به گزارش«سدید»؛حجت الاسلام والمسلمین شهید سید عبدالحمید سجادی فرزند سید محمد حسین در سال ۱۳۳۵ در غورافغانستانبه دنیا آمد. با دختر شیخ قاسم علی از علمای مناطق مرکزی ازدواج کرده و برای ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجفبه همراه همسرش عازم عراق شد. مرضیه ناصری همسر شهید سید عبدالحمید سجادی و مادر شهید سید اسدالله سجادی ۱۱ ساله بود که در زندگی این مجاهد خستگی ناپذیر قدم گذاشت و زندگی مشترکش را آغاز کرد. سید عبدالحمید یکی از فعالترین روحانیون مبارز در خدمت امام (ره) بود.
پس از مدتی سید عبدالحمید سجادیبه همراه جمعی از طلاب از عراق اخراج شدند. او پس از ورود به افغانستان برای جذب نیروهای انقلابی مدتی به ایراد سخنرانی پرداخت. اقدام به برپایی حوزهای کرد و در آنجا تصمیم به تدریس برای کودکان و نوجوانان و تربیت آنان گرفت و نهایتا در پاکستان به شهادت رسید.
شهید سید عبدالحمید سجادی شهید جهاد افغانستان است که در شهر لاهور پاکستان ترور شد و فرزند او شهید سید اسدالله سجادی که بعد از شهادت پدر رشد کرد و به سن جوانی رسید هم راهی مسیر جهاد شد. او شهید مدافع حرم فاطمیون است که در سوریه به شهادت رسید. بخش اول گفتگوی تفصیلی تسنیم با مرضیه ناصری همسر و مادر شهیدان سجادی کسی که بیش از همسر و فرزندش سختی مسیر جهاد را تجربه کرده است، در ادامه میآید:
خانم سجادی! همسر شما چطور با حضرت امام (ره) و فعالیتهای انقلابی ایشان آشنا شد؟
در ابتدا که ازدواج کردیم ما در عراق بودیم. در زمانی که حضرت امام (ره) توسط رژیم طاغوت به عراق تبیعدی شده بود، آنجا بودیم. شوهر من یکی از فعالان فرهنگی و مجاهدی بود که در خدمت حضرت امام (ره) بود. آنجا همه طلبهها در درس حضرت امام (ره) شرکت داشتند. هنوز صدام نیامده بود و زمان حکومت حسن البکر بود. همه طلبههای جوان خدمت حضرت امام بوده و علاقه عجیبی به ایشان داشتند.
شوهر من هم جزو طلبههایی بود که مورد توجه خاص حضرت امام (ره) بود. چون بسیار فعال بود. بسیار ادم متعهد و متندین و مخلصی بود. در مسجد ترکها در نجف خدمت حضرت امام (ره) بود. قبل از ظهر و بعد از ظهر همه روزه با عدهای از طلبههای جوان در جلسات امام در این مسجد حضور داشتند؛ و در جلساتی که توسط حضرت امام (ره) تحت عنوان مبارزه با نفس یا جهاد اکبربرگزار میشد حضور فعال داشت. جلسات با نماز ختم میشد و نماز را خدمت حضرت امام (ره) میخواندند.
شهدای مدافع حرم، شهدای جهان اسلام، شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا، مهاجرین افغانستانی، لشکر فاطمیون، شهید ,
چطور راهی ایران شدید؟ در ایران هم فعالیتهای شاخص انقلابی داشتید؟
بعد از مدتی حسن البکر ما را از عراق اخراج کرد و به افغانستان برگشتیم. دو سالی را آنجا ماندیم و قبل از پیروزی انقلاب فکر میکنم اواخر سال ۱۳۵۵ بود که به مشهد آمدیم. وقتی به اینجا آمدیم شهید سید عبدالحمید در اوج انقلاب هم فعالیتهای فرهنگی را دوباره پی گرفت. از جمکله کسانی که با همسر من در مشهد هم درس حوزه و فعال انقلبای بودند، شهید هاشمی نژاد و شهید مطهری بودند.
امام (ره) از تبعید فرانسه هم با شهید عبدالحمید در تماس بود و خیلی از نوشتهها و مطالب را به دست ایشان میرساند. توزیع این مطالب ممنوع بود، اما من هم در کنار همسرم به توزیع و نشر آن کمک میکردم؛ و آنها را به دست مردم افغانستان میرساندم. در کنار آن رساله حضرت امام (ره) را بین مردم پخش میکردیم. همه زندگی من افغانستانی در همین مسیر مبارزه بوده است.
مدتی را در مشهد فعالیت انقلابی داشتیم تا اینکه رهبر بزرگ ما در افغانستان ترور شد به همین دلیل شهید عبدالحمید هم راهی افغانستان شد تا فضای آنجا را بسازد. در رفت و آمد بود. بارها رفت و برگشت. آنجا توسط منافقین دستگیر و شکنجه شد. شلاق خورد.
همسرتان چطور به شهادت رسید؟
آخرین بار به خاطر مردم افغانستان راهی لاهور پاکستان بود، زیرا حزب وحدت آنجا تشکیل شده بود، اما هنوز رسمیت پیدا نکرده بود. شهید عبدالحمید رفته بود تا با مردم حزب وحدت صحبت کند و دفتری که به نام حزب وحدت تهیه شده بود را بازگشایی کند که او را آنجا ترور میکنند. مرداد ماه سال ۱۳۶۹ بود که به شهادت رسید.
شهدای مدافع حرم، شهدای جهان اسلام، شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا، مهاجرین افغانستانی، لشکر فاطمیون، شهید.
شهید سجادی یک شخصیت فرهنگی و جهادی بزرگی بود. شهید ما را در طی یک هفته آنجا تشییع کردند. تمام ارگانهای مذهبی و سیاسی آنجا در این مراسم حضور داشتند و بعد از یک هفته پیکر را به تهران فرستادند. وزارت خارجه آن زمان یعنی دکتر ولایتی به ما زنگ زد که میخواهید اقای سجادی را در قم دفن کنید یا مشهد؟ ما هم گفتیم، چون زندگی مان در مشهد است همینجا دفن میکنیم.
بعد در حرم حضرت امام او را طواف دادند و نوار فیلمی که در آن خودش در خدمت حضرت امام صحبت کرده بود را منتشر کردند. در حرم امام همه تعجب کرده بودند که چطور یک افغانستانی اینقدر مبارزات داشته است. بعد او را در حرم حضرت معصومه (س) تشییع کردند و نهایتا به مشهد آورده و تشییع شده و الان در صحن قدس رضوی مدفون است.
چند فرزند دارید؟ پسرتان اسدالله چگونه مسیرش به سوریه و شهادت رسید؟
من ۶ فرزند دارم. دو پسر و ۳ دختر. اسدالله پسر خوبی بود و در خانواده انقلابی بزرگ شده بود. او فرزند دوم خانواده بود قبل از او دختری دارم که فقط ۱۱ ماه از اسدالله بزرگتر است. اسدالله خیلی عشق و شور جهاد داشت و از بچگی در این فضا بود. ما به بچه بسیجی هایمان میگفتیم پارتیزان انقلابی. اسدالله از بچگی عشق تفنگ بود. هنوز ۱۷ سالش نشده بود که رفت در جهاد افغانستان شرکت کرد. تقریبا سه یا چهار سال کارش آنجا طول کشید. میگفت: «مادر ما آنجا رفتیم و اینهمه از دشمن کشتیم، اما بادمجان بم آفت ندارد. سالم برگشتیم و حتی جانباز نشدیم.» میخندید و میگفت.
شهدای مدافع حرم، شهدای جهان اسلام، شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا، مهاجرین افغانستانی، لشکر فاطمیون، شهید.
من هم گفتم: «مادر شهادت که به این سادگی نیست باید شما پاک شوی و الودگیهای دنیا از بدنت خارج شود تا انشاالله روزی برسد که خداوند تو را بخواهد و پیش خودش ببرد.» خندید و گفت: «مادر برویم سوریه ببینیم حضرت بی بی (س) با ما چکار میکند.» همینطور شد که در زمان جنگ سوریه راهی دفاع از حرم شد.
سه تا فرزند هم دارد. به او گفتم من هنوز یتیمهای خودم را کاملا سر و سامان نداده ام (هنوز دو تا از فرزندانم ازدواج نکرده بودند.) گفتم: «من در یتیمهای خودم مانده ام حالا تو میروی و با یتیمهای تو چه کنم؟» گفت: «مادر همان خدایی که به واسطه لطف او ما بزرگ شدیم و از آب و گل درآمدیم. همان خداوند مادر من را کمک میکند تا بچههای من را هم بعد از شهادت بزرگ کند.»
خیلی زود شهید شد. اوایل حضور فاطمیون در سوریه بود. آذر ماه سال ۹۳ بود که به شهادت رسید. شهید اسدالله مثل پدرش ۳۴ و ۳۵ ساله بودند که به شهادت رسیدند.
خانواده شهید سید اسدالله با این شهادت چطور کنار آمدند؟
آنها هم اهل این مسیر بودند. پسر اسدالله هم یعنی نوه من وقتی پدرش افغانستان بود ۱۵ سال بیشتر نداشت که رفته بود پنهانی مدارکش را دستکاری کرده بود و سنش را بالا برده و ۱۸ سال زده بود تا بتواند با رزمندگان بزرگسال راهی سوریه شود. وقتی اسدالله برگشت و متوجه این قضیه شد ناراحت شد و گفت: «این پسر هنوز کوچک است چرا گذاشتی برود؟» گفتم: «چه کنم؟ من هر کاری کردم نتوانستم جلویش را بگیرم. مجبور شدم رضایت بدهم که برود.» هر چند آن موقع سنش کم بود و پدرش موافقیت نمیکرد، اما الان که بزرگتر شده و پدرش هم شهید شده همچنان به سوریه در رفت و آمد است. الان دیگر ۲۳ ساله است. یک رزمنده درست و حسابی شده و دیگر کم سن و ضعیف هم نیست.
حالا که همسر و فرزندتان را در راه جهاد از دست داده اید مانع رفتن نوه تان نمیشوید؟
نه من این راه را دوست دارم. یکی از دعاهای من اینست که خدایا ما را به مرگ طبیعی از دنیا نبر. دوست دارم فرزندانم به این راه بروند. آنهایی که من را دیده و با خلق و خویم اشنا هستند میدانند که من واقعا این راه را دوست دارم.
عموما حساسیت مادرها به فرزندانشان و دلبستگی هایشان آنقدر زیاد است که گاهی در امور روزمره به آنان سخت میگیرند تا مبادا اتفاقی برایشان بیفتد. شما چطور فرزندان را در این راه تشویق هم میکردید؟ تفاوت مادران شهدا در این موضع از کجا نشأت میگیرد؟
هر کس در هر زمینهای قالب گرفته باشد، در همان مسیر جلو میرود. من در یک خانواده طلبه و اهل علم بار آمده ام. پدر و برادرانم هم اهل حوزه و اهل علم بودند. من ۱۱ ساله بودم که با شهید عبدالحمید ازدواج کردم و عراق در مبارزه بودیم. یعنی خمیرمایه ما در این جریانات جهادی شکل گرفته بود. این مفاهیم انقلابی در ذهن ما جا افتاده است. البته بودند مادرهایی که میگفتند وای چرا این کار را میکنی و فرزندت را میفرستی؟ ولی ما با همه وجودمان انقلابی بودیم. مشخصات انقلاب را با جان و دلمان خریدیم.
شهدای مدافع حرم، شهدای جهان اسلام، شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا، مهاجرین افغانستانی، لشکر فاطمیون، شهید.
شهدای مدافع حرم، شهدای جهان اسلام، شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا، مهاجرین افغانستانی، لشکر فاطمیون، شهید.
سه سال قبل سردار شهید سلیمانی در حرم رضوی به دیدن خانواده شهدای فاطمیون آمده بود. کسی من را معرفی کرد و گفت ایشان همسر همین شهید سجادی است که در عراق خدمت امام (ره) بوده است. ایشان خندید و گفت: «بله من حرفهای ایشان را شنیدم گفته بود وقتی شما ایرانیها در خواب ناز بودید من انقلابی بودم.» گفتم: «بله من همان خانم سجادی هستم که قبل از شما مردان یک زن انقلابی بودم. آن هم در روزهای سخت مبارزات انقلاب. حالا که دیگر همه خودشان را انقلابی میدانند.» شهید سلیمانی خندید و دستانش را بالا برد و گفت: «خانم سجادی! تسلیم... تسلیم! زحمتها را شما کشیدید و اذیتها شدید.»
انتهای پیام/