گفتاری منتشر نشده ازمرحوم آیت‌الله‌ حاج شیخ مجتبی تهرانی (ره)/ بخش اول
هرچه مرتبۀ این تقرب به خداوند بیشتر باشد، آگاهی نیز بیشتر می‌شود؛ بنابراین پیغمبران الهی غیر از نبوت، ولایت را نیز برعهده داشتند؛ یعنی از طرف خداوند به ولایت منصوب شدند تا برای تعادل روابط افراد اجتماع احکام الهی را تطبیق بدهند.
گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ آنچه در ادامه می‌خوانید گفتاری از مرحوم آیت‌الله‌ حاج شیخ مجتبی تهرانی (ره) با محوریت تبیین نقش مردم در حکومت اسلامی است که تاکنون در رسانه‌های برخط منتشر نشده است.
 
مرحوم آیت‌الله‌ حاج شیخ مجتبی تهرانی (ره):
یک قسم از نظام‌های حکومتی برپایۀ اصالت فرد است. قسم دیگر آن برپایۀ اصالت اجتماع و قسم سوم آن نیز که مربوط به مکتب‌های الهی است، برپایۀ تطبیق قوانین الهی است. به تعبیر دیگر، می‌توان گفت نظام‌های حکومتی همه برپایۀ قوانین هستند، اما گاهی اوقات قانون برخاسته از دیدگاه یک فرد است و گاهی اوقات برخاسته از دیدگاه اجتماع است. گاهی اوقات نیز این قانون برخاسته از دیدگاه خالق است. از نظر حکومتی، نظام‌های مکتب‌های الهی برمبنا و برپایۀ قوانین برخاسته از دیدگاه خالق هستند؛ بنابراین در همۀ این نظام‌ها، موضوع قانون مطرح است، اما آنچه در آن‌ها منشأ اختلاف است، مسئلۀ دیدگاه است.

در مسئلۀ تشکیل حکومت، چه برپایۀ اصالت فرد باشد، چه برپایۀ اجتماع یا قوانین الهی، غرض تعادلی است که در روابط بین افراد اجتماع حاصل می‌شود. حکومت به رابطۀ بین انسان‌ها مربوط است. بحث حکومت در نظام‌های مکتب‌های الهی این است که برای وضع قانونی که روابط بین انسان‌ها را عادلانه کند، به شناخت افراد نیاز است. افراد جامعه را انسان‌ها تشکیل می‌دهند؛ بنابراین قانون‌گذار باید نسبت به انسان‌ها شناخت داشته باشد. این شناخت باید نسبت به سازمان وجودی انسان باشد. طبق مکتب‌های الهی، موجودی که نسبت به سازمان وجودی انسان آگاهی کامل داشته باشد، غیر از خالق انسان نمی‌تواند باشد؛ بنابراین قانونی که می‌تواند روابط بین انسان‌ها را تعدیل و عادلانه کند، قانونی است که برخاسته از دیدگاه خالق باشد.

امتیاز مشخصی که نظام‌های حکومتی الهی بر نظام‌های حکومتی بشری دارند، این است که اگر نظام حکومتی برمبنای قوانین الهی باشد، دیگر احتیاجی به قانون‌گذاری قوانین ریشه‌ای در آن نظام حکومتی نیست. به عبارت دیگر، جامعه‌ای که نظام حکومتی الهی را پذیرفته است، احتیاجی ندارد برای خودش قوانین ریشه‌ای وضع کند، زیرا این قوانین قبلاً آماده و تحویل جامعه شده‌اند.

امتیاز دوم این است که این قوانین ریشه‌ای تغییرناپذیر هستند، زیرا در رابطه با سازمان وجودی انسان‌ها ایجاد شده‌اند؛ بنابراین تغییرپذیری برای آن‌ها معنا ندارد. وقتی انسان‌ها از نظر آفرینش تغییر نمی‌کنند، قوانین ریشه‌ای نیز تغییرناپذیر می‌شوند، زیرا برطبق سازمان وجودی و ساختمان خلقتی انسان‌ها شکل گرفته‌اند و با سازمان وجودی آن‌ها هماهنگ هستند.

منشأ ولایت کجاست؟
همان‌طور که عرض شد، نظام حکومتی در مکتب‌های الهی، به‌معنی تطبیق احکام الهی برای برقراری تعادل بین افراد اجتماع است. سؤالی که مطرح می‌شود این است که تطبیق‌دهنده کیست یا به عبارت دیگر، چه‌کسی برای برقراری تعادل بین افراد اجتماع، احکام الهی را تطبیق می‌دهد. در این مرحله است که بحث ولایت مطرح می‌شود.

از نظر لغوی، ریشۀ مصدر ولایت از قرار گرفتن سه حرف «و ل ی» در کنار یکدیگر تشکیل شده است. ولایت معانی متفاوتی دارد. ولایت هم به‌معنای محبت و دوستی است و هم به‌معنای صاحب‌اختیاری و حکومت است. کاربرد کلمۀ والی نیز به همین اعتبار است.

چه در معنای اول و چه در معنای دوم، هر دو به مسئلۀ قرب اشاره می‌کنند؛ یعنی هر دو حول یک محور می‌چرخند. اگر دو چیز بدون فاصله در کنار یکدیگر قرار بگیرند، به آن قرب مکانی می‌گویند. گاهی اوقات نیز این قرب غیرمکانی است. فرض کنید در دوستی جنبه‌های روحی مطرح است؛ یعنی دو روح کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. این موضوع دربارۀ معانی حکومت و دوستی ولایت نیز صدق می‌کند. منشأ آن‌ها نیز قرب است.

از نظر اصطلاحی گفته می‌شود دو گونه ولایت وجود دارد: ولایت تکوینی و ولایت تشریعی که یکی ولایت ذاتی است و دیگری ولایت جعلی. یک نوع صاحب‌اختیار بودن ذاتی است، یک نوع آن نیز غیرذاتی و جعلی است. یکی تکوینی است و دیگری تشریعی است. گفته می‌شود خداوند بر جمیع موجودات ولایت تکوینی دارد؛ یعنی بر مخلوقات ولایت دارد، صاحب‌اختیار است و بر آن‌ها حکومت دارد. نسبت به خداوند نیز مسئلۀ قرب مطرح است. خداوند در قرآن فرموده است: «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق: ۱۶)؛ ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تر هستیم. در آیۀ دیگر فرموده است: «و نحن اقرب الیه منکم ولکن لا تبصرون» (واقعه: ۸۵)؛ و ما از شما به شما نزدیک‌تر هستیم، اما شما نمی‌بینید. این قرب از جنس قرب مادی و مکانی نیست، بلکه از قرب وجودی است؛ بنابراین می‌بینیم که ولایت خداوند برمبنای قرب اوست. از نظر لغوی، این‌ها با یکدیگر منافاتی ندارند، بلکه کمال سازش را نیز دارند. وقتی در قرآن آمده است «انما ولیکم الله» (ولی و صاحب‌اختیار شما خداست)، یعنی، چون خداوند نزدیک‌ترین موجود به شماست، صاحب‌اختیار شماست.

در این مرحله، مسئلۀ ولایت تشریعی مطرح می‌شود که آیا ولایت تشریعی نیز وجود دارد یا خیر. ازآنجاکه هیچ‌کس مثل خدا به انسان قرب و سلطه ندارد، این مسئله مطرح می‌شود که آیا غیر از خدا کسی بر دیگری سلطه دارد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که از نظر ذاتی چنین چیزی وجود ندارد، اما قرب مراتبی دارد.

خداوند که ولایت ذاتی دارد، تشریع نیز می‌کند. در ولایت تشریعی یا جعلی، دو شرط مطرح است. شرط اول لیاقت جاعل است؛ یعنی آن‌کسی که صاحب‌اختیاری را می‌دهد، باید لیاقت داشته باشد. در شرط دوم لیاقت شخصی که می‌خواهد، ولی بشود مطرح است که این لیاقت عبارت از داشتن قرب و نزدیکی نسبت به جاعل است. کسی می‌تواند نسبت به دیگری صاحب‌اختیار باشد که آگاهی کامل نسبت به او داشته باشد که از آن به صرفۀ علمی تعبیر می‌شود. خداوند، ولی انسان‌هاست: «انما ولیکم الله» (مائده: ۵۵)، زیرا قهراً نزدیک‌ترین و آگاه‌ترین موجود به انسان است.

انسان پدیده‌ای از مخلوقات خداوند است. چه آگاهی و چه ولایتی بالاتر از این می‌تواند باشد؟ کسی غیر از خداوند لیاقت این صاحب‌اختیار بودن را ندارد، مگر اولیای خدا که از مقربان درگاه حق هستند. هرچه مرتبۀ این تقرب به خداوند بیشتر باشد، آگاهی نیز بیشتر می‌شود؛ بنابراین پیغمبران الهی غیر از نبوت، ولایت را نیز برعهده داشتند؛ یعنی از طرف خداوند به ولایت منصوب شدند تا برای تعادل روابط افراد اجتماع احکام الهی را تطبیق بدهند. در واقع غیر از ابلاغ احکام الهی به افراد، موظف هستند قوانین ریشه‌ای الهی را برای تعادل اجتماعی مرتبط با حکومت مطرح کنند و احکام را تطبیق دهند؛ بنابراین به وظیفۀ تطبیق دادن احکام، ولایت گفته می‌شود. این معنایی از ولایت تشریعی است.

مشورت با مردم در جامعۀ ولایی
در قرآن در دو آیه، دو مطلب هدف‌گذاری شده است؛ هرچند عده‌ای با نقل این دو آیه در کنار یکدیگر سعی می‌کنند از این دو آیه مجموعاً یک نتیجه‌گیری کنند. آیۀ اول، آیۀ سی‌و‌هشتم سورۀ شوراست که خصوصیات مؤمنان را نقل می‌کند تا به این خصوصیات می‌رسد که «وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ»؛ این‌ها کسانی هستند که پاسخ‌دهندۀ پروردگار خود هستند. «وَ أَقامُوا الصَّلاهَ»؛ نماز به پا می‌دارند. «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ»؛ کارهایشان را با مشورت بین خودشان انجام می‌دهند. «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ»؛ و از آنچه روزی آن‌ها کرده‌ایم در راه خدا انفاق می‌کنند.

این آیۀ شریفه مشورت را که مسئله‌ای مطرح در اسلام است، یکی از خصوصیات مؤمن می‌شمارد. در واقع براساس این آیه، مؤمن در کار‌های خود مشورت می‌کند. در تقسیم‌بندی‌ها، گاهی اوقات انسان کاری دارد که در ارتباط با شخص خودش است؛ یعنی از کار‌های شخصی او محسوب می‌شود، مثل خرید خانه، انتخاب شغل و همسر که از کار‌های شخصی هستند و در اسلام به مشورت کردن دربارۀ آن‌ها سفارش شده است.

نوعی از کار‌ها نیز هستند که به انسان مربوط می‌شوند، اما جنبۀ شخصی ندارند. در اینجا فرد به‌عنوان یکی از افراد اجتماع مورد نظر است. اجتماعی که در آن زندگی می‌کند. واحد‌های اجتماعی کوچک مثل محله، ده، شهرستان که ادارۀ آن‌ها مربوط به خود انسان‌ها می‌شود. در اینجا بحث شور مطرح است. در واقع این آیۀ شریفه به این دو مورد اشاره می‌کند؛ بنابراین همان‌طور که عرض شد، «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» یعنی کاری که مربوط به انسان‌هاست باید با مشورت انجام شود. مسائلی مثل بهداشت، آموزش‌وپرورش، راه‌وساختمان و راهنمایی‌ورانندگی، مسائل مربوط به شهر یا محله یا واحد‌های اجتماعی هستند که در قانون اسلام تأکید شده است با مشورت انجام شوند. این مسائل شامل مسائل حکومتی نمی‌شوند.

از نظر مکتب‌های الهی، نظام حکومتی نظام خاصی از تطبیق قوانین الهی برای برقراری تعادل اجتماعی در نظام حکومتی اسلام است و کسی زمام این حکومت را به دست می‌گیرد که شرایطی را طبق این قوانین داشته باشد؛ بنابراین این امر برای همه نبوده است. حکومت ذومراتب است. در درجۀ اول حکومت و ولایت از آن خداست. بعد از آن، خداوند این مرتبه را به پیغمبران (ع) اعطا کرده است، زیرا خود نمی‌توانسته است در سطح جامعۀ بشری تجسم پیدا کند؛ لذا پیامبران (ع) خلیفه‌الله هستند؛ یعنی جانشین خدا در بین ابنای بشر هستند. پس در زمان انبیا (ع) امر حکومت مختص به آن‌ها بوده است؛ بنابراین استفاده از آیه‌ی «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» در این زمینه معنا ندارد و نمی‌توان در این مورد به این آیه تمسک جست؛ بنابراین این آیۀ شریفه فقط مربوط به همان مسئلۀ مشورت در کار‌های شخصی و اجتماعی است، اما مسائل اجتماعی مربوط به واحدی اجتماعی که انسان در آن زندگی می‌کند، نه مسائل حکومتی. مخصوصاً اگر به آیات قبل نیز توجه کنیم، متوجه می‌شویم که خصوصیات مؤمنان برشمرده می‌شود و بحث حکومت اصلاً در این آیه مطرح نیست.

در آیۀ ۱۵۹ سورۀ آل‌عمران، مسئله‌ای حکومتی مطرح شده است که به جنگ احد مربوط می‌شود. پیغمبر اکرم (ص) در جنگ احد با توجه به نظر عده‌ای، در خارج شهر با مشرکان جنگیدند. بعد از شکست و بازگشت از جنگ، عده‌ای با گفتن اینکه خودشان را بی‌دلیل به کشتن دادند، پیغمبر اکرم (ص) را غمگین کردند. به این دلیل این آیات خطاب به پیغمبر (ص) نازل شد که «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُم وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»؛ به‌سبب رحمت خداست که تو این‌چنین با آن‌ها خوش‌خو و مهربان هستی. اگر تندخو و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می‌شدند. پس بر ایشان ببخش و طلب آمرزش کن و در کار‌ها با آن‌ها مشورت کن و، چون قصد کاری کنی بر خدا توکل کن. در سورۀ شورا آمده بود «و امرهم شوری بینهم». به این معنی که مؤمنان کار خود را با مشورت انجام می‌دهند. بحث علمی آن این است که منظور از «امرهم» اموری استقرایی است یا مجموعی؟ به نظر بنده، هر دو معنا می‌دهد؛ یعنی کاری شخصی در واحد اجتماع است. اما در «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» گفته نشده است که دربارۀ کارشان با آن‌ها مشورت کن. بعضی از مفسران «امر» را جهاد می‌دانند، زیرا این آیه دربارۀ جهاد است. این «امر» مثل «امرهم» اضافه‌ای ندارد.
 
مشورت در مسائل حکومتی
مشورت دربارۀ مسائل حکومتی به دو گونه است. یکی اینکه جنبۀ نهایی داشته باشد و دیگری اینکه جنبۀ مقدمه‌ای داشته باشد. جنبۀ نهایی به این معناست که انسان با عده‌ای مشورت کند و نظر آن‌ها نظر قطعی باشد؛ یعنی به نظر آن‌ها عمل کند. این مشورت جنبۀ نهایی دارد، اما گاهی اوقات مشورت جنبۀ نهایی ندارد؛ یعنی نظرخواهی انجام می‌شود و جنبۀ مقدمه‌ای دارد. این نظرخواهی در جهت مشورت است، اما نظر آن‌ها نظر نهایی نیست و مقدمه‌ای برای تصمیم‌گیری است؛ بنابراین این مشورت از مقدمات تصمیم‌گیری است و تصمیم نهایی نیست.‌

می‌دانیم که معنای شور، ردوبدل کردن افکار است. در ادامۀ «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» آمده است: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ» که نشان می‌دهد این مشورت جنبۀ نهایی ندارد، بلکه جنبۀ مقدمه‌ای دارد، زیرا این آیه خلاف آنچه عده‌ای آن را «هرگاه تصمیم گرفتی» معنی می‌کنند، «هرگاه خواستی تصمیم بگیری» معنی می‌شود؛ بنابراین «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ» یعنی بعد از مشورت، هرگاه خواستی تصمیم بگیری، به خدا توکل کن. حتی با توجه به حرف «فا» در «فَإِذا عَزَمْتَ»، معلوم می‌شود که این جمله متفرع بر جملۀ قبل است؛ یعنی «فا» از نظر ادبی فای تفریع است. در نتیجه، از این آیۀ شریفه این معنا از «شور» دریافت می‌شود که پیغمبر (ص) در امر حکومتی و نه امر مربوط به مردم، با آن‌ها مشورت می‌کند و بعد از مشورت هرگاه خواست تصمیم بگیرد، به خدا توکل می‌کند؛ بنابراین این مشورت جنبۀ نهایی ندارد.

ذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که رأی گرفتن، مشورت کردن نیست. مشورت کردن نوعی تبادل‌نظر است. مشورت یعنی شور کردن. صرفاً رأی‌گیری کردن شور کردن نیست. در این آیه اشاره نشده است به اینکه بعد از نظرخواهی با چه تعدادی این شور جنبۀ نهایی پیدا می‌کند.
 
/انتهای بخش اول/
ارسال نظر
captcha