درباره‌ی نشانه‌های زوال آمریکا؛
هرگاه برآورد‌ها و تحلیل‌هایی درباره بحران عمیق و نشانه‌های افول نظام سرمایه‌داری جهانی در داخل کشور مطرح می‌شود، چه بسیارند کسانی که تحت تاثیر سیطره سنگین تبلیغاتی رسانه‌های جریان اصلی در غرب، ذهنشان ناتوان از تحلیل این حقایق است و نخستین واکنش این دسته از ناباوران این است که حالا مگر «ایران بهشت روی زمین است؟»
گروه راهبرد «سدید»؛ سهیل صفاری؛ دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی: وقتی فرانسیس فوکویاما، فیلسوف ژاپنی‌تبار آمریکایی، در مقاله سال ۱۹۸۹ خود با عنوان «پایان تاریخ»، در طلیعه فروپاشی امپراتوری سوسیالیستی شوروی، با گردن‌فرازی و تبختر از پایان روند تکامل اجتماعی-فرهنگی انسان با بالا رفتن پرچم «لیبرال دموکراسی» سخن می‌گفت، گمان نمی‌برد که کم‌تر از ۱۹ سال بعد، در مقابل سوال خبرنگار نشریه بریتانیایی «نیواستیت‌من» به اثرات مخرب فراگیری سیستم لیبرال-سرمایه‌داری در زیست انسانی اذعان کند.

سه سال پیش‌تر از آن، دانلد ترامپ، در جریان رقابت‌های انتخاباتی خود در سال ۲۰۱۵ در ایالت آریزونا به صراحت از «مرگ رویای آمریکایی» گفت.

جنبش اعتراضی موسوم به «جلیقه زردها» در پاریس در نوامبر ۲۰۱۸، که خیلی زود همچون سونامی فرانسه را درنوردید و آن اندازه بالا گرفت که رییس جمهور کشور مهد «روشنگری» و «لیبرالیسم» را برای سرکوب آن، به سمت استفاده از تک‌تیراندازان نیروی ویژه پلیس و خودرو‌های زره‌پوش ارتش سوق داد، بلندترین فریادی است که از زمان اعلام تفرعن‌آمیز «پایان تاریخ» توسط فوکویاما، علیه هژمونی نظام سراسر تبعیض و فساد لیبرال-سرمایه‌داری در غرب طنین‌انداز شده است. امانوئل مکرون جوان، که از هر لحاظ یک مدل آرمانی برای کانون‌های زرسالار و جهان‌وطن، که اداره نظام لیبرال-سرمایه‌داری جهانی را به عهده دارند، محسوب می‌شد و حتی در خود فرانسه به او لقب «رییس جمهور بانکدارها» داده‌اند، در برابر سرسختی و اراده‌ی به جان آمدگان زردپوش از فقر و تبعیض «یک درصدی‌ها» آچمز شده است.

حقیقت آن است که نشانه‌های زوال لیبرال-سرمایه‌داری هر روز آشکارتر می‌شود و این دیگر تنها شعاری از شعار‌های ایدئولوژیک مخالفان نظام سلطه نیست. کارشناسان و خبرگان حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در خود امریکا و سایر کشور‌های متروپل «شمال»، هر روز ده‌ها مقاله، یادداشت، مصاحبه، موشن گرافیک و ویدیو در تفسیر و تحلیل این نشانه‌های زوال منتشر می‌کنند. جوزف استیگلیتز، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی و برنده جایزه نوبل اقتصاد، کتاب از پی کتاب و مقاله پشت مقاله می‌نویسد تا هشدار زوال را به زبانی فنی فریاد بزند. یا «جیمز ریکاردز»، کسی که در سابقه خود مدیریت اَبَر-بانک‌هایی، چون سیتی بانک آمریکا را به عهده داشته، از بعد از بحران مالی ۲۰۰۸، خود را وقف هشدار و زنهار درباره عظمت و مهابت بحران اقتصادی بعدی در جهان سرمایه‌داری (که بسیار قریب‌الوقوع می‌نماید) کرده است. «وارن بافِت»، اسطوره سرمایه‌گذاری در بورس که کتاب‌های او، متون مرجع هر بازیگر تازه‌کار در عرصه بورس محسوب می‌شود، همصدا با «بیل گیتس» (نماد مدیر موفق و نمونه در سیستم سرمایه‌داری جهانی) در یک سال اخیر، بار‌ها از عنقریب بودن «بحران بزرگ» می‌گویند.

اما این واقعیتی غیرقابل کتمان است که هرگاه چنین برآورد‌ها و تحلیل‌هایی درباره بحران عمیق و نشانه‌های افول نظام سرمایه‌داری جهانی در داخل کشور مطرح می‌شود، چه بسیارند کسانی که تحت تاثیر سیطره سنگین تبلیغاتی رسانه‌های جریان اصلی در غرب، ذهنشان ناتوان از تحلیل این حقایق است و به بیان دیگر، نمی‌توانند باور کنند که «غرب»، که طبق تبلیغات چند دهه‌ای مظهر همه خوبی‌ها و بهشت زمینی و غایت عقلانیت و... جلوه داده شده، گرفتار بحران‌های عمیق (در همه ابعاد) است. طبیعتا، چنان که برای بسیاری از مخاطبان این نوشته هم آشناست، نخستین واکنش این دسته از ناباوران این است که حالا مگر «ایران بهشت روی زمین است؟»، یا زبان به تمسخر می‌گشایند که «پس دور نیست که آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها و... برای گرفتن روادید ورود به ایران، پشت در سفارتخانه‌های ما در غرب صف بکشند» و از این سنخ واکنش‌ها که دیده‌ایم و خواهیم دید.

اما حقیقت این است که ۴۰ سال پیش، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تنها یک تحول داخلی در کشوری در غرب آسیا نبود. کاری که حضرت امام (ره) انجام داد، گشودن یک «افق» تمدنی جدید بود. این که این تجربه چهل ساله، به واسطه همه اهمال‌کاری‌ها، ندانم‌کاری‌ها، خامی‌ها، بی‌تجربگی‌ها و از همه مهم‌تر نفوذ‌ها و خیانت‌ها و خودباختگی‌ها، امروز چه نقایصی دارد، به جای خود محفوظ است و هر دلسوزی که دل در گرو انقلاب دارد، قطعا در برآورد‌های خود همه نقایص را لحاظ می‌کند. اما کاری که انقلاب اسلامی با زنده کردن جریان توفنده و عظیمی با عنوان «اسلام سیاسی» انجام داد و ان را به نظام تبدیل و بعد تثبیت کرد، گشودن یک «امکان» جدید در ساحت تمدن بشری بود.

فارغ از آثار سوء و سنگین تبلیغات همه‌جانبه دشمنان ایران اسلامی، که در اتاق‌های فکر تا دندان مجهز خود، به خوبی (حتی بسیار بهتر از بخش بزرگی از هموطنان ما) می‌دانند که ایران بزرگ، با این پهنه و جمعیت و دارایی و سرمایه‌های انسانی و طبیعی در ترکیب با ایدئولوژی ستیهنده وپویایی به نام «انقلابی‌گری شیعی» چه ظرفیت‌های بالقوه و هنوز نامکشوفی در ایجاد تحولات تمدنی (نه تنها در منطقه، بلکه دنیا) دارد، ایران اسلامی آن اندازه بزرگ، مهم و استراتژیک است که همه‌ی فکر و ذکر روسای جمهور «ابرقدرت» دنیا و رهبران نظام لیرال-سرمایه‌داری، ایران و تضعیف ایران و در نهایت تجزیه این کشور باستانی و مکتب‌ساز و تحول‌آفرین در عرصه جهانی است.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha