آغاز و انجام «احمد کسروی» در گفتگو با «قاسم تبریزی»؛
ادعای پیغمبری که کسروی کرد موضوع مهمی درباره او است، اما وقتی که کتاب «شیعه‌گری» را علیه تشیع نوشت عده‌ای شکایت کردند و او کتاب «بخوانید و داوری کنید» را نوشت و در آن عنوان کرد که برخی می‌گویند من ادعای پیامبری کرده‌ام.
گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ «احمد کسروی» زندگی پر فراز و نشیب و متناقضی داشته است. او ناسیونالیستی بوده که خواهان تغییر رسم‌الخط فارسی به لاتین شده است. به هفت زبان دنیا سخن می‌گفت و بیش از هفتاد جلد کتاب نوشت؛ اما آیین کتاب‌سوزی به‌راه انداخته بود و اول دی‌ماه در خیابآن‌های ری و حشمت‌الدوله هر کتاب دیگری را جز قرآن و شاهنامه از مثنوی مولوی تا گلستان و بوستان سعدی به آتش می‌کشید. ادعای پیامبری می‌کرد و آیین جدید با عنوان «پاک‌دینی» آورد؛ اما از لفظ پیامبر بدش می‌آمد و از واژۀ «راهنما» برای خود بهره می‌جست. مخالف خرافه در دین بود؛ اما خود را مأموریت داده شده از سوی خدا می‌دانست. در دوران رضاخان قاضی و رئیس دادگستری شهر‌های مختلفی بود؛ اما علیه فساد دادگستری داد سخن می‌داد. از کشتار بیزاری می‌جست؛ اما وکیل مدافع پزشک احمدی قاتل زندانیان زندان رضاشاه شد. دربارۀ او با مورخ ایرانی «قاسم تبریزی» به گفتگو نشستیم تا تصویر بهتری از او داشته باشیم.

در تاریخ معاصر ایران احمد کسروی ازجمله افراد قابل‌تأمل است. اگر بخواهیم ابعاد شخصیتی او را مورد کنکاش قرار دهیم به چه زوایایی می‌رسیم؟

یکی از چهره‌های مؤثر در تاریخ معاصر سیداحمد کسروی است که در عرصه‌های فرهنگ، سیاست، تاریخ و مسائل مذهبی تأثیر منفی داشته است. اگر بخواهیم یک تقسیم‌بندی معقول از ابعاد شخصیت او داشته باشیم، باید در یازده محور دربارۀ او صحبت کرد؛ اگرچه برخی از این محور‌ها نیاز به تحقیق گسترده‌تر دارد. آنچه ما می‌گوییم در حقیقت یک کلیت است.
 
  1. کسروی به‌عنوان یک روحانی درس‌خوانده در حد سطح است و به حد اجتهاد نرسید. او در مدرسۀ طالبیۀ تبریز درس خواند. تبار او از روحانیون اهل حکم‌آباد بودند؛ حکم‌آباد در گذشته، روستایی بود در شمال غرب تبریز که امروز به شهر تبریز وصل شده است. پدرش سیدقاسم به کار تجارت و کارخانه‌داری پرداخت؛ اما عمو و پدربزرگش از روحانیون بودند. احمد کسروی متولد ۱۲۶۹ ش است. مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین شیخ مهدی سراج‌انصاری از همدرس‌های او در مدرسۀ طالبیه است که با یکدیگر عکس هم دارند و رفت‌و‌آمد خانوادگی داشتند.
    بیش‌ترین درسش را در محضر مرحوم آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی گذراند. او درس را رها می‌کند و در مدرسۀ آمریکایی‌ها مشغول تحصیل زبان انگلیسی و تدریس زبان عربی می‌شود؛ درحالی‌که لباس روحانیت داشت. سفری هم به قفقاز می‌رود و در آنجا با عبدالرحیم طالبوف آشنا می‌شود و تحتتأثیر مبانی ناسیونالیستی و علم‌گرایی طالبوف قرار می‌گیرد. از طرف دیگر آثار برخی از روشنفکران کشور‌های عربی و مجلۀ «العرفان» که به مدیریت «جرجی زیدان» بود را مطالعه می‌کند. او هم‌چنین به مطالعۀ آثار میرزا ملکم‌خان (مؤسس فراموشخانه)، میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و... می‌پردازد.
    وقتی به تبریز برمی‌گردد، مجدداً در مدرسۀ آمریکایی‌ها شروع به تدریس می‌کند. در این دوره هم با مبلغین مسیحی ارتباط، صحبت و جلساتی داشته است. در یک منبر علیه پیامبر اسلام (ص) صحبت می‌کند. در این هنگام مردم می‌ریزند و او را می‌گیرند و کتک مفصلی می‌زنند. کسروی کتابی تحت عنوان «شریعت احمدی (ص)» می‌نویسد و در این کتاب حرف‌های خود را پس می‌گیرد و به‌عنوان یک آدم متدین رفتار می‌کند؛ اما روند ارتباطش را با مدرسۀ آمریکایی‌ها حفظ می‌کند. با آغاز نهضت شیخ محمد خیابانی به نهضت می‌پیوندد و در روزنامۀ «تجدد» مطلب می‌نویسد. او عمدتاً با عنوان «سید احمد تبریزی» می‌نوشت، حتی در تهران هم تحت همین عنوان می‌نوشت که بعداً «سید احمد کسروی تبریزی» شد.
    در همین اوان، شیخ محمد خیابانی توسط عثمانی‌ها که تبریز را اشغال کرده بودند، به‌عنوان مخالف دستگیر و تبعید می‌شود. در دورۀ تبعید، کسروی با «زین‌العابدین ایرانشهر» برادر کاظم‌زاده ایرانشهر و یک فرد دیگر شروع به برنامه‌ریزی علیه شیخ می‌کنند. وقتی که شیخ اخبار را می‌شنود، او را از رفتن به مدرسۀ آمریکایی‌ها منع می‌کند و احساس می‌کند که این القائات و حرکتی که او انجام می‌دهد، از جایی هدایت می‌شود. کسروی قبول نمی‌کند و نهایتاً شیخ محمد خیابانی، کسروی و زین‌العابدین را در دوران حکومت خود از تبریز به تهران تبعید می‌کند. بعد‌ها کسروی مطلبی را می‌نویسد که جای تأمل دارد. کتابی دربارۀ شیخ محمد خیابانی دارد که «همایون کاتوزیان» آن را منتشر کرده است؛ در آنجا می‌گوید: «وقتی که ما با شیخ اختلاف پیدا کردیم، کنسول انگلستان من را به‌همراه یک نفر دیگر دعوت کرد و گفت که شما بیایید علیه شیخ فعالیت کنید و ما به شما پول و امکانات می‌دهیم؛ من قبول نکردم.» حالا تأمل ما در همین است که می‌نویسد «من قبول نکردم»! او در این کتاب ترسیم بدی از شیخ ارائه می‌دهد که شیخ آدم‌کش بود و دستور کشتار می‌داد در حالی که ما در زندگی شیخ اصلاً چنین چیزی نداریم. او بیشتر حرکت فرهنگی را شروع کرده بود. به هر صورت او به تهران می‌آید؛ اما ارتباط او با کنسولگری به‌عنوان یک ابهام باقی می‌ماند. ‌
    بیش‌ترین درسش را در محضر مرحوم آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی گذراند. او درس را رها می‌کند و در مدرسۀ آمریکایی‌ها مشغول تحصیل زبان انگلیسی و تدریس زبان عربی می‌شود؛ درحالی‌که لباس روحانیت داشت. سفری هم به قفقاز می‌رود و در آنجا با عبدالرحیم طالبوف آشنا می‌شود و تحتتأثیر مبانی ناسیونالیستی و علم‌گرایی طالبوف قرار می‌گیرد. از طرف دیگر آثار برخی از روشنفکران کشور‌های عربی و مجلۀ «العرفان» که به مدیریت «جرجی زیدان» بود را مطالعه می‌کند.
  2. می‌توان کسروی را یک ادیب دانست. او در ادبیات فارسی و عربی آدم برجسته‌ای است؛ حتی گاهی افراط هم کرده و از خودش لغت ساخته است. در نویسندگی به‌خوبی مطلب را ارائه می‌دهد و در زبان عربی هم به همین صورت است. او هفت زبان می‌دانست؛ عربی، ترکی استانبولی، فارسی، انگلیسی، زبان پهلوی (ایران باستان)، زبان ارمنی و اسپرانتو. مطالعاتش در کتاب‌های عربی روشنفکران معاصر در جهان عرب خیلی بالا بود و کتاب‌های اروپایی‌ها را هم می‌خواند. در ادبیات حتی گاهی اگر می‌خواست مثلاً مثل شیخ الشریعه داستان بنویسد به تمسخر دربارۀ برخی افراد زندگینامه می‌نوشت. در تاریخ‌نگاری هم قلم منسجمی دارد.

  3. نویسندۀ پرکاری است، بیش از هفتاد کتاب و سه نوع مجله داشت؛ مجلۀ «پیمان» ۱۳۲۰-۱۳۱۲ ش، «پرچم» ۱۳۲۴-۱۳۱۶ ش و «خرداد» حدود سال‌های ۱۳۱۸ ش که خیلی عمر نکرد. مجلۀ پرچم در دورۀ رضاشاه لغت‌نامه هم بود که خودِ کسروی لغت‌سازی می‌کرد.

  4. مورخی توانمند بود و دارای روش تاریخ‌نگاری که بخش عمده هم ابداع خودش بود، البته تفاوت دارد؛ مثلاً «تاریخ خوزستان» او را که می‌خوانید مثل انشانویسی است و برخی هم می‌گویند زمانی که در خوزستان بوده دو کتاب پیدا کرده است و آن‌ها را تلخیص کرده است که البته دربارۀ این مطلب سندی نداریم؛ اما وقتی تاریخ «۱۸ ساله» یا «تاریخ مشروطه» او را می‌خوانید هم سبک و سیاق دارد و هم قلم انسجام دارد. اگرچه نقد محتوای آن در جای خود محفوظ است و این حرف ما به معنای تأیید مطالب بیان‌شده در کتب او نیست؛ مثلاً در تاریخ مشروطیت آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری را مسخره می‌کند و می‌گوید که شیخ فضل‌الله نوری تمام تلاشش این بود که قرآن را قانون و در این مملکت اجرا کند. چیزی که ما به آن افتخار می‌کنیم، او آن را یک نقطه‌ضعف می‌داند.
    مثلاً تاریخ مشروطه‌ای که نوشته است؛ او در انقلاب مشروطه ۱۶ ساله بوده، یک مقدار مشاهدات در تبریز دارد و یک مقدار یادداشت‌ها و بیانیه‌ها و خاطرات را جمع‌آوری کرده است؛ اما باید توجه داشت که این تاریخ مشروطه نیست بلکه در حقیقت تاریخ مشروطه در یک بخش تبریز است. چراکه در تبریز سه جریان مشروطیت داشتیم: یک جریان سیدحسن تقی‌زاده و سوسیال‌دموکرات‌ها و معارض با اسلام و روحانیت بود، جریان دوم جریان آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی بود که بیشتر مروج آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و مرحوم میرزا محمدحسین نائینی بود و جریان سوم، جریان مشروطۀ مشروعه بود که مرحوم میرزا حسن مجتهدتبریزی مرجعیت داشت و از مدافعین روش مرحوم شیخ فضل‌الله بود و دیگری هم مرحوم میرزا صادق مجتهدتبریزی که او هم این‌گونه بود. البته برخی می‌گویند که نگاه مرحوم میرزا صادق تفاوت دارد؛ ولی تحت القائات شیطانی سیدحسن تقی‌زاده قرارگرفته‌اند. یعنی تقی‌زاده این دروغ‌ها را مطرح کرده است؛ چون آثار مرحوم میرزا صادق را که می‌خوانید حتی علیه سیدنصرالله تقوی -از عناصر فراماسونری- و زین‌العابدین مراغه‌ای است. اتفاقاً او در مسئلۀ فقاهت عالمی برجسته، فقیهی ژرف‌اندیش و مجتهدی مجاهد است.
    کسروی در تاریخ‌نگاری، اولاً یک ناسیونالیست و ایران‌گرا است که تحت‌تأثیر میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا عبدالرحیم طالبوف است، ثانیاً ضدروحانیت است که تحت‌تأثیر سوسیال‌دموکرات‌ها و آخوندزاده است.

  5. کسروی یک روزنامه‌نگار است که در این زمینه هنرمند بود. مجلۀ «پیمان» او ۸ سال فعالیت کرد و نویسندگانی را جذب نمود. در ۱۳۱۴-۱۳۱۲ ش در مجلۀ «پیمان» روش نقد خرافات داشت. بررسی اجتماعی داشت، مقالات خوبی هم در این مجله داشت. حتی افرادی مثل مرحوم استاد سیدغلامرضا سعیدی با او همکاری کردند، حاج سراج انصاری از نجف برای او مقاله می‌فرستاد؛ ولی او از ۱۳۱۴ ش در تقابل با اسلام و تشیع و مبانی اعتقادی قرار می‌گیرد و همان افراد در برابر او می‌ایستند. مجلۀ «پرچم» و «خرداد»، هم در انتشار نظم داشته و هم در اداره و جذب نویسندگان موفق است؛ لذا می‌توان او را به‌عنوان یک روزنامه‌نگار موفق هم عنوان کرد.

  6. عضو فعال حزب دموکراتِ شیخ محمد خیابانی بود. در روزنامۀ «تجدد»، ارگان حزب، مطلب می‌نوشت. جوان اهل قلم بود، در تاریخ مشروطیت خاطرات را جمع‌آوری می‌کرد. شاید به همین دلیل باشد که او در سال ۱۳۱۵ ش حزب «باهماد آزادگان» را درست کرد. او دو تشکیلات داشت که یکی تشکیلات «باهماد آزادگان» بود که مباحث سیاسی به نفع رضاشاه و مباحث اعتقادی را مطرح می‌کرد. طیف‌های مختلفی در این حزب حضور داشتند. یک تشکیلات «پاک‌دینی» داشت که در آنجا ادعای پیامبری می‌کرد؛ لذا حزب باهماد آزادگان طوری بود که در دورۀ رضاشاه، پلیس جلوی درش حفاظت می‌کرد که کسی تعرض نکند. جوانان هم جذب آن می‌شدند تا جایی که شادروان جلال آل‌احمد می‌گوید حزب باهماد آزادگان پاتوقی بود برای جوانانی که به آنجا آمدند و بعداً جذب حزب توده شدند؛ یعنی مبانی اعتقادی و اسلامی‌شان را از آن‌ها گرفت و وقتی حزب توده آمد آن‌ها آدم‌های بی‌دینی بودند و عموماً ریزش ایمانی داشتند.
    او یک فرد ناسیونالیست بود که اصل را «ایرانیت» می‌گرفت و تجدد غرب را در حد تعدیل شده قبول داشت. فرهنگ اسلامی و ایرانی را به‌هیچ‌وجه قبول نداشت و از فرهنگ ایرانی فقط شاهنامه را قبول داشت. کسروی اول دی‌ماه، جشن کتاب‌سوزان داشت که با افتخار هم می‌نوشتند که در خیابآن‌های ری و حشمت‌الدوله برگزار می‌شود. غیر از قرآن و شاهنامه معتقد بودند که همۀ کتاب‌های دیگر به‌عنوان آثار زیان‌بار باید سوزانده شوند


  7. آدم زبان‌دانی بود؛ چنانچه اشاره شد هفت زبان می‌دانست و در لغت‌سازی هم موفق بود و گاهی ریشه‌های لغت را در آثارش درمی‌آورد. او علاوه بر این‌که یک نثر جدید در زبان فارسی به‌وجود آورد، کتابی تحت‌عنوان «زبان پاک» دارد. ما ارتباط مستقیمش را با فرهنگستان شاه نداریم -که میرزا حسن‌خان وثوق‌الدوله و محمدعلی فروغی و این طیف‌ها هستند-؛ ولی به موازات آن می‌توان چنین چیزی را مطرح کرد. او خواهان تغییر خط فارسی به لاتین بود. در همین کتابِ «زبان پاک» اشاره می‌کند که بهتر است یک خط جدیدی ابداع کنیم و برای این کار لازم است تا یک هنرمند از ایتالیا بیاوریم، چون فعلاً پول و امکانات نداریم برای این‌که زبان فارسی را نجات دهیم می‌توانیم حروف لاتین را انتخاب کنیم و فعلاً از این استفاده کنیم تا فرصتی پیدا کنیم و خط جدیدی را خودمان ابداع کنیم! ما از زمان آخوندزاده تا ۱۳۳۶ ش جریان تغییر خط را در ایران داریم. در سال ۱۳۳۶ ش مقاومت حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدحسین بروجردی موجب شد تا رژیم از تغییر خط فارسی عقب‌نشینی کند. اوایل سعید نفیسی و امثال این‌ها مدافع تغییر خط فارسی بودند، خصوصاً که استعمار در ترکیه و بعضی کشور‌های دیگر این کار را انجام داده بود، روس‌ها هم در قفقاز و آسیای میانه بعد از انقلاب اکتبر حروف روسی را اعلام کردند. جلال آل‌احمد در «سه مقاله» درخصوص تغییر خط، به توطئه‌های پشت پرده و روی پرده اشاره می‌کند.

  8. او یک فرد ناسیونالیست بود که اصل را «ایرانیت» می‌گرفت و تجدد غرب را در حد تعدیل شده قبول داشت. فرهنگ اسلامی و ایرانی را به‌هیچ‌وجه قبول نداشت و از فرهنگ ایرانی فقط شاهنامه را قبول داشت. کسروی اول دی‌ماه، جشن کتاب‌سوزان داشت که با افتخار هم می‌نوشتند که در خیابآن‌های ری و حشمت‌الدوله برگزار می‌شود. غیر از قرآن و شاهنامه معتقد بودند که همۀ کتاب‌های دیگر به‌عنوان آثار زیان‌بار باید سوزانده شوند؛ مثل رمان و قصه و کتاب‌های عرفانی و فلسفی، همچون مثنوی معنوی مولانا و دیوان حافظ و دیوان سنایی و امثال این‌ها و مفاتیح الجنان و کتب دعا و نظیر اینها.

  9. او مدافع رضاشاه بود از ابتدا تا انتها؛ حتی با شروع جنگ جهانی دوم و مطرح‌شدن رفتن رضاشاه، او در روزنامۀ «پرچم» عکس بزرگی از رضاشاه منتشر و از او تجلیل می‌کند. رضاشاه هم او را به کاخ دعوت و تشویق می‌کند. قبلاً هم که کتاب «دادگاه» را نوشته بود به رضاشاه تقدیم کرده بود. او کتاب «دختران و خواهران ما» را نوشت و کشف حجاب را تأیید کرد؛ یعنی او از جنبه ناسیونالیستی منطبق با سیاست رضاشاه بود. این روی صحنه است و پشت‌صحنه نیاز به اسناد دارد.

ظاهراً کسروی با علی‌اکبر داور هم اختلاف داشت. درست است؟

بله؛ اما این مسئله نه حقانیت او است و نه حقانیت داور. کسروی یک حقوقدان و قاضی بود که در این امر صاحب‌نظر بود. وقتی که به تهران می‌آید داور او را به دادگستری دعوت می‌کند و بلافاصله او را به تبریز می‌فرستند که گویا این امر از روی عمد بوده است. مردم تبریز او را نمی‌پذیرند و بعد از سه روز به تهران بازمی‌گردد. البته ما دیگر گزارشی نداریم که در آنجا چه حوادثی پیش‌آمده است. سپس به زنجان فرستاده می‌شود و مدت کوتاهی در آنجا است. بعد از آن به مازندران فرستاده شده و رئیس دادگستری می‌شود. سپس به دماوند فرستاده می‌شود که دورانی طولانی را در دماوند بود خصوصاً که در این دوره همسر او فوت می‌کند و در دماوند با خانمی ازدواج می‌کند که خانواده همسرش از سادات و از تبار یزدی‌ها بودند و در دماوند به آن‌ها «سید شتری» گفته می‌شد، زیرا در آن موقع او تعدادی شتر داشت و بار‌هایی را از دماوند به تهران و برعکس می‌برد.

در سال ۱۳۱۰ ش یا ۱۳۱۱ ش با داور درگیر می‌شود و نامه‌ای به شاه می‌نویسد که این دادگستری که درست‌شده است جز فساد و تباهی چیزی در آن نیست و در اینجا عدالت نیست.

همسر او تا پایان عمر متدین بود، حتی در سال‌های ۱۳۱۸ ش که او علیه تشیع می‌نوشت همسرش با حاج سراج انصاری به کربلا می‌رود. از دماوند او را به خوزستان می‌فرستند که تاریخ پانصدساله خوزستان را در این دوران می‌نویسد یا تدوین می‌کند. البته در دماوند هم یکسری آثارش را می‌نویسد، برای مجله «العرفان» و یک مجله دیگر در لبنان مقاله می‌نویسد و خودش به زبان عربی ترجمه می‌کند و به‌صورت سلسله مقالات در لبنان منتشر می‌شود. در سال ۱۳۱۰ ش یا ۱۳۱۱ ش (خودش می‌گوید ۱۳۱۰ ش، ولی در برخی متون ۱۳۱۱ ش نوشته‌شده است) با داور درگیر می‌شود و نامه‌ای به شاه می‌نویسد که این دادگستری که درست‌شده است جز فساد و تباهی چیزی در آن نیست و در اینجا عدالت نیست.

شاه با بازنشستگی داور موافقت می‌کند. حالا این هم خودش یک بحث است که در آن اوج استبداد رضاخان او نامه‌ای می‌نویسد که هیچ‌گونه مشکلی هم برایش پیش نمی‌آید. از آن به بعد او یک وکیل دعاوی می‌شود و سپس وارد نویسندگی می‌شود که مجله «پیمان» را منتشر می‌کند. در این دوره گاهی وکالت می‌کرد؛ مهم‌ترین و جنجالی‌ترین وکالت او در سال ۱۳۲۲ ش یا اواخر ۱۳۲۱ ش بود که دو نفر از جنایتکاران دوره رضاشاه یکی پزشک احمدی و دیگری سرپاس مختاری را دستگیر می‌کنند و قصد محاکمه و اعدام آن‌ها را داشتند. کسروی یک متنی را به‌عنوان وکیل مدافع این دو نفر تهیه می‌کند. نکته‌ای بگویم جالب‌تر از آن؛ در فرانسه ناصر پاک‌دامن از اعضای جامعه سوسیالیست‌ها و عضو شورای مقاومت منافقین به‌عنوان دفاع از کسروی مکتوبی را چاپ کرده است.

ما در کارنامه کسروی ادعای پیامبری داریم این ادعا چه زمانی اتفاق افتاد؟

ادعای پیغمبری که کسروی کرد موضوع مهمی درباره او است. او اوایل می‌گفت که من طرفدار اسلام هستم (۱۳۱۴-۱۳۱۲ ش). در سال ۱۳۱۴ ش مقاله‌ای نوشت که به‌صورت کتاب منتشر شد و در آن نوشت که از اسلامی که آن پاک‌مرد عرب آورد دیگر چیزی نمانده است و همه آن آلوده شده است و ما چیزی به‌عنوان اسلام نداریم که بخواهیم آن را احیا کنیم. الآن خداوند هم دنیا را به خودش واگذار نمی‌کند. هر دورانی یک برانگیخته و راهنما می‌فرستد که جامعه را به راه خرد ببرد و در این دوران، ما برانگیخته شدیم که این کار را انجام دهیم. این مطالب در کتاب «راه رستگاری» آمده است. وقتی که کتاب «شیعه‌گری» را علیه تشیع نوشت عده‌ای شکایت کردند و او کتاب «بخوانید و داوری کنید» را نوشت و در آن عنوان کرد که برخی می‌گویند من ادعای پیامبری کرده‌ام.

کتاب «ورجاوند بنیاد» را نوشت که به‌اصطلاح خودش جایگزین قرآن باشد. یک کتاب «پاک‌دینی» هم علاوه بر این او دارد؛ یعنی شما در پاک‌دینی، راه رستگاری و ورجاوند جاوید می‌توانید این موارد را ببینید. از آن به بعد که او ادعای پیامبری کرد در مراغه، اهواز و دامغان و تهران از او پیروانی داریم که قوی‌ترین در آبادان بودند، پیروان او در دامغان که تا سال‌های ۱۳۲۸ ش و در تهران که تا انقلاب اسلامی فعال بودند.

در نظر مردم پیغمبر کسی است که بر او جبرئیل نازل می‌شود. من کِی ادعا کردم که جبرئیل بر من نازل می‌شود؟ در کتاب دادگاه هم بدان اشارت دارد. در کتاب راه رستگاری، مسئله دین‌سازی و پاک‌دینی او را در آنجا می‌بینید. کتاب «ورجاوند بنیاد» را هم نوشت که به‌اصطلاح خودشآنجایگزین قرآن باشد. یک کتاب «پاک‌دینی» هم علاوه بر این او دارد؛ یعنی شما در پاک‌دینی، راه رستگاری و ورجاوند جاوید می‌توانید این موارد را ببینید. از آن به بعد که او ادعای پیامبری کرد در مراغه، اهواز و دامغان و تهران از او پیروانی داریم که قوی‌ترین در آبادان بودند، پیروان او در دامغان که تا سال‌های ۱۳۲۸ ش و در تهران که تا انقلاب اسلامی فعال بودند. او در حقیقت در این دوره، این را به‌عنوان یک دین مطرح کرد که حتی مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالرسول قائمی که در آبادان نماینده آیت‌الله‌العظمی سیدابوالحسن اصفهانی بود در آنجا تشکیلات درست کرد علیه او و در تهران و شهرستآن‌ها هم کتاب‌هایی علیه کسروی نوشته شد مثل مرحوم آیت‌الله شیخ محمد خالصی‌زاده و دیگران؛ اما آن چیزی که به‌عنوان نقطه‌ضعف او می‌توان مطرح کرد یکی همین ادعای پیامبری است.

امام خمینی (ره) جمله زیبایی داشت که می‌فرمود کسروی نتوانست خودش رشد کند پیامبری را در حد خودش پایین آورد و ادعای پیامبری کرد، چون تأثیر کار او در جامعه آن موقع گسترده بود، حتی در قم امام در «کشف‌الاسرار» یک بخش را به کسروی به‌عنوان «این دیوانه تبریزی» که چه مطالب خلاف عقل می‌گوید و اسائه ادب او به ائمه اطهار (ع) زیاد است. درباره پیامبر (ص) فقط می‌گوید آن پاک‌مرد عرب و در مورد حضرت امیر (ع) هم دو مطلب متعارف می‌گوید و رد می‌شود، اما در کتاب «پیرامون خرد» صراحتاً علیه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مطلب می‌نویسد، چون اصل احادیث و تأثیر این دو امام در گسترش مبانی تشیع را نمی‌تواند انکار کند. کسروی کتابی دارد تحت عنوان «شیعه‌گری» که در آن کتاب عنوان می‌کند که تشیع از ابتدا برمبنای دروغ و حیله و تزویر پایه‌گذاری شده است.

اما این‌که او مرتبط با انگلیسی‌ها و استعمار بوده است یا نه، ما چیزی مستند نداریم که بخواهیم بگوییم؛ فقط سعید نفیسی در کتاب «نیمه‌راه بهشت» می‌گوید که کسروی جزو ماسون‌ها بوده است درحالی‌که ما هیچ‌جا سند پیدا نکرده‌ایم فلذا نه می‌توانیم انکار مطلق کنیم و نه تأیید؛ اما کسروی آن مسئله‌ای را که می‌گوید کنسول انگلیس در تبریز با ما ملاقات کرد، خب کنسول چگونه او را پیدا کرده است؟ کسروی چه ویژگی‌ای داشته است؟ گفته است بیا با شیخ محمد خیابانی مبارزه کن ما به تو امکانات می‌دهیم. کسروی می‌نویسد که من امکانات را قبول نکردم، اما به مبارزه پرداخته است تا حدی که تبعید شده است. در تهران که می‌آید عضو انجمن آسیایی ملکه انگلیس می‌شود. یک انجمن فرهنگی سلطنتی انگلیس‌ها داشتند که امثال روشنفکران را جذب می‌کردند در این دوره کسروی با این‌ها است. هم‌چنین کسروی عضو انجمن آمریکایی‌ها است. این را فقط نوشته‌اند و ما نمی‌دانیم که منظور همین انجمن آمریکایی‌ها در تهران است که در سال ۱۳۰۴ ش توسط حسین علا تأسیس شد یا چیز دیگری است، چون در ادامه دارد که او عضو آکادمی متفکران آمریکا نیز است. حالا آیا این‌ها را ما می‌توانیم دلیل وابستگی بگیریم یا نه جای تأمل است و موضوع را باید پیگیری و تحقیق نمود.

در برخورد هم فردی مغرور و خودخواه و خودبزرگ‌بین بود و حاضر نبود با کسی وارد بحث شود. بعد از سقوط رضاخان که یک مقدار قلم‌ها آزاد می‌شود، رد و نقد کسروی گسترش پیدا می‌کند. یک‌مرتبه در دولت بیات اعلام می‌کند این‌که آخوند‌ها علیه من حرف می‌زنند من حاضر هستم که در هرجایی با یکدیگر مناظره کنیم. آیت‌الله سیدنورالدین شیرازی از علما و مجتهدین برجسته فارس بیانیه می‌دهد که من حاضرم هر جا که باشد با کسروی مناظره کنم. هنگامی‌که بیانیه او چاپ می‌شود کسروی می‌گوید که من نگفتم که مناظره کنم بلکه گفتم علما هم بیایند حرفشان را بزنند. درواقع او نامه به رئیس دولت می‌نویسد که من آماده‌ام این کار را بکنم، ولی آن غرور اجازه نداد. در همین دوران مرحوم آیت‌الله شیخ قاسم اسلامی نقدی بر کسروی می‌نویسد.


از مداحان و مدافعان رضاشاه است. حالا این را ما چه به‌عنوان وابستگی او به قضیه حکومت بگیریم و رضاشاه هم از او دفاع می‌کند و کتاب «قانون» را که در سال ۱۳۰۹ ش می‌نویسد به رضاشاه تقدیم می‌کند. در کشف حجاب، مدافع رضاشاه است. حتی بعد از سقوط رضاشاه همچنان از او دفاع می‌کند. سال ۱۳۲۲ ش که آیت‌الله‌العظمی سیدحسین قمی به ایران می‌آید از دولت علی سهیلی پنج تقاضا می‌کند؛ چون در دوره رضاشاه علاوه بر کشف حجاب، حجاب ممنوع و غدغن شد و قانونی در مجلس گذراندند که حجاب غدغن شد، یکی از تقاضای پنج‌گانه آیت‌الله قمی، الغای این قانون بود. کسروی یک مقاله مفصل نوشت که «باز این حسین قمی آمده دارد ایران را برمی‌گرداند به قبل از اقدامات اعلیحضرت».

آیا این حمایت‌ها به دلیل این بوده که رضاخان همان اقداماتی را انجام می‌داده است که مدنظر کسروی هم بوده؟

من فکر می‌کنم که همه این‌ها یک سرمنزل دیگری دارد. اگر ما استعمار را به معنای مستقیم بگوییم خب رضاشاه هم ابزار استعمار انگلیس بود، این‌ها هم در همان جهت بودند. فرض کنید که جریان کمونیست که با کشف حجاب مخالف نبود، گروه ۵۳ نفر که مخالف نبودند، جریان ناسیونالیست غرب‌گرا که حتی قبل از این مسئله هم برخی از آن‌ها خانم‌هایشان را بی‌حجاب به مجالس می‌بردند، همین تشکیلات بهایی‌ها و بابی‌های ازلی مثلاً «صدیقه دولت‌آبادی» در سال ۱۲۹۳ ش در اصفهان کشف حجاب کرد و در جریان کشف حجاب او به همراه «هاجر تربیت» قدم اول را برمی‌دارد؛ لذا اگر ما تشکیلات را فراماسونری و وابسته مستقیم ببینیم می‌توانیم بگوییم به هم مرتبطتند و اگر هم همان جریان روشنفکری و غرب‌گرایی و ضدیت با دین را مبنا بگیریم باز این‌ها در کنار رضاشاه جای می‌گیرند و حالا برخی از این‌ها ممکن بود که گاهی اوقات بگویند که رضاشاه دیکتاتور است و آن‌ها هم که تعریف کردند گفتند که «دیکتاتور منور» است هیچ‌وقت رضاشاه را به‌عنوان یک فرد ناشایست و نادرست و ناسالم ندیدند، اما برای شناخت کسروی باید یک مقدار زمانه کسروی را شناخت که در این دورانی که او زندگی کرده است اوضاع ایران چگونه بوده است. این به معنای تبرئه او نیست، به‌عنوان واقعیتی که در جامعه ما وجود داشته است هست. تولد او ۱۲۶۹ ش است (البته برخی تولد او را ۱۲۷۰ ش هم نوشته‌اند، اما ۱۲۶۹ را بیش‌تر می‌نویسند) و فوت او ۱۳۲۴ ش است. کسروی خواهری داشت که مدافع او بود و به تهران می‌آید. در این دوره‌ای که او زندگی می‌کند یک بخش قفقاز و آذربایجان هم غرب‌گرا هستند و هم سوسیال‌دموکرات؛ یعنی یک بخش چپ دارد که به‌طرف سوسیال دموکراسی می‌رود و یک بخش هم بخش غرب‌گرایی دارد، چون یکی از دروازه‌های ما به‌طرف غرب، تبریز بوده است؛ یعنی از این مسیر به‌طرف غرب می‌رفتند و فرهنگ غربی در آن دوره ادامه داشت به‌اضافه جریان سوسیال‌دموکرات‌ها. چهره‌های برخی از کسانی که ضد دین یا غیردینی بودند مثل قلی‌زاده، نویسنده روزنامه ملانصرالدین که در باکو قفقاز بوده است.

کسروی دوره مظفرالدین شاه و محمدشاه و احمدشاه و رضاشاه و محمدرضا شاه را دیده است. وقایع مشروطیت در او اثر دارد؛ یعنی همان جریان غرب‌گرایی و ناسیونالیستی که درست جریان ضددین است مثلاً علیه میرزا صادق مجتهد تبریزی و سیدابوالحسن انگجی به‌خصوص میرزا حسن مجتهد تبریزی در کتاب‌هایش زیاد می‌نویسد و در جریان مشروطیت او در آن‌طرف قرار دارد به‌اضافه این‌که در مدرسه آمریکایی‌ها هم است و با مبلغین و گروه‌های تبشیری هم در ارتباط است.


کسروی سابقه تعزیر هم دارد؟

بله در جریان همان اهانت به ساحت مقدس پیامبر اسلام (ص) توسط حضرت آیت‌الله سیدابوالحسن انگجی تعزیر می‌شود و بعدازآن بود که کتاب شریعت را نوشت. در دوران شیخ خیابانی هم که کوتاه است با آن چهره نفاقی که در آن تشکیلات داشت مسائلی را به وجود آورد.

دوران کودتای انگلیسی سوم اسفند در تهران بود و تقریباً باید گفت که با همین تحولات زمان جلو می‌آید. در دوران محمدرضا هم تا سال ۱۳۲۴ ش بوده است و تحولات و جنگ جهانی دوم و اشغال. جریآن‌های ضد اسلامی و غیر اسلامی و استعماری در این دوران در ایران فعال بودند؛ بابیان ازلی و بهاییان، کمونیست‌ها و ناسیونالیست‌ها و تجددگرایان، غرب‌گرایان، فراماسون‌ها و جریان صهیونیستی، چون حزب صهیونیست در ایران در اول فروردین ۱۳۰۰ ش تأسیس می‌شود طبق اسناد خود رضاشاه که در جلد اول روزشمار تاریخ ایران آمده است اگرچه قبل از آن سیدضیاءالدین طباطبایی در روزنامه «رعد» و «برق» با صهیونیست‌ها مرتبط بود حتی آن‌ها چاپخانه هم به او داده بودند. سپس حرکت وهابیت جدید را داریم، فعال شدن جریان باستان‌گرایی و ایران‌گرایی را داریم که از برنامه‌های حساب‌شده مرکز شرق‌شناسی و ایران‌شناسی انگلیس بود که موضوع ایران باستان را در برابر اسلام قرار دادند، آثار آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و حیدرخان عمو اوغلی و یحیی دولت‌آبادی و فروغی به‌عنوان ماسون و سیدحسن تقی‌زاده به‌عنوان ماسون و محمدامین رسول‌زاده که او در اول در کنار تقی‌زاده است و ناسیونالیست دوآتشه است که پدر و مادرش در بادکوبه بودند و عضو حزب دموکرات تقی‌زاده است و در آنجا مقاله می‌نویسد و جدایی دین از سیاست را مطرح می‌کند و ایرانیت را اصل قرار می‌دهد. اگرچه او در جنگ جهانی اول بلافاصله به باکو می‌رود (نقش انگلستان را می‌شود در اینجا‌ها دید) و حزب مساوات را تشکیل می‌دهد و شعار پان‌آذریسم و اسم آران و بادکوبه و نخجوان را که ما می‌گفتیم قفقاز جنوبی یا منطقه آران می‌گذارد آذربایجان؛ در دوره محمدامین رسول‌زاده که حزب مساوات دو سال فعالیت می‌کند و سپس که کمونیست‌ها مسلط می‌شوند او فرار می‌کند (یا فراری‌اش می‌دهند) به ترکیه و نظریه‌پرداز پان‌ترکیسم می‌شود که تا سال‌های ۱۳۳۳ ش هم در قید حیات بود، مثل ابراهیم پورداوود در این دوره است که به مسئله زردشتی‌گری و ایران باستان می‌پردازد و جریان چپ هم تقی‌زاده و سیدجعفر پیشه‌وری و فعالیت‌های اردشیر جی را داریم. در این دوره که او زیست می‌کند ما چهره‌های علمای بزرگ را هم در تبریز داریم و هم در تهران که تقابل وجود دارد مثل حضرات آیات سیدابوالحسن انگجی که مرجعیت دارد و آخوند ملا محمدکاظم خراسانی ایشان را به‌عنوان یکی از مجتهدین ناظر بر قانون اساسی انتخاب می‌کند که در دوره رضاخان هم جزو علمای مبارز بود که تبعید می‌شود، میرزا صادق مجتهد تبریزی را داریم، میرزا حسن مجتهد تبریزی را داریم، شیخ غلامحسین تبریزی را داریم که پدر آقای عبدخدایی است که از علمای مبارز و بزرگ آذربایجان بود و انجمن «دیانتی» داشت که رضاشاه انجمن را تعطیل کرد و تحت تعقیب قرار گرفت و به نجف رفت و دوباره آمد و در جریان کشف حجاب در مشهد دستگیر می‌شود و به زندان می‌رود، شیخ محمد خیابانی را داریم، آیت‌الله سیدعلی مولانا را داریم، آیت‌الله سیدمحمد مولانا را داریم، علمای بزرگی در تبریز داریم. در تهران هم آیت‌الله شهید سیدحسن مدرس را داریم، حضرات آیات شیخ مرتضی آشتیانی را داریم، میرزا هاشم آشتیانی را داریم، میرزا احمد آشتیانی که این‌ها فرزندان میرزا حسن مجتهد عصر نهضت تنباکو هستند که هرکدام از این‌ها یک شخصیت برجسته هستند که البته میرزا مرتضی آشتیانی توسط رضاخان تبعید می‌‎شود به مشهد و دوباره در جریان نهضت علمای مشهد به تهران تبعید می‌شود، میرزا هاشم در مجلس شورای ملی است، اما دیگر به او امکان مبارزه و ورود به مجلس نمی‌دهند، میرزا احمد آشتیانی به کار مدرسه مروی و تدریس و این‌ها می‌پردازد یا آیت‌الله‌العظمی شیخ محمدتقی آملی را در همین دوره در تهران داریم که شاگرد میرزاعلی آقای قاضی طباطبایی است که مرجعیت دارد، اما امکانات برایشان فراهم نیست، آیت‌الله سیدابوالحسن طالقانی پدر آیت‌الله سیدمحمود طالقانی را داریم که به تعبیر امام (ره) در رأس پرهیزگاران علمای ما بودند، آیت‌الله شیخ ابوالحسن شعرانی را داریم که یک علامه بزرگ است و شاگردانی مثل آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی و آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی تربیت کرده است، ولی به این‌ها اجازه فعالیت نمی‌دهند، میرزا مهدی آشتیانی را داریم برادرزاده میرزا حسن آشتیانی که از فلاسفه بزرگ است، آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی را در این دوره داریم که یک دوره مجبور می‌شود به قم برود بعد از تحصن ۱۱ ماهه در حرم حضرت عبدالعظیم (ع)، وقتی که برمی‌گردد منبرش را هم جمع می‌کنند و حتی درب مسجد را هم می‌بندند که ایشان نماز جماعت نخواند.

در مورد کسروی بین سال ۱۶ تا ۲۴ ش شکایت‌های زیادی از مردم به دادگستری داریم که نامه می‌دهند و شکایت می‌کنند علیه کسروی که او خلاف قانون و دین عمل می‌کند، ولی هیچ‌گاه موردتوجه قرار نمی‌گیرد

کسروی در شکایتی از دادگستری یک نامه می‌نویسد علیه حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج سراج انصاری و مدعی می‌شود که او افتراءانی به من زده است و سپس دادگستری احضاریه می‌فرستد برای حاج سراج که ایشان یک آقایی را به‌عنوان وکیل مدافع انتخاب می‌کند تا شکایت رو موردبررسی قرار دهند.


گفتید حاج سراج انصاری قبلاً مراوداتی با کسروی داشته این نسبت و مراوده در چه سطحی بوده است؟

حاج سراج انصاری از همدرس‌های کسروی بود که بعداً برای ادامه تحصیل به نجف می‌رود و هنگامی‌که برمی‌گردد هیئت علمای تهران را تشکیل می‌دهد که سه جلد کتاب در نقد کسروی می‌نویسد که هنوز کتاب‌ها حرف نو دارند؛ کتاب‌های «شیعه چه می‌گوید» که پاسخ او را داده است، کتاب «دین چیست و برای چیست» که در یک بخش هم به مارکسیست‌ها جواب می‌دهد که معلوم است ارانی و حزب توده را در نظر دارد، ولی بخش عمده‌اش کسروی است و کتاب مهم‌تری دارد تحت عنوان «نبرد با بی‌دینی» که این سه کتاب قبلاً در مجله «پرچم اسلام» در زمانی که کسروی در قید حیات بود منتشر شد و همچنین در مجله «آیین اسلام» به‌صورت سلسله مقالات چاپ می‌شود. سپس به‌صورت کتاب درمی‌آورد. یک تشکیلاتی را هم راه‌اندازی می‌کند به نام «اتحادیه مسلمین» که مجله‌ای دارد به نام «مسلمین» که کتاب‌هایی را هم منتشر کرد که یک‌بار همین کتاب «نبرد با بی‌دینی» نشریه شماره ۲ آن بود. در کتاب «نبرد با بی‌دینی» یک مقدمه مفصل ۱۶۰ صفحه‌ای فردی به نام «سید ملک محمد مرعشی» نوشته است که به همین جریانات بهایی و... هم پرداخته است. در این مقدمه نوعی جریان‌شناسی استعماری کرده است. این سه کتاب مرحوم حاج سراج واقعاً هنوز حرف نو دارد. قلمش هم در «شیعه چه می‌گوید» کمی ثقیل است، اما در کتاب «نبرد با بی‌دینی» و کتاب «دین چیست و برای چیست» قلم ادبی روز است. حاج سراج هم آدم بسیار متدین و با برنامه و نظم بود، کتاب‌هایی علیه ماتریالیسم نوشت که در اواخر ۱۳۴۰ ش به رحمت خدا رفت.

در آن دوره ما جریانات علیه اسلام را داشتیم که یکی شیخ محمدحسن شریعت سنگلجی بود که همان جریانی است که ما می‌گوییم وهابیت شیعه که «کلید فهم قرآن» و «توحید» را نوشت و درباره رجعت کتاب نوشت، یک دارالتبلیغی هم در سنگلج داشت که رضاخان دستور حفاظت آن را می‌دهد و نشریاتی هم داشت با نام «شفا» و «هدا» که کم‌حجم بود تفسیری بود که او از قرآن ارائه می‌داد.

برخی مطرح می‌کنند که ریشه افکار او را باید در ازلی‌ها جست‌وجو کرد که البته بعید است درست باشد؛ چون به‌هرحال او از قرآن و اسلام دفاع می‌کرد و درباره معراج معتقد بود که روحانی است نه جسمانی، توسل را قبول نداشت، زیارت ائمه (ع) را قبول نداشت. در نوشته‌هایش اصلاً به روایات و تاریخ اسلام و سیره و سنن اهل‌بیت (ع) اشاره نمی‌کرد.


رابطه شریعت سنگلجی با حکومت چگونه بود؟

در این زمینه من اطلاعی ندارم و نفیاً و اثباتاًً چیزی ندیدیم، اما آژآن‌های رضاخان از دارالتبلیغ او همانند باهماد آزادگان کسروی حمایت می‌کرد. بعد از خودش یک وصیت کرد که برادرش، شیخ محمد، مسئول تشکیلات باشد. شیخ محمد یکی از اعضای سانسور بود و هم‌زمان هم در دانشکده الهیات تدریس داشت. وصیت کرده بود که او ادامه دهد حالا این‌که او ترسید یا دلیل دیگری داشت نمی‌دانم، اما او وارد نشد.

شریعت سنگلجی یک دیدار هم با تاگور داشت. تاگور ۱۳۱۲ به دلیل مراسم بزرگداشت فردوسی به ایران دعوت‌شده بود و آمده بود. تاگور از عوامل انگلیس و ضد اسلام بود که علامه محمد اقبال لاهوری از این‌که تاگور به ایران دعوت‌شده بود خیلی ناراحت شده بود و می‌گفت که او که ضد اسلام است، اما نمی‌دانست که او را عمداً دعوت کرده‌اند اتفاقاً محمدعلی فروغی که یهودی زاده است و امثال او شخص خوبی را از منظر خود برای دعوت به ایران انتخاب کرده بودند، اما اقبال نمی‌دانست که این‌ها چه کسانی هستند. وقتی‌که تاگور به ایران می‌آید جلساتی سعید نفیسی، علی دشتی، زین‌العابدین رهنما و... داشتند و در این میان با شریعت نیز دیدار می‌کند، ولی جزئیات دیدار را نمی‌دانیم چیست.

فرد دیگر در این دوران میرزا یوسف شعار در تبریز بود که او هم تقریباً مثل شریعت سنگلجی عمل می‌کرد و تفسیر قرآن می‌گفت و حدود سی چهل مرید داشت در دهه ۱۳۲۰. او همه آیات قرآن را بدون رجوع به تاریخ اسلام و شأن نزول و احادیث اهل‌بیت (ع) تفسیر می‌کرد که آیت‌الله‌العظمی شیخ جعفر سبحانی یک کتابی در نقد تفکر شعار نوشت، چون خود ایشان در تبریز بود و اثرات کار را متوجه شده بود آن کتاب جزو درس‌هایش بود (که نقد کرد) استاد سیدهادی خسروشاهی آن را منتشر کرد.

در دهه ۳۰ و ۴۰ چهره‌های دیگری راداریم که راه شریعت سنگلجی را ادامه می‌دهند مثل ابوالفضل برقعی که او هم ابتدا در اوایل دهه ۴۰ به‌عنوان نقد خرافات شروع می‌کند و کتاب «عقل و دین» را در دو جلد می‌نویسد. به‌تدریج بحث ولایت تکوینی و تشریعی را مطرح می‌کند ۱۳۴۷ اختلافات شروع می‌شود و او وارد عرصه می‌شود و یک کتاب علیه عرفان می‌نویسد به نام «حقیقت العرفان» که علیه عرفا و اساس عرفان بود. درباره امام زمان یک کتاب در تجلیل ایشان می‌نویسد. حدود هفتاد هشتاد جلد کتاب داشت. از سال‌های ۱۳۵۴ به انکار امام زمان (ع) می‌پردازد و مطالبش را علنی می‌کند که بعد از انقلاب هم ادامه می‌دهد. البته سعودی‌ها یک یادنامه درباره او چاپ کردند!

دیگری یدالله بختیاری نژاد بود او دهه ۳۰ شروع می‌کند، معلم بود و یک تراکت‌هایی هم تهیه می‌کرد که یک‌طرف آن آیه قرآن نوشته‌شده بود و طرف دیگر تفسیر می‌نوشت. او هم از آن وهابیانی بود که فعال بود و گاهی اوقات به مؤسسه بعثت هم می‌آمد. یک‌مرتبه مهندس مهدی طیب هفت ساعت با او بحث کرد و دیگر بختیاری نژاد حرف برای زدن نداشت. بعد از انقلاب هم به آمریکا فرار کرد و یک قرآنی را ترجمه کرد به زبان فارسی بدون متن عربی و دیگر خبری از او نداریم. کتبی علیه علما نوشت به نام «هوچیان و عوام‌فریبان» و اسم تشکیلاتش را گذاشته بود «مکتب سفید».

دیگری دکتر سیدصادق تقوی بود که دندان‌پزشک بود و اواخر دهه ۲۰ روزنامه‌ای داشت به نام «نهضت اسلام». او هم از آن وهابی‌ها بود که تا اوایل دهه ۳۰ کلی می‌نوشت، اما اواخر دهه ۳۰ و اوایل ۴۰ شروع به نوشتن علیه تشیع و ائمه اطهار (ع) کرد و ادعای امام زمانی کرد. گروهی درست کرد به نام «مهتدی» که نماز جمعه را واجب می‌دانست در مطبش حدود شش هفت نفر می‌آمدند و نماز جمعه می‌خواندند، در مجله «رنگین‌کمان» تفسیر قرآن می‌نوشت، حدود ۲۷ جلد درباره حضرت نوح و حکومت در اسلام و... منتشر کرد. بعد از انقلاب فعالیت خود را در سیستان و بلوچستان شروع کرد. در اولین دوره ریاست جمهوری بعد از انقلاب اسلامی مشارکت کرد و رد صلاحیت شد و رفت به بلوچستان و در آنجا درگیری ایجاد کرد که دستگیر شد و مدتی در زندان بود و سپس آزاد شد و پس از مدتی فوت کرد.
 

برخی چنین طرح می‌کنند که مهندس بازرگان از شاگردان شریعت سنگلجی بوده است. آیا چنین است؟

خیر، اشتباه کرده‌اند. مهندس مهدی بازرگان خودش می‌گوید که شاگرد میرزا ابوالحسن فروغی بود که او در مدرسه سلطانی تفسیر قرآن می‌گفت که از فراماسون‌ها و ضددین بود، یک کتاب درباره اخلاق دارد که هیچ اشاره‌ای به قرآن و... نمی‌کند و اخلاق غربی را مطرح می‌کند، ولی قرآن را تفسیر علمی می‌کرد یعنی اصل را علم قرار می‌داد و قرآن را با آن تطبیق می‌داد. مهندس بازرگان می‌گوید که من تحت تأثیر شخصیت و تفسیر ایشان بودم اگرچه بعد که به اروپا رفت و تحت تأثیر علوم تجربی قرار گرفت.

درباره جریآن‌های «وهابیت» جدید یا حرکت علیه اسلام و تشیع و... نیاز به بحث‌های مستقل است. مسلماً این کار برعهده حوزه‌های علمیه است. خصوصاً باید آثاری، چون «ملل النحل» شهرستانی با توجه به جریآن‌ها و مکاتب فکری و دینی و... داشته باشیم. نه‌تن‌ها درمورد ایران که جهان اسلام را باید به‌صورت کلاسیک و مستند نقد و بررسی نمایند. اگرچه طلیعه‌های آن دیده می‌شود، ولی کار باید با مدیریت و برنامه‌ای منظم باشد.

 

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha