراحل و شرايط و اصول و موازينى دارند و تاريخ پيشوايان با همين اصول تحليل مى‏شوند.

8. فوائد آغاز از ادراکات حضوری

در بحث­های گذشته روشن شد که از نگاه استاد آغاز تفکر با سؤال است نه شک و این سؤال است که تفکر را به راه انداخته و زمینه برای شکل گیری فلسفه هر فرد فراهم می­کند. اما تفکر نیازمند مواد است موادی که با کاوش در آن­ بتوان به شناخت خود، هستی و نقش خود در هستی واقف شد. این مواد می­توانند از ادراکات با واسطه و یا ادراکات بی­واسطه باشند؛ مراد از ادراکات بی­واسطه همان است که در فلسفه با نام علم حضوری از آن یاد می­شود.

استاد در نوشته­های مختلف خویش و با استفاده از آیاتی مانند اولم یتفکروا فی انفسهم در سوره روم مناسب­ترین مواد را برای آغاز تفکر عقلانی انسان، اندوخته­های حضوری او می­داند، اندوخته­هایی که در دسترس همگان قرار دارد و به نوعی منبعی مشترک تلقی می­شود.

در این شیوه نقطه آغاز تأملات وجود ما و دریافت­هایی است که بی­واسطه از خود داریم. این دریافت­های بی­واسطه اگر چه بسیار ساده و همه فهم هستند ولی مربی می­تواند با بهره گیری از همین ادراکات متربی را به عمقی برساند که در پرتوی همین ادراکات ساده، دنیای پیچیده درون خویش را بشناسد و با بررسی و کنترل حالت­هاو حرکت­های خود به عوامل حاکم بر خود دست یابد و همچنین با کمک همین ادراکات و تامل در استعدادهای خود به خدا و به ادامه و استمرار انسان و به نقش خویش در هستی نائل گردد.

این آغاز پر ثمر چون بر منبعی مشترک تکیه دارد عوام و خواص می­توانند از آن بهره ببرند و این تفکر عقلانی نیاز به تحصیلات و کتابخوانی و سطح خاص سواد ندارد و حتی پیرمردهای بی­سواد روستایی نیز می­توانند از آن بهره بجویند و به نگاهی تازه نسبت به خود و زندگی برسد و به اهداف تازه و برنامه­ریزی متفاوت بیندیشد.

 این منبع به قدری غنی است که می­تواند خوراک کافی برای وصول به شناخت خود و خدا و جهان خارج و آخرت و نقش خویش در دنیا و وحی و نبوت و امامت به ما بدهد و حتی ما را به درک جایگاه انسان در جامعه و تاریخ و چگونگی حرکت در هستی پیچیدۀ فراروی برساند.

شروع از حضوریات سالک را از عبور از دره­های عمیق سفسطه و ایده آلیسم معاف می­دارد؛ زیرا این آگاهی از همۀ آن شبهات عاری است و این معلوم بدون هیچ واسطه درک شده و حتی امکان تردید در آن وجود ندارد.   

شروع از حضوریات یعنی شروع از آگاهی­هایی که دائماً با آن­ها سر و کار داریم و رسیدن به عمقی در آن­. آمیختگی زندگی ما با این ادراکات موجب می­شود تا با یافته­های خود کاملاً درگیر باشیم و میان فکر و احساس و عمل ما فاصله­ای نیفتد و با یافته­های اعتقادی خود زندگی کنیم و بمیریم.

 

[1] . انسان در دو فصل؛ فصل روش تربیت انسان بالغ

[2] . خداوند دو كعبه، ص 60 و 61، صاحب‏الزمانى. از پيش غزالى هم آن را عرضه داشته است. به نقل از تاريخ فلسفة الاسلام، ده بور، ترجمه‏ى عباس شوقى، ص 164 و 177. 

[3] . تجربه بدون استنتاج، انسان را از سطح حيوانات هم پايين‏تر نگه مى‏دارد؛ چون آن‏ها از حواس نيرومندترى برخوردارند، وادراكات حسى عميق‏ترى دارند. گسترش علوم انسانى، نشانه‏ى اين استنتاج و زاياندن تجربه‏ها و ادراكات حسى است

[4] . اين روش در ضمن آيه‏هايى از آن سخن رفته است: آيه‏ى قُلْ اِنَّما اَعِظُكُمْ بواحدةٍ ...(سبا، 46)، آيه‏ى لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات ...(حديد، 25) و آيه‏ى اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ...(نحل، 125)

[5] . اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً. انسان؛3

[6] . تمامی بخش روش شناخت برگرفته از کتاب مسؤولیت و سازندگی است.

[7] . شناخت در مرحلۀ ادراک حسی : بازتاب‏ها و سپس تجربه‏ها كه همراه شرايط در حافظه ضبط و به صورت عكس‏هايى در ذهن بايگانى مى‏گردند.

[8] . بقره، 7

[9] . حجر؛ 42

[10] . برگرفته از کتاب انسان در دو فصل

[11] . اعْبُدْ رَبَّكَ حَتىَّ يَاْتِيكَ الْيَقين  حجر؛ 99 عبادت كن تا به يقين برسى. 

[36] . كلاّ لَوْ تَعْلَموُنَ عِلْمَ الْيَقينَ لَتَرَوُنَّ الْجَحيم تكاثر؛ 5 – 6 و  اَسْئَلُكَ مِنَ الْيَقينِ ما تَهُونَ بِه عَلى مُصيباتِ الدُّنْيا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصيرَتى عَشَواتِ الْعِمى  مناجات خمسه عشر صحيفه سجاديه

[12] . انفال؛ 29

[13] . بر گرفته از کتاب انسان در دو فصل . برای دیدن تأثیر تفصیلی تربیت اسلامی بر شکل گیری فلسفه و عرفان اسلامی و همچنین تأثیر تربیت دینی بر علوم به فصل آخر کتاب مزبور مراجعه شود.

[14] . تفصیل این بحث را در کتاب روش برداشت از قرآن بجویید.

[15] . رجوع کنید به کتاب تقیه از مجموعه درس­هایی از انقلاب

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha