به گزارش«سدید»؛ انتشار گفتوشنود پی آمده، دو مناسبت دارد. اول، سالروز اعدام حسنعلی منصور که زندهیاد احمد شهاب در آن نقشی نمایان داشت و دوم، سالروز پیروزی انقلاب اسلامی که راوی فقید، از فعالان آن به شمار میرفت. امید میبرم که انتشار این خاطرات خواندنی، در روزهای دهه فجر انقلاب اسلامی، مفید و مقبول آید.
دولت از مجازات کسروی طفره رفت، فدائیان اسلام اقدام کردند
زندهیاد حاجاحمد شهاب، در زمره اعضای قدیمی جمعیت فدائیان اسلام بود. او مبارزه و سیاستورزی دینی را از نیمه دهه ۲۰ آغازید و تا پایان حیاتش در خرداد ۱۳۸۶، به آن تداوم بخشید. وی گامهای سیاستورزی خویش را در جمعیت فدائیان اسلام و در مواجهه با احمد کسروی آغازید.
«بنده از سال ۱۳۲۴ با شرکت در جلسات فدائیان اسلام، با فضای مبارزه آشنا شدم. در آن دوره، احمد کسروی علیه مسلمات اسلام و تشیع، تبلیغ میکرد و در کتابها و نشریات خود، به تمسخر اعتقادات مسلمانها و احکام دین میپرداخت. ما مطالب او را برای علمای نجف و تبریز فرستادیم و بعضی از آنها، حکم ارتداد کسروی را صادر کردند. ما نظر علما را به اطلاع دولت رساندیم و خواستیم واکنش مناسب نشان بدهد. نخستوزیر و به تبع او وزارت دادگستریاش، حاضر نشد حکم شرعی را درباره کسروی اجرا کند، به همین دلیل فدائیان اسلام، تصمیم گرفتند تا خودشان کسروی را از بین ببرند. نهایتاً سه نفر از اعضای فدائیان، یعنی شهید سیدحسین امامی، جواد مظفری و ابوالقاسم رفیعی، برای این کار مأموریت پیدا کردند. جواد مظفری خود را به دادگاهی که کسروی را محاکمه میکرد، رساند و به سمت او تیری را شلیک کرد. رئیس دادگاه از ترس بیهوش شد و زیر میز افتاد! حسین امامی نزدیک رفت تا مطمئن شود که کسروی مرده و بعد که مطمئن شد، از دادگاه بیرون آمد و ندای اللهاکبر سر داد و فریاد زد: «کسی را که قرآن میسوزاند و دین را مسخره میکرد، از بین بردیم!» سیدحسین امامی را دستگیر کردند، ولی ما ضارب اصلی، یعنی مظفری را با ماشین از معرکه در بردیم و در چالوس، تا چند سال مخفی کردیم! بعد از دستگیری او، نزد علما رفتیم و گفتیم: کسروی بر حسب حکم بسیاری از شما، مرتد بود و باید کشته میشد. سرانجام با تلاش مرحومان: سید علینقی فیضالاسلام و شمسالدین ابهری و چند تن از علمای دیگر، به دفتر نخستوزیر وقت، یعنی قوامالسلطنه رفتیم و بالاخره با دستور او، حسین امامی آزاد شد. این اولین اقدام عملی و جدی فدائیان اسلام بود و نام آنها را بر سر زبانها انداخت.»
امامی نوشت: سبب قتل هژیر من هستم، مزاحم کسی نشوید!
اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر از سوی فدائیان اسلام و توسط شهید سید حسین امامی، از فصول خواندنی تاریخ نهضت ملی ایران به شمار میرود. در این میان، اما خاطرات احمد شهاب-که از نزدیک شاهد ماجرا بود- خواندنی به نظر میرسد: «واقع قضیه این بود که مرحوم حسین امامی از طرف نواب صفوی مأمور شده بود که عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات را ترور انقلابی کند. میدانید که هژیر مدتی نخستوزیر بود، ولی به علت مخالفت شدید آیتالله کاشانی و تظاهرات مردم، ناچار به استعفا شد. چند روز بعد شاه او را وزیر دربار کرد. در یکی از روزهای محرم، من و حاجابوالقاسم رفیعی و سیدحسین امامی در حال قدم زدن بودیم. امامی گفت: من باید دنبال نقد بروم و رفت! پرسیدیم: کجا میروی؟ گفت: میروم به مسجد سپهسالار. با هم رفتیم. آقای فلسفی منبر بود و هژیر هم در راهروی مسجد ایستاده بود و به هر مداحی که میآمد، یک خلعت میداد! امامی به محض آنکه وارد شد گردن هژیر را گرفت و یک تیر به او شلیک کرد! مردم از صدای تیر، متوحش شدند! فلسفی هم ناراحت شد و خواست منبر را ترک کند، ولی گفته شد که لامپ ترکیده! مردم آرام شدند و دوباره در جای خود نشستند. امامی به تصور اینکه کار هژیر تمام نشده، یقه او را گرفت و دو تیر دیگر به او زد و همانجا کار تمام شد و نعش هژیر نقش بر زمین شد! جنازه هژیر را از در پشت مسجد بیرون بردند. ما هم امامی را از همان در خارج کردیم، ولی شخصی گردنکلفت به نام قهرمانی- که کارمند وزارت پست و تلگراف بود- امامی را گرفت و ما هر چه تلاش کردیم، نتوانستیم او را از چنگش رها کنیم! مأموران دیگر هم آمدند و مردم را متفرق کردند. امامی را به بستنیفروشی روبهروی مسجد بردند و درها را بستند! امامی تا ساعت ۹ شب در آن مغازه تحت نظر بود. بعد او را به شهربانی بردند و شکنجه کردند، حتی ناخنهای او را کشیدند، ولی او اعتراف نکرد. بعد ماندند که چه کنند! بالاخره اجازه دادند تا مخبرین جراید با امامی مصاحبه کنند تا شاید از این طریق چیزی دستگیرشان شود. از جمله کسانی که با امامی مصاحبه کرد، مدیر روزنامه آسیای جوان بود. او از صبح تا ساعت ۲ بعد ازظهر، منتظر بود تا نوبتش برسد. امامی یک نخ سیگار میگیرد تا بکشد. سپس دفتر یادداشت او را گرفته و روی یک ورق سفید آن مینویسد: سبب قتل هژیر من هستم و هیچ کس در این موضوع مداخله نداشته است، مزاحم کسی نشوید! هنگامی که مدیر آسیای جوان خواست از زندان خارج شود، مأموران اوراق مصاحبه را از دفتر یادداشت جدا کردند و گرفتند، اما متوجه دستنوشته امامی -که میان یکی از صفحات سفید بود- نشدند و دفتر یادداشت را به او برگرداندند! آن شخص زمانی که به دفتر کارش رفت، لابه لای اوراق سفید متوجه شد که دستنوشته امامی نزد او باقی است. به همین مناسبت فردای آن روز، دستخط امامی را در روزنامه خود کلیشه و چاپ میکند. همین موضوع باعث شد که مردم آن روز، آسیای جوان را تا ۵۰ تومان خریداری کنند! روز بعد از قتل هژیر، شبانه سیدحسین امامی را در میدان توپخانه به دار آویختند و او را شهید کردند.»
مشی فدائیان اسلام: اتمامحجت و اخذ مجوز شرعی از فقها
فدائیان اسلام در طول سالیان اوجگیری نهضت ملی ایران، موانع را از پیش پای آن برداشتند و زمینه صدارت دکتر محمد مصدق و به کف آمدن ثروت خدادادی نفت را فراهم ساختند. با این همه جریان تاریخنگاری ضددینی یا وابسته به طیف غالب نهضت ملی، هماره سعی کرده تا به آنان «تروریست» لقب دهد. پاسخ زندهیاد احمد شهاب به این انتساب، به قرار ذیل است: «از این تبلیغات منفی، علیه فدائیان اسلام زیاد به راه انداختند و سعی میکردند آنها را گروهی بیمنطق و خشن جلوه بدهند که سرخود کار میکنند، در حالی که ما به هر کسی که اصرار داشت اعمال خلاف دین را گسترش بدهد و به اعتقادات مردم آسیب برساند، هشدار میدادیم و از او میخواستیم دست از این رویه بردارد، ولی وقتی نصیحت اثر نمیکرد و او همچنان در به انحراف کشاندن افراد جامعه اصرار میورزید، اقدام عملی میکردیم. در عین حال تمامی این اقدامات، با اخذ حجت شرعی و فتاوی علما صورت میگرفت. در فدائیان اسلام، بخشی بود که مسئولیت تبلیغ را به عهده داشت و به شکلی منظم، اهداف و برنامههای این تشکل را برای مردم تشریح میکرد. ابداً اینطور نبود که ما بخواهیم با زور و خشونت، کسی را وادار به پذیرش دین کنیم. تمام حرف ما این بود که باید احکام اسلام، در کشور اجرا شود. یک بار از مسجد شاه (امام خمینی) تا چهارراه مخبرالدوله راهپیمایی کردیم و در طول مسیر فریاد زدیم: «ما فدائیان اسلام / بگذریم از جان / در ره قرآن / تا که شود اجرا /دین احمدی / در کشور محمدی.» ما میگفتیم: بر حسب قانون اساسی مشروطیت، باید چند تن از علما در مجلس باشند تا مصوبات آن را با قوانین اسلامی تطبیق بدهند و چنانچه مغایرتی نداشت، اجرا کنند، ولی همه دولتها، با این اصل مهم قانون، مخالفت میکردند.»
جبهه ملی پس از تقلب در مرحله نخست انتخابات مجلس شانزدهم، به بنبست رسید!
اسناد و شواهد، گواه آن است که پس از وقوع تقلب سازمانیافته در اولین دور از انتخابات مجلس شانزدهم، ملیون در مسیر مبارزات خویش، به بنبست رسیدند! تنها هنر ایشان، بستنشینی در برابر کاخ مرمر بود که شاه آن را به هیچ گرفت! از میان برداشتن عبدالحسین هژیر توسط شهید سید حسین امامی- که عامل اصلی این تقلب به شمار میرفت- راه اعضای جبهه ملی را برای ورود به مجلس گشود! شهاب این مقطع از تاریخ را اینگونه روایت میکند: «اعضای این حزب، نمایندگان اقلیت مجلس شانزدهم از جمله: دکتر محمد مصدق، عبدالقدیر آزاد، سید ابوالحسن حائریزاده، دکتر مظفر بقائی، حسین مکی و ... بودند. اینها معتقد به حرکت در چارچوب قانون اساسی بودند و البته پس از تقلب در دور نخست انتخابات مجلس شانزدهم، به بن بست رسیده بودند و تنها اقدام آنها، تحصن بیفایده در برابر کاخ مرمر بود! نیروهای ملی، اهل مبارزه با دربار و حتی مبارزه جدی با دولتها هم نبودند. در سال ۲۸ یا ۲۹ بود که اعضای این تشکل، در اعتراض به تقلب در انتخابات، به مقابل کاخ مرمر رفتند و متحصن شدند. در آن موقع عبدالحسین هژیر وزیر دربار بود. او آمد و پرسید: ربا شاه چه کار دارید؟ دکتر مصدق گفت: ما با تو کاری نداریم، ما با پدر ملت یعنی شاه کار داریم! بعد به حضور شاه رسیدند! از جنبهای میتوان گفت: مذاکره با شاه، منجر به تشکیل جبهه ملی شد! در جبهه ملی احزاب گوناگونی شرکت داشتند، از جمله حزب ملت ایران با رهبری داریوش فروهر، حزب زحمتکشان با رهبری دکتر بقائی، حزب وحدت با رهبری عبدالقدیر آزاد و چند خرده گروه دیگر.»
دکتر مصدق پیش از نخستوزیری، با فدائیان اسلام رابطه خوبی داشت!
اعضای جبهه ملی و در رأس آنان دکتر مصدق پیش از نیل به قدرت، با جمعیت فدائیان اسلام هم هدف بودند و هم از این روی میان ایشان، رابطهای گرم برقرار بود. هم از این روی شهید نواب صفوی، زمینهساز توفیقات بعدی آنان گشت. راوی خاطراتی که میخوانید، در این باره چنین میگوید: «دکتر مصدق قبل از اینکه به نخستوزیری برسد، با فدائیان اسلام رابطه خوبی داشت، ولی همین که به نخستوزیری رسید، آنها را طرد کرد! حاجیعلی رزمآرا، نخستوزیر و عامل انگلیس بود و به شدت با ملی شدن صنعت نفت، مخالفت میکرد. فدائیان اسلام در جلسهای با سران جبهه ملی، توافق کردند که رزمآرا را از سر راه بردارند، به شرط آنکه آنها پس از به دست گرفتن دولت، احکام اسلام را اجرا کنند. فدائیان اسلام توسط شهید خلیل طهماسبی، به عهد خود وفا کردند و رزمآرا را از سر راه برداشتند. پس از وی، حسین علا سر کار آمد. در این موقع شهید نواب صفوی اطلاعیه داد و خطاب به علاء گفت: تو لیاقت حکومت بر مردم را نداری و باید فوراً کنار بروی! در نتیجه دوره نخستوزیری علاء، بیش از ۱۰ روز طول نکشید و کنارهگیری کرد و دکتر مصدق به نخستوزیری رسید و اندکی پس از رسیدن به قدرت، بسیاری از اعضای فدائیان اسلام را بازداشت و عدهای را به بندرعباس، قلعه فلکالافلاک در خرمآباد و مرا به کرمان تبعید و نهایتاً شهید نواب صفوی را زندانی کرد! ایشان در زندان، اعتصاب غذا کرد و ما هم به پیروی از او، اعتصاب غذا کردیم. بالاخره بعد از ۱۶ روز، مجبور شدند ما را آزاد کنند.»
شهید نواب صفوی، در زندان ۲۰ ماهه دکتر مصدق!
اعضای جبهه ملی و در رأس آنان محمد مصدق، پس از قدرت گرفتن، تمامی عهدهای خویش با فدائیان اسلام را به بوته نسیان سپردند! گذشته از این، تاب عتابها و انتقادات آنان را نیز نداشتند و نهایتاً به بهانهای واهی، رهبر فدائیان اسلام وعدهای از یارانش را به زندان افکندند. احمد شهاب که خود در زمره این زندانیان بوده، در این باره چنین آورده است: «همانطور که اشاره کردم، فدائیان اسلام در منزل مرحوم آقائی، با اعضای جبهه ملی درباره زدن رزمآرا برنامهریزی کردند. فدائیان اسلام در مسجد شاه، جمع شدند و شهید سیدعبدالحسین واحدی سخنرانی کرد و گفت: رزمآرا محکوم به مرگ شده و ما این کار را خواهیم کرد! این گردهمایی، در روز جمعه انجام شد و روز دوشنبه، موقعی که رزمآرا در مجلس ختم آیتالله فیض شرکت کرد، شهید خلیل طهماسبی او را زد. بعد هم در بازجویی، خودش را عبدالله موحد رستگار معرفی کرد! از همان روز، دکتر مصدق مخالفت خود را با فدائیان اسلام شروع کرد، در حالی که قبلاً به شهید نواب ابراز علاقه میکرد، ولی از آن روز به بعد، با فدائیان اسلام دشمن شد و با آنها همراهی نکرد! علت زندانی کردن شهید نواب صفوی در دوره صدارت دکتر مصدق جالب بود. با یک اتهام مسخره گفتند: شهید نواب صفوی در ساری، سخنرانی کرده و گفته است: مشروبفروشیها از کتابفروشیها بیشتر است... و این حرف، باعث شده که مردم بریزند و مشروبفروشیها را تخریب کنند و اوضاع شهر به هم بریزد! با این اتهام واهی، شهید نواب را به ۱۸ ماه حبس محکوم کردند!»
مصدق تعهدی به موازین دینی، در حیطه فردی و اجتماعی نداشت!
میزان پایبندیهای فردی و اجتماعی دکتر مصدق، هماره از مدخلهای مهم در شناخت وی بوده است. بسا کَسان از جمله نیروهای مذهبی نهضت ملی، بر این باورند که وی به احکام دینی پایبندی نداشت و این را در مواردی چند، علنی ساخت! زندهیاد احمد شهاب، در زمره این طیف به شمار میرفت: «دکتر مصدق فردی ملیگرا و لیبرال بود و نهایت مبارزاتش، در چارچوب قانون اساسی وقت بود. من به چند نمونه از رفتارهایش اشاره میکنم، خودتان قضاوت کنید که چه شخصیتی داشت. یک بار در ماه رمضان، دکتر مصدق که وکیل مجلس بود، در حال نطق در مجلس لیوان آبی را سر کشید! یکی از نمایندگان به او تذکر داد که روزهخواری در ملاءعام، از نظر شرع مقدس صحیح نیست! دکتر مصدق گفت: من پیرمرد هستم! آن نماینده در جواب او گفت: اگر عذر داری، میتوانی در خفا آب بخوری و نباید تجرّی کنی!... از همین رفتار، میشود میزان پایبندی مصدق به آداب و احکام شرعی را حدس زد. قبلاً هم یک بار در مورد حجاب در مجلس گفت: «روش رضاشاه برای کشف حجاب غلط بود، من با بیحجابی مخالف نیستم، ولی فکر میکنم با سرنیزه نمیشود این کار را انجام داد، برای قبول بیحجابی باید روی افکار مردم کار و آنها را آماده کرد تا خودشان بیحجابی را بپذیرند! من با روش او که سرنیزه و زور بود، مخالف هستم!» این هم نظر او درباره حجاب-که از ضروریات اسلام است-بود! در مورد مشروبفروشیها هم وقتی فدائیان اسلام و هیئتهای مذهبی اعتراض کردند، مصدق حاضر نشد دستور به بسته شدن آنها بدهد و گفت: دولت از این طریق کسب درآمد میکند و مالیات میگیرد! مورد دیگر هم عکسی است که نشان میدهد دکتر مصدق، تا کمر خم شده و دارد دست ثریا، همسر شاه را میبوسد! از این عکس هم خیلی چیزها دستگیر انسان میشود، مخصوصاً اینکه یک مسلمان واقعی، جلوی یک فرد نامحرم و فاسد، تا کمر خم نمیشود و دست او را نمیبوسد! همین چند مثال، میزان تعهد دکتر مصدق به احکام شرعی و ارزشهای دینی را نشان میدهد.»
فرجام تعاملات آیتالله کاشانی با دکتر مصدق و جبهه ملی
علاوه بر جمعیت فدائیان اسلام، زندهیاد آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و اطرافیانش نیز در زمره همپیمانان دکتر مصدق در دوران نهضت ملی ایران بودند. شهاب به عاقبت این همکاری و تعامل نیز اینگونه اشاره میکند: «آیت الله کاشانی در مقاطع مختلف، از اعتبار، آبرو و حتی جان خود مایه گذاشت و از دکتر مصدق حمایت کرد، اما او قدر آن همه لطف و خوبی را ندانست و روزنامههای طرفدارش، انواع تهمتها را به آیتالله کاشانی زدند و ایشان را که عمری با انگلیسیها مبارزه کرده بود، انگلیسی خواندند! در مجموع دکتر مصدق و نیروهای ملی، با آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی، میانه خوبی نداشتند و از هر امکانی، برای تخریب چهره آنها استفاده میکردند. شهید نواب صفوی در واقع، قربانی مخالفتها و عدم حمایتهای دکتر مصدق شد! فدائیان اسلام در هیچ دورهای به اندازه دوره حکومت دکتر مصدق، صدمه نخوردند.»
آغازین دیدار با امام خمینی در معیت شهید حاجمهدی عراقی
اعضای جمعیت فدائیان اسلام پس از شهادت نواب صفوی و یارانش و تحمل یک دوره اختناق سخت، در آغازین سالیان دهه ۴۰، گمشده خویش را در شخصیت امام خمینی رهبر نهضت اسلامی یافتند. احمد شهاب نیز که در زمره این عده به شمار میرود، روزی را به یاد میآورد که برای نخستین بار و در معیت شهید حاج مهدی عراقی، به دیدار رهبر کبیر انقلاب در قم رفته است: «پس از رحلت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، نیروهای مذهبی و انقلابی، عمدتاً حول محور امام خمینی جمع شدند، چون ایشان را تجسم آرمان و عقیده خود میدیدند. در سال ۱۳۴۲ همراه با شهید حاجمهدی عراقی و آقای حبیبالله عسگر اولادی، خدمت حضرت امام رسیدم و شهید حاج مهدی عراقی، مرا به ایشان معرفی کرد و گفت: ایشان از فدائیان اسلام است و مایل است که با نهضت اسلامی همکاری کند. حضرت امام مرا دعا کردند و از آن پس، به بیت ایشان رفت و آمد داشتم. مرحوم شهید عراقی، به شدت مورد وثوق و علاقه حضرت امام بود. علاوه بر آن شهید بزرگوار، جناب آقای عسگر اولادی شخصیتی به معنی کامل کلمه متدین، انقلابی و ارزشمند بودند و من از همان جلسه اولی که همراه ایشان به خدمت حضرت امام رفتیم، متوجه علاقه خاص امام به ایشان شدم. آقای عسگراولادی، واقعاً محرم اسرار امام بودند. اعتماد امام به ایشان به حدی زیاد بود که از سال ۱۳۴۱، برای اخذ وجوهات از بازاریها، ایشان را وکیل خود کردند. من هم در کنار کارهای مبارزاتی، در جمعآوری وجوهات به ایشان کمک میکردم و پس از گردآوری، وجوهات را به دفتر امام در قم و شخص جناب آقای رسولی محلاتی تحویل میدادیم.»
تعقیب توسط ساواک و اختفا در منزل آیتالله خامنهای در مشهد
زندهیاد احمد شهاب پس از ورود به فرآیند نهضت اسلامی، عمدتاً در کار تکثیر و پخش اعلامیههای امام خمینی بود. یکی از شاخصترین اقدامات وی در این میان اما، انتشار گسترده اعلامیه اعتراض به کاپیتولاسیون توسط امام خمینی است که فرار و اختفای او در مشهد را به دنبال داشت! او در دوره پنهان شدن در این شهر، در منزل آیتالله سیدعلی خامنهای ساکن بود: «پس از چاپ اعلامیه کاپیتولاسیونِ حضرت امام، من و چند تن از یاران که در این قضیه شرکت داشتیم، لو رفتیم! من خود را به مشهد و به بیت آیتالله العظمی میلانی رساندم. اختناق سنگینی بر کشور حاکم بود و رژیم درصدد تعقیب و دستگیری ما بود. من با صلاحدید آیتالله میلانی، دو هفته در منزل حضرت آیتالله خامنهای مخفی شدم. روزهای خاطرهانگیزی بودند. بخش اعظم اعلامیههای دوران اولیه نهضت امام را، من چاپ و توزیع کردم! البته افرادی به من کمک میکردند، اما مسئولیت مستقیم کار با من بود. من هم برای اینکه شناخته نشوم، با اسامی مستعاری مثل: مجری، یزدانفر و ... فعالیت میکردم. اعلامیه کاپیتولاسیون، با تیراژ بالایی چاپ و در فاصله ساعت ۵/ ۹ تا ۱۰ شب، در بسیاری از نقاط ایران پخش شد! پس از چاپ اعلامیه، قرار شد تعدادی را خدمت حضرت امام ببریم. من و آقای توکلیبینا، اعلامیهها را در یک گونی در صندوق عقب ماشین گذاشتیم و به قم رفتیم. البته ماشین را در کاروانسرایی در جاده کاشان، پارک کردیم و من یک برگه اعلامیه را در جورابم جاسازی کردم و به طرف خانه امام رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم اطراف خانه امام پر از مأموران ساواک است! از من پرسیدند: کجا میروی؟ گفتم: سؤال شرعی دارم و میخواهم بروم و بپرسم! مرا حسابی بازرسی بدنی کردند و حتی با چاقو کف کفش مرا پاره کردند، ولی تنها جایی را که نگشتند، جورابم بود! پس از بازرسی خدمت امام رفتم و اعلامیه را به ایشان دادم و امام مرا بسیار تشویق کردند! این از خاطرات خوب من است.»
محکومیت ۱۰ ساله به زندان، در پی اعدام حسنعلی منصور
راوی این خاطرات، در زمره تدارکگران اعدام انقلابی حسنعلی منصور بود. او وظیفه داشت که شهید صادق امانی، یعنی کلیدیترین عنصر این عملیات را پس از وقوع آن مخفی سازد! شهاب پس از دستگیری توسط ساواک، نخست به پنج سال زندان محکوم شد، اما پس از آنکه دستگاه امنیتی به گستره سابقه و نقش او دقتی بیشتر کرده، حکم او ۱۰ ساله شد! او از آن پس، سالیانی دراز را در زندان به سر برد: «بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، قرار شد شهید حاج صادق امانی را در منزل یک وکیل دادگستری به نام آقای سیدابوالقاسم رضوی مخفی کنیم و شبانه ایشان را به منزل رضوی بردیم. علت لو رفتن ما، این بود که در موقع دستگیری محمد بخارایی، در جیب او شماره تلفن مدرسهای را پیدا کردند و از طریق آن مدرسه، به شماره تلفن دوستان او رسیدند. بعد هم فهمیدند که من حاج صادق امانی را مخفی کرده بودم و آمدند و مرا هم دستگیر کردند! موقعی که ساواک مرا سوار ماشین کرد که ببرد، دیدم شهید حاج مهدی عراقی هم در ماشین نشسته است! او به من گفت: اسامی افراد و جای اسلحهها لو رفته است و ۱۳ نفر را دستگیر کردهاند! در دادگاه بدوی به پنج سال حبس محکوم شدم، ولی وقتی فهمیدند عضو مؤتلفه هستم، به ۱۰ سال زندان محکومم کردند! جرم من هم، مخفی کردن شهید حاج صادق امانی بود. در زندان با شهید حاجمهدی عراقی، آیتالله محیالدین انواری، آقای عسگراولادی و ابوالفضل حیدری و... در یک جا بودیم. در زندان به فکر افتادیم که تحت عنوان سوادآموزی، کارهای فکری و فرهنگی خودمان را ادامه بدهیم و در این میان قرار شد که بنده، به زندانیها درس بدهم. یک بار به یکی از شاگردانم برای انشا، موضوع خیانتها و فجایع دربار را دادم که بنویسد! مأموران متوجه شدند و کلاس سوادآموزی را تعطیل کردند!»
خاطراتی از کارگزاران رژیم شاه پس از دستگیری آنان در پی انقلاب اسلامی
زندهیاد حاجاحمد شهاب در پی پیروزی انقلاب اسلامی و برآورده شدن آرزوی دیرین خویش، همراه با برخی از همرزمان سابق خویش، نخست در محل اقامت موقت امام خمینی در تهران، به خدمت پرداخت و سپس بر حسب نیاز، در دادستانی انقلاب اسلامی به کار مشغول شد. او شاهد دستگیری و محاکمه چهرههایی چون: امیرعباس هویدا، رحیمعلی خرم، چنگیز وشمگیر و... بود و از فرآیند دادرسی آنان، خاطراتی شنیدنی داشت. وی در ختام این گفت و شنود، به برخی از آنها اشاره کرده است: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همراه با آقای عسگراولادی و سایر دوستان، در بیت امام هر کاری که از دستمان برمیآمد، انجام میدادیم. موقعی که برای محاکمه جنایتکاران رژیم شاه، دادگاههای انقلاب تشکیل شدند، مرا هم برای کمک به این کار دعوت کردند و در دادستانی انقلاب، مشغول کار شدم. خاطرم هست سپهبد وشمگیر مربی اسبدوانی دربار و رئیس آشپرخانه سگهای شاه و خانوادهاش را دستگیر کرده و به دادگاه انقلاب آورده بودند! من نزد او رفتم و خاطراتش را گرفتم. میگفت: من رئیس آشپزخانه سگهای شاه بودم و روی تابلویی، نیازهای غذایی و دارویی سگها را نوشته بودم و وظیفه من، تأمین این مواد بود. اعضای خاندان سلطنتی، مجموعاً ۱۲۸ سگ داشتند و وضعیت جسمی و سلامت آنها، با دقت کنترل میشد! یک بار یکی از سگهای اشرف پهلوی داخل استخر افتاد و با اینکه من سریع سگ را از آب بیرون آوردم، اما آژیرها به صدا درآمدند و مأموران ریختند که ببینند چه خبر شده! اشرف که به شدت عصبانی شده بود، به گوش من سیلی محکمی زد و سردوشی مرا هم کند و من هر چه التماس کردم که سگ سالم است و طوری نشده، او دستور داد که یک ماه مرا زندانی کنند! بعد هم برای معاینه سگ او، از خارج دامپزشک آوردند که مبادا به سگ آسیبی رسیده باشد! موقعی هم که امیرعباس هویدا را به دادگاه آوردند، گفت: من چند قرص والیوم خوردهام که خوابم ببرد و الان حضور ذهن ندارم! آقای خلخالی قبول کرد که محاکمه را به شب بعد بیندازد، اما کیفرخواست را به هویدا دادند که مطالعه کند! شب بعد آقای خلخالی به من گفت: هر کسی که میخواهد وارد دادگاه شود مانعی ندارد، ولی در طول محاکمه، اجازه ندهید کسی از دادگاه بیرون برود! بعد هم دستور داد تمام تلفنها را قطع کنند. در این فاصله به ما خبر دادند که مهندس بازرگان و دکتر یزدی، با هلیکوپتر به محوطه زندان قصر آمدهاند و ادعا میکنند که از طرف امام پیغام آوردهاند! در حالی که اگر امام در قضیه محاکمه هویدا حرفی داشتند، علیالقاعده به خود آقای خلخالی میگفتند. آنها آمده بودند واسطه شوند که هویدا اعدام نشود، اما آقای خلخالی اجازه ورود آنها را به دادگاه نداد!
خاطره دیگری هم در مورد رحیمعلی خرم، سرمایهدار معروف و مالک پارک ارم دارم. در دادگاه از او پرسیدند: چرا ۱۶۰ دختر اهل شیلی و فیلیپین را به ایران آورده و عشرتکده راه انداختهای؟ فریادش بلند شد: این دیگر چه جور دادگاه اسلامیای است؟ من فقط ۱۰۰ نفر را آوردهام و شما میگویید ۱۶۰ نفر؟ این دروغ است! گیر کارش و ملاک تشخیص دادگاه اسلامی از غیر اسلامی برای او، ۱۰۰ نفر به جای ۱۶۰ نفر بود، وگرنه روی اصل قضیه، مشکلی نداشت! او به قدری جنایتکار بود که وقتی یکی از طلبکارهایش برای گرفتن ۸۰ هزار تومان طلبش از او پافشاری کرد، دستور داد او را زنده زنده در قفس شیرهای پارک ارم بیندازند! اینها به دلایل تربیتی و خصلتی، نوعی توحش رفتاری داشتند.»
انتهای پیام/