گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ عباس قائمی [1]: اسم شخصیت اصلی انیمیشن روح، «جو گاردنر» است که یک موزیسین است. جو آرزو دارد که روزی بتواند روی صحنه اجرایی بی نظیر داشته باشد. عاقبت هم به این آرزو میرسد، اما درست روز اجرا اتفاقی برای او میافتد که روح از بدنش جدا میشود! روح جو در موقعیتی قرار میگیرد که بجای اینکه مجبور شود به جهان بعد از مرگ برود، میتواند دنیای پیش از تولد را انتخاب کند. جو در این موقعیت دوستی به نام ۲۲ پیدا میکند. اما نکته جالب اینجاست که ۲۲ علاقهای ندارد تا وارد زندگی دنیایی اش شود.
پیت داکتر، کارگردان برنده ۲ جایزه اسکار که کارگردانی انیمیشنهایی، چون (شرکت هیولاها)، (بالا) و (درون و بیرون) را بر عهده داشته، وظیفه کارگردانی و نوشتن فیلمنامه انیمیشن Soul را هم بر عهده داشته است.
دلیل اینکه پیکسار و شرکتهای بزرگ انیمیشن سازی در سالهای اخیر به سمت ساخت چنین موضوعات فلسفی روانشناسی میروند را اگر بر اساس تاریخی بخواهیم بررسی کنیم، بیشتر باید درباره فرایند ایده پردازی در چنین شرکتهایی اشاره کنیم. پیکسار از سال ۲۰۰۱ زیرمجموعه شرکت بزرگ دیزنی قرار گرفته است و قبل از آن، تولیدات انیمیشن به سمت اقتباس از داستانهای قدیمی پیش میرفت؛ تا جاییکه این فضا با روی کار آمدن انیمیشن سه بعدی با حضور جان لستر از بنیانگذاران پیکسار و کارگردان نخستین انیمیشن سه بعدی (داستان اسباب بازی ۱) رنگ و بوی دیگری به خود گرفت.
با ورود به این فضای تازه، پرداختن به یکسری داستانهای ارجینالتر خیلی بیشتر شد. البته فضای اقتباس از آثار مهم ادبی کماکان ادامه دارد. داستان (Frozen) درواقع اقتباس از داستان ملکه برفی قدیمی است که یک داستان نویی از دل آن بازگو میشود که مسائل جامعه مدرن غربی در آن مطرح شده است.
البته شرکتهای بزرگ انیمیشن سازی به دلیل اینکه همیشه به دنبال ایدههای نو و خلق جهانهای متفاوتی بوده اند، هنوز گاها به سراغ این دست اقتباسها میروند؛ مثلا در پاندو کونگ فوکار، آن فضای کونگ فوی شرقی را سعی میکنند در فضای آمریکایی و غربی آبدیت کنند؛ از خود شخص پاندو که یک قهرمان آمریکایی است تا بازسازی فضای اروپای غربی قدیمی در Frozen و Brave یا در «کوکو» که به فضای فرهنگی آمریکای جنوبی اشاره دارد.
انیمیشن «روح» هم در دنباله همین فضا و خلق موقعیت و جهانی جدید برای مخاطب تولید شده است؛ البته اشاره به این نکته مهم است که درنهایت در همه این انیمیشنها مساله اصلی خودشان را مطرح میکنند.
این مساله کاملا آمریکایی شده و مربوط به دنیای غرب است. وقتی به فضای محتوایی اکثر این انیمیشنها توجه میکنیم، میبینیم که یک مساله خیلی در آنها برجسته است و آن مساله «هویت» است. یعنی سوال کلیدی «تو کی هستی» به صورت جدی در بیشتر انیمیشنهای مهم تکرار شده است. البته ریشه آن یک مساله فلسفی است، ولی امروزه در غرب کاملا به یک مساله اجتماعی و جا افتاده تبدیل شده است. تصور غالب بر این است که من فقط یک بار فرصت زندگی کردن دارم و به همین خاطر میخواهم این تنها فرصت را به بهترین شکل ممکن زندگی کنم.
پیشینه فلسفی آن هم به مبحث اگزیستانسیالیسم برمی گردد. درواقع چیزی که برای ما و در فرهنگ و مذهب ما جا افتاده این است که انسان دارای یک هدف و مدل غایی است که نمونه بالفعل آن معصومین هستند؛ انسانها در زندگی میتوانند بهتر و بهتر شوند تاجاییکه به بهترین نمونه ممکن یعنی معصومین نزدیک شوند. اما این فضا از ریشه در غرب زده شده و اتفاقا کاملا هم جا افتاده و آن هم این است که ما در سطح فردی بد و بدتر و خوب و خوبتر نداریم. معتقداند انسان تنها موجودی است که هدف خودش را به تنهایی تعیین میکند. برعکس اعتقادی که ما داریم؛ شهید مطهری میگوید یک هسته خرمایی را که ما میکاریم، یک قوه درون آن هست که آن را به درخت خرما تبدیل میکند. در انسان نیز فطرت همین کار را انجام میدهد و بر اساس تمایلاتی ما را به سمت نمونه کامل هدایت میکند.
در غرب معتقد اند که انسان هدف تکاملش را خودش انتخاب میکند و این مساله که این اختیار تکامل دست خودم هست، انقدر افراطی میشود، که حتی بدی را هم میتواند به رسمیت بشناسد. به عنوان مثال در انیمیشن «رالف خرابکار» شخصیت بدمن داستان را به گونهای طراحی میکنند که شما با آن همذات پنداری میکند و از او خوشتان میآید. اتفاقی میافتد که در اینجا بد بودن را خوب جلوه میدهد. شما این را در انیمیشن «مگامایند» هم میبینید که اشاره دارد به اینکه اگر میخواهم بد باشم، پس بهترین بد میشوم و تا اینجا جلو میرود که هدف زندگی من دست خودم هست و من خودم انتخاب میکنم که چگونه زندگی کنم.
انیمیشن «روح» تقریبا در همین فضا، اما با یک پرسش متفاوت جلو میآید. اگر در بیشتر انیمیشنها آن مساله هویتی مهم بوده، در «روح» به مساله کلان معنای زندگی که در غرب بسیار شایع است توجه میکند.
ما معتقدیم به اینکه اگر کسی انسان خوبی شد و یا بد، به انتخاب خودش بوده است؛ یعنی ما این حد از اختیار را قبول داریم، ولی میگوییم با این فرض، مسیر درست این است؛ ولی در غرب معتقد اند که ما اختیار داریم و مسیر درستی هم وجود ندارد. در واقع اگر برای انسان غربی هدف تعیین کنی، احساس میکند که اختیارش را از او گرفته ای.
البته وقتی انقدر مساله معنای زندگی مدام در آثار مطرح میشود، در واقع نیاز جامعه بشری به معنویت را بیشتر نشان میدهد. اینکه احساس کنیم زندگی ما همین مادیات و ظاهر نیست و یک چیزی ورای آن وجود دارد و همه اتفاقاتی که در روزمره برای ما رخ میدهد یک معنایی دارند، همه اینها نشان دهنده نیاز فطری و واقعی بشر است و انیمیشن «روح» یکی از نشانههای فعال بودن فطرت بشری برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش فطری است.
انیمیشن «روح» به خوبی این سوال را مطرح میکند و تفاوت معنا و هدف زندگی را از آن جرقهای که برای زندگی تعیین هدف میکند، تفکیک کرده است. طرح مساله به شدت فوق العادهای دارد، اما وقتی به دنبال پاسخی برای این طرح مساله میگردیم، میبینیم که هیچ پاسخی به این سوال داده نمیشود.
این سوال مطرح میشود که من برای چه باید به دنیا بیایم و زندگی کنم؟ و به این میرسد که خود زندگی کردن هدف است و باید از تک تک لحضات زندگی استفاده کرد. اما میبینیم که در داستان سوالی مطرح میشود که پاسخی برای آن داده نمیشود؛ چون هدف زندگی که خود زندگی نمیتواند باشد. در «روح» اشاره دارد که بیشتر از این نگرد و از خود زندگی لذت ببر؛ و این اتفاقا نشان دهنده پوچی انسان بدون معنویت است.
بدون شک انیمیشن «روح» از جهت داستانی و شخصیت پردازی و فیلمنامهای که به نقل از کارگردان اثر، چهار سال برای نگارش آن وقت گذاشته شده، به شدت قوی است؛ شخصیت پردازی ها، ریتم داستان، حتی موسیقی و جزئیات داستان؛ همه چیز عالی و در سر جای خود قرار دارد همان طور که اکثر منتقدان سینمایی در دنیا همین نظر را داشتند. اما به لحاظ محتوایی این خلا بزرگ را نمیتوانیم از آن چشم پوشی کنیم.
بحث غرق شدن در زندگی روزمره به خاطر جوامع نوین و زندگیهای پرتراکم جوامع مدرن، مسالهای است که اتفاقا خیلی دستمایه پرداخت هنری شده است و قطعا همچین پیامی که از تک تک لحظات زندگی خود لذت ببر، برای سطحی از زندگی که غرق روزمرگی شده، پیام واقعا مناسبی است. اما شاید در جامعه ما که آرمانهای مشخصی داریم، شاید فاصله معناداری داشته باشد.
معمولا برای نقد انیمیشنها دو نوع مواجه با آنها صورت میگیرد؛ یک نوع مواجهه همراه با توهم توطئه گونه که همه نمادهای جزئی از پیامهای ریز تصویری گرفته تا اسامی اشخاص را در گوشه و کنار اثر پیدا میکنند و یکسری تحلیلهای فراموسونری همراه آن میکنند. البته در واقعیت یکسری شیطنتها در این کارها وجود دارد. دسته دیگری نیز وجود دارند که سعی میکنند بسیار خوشبینانه به کار نگاه کنند و همیشه وجوه مثیت اثر را بیشتر مورد تحلیل قرار میدهند و اینکه بگویند مثلا به طور صد درصد هیج نکته منفی در این آثار دیده نمیشود.
نکته اینجاست که کلیت پیامهای موجود در انیمیشن، ممکن است اثر مخرب فرهنگی برای ما داشته باشند هرچند در تحلیل اجزا آن ممکن است به چنین برداشتی نرسیم.
در انگلیسی کلمه «روح» سه واژه دارد؛ soul، spirit و ghost. این سه واژه معنای متفاوتی با یکدیگر دارند. مثلا spirit را برای فضاهای معنویت و یا وقتی از چیزی یک فضای کلی برداشت شود، مثل روح یک قرارداد و ... استفاده میکنند. Ghost نیز بیشتر برای وجه ترسناک روح استفاده میشود. مثل روحهای سرگردان و یا در مقابل چیزی که ما از آن به تعبیر «جن» بکار میبریم. از soul به معنای وجه عمومی و یا روح و روان انسان استفاده میشود. همان طور که در فیلم هم میبینیم نحوه شکل گرفتن ویژگیهای شخصیتی افراد مشخص میشود و به خاطر همین است که از این کلمه استفاده شده است.
نکته دیگری که وجود دارد سیاه پوست بودن شخصیت اصلی فیلم است؛ درست است که این فیلم بعد از جنبشهای اجتماعی سیاهپوستان در آمریکا منتشر شده و این خیلی میتوانست معنادار باشد، اما توجه به این نکته که ساخت هر انیمیشن در دیزنی حدود ۴ تا ۵ سال زمان میبرد، عملا ساخت «روح» هیچ ارتباطی با این جنبش ندارد. خود کارگردان فیلم نیز میگوید: ما برای خلق شخصیتی که خیلی غرق کار خود میشود، ابتدا قصد داشتیم از یک انیماتور استفاده کنیم که اشارهای به خودمان نیز باشد، ولی دیدیم که این شغل، جذابیت آنچنانی ندارد و درنتیجه یک موزیسین را انتخاب کردیم و از آنجاییکه شخصا به سبک جاز علاقه داشتم، این موزیسین کسی انتخاب شد که به این سبک علاقه دارد و از طرفی موسقی سبک جاز پیوند ناگسستنی با فرهنگ سیاهپوستان دارد، درنتیجه شخصیت اصلی فیلم ما یک سیاهپوست شده است.»
[1] پژوهشگر هسته افکار عمومی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع)
/انتهای پیام/