نگاهی به دفتر شعر «به تو می‌اندیشم»؛
دکتر «لوسیا کاپاچیونه» در کتاب «شفای کودک درون» می‌نویسد: سخن گفتن درباره کودک درون، یک چیز است و تجربه آگاهانه‌اش به صورت حضوری زنده و راستین، چیزی دیگر. «مادامی که، چون طفلی خردسال نشویم» شفا نخواهیم یافت. مادامی که در فضای امن به حال و هوای کودک وارد نشویم، کودک درون گوشه‌گیر و تنها به جا خواهد ماند.
به گزارش«سدید»؛  شعرشباب شماره ۳ به سروده‌های جعفر ابراهیمی (شاهد) اختصاص یافته است. این دفتر که «به تو می‌اندیشم» نام گرفته، توسط نشر گویا در تیراژ ۵۰۰ نسخه به دست مخاطبان گروه سنی «مثبت ۱۴ سال» می‌رسد. این کتاب ۷۲ صفحه‌ای با ۳۰ شعر در قالب‌های نیمایی، مثنوی و چهارپاره، با گرافیک خلاق و متفاوت در اختیار نوجوانان (دبیرستانی) قرار می‌گیرد. کتاب سال ۱۳۹۹ چاپ شده است.

جعفر ابراهیمی که متولد بیست‌ویکم مهرماه ۱۳۳۰ است، در مقدمه کتاب خود می‌نویسد: کودکی‌ام را در روستای مه‌آلود (حور) شهرستان نَمینِ اردبیل گذراندم. شخصیت مه‌آلودی دارم! گاهی سر از مه بیرون می‌آورم و خودی نشان می‌دهم. هرگز نتوانسته‌ام خودم را به طور کامل از میان مه بیرون بکشم و تمامیت خود را نشان بدهم.

کودک درون و عاطفه در شعر
دکتر «لوسیا کاپاچیونه» در کتاب «شفای کودک درون» می‌نویسد: سخن گفتن درباره کودک درون، یک چیز است و تجربه آگاهانه‌اش به صورت حضوری زنده و راستین، چیزی دیگر. «مادامی که، چون طفلی خردسال نشویم» شفا نخواهیم یافت. مادامی که در فضای امن به حال و هوای کودک وارد نشویم، کودک درون گوشه‌گیر و تنها به جا خواهد ماند. کودک درون، خویشتن عاطفی ماست. هرگاه احساس شادی یا اندوه یا خشم و ترس یا علاقه می‌کنید، این کودک درون شماست که خود را نمایان ساخته است. هرگاه براستی احساس‌های‌تان را احساس می‌کنید، اجازه می‌دهید که کودک درون‌تان حضور داشته باشد. همچنین هرگاه بازیگوش یا خودانگیخته یا خلاق یا شهودی هستید و تسلیم ضمیر معنوی خود می‌شوید، کودک درون‌تان فعال است. تجربه این حالات معمولا «حضور با کودک درون خود» خوانده می‌شود.۱

جعفر ابراهیمی (شاهد) همواره در آثارش نشان می‌دهد کودک درون خود را دریافته است. او دریافت‌های خود از جهان پیرامون را به جهان درون می‌برد، به آن رنگ عاطفه می‌زند و به زبان شعر ترجمه می‌کند. این دریافت‌ها و کشف و شهود‌های شاعرانه اغلب شاعر را به دنیای کودکی رهنمون می‌شوند، کودکی‌ای که به گفته شاعر با طبیعت پیوندی ناگسستنی دارد. مثل شعر «کاش...».

کاش در من، دشتی از پروانه بود /کاش در من، خار‌ها گٌل می‌شدند/کاش یک شب، در نگاهم ناگهان/سنگ‌ها یک لحظه بلبل می‌شدند! /کاش در من مثل وقت کودکی/دوستی، یک اتفاق تازه بود/مهربانی کاش مانند قدیم /مثل بوی یاس، بی اندازه بود /کاش در چشمان من، یک پنجره/ رو به سوی کودکی‌ها باز بود/کاش بلدرچینی از آن روزها/ می‌رسید و برنوکش، آواز بود! / باز هم‌ای کاش می‌شد توی دشت/ غرق در پرواز لک لک می‌شدم/ آسمان را می‌گرفتم توی دست/ باز هم یک لحظه کودک می‌شدم! (ص ۱۶ و ۱۷)

شاعر گاهی با نوشتن یک واژه به جهان کودکی پرتاب می‌شود (نگاه کنید به بند چهارم از شعر می‌نویسم عید...):
... می‌نویسم ابر، می‌بارد دلم/ نم‌نم و آرام باران می‌شوم/ می‌نویسم عید، کودک می‌شوم/ مثل گل‌های بهاران می‌شوم. (ص ۱۵)

برای شاعر کتاب «به تو می‌اندیشم»، بازگشت به کودکی علاوه بر اینکه زندگی اکنون او را قابل تحمل و رنج‌ها را ترمیم می‌کند، به کشف و شهود نیز می‌انجامد. جعفر ابراهیمی در شعر، خویشتن را بازخوانی می‌کند و تصاویری از «خود» را پیش چشم مخاطب می‌نهد.

این «خود» گاه کلمات پرمهرِ عاشقی است که عشق را از خداوند هدیه می‌گیرد و مهرورزی به انسان‌ها را تجربه می‌کند و گاه سکوت اختیار می‌کند تا تصاویری از طبیعت را در آینه وجود خود ببیند و حاصل این دیدار به شعر بدل می‌شود. نگاه کنید به شعر من ساکتم... (ص ۱۴ و ۱۳)

موتیف‌های طبیعت در شعر جعفر ابراهیمی
موتیف یکی از برجسته‌ترین ایده‌ها در اثر ادبی یا قسمتی از ایده اصلی است و ممکن است یک نشانه مخصوص، یک تصویر مکرر، یا نمونه‌ای لفظی باشد. ۲
برای جعفر ابراهیمی عناصر طبیعت فقط موتیف‌هایی نیستند که به شعر او شعریت می‌بخشند، بلکه ابزار‌هایی هستند که اجزای تماشای شاعرانه او را تشکیل می‌دهند. در واقع جعفر ابراهیمی عناصر طبیعت را از درون زندگی خود بیرون می‌آورد و آن‌ها را تبدیل به شعر می‌کند. دقت کنید به نقش واژه‌هایی چون: برکه، دریا، گل، گلبرگ، نسیم، کوه، جنگل و برف در شعر «من ساکتم...»:

من ساکتم، مانند یک برکه! / وقتی کلاغی می‌پرد در اوج/ من می‌شوم لبریز از دیدار/ دریای قلبم می‌شود پر موج! / من ساکتم مانند نی بر خاک! / وقتی نفس‌های شبانی می‌خورد بر من/ من می‌شوم لبریز از آواز/ گل می‌کند آواز‌ها در من! / من ساکتم، مانند یک گلبرگ! / وقتی نسیمی می‌وزد از کوه/ من می‌شوم لبریز از پرواز/ پرواز سوی جنگلی انبوه! / من ساکتم، مثل شبی پربرف! در سینه من برف می‌بارد/ لبخندی، اما گاه از یک لب/ در سینه من شعر می‌کارد!
در این شعر که از شعر‌های شاخص کتاب «به تو می‌اندیشم» است، جان شاعر با عناصر طبیعت گره خورده است، او این عناصر را از جهان پیرامون به عاریت نمی‌گیرد تا با آن‌ها شعر بسازد بلکه از جهان درون صید می‌کند و به واسطه آن‌ها معنا می‌آفریند و در نهایت، معنا را بدل به شعر می‌کند.

اگر به شعر‌های کتاب نگاه کنید درمی‌یابید که بسامد موتیف‌های طبیعت در شعر‌ها بالاست. گاه نشانه‌ها در جای خود استفاده شده‌اند و گاه استعاره هستند.
نگاه کنید به واژه‌هایی، چون دشت، پروانه، خار، گل، سنگ، یاس و آسمان در شعر «کاش...». (ص ۱۶) در این شعر کودکی مفهومی است که با شاعرانگی و طبیعت پیوند تام و تمام دارد؛ کودک کسی است که دشتی از پروانه در وجود خود دارد و خار‌ها در وجودش بدل به گل می‌شوند؛ در نگاه کودک سنگ‌ها بدل به بلبل می‌شوند. وجود کودک سرشار مهربانی است و... مفهوم ِکودکی وسعتی است شگفت‌انگیز که می‌تواند آسمان را در دست خود بگیرد.

موتیف‌های جانوران در شعر‌های کتاب «به تو می‌اندیشم»، مخاطب علاوه بر موتیف‌های طبیعت با موتیف‌های جانوران رو‌به‌رو می‌شود. کلاغ، پروانه، بلبل، بلدرچین، لک لک، گنجشک، شاپرک، بزکوهی، پرستو، سار، زاغ، پروانه، آهو و پرنده نشانه‌هایی هستند که شاعر برای معنا‌آفرینی از آن‌ها بهره می‌گیرد. باید اشاره کنم در اغلب موارد در این دفتر شعر، به‌کارگیری موتیف‌های جانوران مستقل از موتیف‌های طبیعت نیست، به بیان دیگر، جانوران تشخص ندارند؛ موتیف‌های جانوران در این کتاب جزئی از متن طبیعت هستند و در همین فضا و در کنار موتیف‌های طبیعت معنا می‌گیرند؛ در نتیجه می‌توان گفت در اغلب شعر‌های این مجموعه، موتیف‌های جانوران در زیرمجموعه موتیف‌های طبیعت قرار دارند، مگر در مواردی، چون شعر «لحظه» (ص ۶۰) که شاعر «پرنده سپید» را استعاره از مرگ یا موجودی میرنده در نظر گرفته و به آن تشخص بخشیده است.

پرسش درباره هستی؛ پرسش مهم زندگی نوجوانان
هستی‌شناسی با بیان شاعرانه، مضمونی است که شاعرِ به آن می‌پردازد. ابراهیمی می‌داند که نوجوان همواره به فلسفه هستی خود می‌اندیشد. در شعر «کیستم من» پرسش درباره وجود، در متن جهان‌بینی طبیعت‌گرای شاعر رخ می‌دهد و پاسخ‌ها بسیار شاعرانه و ظریف‌اند:

راستی، من از کجا پیدا شدم؟ / کی؟ چگونه وارد دنیا شدم؟ /... / شاید آوازی، صدایی بوده‌ام/ یا که برگ زیر پایی بوده ام/کاش بودم در دل افسانه‌ها /یا گلی بودم درون دانه‌ها /.... (ص ۴۴)
عشق، مرگ و انتظار در جهان‌بینی شاعرانه شاهد تخیل جعفر ابراهیمی تخیلی طبیعت‌گراست. او با نگرشی موحدانه عواطف نوجوان را بازخوانی می‌کند و با همین نگرش به مفاهیمی، چون زیبایی، مهربانی، اخلاق و توحید می‌پردازد. نگاه کنید به مفهوم «عشق» در این شعر:

عشق، شعری‌ست در ما/ مثل گل، چون شکفتن/ عشق را می‌توان دید/ لحظه شعر گفتن/ معنی عشق گاهی/ شدت مهربانی‌ست/ عشق، زیباست، زیباست/ هدیه‌ای آسمانی‌ست/ عشق، یک سیب سرخ است/ توی بشقاب چینی/ پر کن از عشق، خود را /تا خدا را ببینی! / جمع کن عشق‌ها را/ در دل و چشم‌هایت/ تا شود خوب و شیرین/ زندگانی برایت/ عشق را جست وجو کن/ در گل و شعر و لبخند/ عشق شعریست در ما/ تکه‌ای از خداوند! (ص ۵۰ و ۵۱)
ابراهیمی بی آنکه پند بدهد و موعظه کند، با زبان لطیف شعر، مخاطب خود را به جهانی سرشار از مهربانی و زیبااندیشی دعوت می‌کند. او دیدار با خداوند در خویشتن را، برای نوجوان ممکن می‌سازد.

نوجوان در مسیر کشف زندگی با هیجانات و عواطف گوناگون مواجه است، بنابراین شاعر علاوه بر آفرینش زیبایی عواطفی، چون شادی، ناگزیر از پرداختن به اندوه نیز هست. اما گویی ابراهیمی خود، تاب پرداختن به مضمون مرگ را ندارد. روح شاعرانه او بنای بیان رنج را ندارد، به همین دلیل و برای اینکه مخاطب را مستقیم در فضای غم و اندوه وارد نکند، از بیان استعاری بهره می‌گیرد.

اشاره ظریف شاعر به مفهوم مرگ در شعر «لحظه...» را با هم مرور می‌کنیم:
پرده را کشید. / پشت پنجره، / یک پرنده دید، یک پرنده سپید! / خیره شد به آن پرنده لحظه‌ای! / لحظه‌ای که بعداز آن، / آن پرنده ناگهان پرید/ پرده را دوباره بست! / در دلش، در نگاه خسته‌اش، / غمی نشست! (ص ۶۰ و ۶۱)
در شعر «برای تو...» (انتظار) را می‌خوانیم:

به خاطر درخت/ به خاطر پرنده‌ها/ تو را نگاه می‌کنم/ و در دلم/ صدای تو/ دوباره زنده می‌شود/ و آسمان چشم من/ پر از پرنده می‌شود/ همیشه چشم‌های من/ در انتظار مانده‌اند/ به راه تو/ پرنده و درخت را/ دوباره آه می‌کشم/ برای تو/ به خاطر نگاه تو! (ص ۵۸ و ۵۹)
شعر بهار جهانی (ص ۶۰) نیز خطاب به منجی است و مفهوم انتظار را به مخاطب ارائه می‌کند.
طبیعت‌گرایی و طبیعت‌اندیشی تا اندازه‌ای در نگاه شاعر نفوذ کرده که مفاهیم اعتقادی، چون انتظار نیز برای او با عناصری از طبیعت رخ می‌نماید.

آنیمیسم (جاندار‌انگاری)
منظور از آنیمیسم، پیوند قوی ذهنیت اسطوره‌ای با دوره اسطوره و برقراری ارتباط با اجزا و عناصر طبیعت است که زنده پنداشته شده‌اند. در آنیمیسم، صفات و حالات انسانی و جاندار اشیا و پدیده‌ها بیان می‌شود، گویی پدیده‌ها «فی نفسه» جان دارند و دارای صفت‌هایند.

یکی از شعر‌های موفق دفتر به تو می‌اندیشم، شعر «بوی گنجشک» است. آنیمیسم (جاندار‌انگاری)
در این شعر به زیبایی موسیقایی این چهارپاره افزوده است: به خورشید گفتم بتابد/ مرا بوسه‌باران کند باز/ و گفتم به باد بهاری/ که رقصیدنت را بیاغاز /...

حس‌آمیزی
دکتر «شفیعی کدکنی» در کتاب «موسیقی شعر» می‌نویسد: حس‌آمیزی در لغت به معنی درآمیختن حواس است و در اصطلاح قسمی مجاز است که از رهگذر آمیختن ۲ حس با یکدیگر ایجاد می‌شود. دیدن رنگ یا اندازه یا هیات ظاهری هر چیز، کار حقیقی حس بینایی است، اما دیدن عطر، یا شنیدن رنگ، «آواز روشن» و «جیغ بنفش»، کاربردی است مجازی از حواس بینایی و شنوایی برای ادراک پدیده‌هایی که در حوزه آن حواس واقع نیستند. در شعر «بوی گنجشک» جعفر ابراهیمی با هنرمندی از چنین امکانی بهره می‌گیرد.

در مصراع «هوا بوی گنجشک می‌داد»، شاعر حس بویایی و حس بینایی را با هم درآمیخته است.
نمونه‌های آنیمیسم و حس‌آمیزی در این دفتر بیش از اینهاست، اما در این مجال کوتاه نمی‌توان به همه آن‌ها پرداخت.
زیستن در مه و مخاطب نوجوان تماشای شاعرانه خویشتن و طبیعت در مخاطب شعر جعفر ابراهیمی چه تاثیری دارد؟ در پاسخ به این سوال باید اشاره کنیم که ارتباط و پیوند بی‌واسطه شاعر با طبیعت و گاه یگانگی انسان و عناصر طبیعت، نوعی از زیبایی‌شناسی طبیعت‌گرا را در مخاطب پرورش می‌دهد. ابراهیمی همان گونه که خود می‌گوید، شاعری است که در مه زندگی می‌کند. گاه سر از مه درمی‌آورد، نمایه‌ای از طبیعت را در شعر به تصویر می‌کشد و مخاطب را به تماشای این تصویر دعوت می‌کند. او تعامل با کودک درون را به مخاطب می‌آموزد. کودکی که روح شاعرانه خود را با طبیعتی وصف ناشدنی درک کرده و مادامی که خویشتن را دوباره‌خوانی و دوباره‌نویسی می‌کند؛ قطعه‌ای از بهشت روستای «حور» را به تصویر می‌کشد. گذر زمان با زیستن در مه، موجب شده کودک درون جعفر ابراهیمی از چشم‌ها پنهان نماند. زیستن در مه، تصویر کودکی با تاجی از گل و آواز پرندگان بر ابراهیمی نمایانده است؛ تصویری زیباتر از همه دوران‌های زندگی شاعر که برای مخاطب نیز بسیار خوشایند است. هر گاه ابراهیمی، غواص شعر خود را به درون این مه راز آلود می‌فرستد، مرواریدی درخشان و روح‌نواز از دریای کودکی و نوجوانی صید می‌کند. مروارید‌هایی که به رشته کلام درمی‌آیند و پی در پی چیده می‌شوند و بی‌هیچ پیچیدگی، سادگی روستایی شاعر را پیش چشم‌های زیباشناسان به نمایش می‌گذارند. می‌توان گفت جعفر ابراهیمی شاعری است که با عناصر طبیعت به کشف و شهود می‌رسد، او راز‌های درون خویش را به واسطه تماشای دیگرگونه عناصر طبیعت کشف می‌کند. او این شیوه رمزگشایی از هستی را به مخاطب خود نیز پیشنهاد می‌کند:

در کوه‌ها رازی‌ست/ در دشت‌ها رازی‌ست/ در چشم ما، از دور، / پایان دشت و قله هر کوه/ مانند آغازی‌ست! / آغاز یک دنیای بی‌پایان! / پایان هر کوهی/ راهی به سوی آسمان دارد/ پایان هر دشتی/ راهی به آن‌سوی جهان دارد/ آری! همان جا که افق پیداست/ جای ملاقات زمین و آسمان آن‌جاست! / و این، همان راز است/ رازی که هم شیرین و هم زیباست.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha