بررسی ابعاد خشونت خانگی خانواده‌های ایرانی در گفت­گو با مرضیه ابراهیمی/ بخش اول؛
ما همواره خشونت را به صورت فیزیکی درک کرده و در نتیجه یک فرد قدرتمند را به عنوان آسیب زننده و اعضای ضعیف را به عنوان اسیب پذیر تلقی کرده ایم، اما تاکید ما بر نقش زنان در این حوزه، به دلیل جایگاه مهم عاطفی و روانی زن در خانواده است.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دکتر مرضیه ابراهیمی؛ استاديار دانشکده ادبيات و علوم انساني، استاد رشته علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی و فارغ التحصیل مقطع دکتری در رشته علوم اجتماعی با گرایش مسائل اجتماعی ایران است. وی دبیر پیمایش ملی خانواده در کشور و صاحب تالیفات در زمینه مسائل اجتماعی ایران است.

 

خشونت خانگی شاید مهم ترین و البته فراگیرترین اسیب خانواده در جوامع باشد. تعریف روشنِ این مفهوم و اقسام مختلف آن از دیدگاه جامعه شناسی خانواده چیست؟

مفهوم خشونت خانگی دارای یک تعریف روشن است. از همین رو اختلاف نظر چندانی میان جامعه شناسان در این باره وجود ندارد. تعریف این گزاره روشن است که هرنوع آسیب رساندن به دیگران نوعی از خشونت است. اما تعریفی که از این مفهوم در ذهن ما وجود داشته، محدود به خشونت های فیزیکی شده است. این در حالیست که مفهوم خشونت نیاز به بازتعریف دارد،  خشونت انواع مختلفی دارد و نمی توان در بررسی آن تنها به خشونت فیزیکی اکتفا کرد. اقسامی همچون خشونت روانی، کلامی، جنسی، عاطفی و... انواع مختلفی از خشونت هستند که در صورت توجه به این دسته بندی می توان آسیب خشونت را در صدر مهم ترین آسیب های خانوادگی قرار داد.

خشونت در فضای خانواده، حکم یک بیماری در بدن انسان را دارد. تعادل را برهم زده و سلامت را از آن می گیرد. خشونت خانگی هم صرفا به معنای وجود یک فرد آزاررسان یا یک قربانی نیست. بلکه کل فضای خانواده و اعضا، تحت تاثیر این خشونت قرار گرفته و از آن تاثیر می پذیرند. خشونت نقطه آغاز سایر مسائل و آسیب های خانواده است. تحقیقات نیز این گزاره را به روشنی نشان داده که وقتی در یک خانواده خشونت-به معنای جامع- بروز و ظهور پیدا کرده، ما شاهد مسائل و آسیب های جدی در آن خانواده بوده ایم. مثلا در مسئله طلاق عاطفی یا طلاق رسمی، همیشه خشونت آغازکننده ماجرا بوده است. وقتی این خشونت بیشتر جنبه های عاطفی، کلامی یا روانی داشته، در اغلب اوقات منجر به طلاق عاطفی شده و  وقتی خشونت فیزیکی در خانواده جریان داشته، مسئله به پزشکی قانونی و دادگاه رسیده، طلاق رسمی نیز به دنبال آمده است. در نتیجه اگر فقط بر مسئله طلاق در فضای خانواده تمرکز کنیم، می توان ریشه های این پدیده را در خشونت پیدا کرد. نکته ای که غالبا مورد توجه قرار داده نشده این است که انواع مختلفی از خشونت مورد غفلت واقع شده است،پیش از این فرض برآن بود که یک خانواده از جائی در معرض خطر قرار می گیرد که مرد یا زن دست به خشونت فیزیکی علیه دیگری بزند. این در صورتی است که بررسی دوران های پیش از خشونت فیزیکی، به ما ثابت می کند که زمینه های غیرفیزیکی خشونت همچون خشونت روانی یا کلامی، زمینه های جدائی و درگیری را به تمامی فراهم کرده و نهاد خانواده را به خطر انداخته است. این گزاره یکی از ارکان مهم در پرداختن به مفهوم خانواده است. ما در تعریف خانواده روی دو عنصر تاکید داریم؛ یکی نسبت های خونی که بنیان روابط اعضای خانواده بوده و دیگری همین رابطه عاطفی که در خشونت با چالش روبهرو می شود. وقتی عنصر دوم از خانواده ای گرفته شود، آن خانواده تبدیل به یک نهاد عاری از احساس می شود. درنتیجه زمینه بروز خشونت بیشتر و بیشتر شده و خانواده با چالش روبهرو می شود. اعضای خانواده وقتی علاقه ای به یکدیگر نداشته باشند، به راحتی حریم ها را شکسته و در برابر هم قرار گرفته و حتی به دیگران آسیب وارد می کنند. اما وقتی علاقه بین اعضا وجود داشته باشد و آنها یکدیگر را دوست داشته باشند، از آسیب رساندن بهم پرهیز کرده و فضای خانواده در راستای آرامش هدایت می شود. این ادعا در تحقیقاتی که با محوریت بررسی موضوع خشونت در خانواده ها صورت داده شده، نیز به تمامی تایید شده است.

شما به دسته بندی دو مرحله ای از مفهوم خشونت خانگی اشاره کردید. آیا آمار درستی از وضعیت این انواع خشونت در کشور ما وجود دارد؟! رواج کدامیک از این انواع در شهرها و روستاهای ایران بیشتر است؟

بنظر من نمی توان این مراحل را به صورت روشن از هم تفکیک کرد. از اینرو که وقتی خشونت فیزیکی در قبال فردی اتفاق بیافتد، حتما شاهد خشونت کلامی، روانی یا عاطفی نیز درباره او هستیم. شاید این دسته بندی، یک دسته بندی ذهنی و نه چندان واقعی باشد.

البته زاویه نگاه سنتی و فرهنگ ما در بسیاری از شهرها و روستاها نیز در ابهام این ماجرا موثر است. بسیاری از زوجین، مشاوران و ریشسفیدان خشونت های غیرفیزیکی را جدی نگرفته و آن را در زمره خشونت به حساب نمیآورند...

بله! متاسفانه بسیاری از خانواده ها، مشاوران و افرادی که در فضای خانواده زندگی می کنند، چنین نگاهی دارند و آن را به عنوان یکی از مسائل خانواده به رسمیت نمی شناسند. دلیل این برخورد با خشونت کلامی هم عدم آگاهی از پیامدهای مهم این آسیب برای آینده یک خانواده است. قطعا خشونت، الگوهای مختلفی در میان خانواده ها دارد و می توان تقسیم بندی های گوناگونی از آن ارائه داد. اتفاقا پژوهشی هم در این باره، در پیمایش ملی خانواده انجام شده و ما این مفهوم را در خانواده های ایرانی، در مناطق مختلفی از کشور دیده و درباره ان اطلاعات خوبی به دست آورده ایم. خشونت هم مثل دیگر پدیده های اجتماعی، با توجه به زمینه ها و عوامل اجتماعی که در نزدیکی خود دارد، ابعاد گوناگونی یافته و به صور مختلف بروز می کند.

اگر خشونت در خانواده رخ داد، افراد باید متوجه آثار منفی آن باشند. اجازه ندهند که سد خشونت شکسته شده و مسائل خانوادگی بزرگ تری برای آنان مترتب شود

شاید در برخی از مناطق غیر شهری و خانواده های سنتی، چنین آسیبی طبیعی تلقی شده و گوئی خشونت جزئی از زندگی روزمره به حساب آید که رخ دادن آن – به ظاهر - هیچ اختلالی به فضای زوجین و خانواده وارد نمی کند! اما در فضای خانواده مدرن یا شهری، چنین برداشتی از خشونت وجود نداشته باشد و حتی خشونت کلامی نیز منجر به افزایش نرخ طلاق در میان این خانواده ها شود. یکی از راه هایی که می توان اهمیت خشونت را به درستی از طریق آن درک کرد، پیوند دادن خشونت با یکسری از مسائل مهم اجتماعی است. نرخ طلاق افزایش پیدا کرده و در نتیجه ما باید متغیرهای زیادی را در این رابطه مورد توجه قرار دهیم. اما داده های زیادی نیز به ثبت نرسیده و زوجین به درستی ما را در جریان وضعیت خشونت خانگی و خانوادگی شان قرار نمی دهند. آنها چون شرایط بسیار منفی در هنگام طلاق دارند، وضعیت خشونت خانگی را طولانی مدت جلوه داده و آمار دقیقی از آن به پژوهشگران نمی دهند. همین رویکرد باعث شده که ما اتکای درستی به داده ها نداشته باشیم. آنها در زمان پیش از طلاق، اطلاعی از تعریف خشونت نداشته و در نتیجه درباره آن دست به اقدامی نزده اند.

برخی از سیاستگذاران و پژوهشگران بر این باورند که در صورت تعریف دقیق خشونت و ملزم کردن افراد به اقدام درباره خشونت های خانگی، به یکباره با موجی از مراجعات روبه رو خواهیم شد که درصدد اطلاق مفهوم خشونت بر هر گفتوگوی چالشی خود هستند. شاید یکی از راه حل های این مسئله، ارائه تصویر روشن و درستی از خشونت به افراد جامعه ما است. همچنین راهکارهائی برای کنش در این شرایط را به افراد آموزش داده و مراجعه به دادگاه را نخستین راه حل پیش روی آنها جلوه ندهیم. در این فضا اگر خشونت در خانواده رخ داد، افراد باید متوجه آثار منفی آن باشند. اجازه ندهند که سد خشونت شکسته شده و مسائل خانوادگی بزرگ تری برای آنان مترتب شود.

همین مسئله نشانگر اهمیت تصویر ذهنی مردم و اعضای خانوارها درباره مسائل اجتماعی است. شاید بتوان گفت که ذهنیت مردم در این باره مهم تر از ذهنیت تصمیم سازان است! آنها نباید نسبت به مسائل عادی همچون فریاد زدن در خانواده غیرحساس باشند. اگر فردی از اعضای خانواده اقدام به این عمل کرده و پس از آن دلیل کنش خود را قرار گرفتن در فشار روانی ذکر می کند، حتما کنش او را جدی گرفته و اجازه ندهیم که پس از مدتی همسرش با چشم کبود و دست شکسته راهی دادگاه شود! کاری که در این زمینه به عهده مشاوران روانشناس و مشاوران  اجتماعی است. شایسته است که آنها حساسیت بیشتری روی خشونت های خانگی داشته و اهمیت این مسئله را جدی تر بگیرند.

نکته مهم دیگری که در این رابطه باید به آن توجه کرد، ارتباط داده های فرهنگی مختص هر منطقه در تحلیل خشونت خانگی است. مثلا درک خشونت کلامی، عاطفی یا روانی در کلان شهرها نرخ بیشتری را به خود اختصاص داده و افراد به تناسب این بزرگی محیط زندگی، فردگرائی بیشتری را در زندگی پیش رو می گیرند. گزاره ای که در زندگی های سنتی رواج چندانی ندارد و در نتیجه خشونت خانگی با اشکال دیگری خود را به ما نشان می دهد. اگر تصمیم سازان و پژوهشگران مسائل این چنینی را نشناسند، نمی توانند تحلیل درستی از این رخدادها داشته باشند. رخدادهائی که ممکن است در برخی از مواقع خود را به شکل قتل های ناموسی نشان داده و در برخی اوقات دیگر خشونت های عمومی علیه اعضای خانواده باشد.

خشونت خانگی فقط زنان و کودکان یک خانواده را هدف نگرفته، بلکه همه اعضا در معرض این آسیب قرار داشته و دارند. ما همیشه خشونت را به صورت فیزیکی درک کرده و در نتیجه یک فرد قدرتمند (از منظر جسمی)  را به عنوان آسیب زننده  و اعضای ضعیف را به عنوان اسیب پذیر تلقی کرده ایم. گزاره ای که اتفاقا در پژوهش ها نیز ثابت شده و نرخ بالایی در خشونت خانگی دارد! اما تاکید ما بر نقش زنان در این حوزه، به دلیل جایگاه مهم عاطفی و روانی زن در خانواده است. زنان نیز در صورت داشتن مشکلات خانوادگی می توانند خشونت های خانگی (در بعد عاطفی و روانی) را علیه اعضای خانواده اعمال کنند و به همان نسبت که می توانند منشاء عاطفه و احساس باشند با آسیب هایی که دیده اند، این احساس و عاطفه را از افراد خانواده دریغ نمایند، همین مسئله نیز می تواند منشاء مسائل و اسیب هایی در خانواده باشد، زنان همواره بخاطر برخورداری کمتر از قدرت فیزیکی و با تعریف سنتی خشونت خانوادگی، نقش خود در اعمال خشونت خانگی نادیده گرفته و این آسیب را به سوی همسران روانه کرده اند، در حالیکه چنین تصوری را نمی توان منصفانه ارزیابی کرد. ارائه این تصور که؛ زنان و مردان اجازه اعمال خشونت علیه یکدیگر در فضای خانه را ندارند، شاید مهم ترین گزاره ای باشد که امروز می توان روی آن تاکید کرد. حلقه گمشده این بحث، عدم وجود یک نگاه جامع در خشونت خانگی است. به نظر من همه اعضای خانواده، در دنیای جدید هدف خشونت هستند و هرکدام از این خشونت ها می تواند به صورت انباشتی مسائل و آسیب های دیگری برای خانواده ایجاد کند.

خشونت خانگی؛ علت­ العلل آسیب‌­های خانواده است

نسبت پیشرفت فرهنگی خانواده و میزان اعمال خشونت از سوی اعضا درنسبت با یکدیگر چگونه است؟ ایا وضعیت خانوارهای جوامع پیشرفته بهتر از دیگر اجتماعات مثل کشور ماست؟ مثلا فاکتور  فردگرائی که شما به آن اشاره کردید در این راستا چگونه تحلیل و ارزیابی می شود؟

مرور مشاهدات اجتماعی به ما می گوید که روند پیشرفت جوامع، قانونگذاری و ضمانت های اجرائی که در زندگی جدید به وجود آمده، تضمینی برای پرهیز زندگی های مدرن از خشونت به همراه خود نیاورده است! جامعه هرچه پیشرفته تر شده، تغییرات زیادی در اعضای خود نیز به وجود آورده است. زمانی که فرد اهمیت بیشتری در زندگی برای خود قائل شده و فردگرائی رنگ و بوی بیشتری در اجتماع می گیرد، خیلی از آنچه که پیش از این به عنوان وجدان جمعی وجود داشت، کمرنگ شده .من معتقدم که قوانین در مقایسه با پذیرش و درونی کردن هنجارها قدرت محدودتری دارد و انسان ها در دوران مدرن بیش از قوانین نیاز به اقناع و پذیرش و درونی کردن هنجارها را دارند.این موضوع حائز اهمیت است که با چه رویکردی با مسائل اجتماعی روبرو می شویم و در خصوص آن پژوهش می کنیم،  اگر تصمیم ما تغییر اشکال خشونت از نوعی به نوع دیگری باشد و با سلائق خود اهمیت آن را مشخص کنیم،  پرداختن به مفاهیمی همچون خشونت خانگی و تصمیم سازی دقیق درباره آنها اهمیت چندانی ندارد. شما به ظاهر خانواده های خوبی دارید که محتوای چندان جذابی درون خود ندارند! من معتقدم خانواده های جامعه ما نیز تا حدودی و در برخی از موارد به همین سمت و سو رفته اند. خانواده هائی با ظاهر زیبا که درون مایه چندانی ندارند. قانون نیز در این باره تصویب شده و اعضای خانواده مطابق با همین قوانین دست به تشکیل زندگی می زنند. آنها ازدواج کرده، صاحب فرزند شده و در کنار هم زندگی می کنند. این در حالیست که در برخی خانواده فضای خوبی وجود ندارد  حتی ممکن است  قوانین هم میان آنها رعایت می شود. مثل اینکه شما شاهد تصادفی بوده و اما اقدامی درباره آن انجام ندهید. قانون برای شما وظیفه ای ذکر نکرده و انتظاری از شما ندارد، اما شاید وظیفه انسانی شما هم بی توجهی به این صحنه و عبور کردن نباشد! آنچه شما را به سمت کنش در این راستا برانگیخته و وظیفه وجدانی شما را مشخص می کند، قانون نیست. قانون انتظار ما از یک خانواده را مشخص نکرده و نمی کند.

یکی از ابزارهای مهم برای اثرگذاری در فضای خانواده ها، رسانه است. رسانه ای که می توان از رهگذر آن پیام های  مهمی را به اعضای خانواده ارائه داد. البته این ابزار لبه برنده ای هم داشته که در اثر آن اعضای خانواده از هم دور شده اند. ارتباط آنها به حداقل رسیده و فضای خانواده از این ابزار متاثر شده است. ریشه این فضا هم در پیشرفت ها قرار دارد. پیشرفت هائی که هر روز خانواده را بیشتر و بیشتر متاثر کرده و شاید پس از مدتی بدون برنامه ریزی و سیاستگذاری مناسب،منجر به این امر شود که جز صورت، محتوایی از خانواده باقی نماند.

/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...

ارسال نظر
captcha