قطعا با این فتح‌بابی که «مصلحت» انجام داده، باید منتظر تصویرگری مطالبات مردمی دیگر در قالب داستان‌های خیالی باشیم. مسیر جذابی که هم ایده‌آل توده مردم است و هم نهاد‌های نظارتی و حاکمیتی، مشکلی با این شکل طرح مساله ندارند.
به گزارش «سدید»؛ هم‌اکنون بیش از یک دهه از پوست‌اندازی سینمای اجتماعی ایران می‌گذرد. زمانی که «اصغر فرهادی» توانست با دو فیلم «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» در اواخر دهه ۸۰ انبوهی از جوایز داخلی و به‌خصوص بین‌المللی را نصیب خود کند، جنس تعلیق‌های رابطه‌مند آثارش، سبک نوینی را در حیات ملودرام اجتماعی ایران به‌وجود آورد. گروهی به تقلید صرف از سبک درام‌سازی او پرداختند و سینمای شبه‌فرهادی را رونق دادند و برخی دیگر، با بروز خلاقیت‌هایی، رگه‌های درخشانی از نبوغ خود را در این عرصه نمایان کردند. اما هر چه که باشد، نمی‌توان این حقیقت را انکار کرد که سینمای اجتماعی ایران طی یک دهه اخیر، زیر سایه سنگین نگاه و سبک فرهادی روزگار گذرانده است. روزگاری که هر چه به پایان قرن نزدیک‌تر شدیم، همچنان که از اهمیت کار‌های فرهادی کاسته شد، سینماگران اجتماعی‌ساز نیز که در عصر جدیدی حضور داشتند، رویه مستقل خود را در پیش گرفتند و ترجیح دادند حدیث نفس تازه‌ای را در سینمای ایران روایت کنند. در دیگر ژانر‌ها هم که تکلیف روشن بود. برخی ژانر‌ها را که اصلا نداشتیم مانند اکشن، تخیلی و وحشت و برخی دیگر نظیر دفاع‌مقدس و کودک، به ورطه تکرار افتادند. جهت‌مندی کمدی هم بیشتر «باسمه» را نشانه گرفت و گیشه‌های پرزرق‌وبرقی برای صاحبان آن به ارمغان آورد. هم‌اکنون چند سالی می‌شود که سینماگران ما حرکت خزنده‌ای را برای پرداخت با سوژه‌هایی خاص آغاز کرده‌اند. حرکتی که می‌تواند حکم حیات جدیدی برای سینماگران ما باشد که طی آن، صورخیال، نقش مهمی در تبیین اندیشه‌های فیلمساز دارد. در سایه چنین تفکری است که طی این سال‌ها، با فیلم‌های نسبتا متفاوت‌تری در مضمون مواجه هستیم که تلاش کرده‌اند تا با در پیش گرفتن سوژه‌های کمتر پرداخته‌شده، ظرفیت‌های خوبی در جهت فضاسازی‌های داستانی به وجود بیاورند.

اتفاقی که دهه‌های قبل با برخی فیلم‌های «ابوالحسن داودی» همچون «من زمین را دوست دارم»، «ساحره» میرباقری، «طلسم» داریوش فرهنگ، «قاعده بازی» احمدرضا معتمدی و... رخ داد، طی دو سال اخیر با آثاری همچون سرخ‌پوست، پوست، بی‌وزنی، عرق سرد، آن شب، تومان، مسخره‌باز، سینما شهر قصه و... ادامه پیدا کرد. مقبولیتی که بسیاری از این فیلم‌ها در مواجهه با مخاطبان و منتقدان داشته‌اند سبب شده تا جسارت ورود به فضاسازی‌های جدید که در پناه سوژه کمتر پرداخته‌شده محقق شده بود، در میان فیلمسازان به‌خصوص نسل جدید با جدیتی مثال‌زدنی دنبال شود. عناصر خیال که لازمه قصه‌پردازی هستند و برای سالیانی از سینمای ایران دور شده بودند. حالا، اما این فیلمسازان، دریافته‌اند که کارکرد بهره‌مندی از صورخیال در روایت و حتی فرم سبب می‌شود تا به تعریف جدیدی از چارچوبه‌های ژانر دست یافته و اثر متفاوت‌تری را برای مخاطب آماده کنند. این سیستم عرضه و تقاضا پس از یک دوره تکراری شدن فیلم‌های عموما اجتماعی سینمای ما به‌وجود آمده است. زمانی که هم مخاطب و هم فیلمساز متوجه این مضامین تکراری شده و درصدد برآمدند تا با به‌کارگیری سوژه‌های فانتزی و خیال‌انگیز، به رهیافت‌های نوینی در فرم و روایت برسند و به این ترتیب حیطه‌های پرداختی خود را گسترش بخشند. نمود‌های حرکتی که طی دو سال اخیر با جدیت خارق‌العاده‌ای توسط نویسندگان و فیلمسازان ما تبدیل به جریان شده، در جشنواره فجر امسال نیز قابل مشاهده و ردیابی است. به‌طوری که حدود نیمی از فیلم‌های جشنواره امسال از چنین قاعده‌ای پیروی کرده و ترجیح داده‌اند که با ورود به دنیای مضامین جدید، فرم و روایت جالبی را برای مخاطب خود بازگو و تداعی کنند. در ادامه، به موارد خاص این فیلم‌ها خواهیم پرداخت.

زالاوا
نخستین ساخته «ارسلان امیری» درامی ملتهب است که به گفته کارگردان، نیمی از داستان فیلم، از باور‌های رایج و واقعی مردم خطه‌ای از کشورمان می‌آید. باوری که مردم، طی دهه‌ها آن را قبول داشته‌اند.
همه می‌دانیم که جای ژانر وحشت به‌عنوان یکی از دو ژانر محبوب سینمای جهان، تا چه اندازه در سبد تولیداتی سالانه کشورمان خالی است. به‌گونه‌ای که تعداد تولیدات این‌گونه ژانر طی ۴ دهه اخیر به عدد انگشتان دو دست نیز نمی‌رسد. این‌گونه محبوبیت که فرآیند جدی تولید آن با «شب بیست‌ونهم» شروع شد، به اندازه‌ای برای مخاطب دوست‌داشتنی بود که هنوز هم بسیاری، وحشت ایرانی را با این فیلم می‌شناسند.

حالا، اما «ارسلان امیری» سوژه‌ای را انتخاب کرده که وحشت صرف نیست. آن‌گونه هم که در کلیت اثر احساس می‌شود، با محوریت «جن» ساخته نشده، اما می‌تواند بر همین پایه، به یک تعلیق درست برسد. سوژه «جن» که همه ما در زندگی به‌نوعی بار‌ها در جمع‌های خانوادگی و دوستانه‌مان از آن صحبت کرده‌ایم، تاکنون با این میزان چگالی، در هیچ‌یک از آثار سینمایی مورد پرداخت قرار نگرفته بود.
اینکه فیلمساز جوان ما در نخستین تجربه فیلمسازی بلند خود، بتواند موتیف‌های وحشت را برخلاف تمام نشانه‌های وارداتی و غربی‌اش، به شکل ایرانیزه و سنتی به تصویر بکشد، اتفاق حائز اهمیتی است که در جشنواره امسال از آن رونمایی شده است. فیلمی که در کنار سوژه پرنفس و خیال‌انگیز خود توانست به مدد مهندسی درست روایت و فضا، به استاندارد درستی از فیلم ملتهب تماما ایرانی رسیده و مخاطب را از تماشای خود راضی نگه‌دارد.

روزی روزگاری آبادان
نام فیلم ما را به یاد دفاع‌مقدس می‌اندازد، اما داستان فیلم در آخرین روز سال ۸۱ رقم می‌خورد. «حمیدرضا آذرنگ» در نخستین ساخته خود، داستان خانواده مصیب را به تصویر می‌کشد. دوسوم ابتدایی فیلم به مانند بسیاری از ملودرام‌های خانوادگی این سال‌ها، با چالش‌هایی همراه است که از قضا بسیار هم به قامت داستان می‌نشیند. در یک‌سوم انتهایی، فضای به‌شدت رئالیستی فیلم با تغییر فاز، ساختاری غیررئال پیدا کرده و بیانی سوررئالیستی در فرم و محتوا به خود می‌بیند.

داستان موشکی که اشتبا‌ها به جای فرود آمدن در عراق، به سقف خانه یکی از اهالی آبادان اصابت کرده، اما منفجر نمی‌شود. این موشک که تا نیمه، سقف را درنوردیده، عمل نکرده و پس از ورود، به صحبت با اهالی خانه مشغول می‌شود. فارغ از کارکرد‌ها و تبعات این تغییر فاز در اثری که نگاهش به زندگی، بسیار جدی است، این شکل بیان سوررئالیستی تاکنون در ملودرام‌های خانوادگی ما مشاهده نشده بود.

هارمونی ورود موشک به خانه مصیب به اندازه‌ای دقیق لحاظ شده که ادبیات اعضای خانواده و نوع نگاه‌شان به این اتفاق، قابل ارزیابی با جنس دغدغه‌هایشان در دوسوم ابتدایی داستان نیست. گویا از آن جلد و گاردگیری سرسختانه خارج شده و به مانند فضای غیررئال یک‌سوم انتهایی، زبان به بذله‌گویی و ساده‌انگاری می‌گشایند. تجربه جدیدی که باید دید مخاطب تا چه اندازه از آن استقبال می‌کند.

گیج‌گاه
سینمای ایران، طی یک دهه اخیر، چندین فیلم دارد که طی آن ادای دین به تاریخ سینما صورت گرفته است. از همین «ایتالیا ایتالیا» که نامش را آوردیم تا «سینما نیمکت» و «سینما شهر قصه.».

اما تفاوتی که «گیج‌گاه» با این فیلم‌ها دارد آن است که این ادای دین، از قالب آوردن نام فیلم، به اکت‌ها و کنش‌های بیرونی اشاعه پیدا می‌کند. جایی که فیلم می‌خواهد از ادای دین به آثار دهه ۶۰ و ۷۰ «جمشید هاشم‌پور» و بازسازی فیلم «گروگان» و البته اشارتی که به فیلم «تایتانیک» و دیگر المان‌های آن دو دهه نظیر «مریم حیدرزاده»، «فنون مختلف کاراته»، «داشتن موبایل» و «سفر به ژاپن»، به چیزی فراتر از «یادش به خیر» برسد.

نکته مهم آنکه فیلم با همین المان‌ها پیش می‌رود و این عناصر، چیز‌هایی نیستند که تنها در قالب دیالوگ به روی زبان آمده و چاشنی یک سکانس واقع شوند بلکه اغراق نخواهد بود اگر بگوییم تقریبا در تمام سکانس‌های «گیج‌گاه»، این کلاسیک‌بازی دیده می‌شود. به همین دلیل اثر، فیلمنامه منسجمی ندارد، ولی می‌توان آن را در پناه تم کمیک، با همین شمائل پذیرفت و با دنیای خاص آن که تاکنون به این شدت، به کلاسیک‌بازی اشاره نکرده بود، ارتباط برقرار کرد و آن را دوست داشت.

مصلحت
خیلی جالب است که یک فیلم با تم سیاسی نیز در فهرست ما قرار بگیرد و این جزء همان گشایش‌ها و وسعت‌نظر‌هایی است که در اثر استفاده از عناصر خیال به‌وجود می‌آید. تا پیش از این، فیلم‌هایی با محوریت سیاسی عموما تحت‌تاثیر رخدادی واقعی، زبان به قصه‌گویی می‌گشودند. اما آنچه مخاطب در «مصلحت» می‌بیند، روایتی خیالی از یک مطالبه به‌حق و واقعی است که در تمام دهه‌های سپری‌شده پس از انقلاب، ساری و جاری بوده است.

سوژه درخور توجهی که گوشه‌هایی از جسارت را با خود به همراه آورد و دیگر مخاطب نمی‌تواند به این فیلم، انگ سفارشی یا وابسته بزند. خاستگاه فیلم یک مطالبه عمومی در تمام این سال‌هاست که با دقت‌نظر و وسواس بالایی به تصویر کشیده شده است. زیرکی این تصویرگری در آن بوده که طی آن، فیلمساز دست به تطهیر نزده و به همین دلیل، مراتب پررنگی از فساد درون‌سیستمی (در اینجا قوه قضائیه) و دیگر ناهنجاری‌ها نظیر سوءاستفاده از قدرت، برخی تلقی‌های اشتباه نیرو‌های انقلابی، تحت فشار گذاشتن‌های غیرانسانی و غیراخلاقی و... در فیلم به چشم می‌خورد که تماما ره‌آورد سوژه جالب و جدید فیلم است. قطعا با این فتح‌بابی که «مصلحت» انجام داده، باید منتظر تصویرگری مطالبات مردمی دیگر در قالب داستان‌های خیالی باشیم. مسیر جذابی که هم ایده‌آل توده مردم است و هم نهاد‌های نظارتی و حاکمیتی، مشکلی با این شکل طرح مساله ندارند.

بی‌همه‌چیز
جدیدترین ساخته «محسن قرایی» فیلم عجیبی است. فارغ از برخی گریم‌های سنگین و جذابیت‌هایی که سوژه با خود به همراه دارد، فضاسازی‌های داستان، عجیب مخاطب را به یاد فیلم «سرخ‌پوست» می‌اندازد. فیلم کلاسیکی که در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی در یک روستا می‌گذرد و همین گنگ‌گویی و باز نکردن حدود زمانی و مکانی، خود به عنصر خیال فیلم تبدیل می‌شود. عناصر خیالی که در ادامه با برخی المان‌ها، شاعرانگی بیشتری نیز پیدا می‌کنند. مانند روستایی دورافتاده که تنها نماد تجدد و تمدنش، ریل راه‌آهن است. سکانس ورود قطار به روستا در دل یک شب بارانی را به یاد بیاورید که تا چه اندازه شاعرانه و زیباست. آن هم در اثری که قرار است واگویه یک روایت جدی باشد. استفاده از مه و تاکید بر هوای ابری، از دیگر نشانه‌های خیال‌انگیز فیلم است که سبب می‌شود تا ساختار فیلم، که تماما در روستا می‌گذرد، از محیط، یک محفل دنج و شاعرانه به وجود بیاورد.

تمام این عناصر سبب می‌شوند تا در کلیت ساختار، «بی‌همه‌چیز» را شبیه به «سرخ‌پوست» ببینیم. فیلم خوب «نیما جاویدی» که به مدد سوژه‌ای جدید، توانست حسابی میان مردم و منتقدان جا باز کند و حالا ساخته جدید قرایی نیز با همین فرمول در ساختار، توانسته به یکی از فیلم‌های مهم جشنواره امسال تبدیل شود که به احتمال زیاد با دست پر، اختتامیه را ترک خواهد کرد.

رمانتیسم عماد و طوبا
سینمای ایران میانه‌چندان خوبی با آثار فانتزی ندارد. به‌گونه‌ای که اگر بخواهیم به جز «دزد عروسک‌ها»، «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» و «قاعده بازی»، یک فانتزی درخور توجه دیگر در سینمای‌مان نام ببریم، با مشکل مواجه می‌شویم. البته سینمای ایران طی سالیان اخیر، این فضا را در برخی آثار تجربه کرده است که به نام فانتزی، گرته‌برداری‌های ناشیانه‌ای را به خورد مخاطب دادند که با حاشیه‌هایی نیز همراه شده و ماندگاری چندانی در همان سال اکران خود نداشتند.

«رمانتیسم عماد و طوبا»، اما خاستگاه فانتزی دارد. در یک اتمسفر فانتزی تنفس می‌کند که تمام اجزای آن، از شخصیت‌پردازی‌ها گرفته تا میزانسن‌بندی‌های کارگردان و طراحی صحنه و لباس و جلوه‌های رایانه‌ای‌اش، تماما در خدمت فانتزی تعریف می‌شوند.

هر چند «کاوه صباغ‌زاده» در فیلم قبلی خود (ایتالیا ایتالیا) از رگه‌های پررنگ این جهان خاص خود رونمایی کرده بود، اما اینجا در «رمانتیسم عماد و طوبا»، به کلی دل را به دریا زده و تمام شاکله‌های جریان فانتزی را در اثرش پیاده می‌کند.

در سینمایی که آثار فانتزی، سهمی در میان تولیدات یک دهه‌ای خود هم ندارد، وجود چنین آثاری که البته طرفداران خاص خود را نیز می‌طلبد، حکم غنیمتی است که نباید آن را با چوب فیلم‌های دیگر راند. سبک جدیدی است که نمونه‌های چندانی در سینمای ملی ما نداشته است.

شیشلیک
جدیدترین ساخته «محمدحسین مهدویان» این روز‌ها موافقان و مخالفان بسیاری دارد که تنور حمایت‌ها و مخالفت‌هایشان با فیلم را حسابی گرم کرده‌اند.

اما جزء هر یک از این دو دسته که باشیم، نمی‌توانیم علی‌رغم ضعف‌های بنیادینی که فیلمنامه دارد، از فرم نمادین اثر غافل بمانیم. آن دسته از حامیان فیلم، روی «جسارت» فیلمنامه حساب باز کرده و این فکت را مطرح می‌کنند که بسیاری از مقولاتی که طی دهه‌های اخیــــر، به‌عنــــوان شاخصه‌های سبک زندگی ایرانی مطرح شده بود، در این فیلم به بوته نقد گذاشته شده است و درست به همین دلیل است که هم‌ولایتی‌های عطاران در حومه شهر، همگی متعلق به عصر کنونی هستند و فیلم، درصدد یک انتقام نامحسوس از تمام تفکراتی است که طی چهار دهه، بنا به سلیقه فردی و گروهی، برای کلیت جمعیت کشور تعیین‌تکلیف کرده است.

شکل جالبی از انتقاد که آن را با زبان غیرمسلح و در قالب مونولوگ و نوشته‌های روی دیوار، به مخاطب عرضه می‌دارد که اگر هدف سازندگان، در لفافه، چنین رویکردی باشد که باید فیلم را یکی از انتقادی‌ترین آثار یک دهه اخیر سینمای ایران بنامیم که شکل جدیدی از انتقاد و حتی مطالبه‌گری را پیش می‌کشد که تاکنون در سینمای ایران، با این میزان غلظت سابقه نداشته است.

شکل جدید نقد بصری و خیال‌پردازانه‌ای که در «شیشلیک» نمایش داده شد، حکم جاده صاف‌کنی را دارد که احتمالا در ادامه به جریان تبدیل شده و میانبر خوبی برای بلندگو‌هایی است که نمی‌خواهند به دلیل مشکلات ممیزی و توقیف، به طرز مستقیمی زبان به انتقاد‌های ساختاری بگشایند.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha