استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی با تشریح فهم‌های مختلف در فهم دین به نقد فهم تاریخ انگارانه مستشرقین پرداخت و گفت: سروش گرفتار فهم تاریخی‌انگارانه است که اجازه دیدن گوهر دین را نمی‌دهد.
به گزارش«سدید»؛قاسم پورحسن استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در گفتاری به سخنرانی اخیر عبدالکریم سروش درباره قدرت و دین پاسخ داده است که در ادامه از نظر شما می‌گذرد:

تاکنون کوشش‌های بسیاری از سوی مستشرقان و متفکران اسلامی به خصوص در حوزه ایران و عرب (عمدتاً در حوزه مصر و در دوره متاخر از جانب متفکران تونس، مراکش و الجزایر) درباره حقیقت و سرشت دین اسلام و شخص پیامبر (ص) صورت گرفت که می‌توان آن‌ها را در چهار رویکرد اساسی طبقه بندی کرد. (عرض می‌کنم سخنانی که دکتر سروش عنوان کردند، را در بین کدامیک از این دیدگاه‌ها می‌تواند قرار گیرد.)

رویکرد نخست، رویکرد تاریخ انگارانه است که هم در مسیحیت وجود داشته و سیطره داشته است و تقریباً از ابتدای سده نوزدهم، شلایرماخر و کی‌یرکگور مطرح کردند خواستند مسیحیت تاریخی را از مسیحیت وجودی متمایز کنند و حتی تاکید کرده اند فهمی که بسیاری از پژوهشگران از مسیحیت ارائه دادند، یک فهم تاریخی محورانه است، یعنی حوادث و رخداد‌های تاریخی را مبنای فهم پدیدار کرده اند.

نگاه تاریخ‌محورانه یا تاریخی‌انگارانه در میان متفکران اسلامی هم وجود داشته و دارد، یعنی وقتی می‌خواستند گوهر دین را بفهمند عمدتاً توجه می‌کردند به تحلیل رویداد‌ها و حوادثی که وجود داشت و بیشترین این حوادث جنگ‌هایی بود که در صدر اسلام اتفاق افتاد، گسترشی که از طریق قدرت مسلمانان شکل گرفته بود و به طور کلی این گونه نبود که نگاه تاریخی‌انگارانه خاص مستشرقان باشد، بلکه متفکران اسلامی هم، درباره فهم از حقیقت دین اسلام و شخصیت پیامبر اکرم (ص) به رویکرد تاریخی روی آوردند. می‌دانیم این رویکرد چه اشکالاتی دارد.
 
در رویکرد تاریخی، حقیقت ادیان مکشوف نشد. رویکرد تاریخی منبعث از تحلیل فهم بر اساس حوادث زمانی بود، اگر این گونه باشد همان طوری که هانری کربن اشاره می‌کند، فهمی را که امروز در عربستان وجود دارد (فهم حنبلی و اشعری، فهم خشن و توأم با فهم غلیظ و شدید) باید مبنای فهم همه مسلمانان از حقیقت دین باشد. کربن بیان می‌کند که فهم تاریخی، مانع فهم حقیقت است و به طور کلی اجازه دیدن گوهر دین را نمی‌دهد، یکی از معضلاتی است که در این باره وجود دارد.

فهم دوم ساختارگرایانه است، یعنی بر اساس مراجعه به متون؛ چه تفسیری و چه متن قرآن، کوشش کردند بیان کنند که به عنوان مثال دین مسیحیت مبتنی بر شریعت و سختگیرانه نیست، ولی دین‌های اسلام و یهودیت مبتنی بر شریعت هستند. این نگاه ساختارگرایانه، فهم محدودی را شکل داد و می‌شد به انحاء مختلف فهمید، همچنان در مطلبی که اقای سروش فرمودند می‌شد از متن‌هایی که می‌توانست از آن فهمی از خشونت و یا جنگ را ارائه داد فهمید و در مقابل کسانی می‌توانند به آیات مهمی مراجعه کنند که درباره پیامبر است و پیامبر را رحمة اللعالمین می‌داند و دین را رحمت می‌دادند و در سوره قلم خداوند پیامبر (ص) را دارای اخلاق عظیم می‌داند که علامه طباطبایی ذیل این آیه، ویژگی‌هایی را برای پیامبر (ص) می‌آورد که اصلاً با نکاتی که آقای سروش فرمودند سازگار نیست، یعنی ما می‌توانیم دین را خشن ببینیم بر اساس آیات جنگ و دین را براساس آیات مقاتله دین را رحمانی ببینیم و انسانی ببینیم.

فارابی در باب دوم کتاب الحروف، بحثی درباره فلسفه و دین دارد. آنجا بیان می‌کند، بنیاد مهم دین به طور کلی و نه تنها در دین اسلام وجه انسانی است. همین عبارت را می‌آورد و می‌گوید اصلاً دین را انسانی تلقی کنیم در آن صورت ما چه نسبتی می‌توانیم میان عقل (فلسفه) و دین ایجاد کنیم.
 
نگاه ساختارگرایانه در حیث معناشناسی و هرمنوتیک با دشواری‌هایی مواجه است و شما تنها باید به زنجیره‌های مفهومی متن مراجعه کنند یک معنای محدودی به شما به دست می‌دهد و به همین دلیل پل ریکور در بحث ساختارگرایی عنوان می‌کند شما آنچنان در محدوده و محصور در متن و واژه‌ها گیر می‌کنید که نمی‌توانیم از بیرون نگاه کنید.

رویکرد سوم، رویکرد پدیدارشناسانه است که کربن با توجه به معضلاتی که در نگاه تاریخی وجود داشت این دیدگاه را مطرح کرد. در حقیقت دیدگاه پدیدارشناسانه در اسلام به ما اجازه می‌دهد چنانچه کی‌یر کگور در مسیحیت این کار را کرد و چنانکه رودلف اُتو در عرفان شرق و غرب این کار را انجام داد. به ما اجازه می‌دهد که بدون نگاه جانبدارانه، بدون مفاهیم صُلب متنی بتوانیم نسبت وجودی پیدا کنیم با این پدیدار و به طور خاص دین.

بسیاری از متن‌هایی که درباره شخصیت پیامبر (ص) و دین اسلام صورت گرفت هم مستشرقانه هست و هم در زیر سلطه فهم مستشرقان به وجود آمد. اشاره کردم که در مسیحیت این مساله بود و همان طور که گفتم خیلی از اگزیستانسیالیست‌ها و کی‌یر کگور بیان می‌کند نسبت ما با دین چیست؟، اگر من با دین تاریخی نگاه کنم مسیحیت، امپراطوری مسیحی دیده می‌شود. اگر به جریان اموی و عباسی که بیشترین دوران تاریخی را به خود اختصاص دادند و بسیاری از جنگ‌ها و کشورگشایی‌ها در این دوره اتفاق افتاد به اسلام نگاه کنیم، این فهمی است که مستشرقان از دین دارند و برای اولین بار کلیفورد در رساله کوچک اخلاق باور بیان کرده بود مسلمانان قائل به اتوریته شخص پیامبر (ص) هستند به او احترام می‌گذارند و از او اطاعت می‌کنند، اما اتوریته (مرجعیت شخص) می‌تواند وجه معرفت شناسانه بیاورد؟

پرسش دومی که کلیفورد مطرح می‌کند و در بین متفکران غرب استثنا است این است که فتوحاتی که صورت گرفت و کشورگشایی‌هایی که شد همه این‌ها در ذیل شخصیت قدرتمند پیامبر (ص) است. ابتدا انسان تصور می‌کند که دارد وجه ایجابی مسأله را بیان می‌کند، اما وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید به طور کلی خالی از وجه معنایی و معنوی دین است. در بین مستشرقان با اینکه کوشش‌های زیادی صورت گرفت، اما فهم اصیل و عمیقی از دین پدید نیامد. بسیاری از مباحثی که سروش مطرح کرده را در ذیل فهم مستشرقانه قرار می‌دهم یعنی همین آیاتی که بیان می‌کند پیشتر آمده است و بسیاری همین دیدگاه را طرح کردند و تلاش کرده بودند پیامبر (ص) با خشونت و از طریق ایجاد جنگ، توانسته است به موفقیت برسد.

سخن این است که این فهم مستشرقان چه اعتباری دارد؟ و این فهم عمدتاً برخاسته از فهم تاریخی است، یعنی هیچ مستشرقی شما نمی‌بینید که در این فهم نگاه پدیدارشناسانه را ارائه کند بجز کربن؛ اگر او را مستشرق بدانید. اگر نگاه مستشرقانه را اگر ادوارد سعیدی (بدبینانه) نبینیم و خوش‌بینانه ببینیم از درون نگاه نمی‌کند و همچنان که مسلمان هم وقتی بخواهند درباره مفاهیم مسیحیت حرف بزنند و بنویسند مانند تثلیث در واقع نمی‌توانند نسبت حقیقی با این مفاهیم پیدا کنند. بنده معتقدم همچنان فهم مستشرقان بر ما مسلط است و این فهم مستشرقان حتی در حوزه نظری هم وجود دارد. در حوزه نظری وقتی دکتر سروش می‌گوید که قدرت به مثابه آغاز نیست.
 
نسبتی که دین با قدرت پیدا می‌کند. در مراحل بعد آن چنان بر هم تأثیر می‌گذارند که دین حیث قدرت پیدا می‌کند و خب این فهم، فهم فوکویی است.

فوکو در دیدگاه نخست و دومش از نظام قدرت و دانش حرف می‌زند. او از دیدگاه دوم عبور کرد و به نظریه گفتمان اخلاق رسید، ولی ما در ایران همچنان در ذیل نگاه فوکویی هستیم که همه چیز را در ذیل قدرت تفسیر می‌کنیم. دین، قدرت، اندیشه و تفکر را. این فهم غلطی است که از آرای فوکو داریم و آرای او اشتباهات زیادی دارد و به همین دلیل ارتباط پیدا می‌کند و فوکو تلاش می‌کند.
 
انسانی را که به واسطه سوبژکتیویسم به انسان منفعلی تبدیل شده است را به انسانی کنش‌گر تبدیل کند. الان در ایران هم کتاب‌هایی نوشته می‌شود که حقیقت، فرهنگ، مناسبات اجتماعی، دین و اخلاق را در ذیل قدرت تفسیر می‌کنیم و فکر می‌کنیم این تفسیر دقیقی است. در صورتی که من معتقد هستم این‌ها تفسیر فوکویی هستند و اشکالات زیادی به نسبت به میان قدرت و نظام دانایی که فوکو ایجاد می‌کند را می‌توانیم وارد کنیم.

مساله سوم این است که چه مشکلی وجود داشت که کربن و مانند کربن به پدیدارشناسی روی آوردند. کربن در این مسأله تنها نیست، اُتو هم در بسیاری از آثارش از جمله عرفان شرق و غرب می‌گوید ما همواره از منظر سلطه ادیان مسیحی به مسائل نگاه می‌کردیم توجه کنید اینکه آقای سروش مطرح می‌کند، مسیحیت دین با غلظت و شدتی نیست، این مفاهیم مسلط بر الهیات مسیحی است در حالی که این گونه نیست و اگر مسیحیت تاریخی را ببینیم، چون داستان حضرت عیسی (ع) داستان بسیار کوتاه دو سال و نیم سه سال است مسیحیت را مانند اسلام نگاه کنیم، کی‌یر کگور بیشتر از ما مسیحیت را فهمیده است که از امپراطوری مسیحی با سربازانش و امپراطوری و خشونت صحبت می‌کند. وقتی تبدیل به نهاد می‌شود می‌توانیم چنین فهمی داشته باشیم همچنان که مرحوم شریعتی در فهمی پُراشکال نسبت به تشیع همین حرف را دارد و تلقی دارد که تشیع همواره باید شمشیر به دست باشد و تبدیل به نهاد که شد او را دیگر تشیع نمی‌دانم، تهی و سلطه گر می‌دانم.

هانری کربن وقتی وارد جهان اسلام شد یک مشکل بزرگ دید و آنکه همه اندیشمندان و متفکرانش دارند بر اساس اروپامحوری دین اسلام را می‌فهمند و یا درون نگاه انگارانه هگلی هستند و یا درون دیدگاه ساختارگرایانه لوی اشتراوس هستند و مستشرقان نیز همین کار را کردند و ما ادامه و بسط فهم مستشرقان درباره دین اسلام بودیم. کربن این پرسش را مطرح می‌کند که اگر حقیقت دین را می‌خواهید بفهمید چه باید بکنید؟ می‌گوید اگر بخواهید تاریخ‌گرایانه و ساختارگرایانه بفهمید معلوم است که دچار مشکل می‌شوید راهی غیر از فهم پدیدارشناسانه نیست.
 
فهم پدیدارشناسانه چیست؟ اگر بخواهیم به صورت ساده این دیدگاه را بیان کنیم این است، شما باید به خود گوهر و ذات مراجعه کنید فارغ از تاریخی که بر او به عنوان غبار نشسته است، فارغ از تفسیر‌ها و فهم‌هایی که از او شکل گرفته است. اگر ما بخواهیم حقیقت و گوهر دین را بفهمیم شما نباید بر اساس تاریخ‌های جزئی آن بفهمید. این کاری است که آقای سروش انجام داد و نباید بر اساس گزینش بخش‌هایی از آیات که این آیات وجه تفسیری حوادث را دارند، اقدام کند. یعنی در تمام این آیاتی که ایشان ذکر می‌کند به مثابه این است که خداوند می‌فرماید ما پیامبری به سوی شما برای هدایت فرستادیم که اگر هدایت شدید رستگار می‌شوید و اگر نشدید ما پیامبر را فرستاده و راه را نشان دادیم، ولی در راه کفر دیگر پیامبر بر شما مسلط نیست.

می‌خواهم بیشتر نقد علمی را به آقای سروش مطرح کنم، آقای سروش فهمی را مطرح کرده که می‌توان به آن پاسخ داد. می‌توان به فهمی که ایشان دارد اشکالات بنیادینی وارد کرد. می‌توان به همین میزان که ایشان به تاریخ و روایات استناد کردند ما هم استناد کنیم.

مهمترین آیه‌ای در این باب می‌توان مطرح کرد را بیان کنم. در آیه ۱۲۸ سوره توبه که اتفاقاً این آیه مورد توجه علامه طباطبایی هم هست و عرض می‌کنم که در گفتگوی با کربن در باب این فهم بنیادین علامه چه مسأله‌ای را بیان می‌کند. «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ»‌ای انسان‌ها، پیامبری از جنس شما برای هدایت برای شما فرستادم. پیامبر اکرم ناراحت است و بخاطر فرط محبت و فقر و هلاکت و نادانی شما غصه می‌خورد و پیامبر (ص) بر هدایت و رستگاری شما حریص است و با مؤمنین رئوف و مهربان است. علامه طباطبایی عنوان می‌کند این آیه نشان دهنده این است که اساس دعوت دیانت شریعت و اصل دین بر محبت رحمت و عزیز بودن و دوست داشتن است و به همین دلیل است که خداوند نیز نسبت خود را با انسان‌ها با محبت قرارداده است و این اساس خلقت است و چه برسد به اینکه ما بخواهیم در مرتبه پایین‌تر را در نظر بگیریم. (این را هم برای شما می‌گویم که یکی از تصورات اشتباه سروش این است که دین مساوی با قدرت است.)

در تفکر اسلامی میان شاگردان محمد عبده اختلاف نظری بین رشید رضا و علی عبدالرازق (که در ایران به عبدالرزاق مشهور شده) به وجود آمده بود؛ عبدالرزاق کتابی دارد به نام «الاسلام و اصول الحکم» (اسلام و مبانی حکومت) و رشید رضا کتابی دارد به‌نام «الخلافة او الامامة العظمی». عبدالرازق معتقد است فهم نادرست دین و تقلیل دین به قدرت و جنگ و خشونت سبب شد تا حقیقت دین عیان نشود، یعنی تلقی من این است وقتی آقای سروش می‌گوید: اساس و ذات دین، خود پیامبر اساس اش بر سلطه دستور و عذاب دادن است این ابتدای مناقشه است و یعنی اگر بخواهیم به آیات توجه کنیم اصلاً آیات مقاتله، به معنای کشتن نیست.
 
توجه داریم که تمامی واژه‌های مشتق از واژه قتل به معنای پیکار در قرآن است و در تمام آیات واکنش پیامبر (ص) به تعدی دیگران است، یعنی اگر از حیث تاریخی هم نگاه کنیم زمانی که مشرکان و ابوسفیان و دیگران در مکه پیامبر (ص) را تحت فشار قرار می‌دهند و تحریم کرده و در گرسنگی قرار می‌دهند پیامبر اجازه خشونت نمی‌دهد و در مدینه هم این طور است. آیات خدا در سوره احزاب همین را نشان می‌دهد.

علامه طباطبایی بحث مهمی در باب سه آیه اول سوره احزاب دارد، این است که خداوند با توجه به آیه‌ای که اشاره کرده و علامه طباطبایی در ذیل آیه ۱۰۷ سوره انبیا «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» عنوان می‌فرماید: پیامبر رحمت برای کل بشریت است و الف و لام برای عالمین آورده اند، چون عام است و همه بشر تحت رسالت پیامبر هستند و این عمومیت دارد، اما پیامبر هم رحمت است در دنیای انسان‌ها که سبب شده است از گمراهی نجات یابند و از همه مهمتر سبب توجه انسان به خویشتن شده است. پیامبر هیچ انسانی را مجبور نکرد که به دین روی بیاورد. عین همین داستان برای سایر پیامبران است و در آیه ۲۸ سوره هود حضرت نوح (ع) می‌فرماید: «قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ» من دلیل روشنی از سوی پروردگار آورده ام و من رحمتی از جانب خدا هستم و دین رحمتی به طرف شماست و این‌ها را انکار می‌کنید. وقتی انکار می‌کنید دوباره دعوت تان می‌کنم، آیا شما فکر می‌کنید من شما را به پذیرفتن ایمان مجبور می‌کنم در حالی که از آن کراهت دارید، نه! من موظف به مجبور کردن شما نیستم.

وقتی ما درباره پیامبر حرف می‌زنیم که خداوند در آیات متعدد می‌فرماید: «فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» بر تو فقط ابلاغ آشکار است. پیامبر باید چارچوب هدایت بشر را ابلاغ کند. عبدالرزاق عنوان می‌کند مهمترین اشکال بر فهم مفسران تاکنون این بود که دین را به قدرت تقلیل دادند و فکر کردند دین مساوی با قدرت است و بر این اساس گفته اند، دین به دنبال سلطه است. این فهم نادرست است و اصلاً ذات دین، قدرت نیست.
 
جالب این است که شهید مطهری در کتاب امامت و رهبری وقتی می‌خواهد کتاب امت و امامت شریعتی را نقد کند می‌گوید بسیاری معتقد هستند دعوای شیعه و سنی این است که اهل سنت می‌گویند بعد از پیامبر (ص) جامعه باید برای قدرت تصمیم بگیرد، ولی ما شیعیان معتقد هستیم باید بر اساس نسل پیامبر شکل بگیرد. ایشان عنوان می‌کند که اگر این مسأله درست باشد همه حق را به اهل سنت می‌دهند و داستان این نیست داستان مرجعیت دینی امامان برای هدایت است، همچنان که همین مرجعیت دینی برای پیامبر (ص) بود و اصلاً قدرت در ذات پیامبری نیست برای اینکه بسیاری از پیامبران واجد قدرت نبودند، پیامبر (ص) زمانی که در مکه است قدرت ندارد و زمانی هم که در مکه است این گونه نیست که پیامبرتر باشد و فکر کنیم تازه پیامبری پیامبر شروع شده است.

در سوره غاشیه همین مسأله آمده است که پیامبر و دین مساوی با قدرت و سلطه نیستند. در آیات ۲۱ و ۲۲ غاشیه نکاتی هست که برخلاف فرمایشات آقای سروش است. «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ* لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ» پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده‏ ای. بر آنان تسلطی نداری. آیه روشن است، می‌فرماید: پیامبر (ص) شما تنها باید تذکر دهی و تذکر هم از باب توجه و التفات دادن آن‌ها به فهمیدن و فهم کردن مسأله است.‌ای پیامبر شما سیطره نداری و نمی‌توانی به دینداری مجبورشان کنی. پس ببینید دعوت به معنای دعوت حکمی است و به معنای بخشنامه دادن و انذار نیست این بدین معناست که راه هدایت این گونه است و به دستور خداوند اگر انسان‌ها آگاهی یابند. سوره غاشیه، سوره انذار و بشارت است و وقتی به مسأله انذار می‌رسد به پیامبر (ص) می‌گوید تو نمی‌توانی مردمان را اجبار کنی به ایمان روی بیاورند. کربن معتقد است، اصلاً نگاهی قوم‌مدارانه نیست یعنی فهم پدیدارشناسانه از دین است و می‌گوید باید به حقیقت توجه کنید، ولی آقای سروش به جای توجه به گوه ردین که در تحقیقات و مطالعات پیشین او بود در این سخنرانی عمدتاً از نگاه پدیدارشناسانه فاصله گرفته است و در درون نگاه تاریخی محورانه قرار گرفته است و همه ما واقف به مشکلاتی که نگاه تاریخی دارد واقف هستیم.

جمله پایانی ام این است که علامه طباطبایی در ذیل آیه ۴ سوره قلم، «وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» درباره پیامبر (ص) می‌فرماید که پیامبر هیچ تفاوتی با انسان‌های دیگر نداشته است. به کسی دستور نمی‌داد، به همه سلام می‌داد. کسی را مذمت نمی‌کرد و با دستان خود سعی می‌کرد امورات زندگی اش را پیش ببرد. کسی را سرزنش نمی‌کرد.
 
لغزش‌های پنهانی مردم را جستجو و عیان نمی‌کرد. پیامبر به دنبال سیطره بر کسی نبود. علامه طباطبایی می‌فرماید خداوند وقتی در این آیه اخلاق منش و وجود پیامبر (ص) را با صفت عظیم یاد می‌کند مسأله بزرگی را مطرح می‌کند و این یعنی پیامبر اکرم (ص) دارای اخلاق اجتماعی انسانی است و مانند تواضع و احترام به دیگران مانند بخشش عفو و اغماض این‌ها نشان دهنده این است که ذات دین سلطه و قدرت نیست، اما نه اینک در طول تاریخ، مسلمانان عمدتاً دین را در چهره قدرت دیدیم، الان از نگاه تاریخی‌انگارانه تفسیری از دین و پیامبر (ص) ارائه می‌کنیم که تفسیری نادرستی از دین و پیامبر است.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha