گروه راهبرد «سدید»؛ به دنبال پرونده بحث از میزان موفقیت انقلاب اسلامی در پروژههای تحولی خود، باید گفت که با تحقق عصر نوزایی در اروپا، مقوله علم و نسبت آن با دین، تبدیل به یکی از معضلههای جدی در پیش پای اندیشمندان شد، از طرف دیگر پیچیدگی اداره جوامع، مدیریتها را به سمت ساختار سازی و اداره از دریچه ساختار برد، طبیعتا ساختارها خود مبتنی بر نظریات علوم انسانی و با جهان بینی خاصی به وجود میآیند. انقلاب اسلامی ایران، از ابتدای شکل گیری، به دلیل زاویههای معرفتی که با تمدن غرب داشت، طرح علم دینی را به منظور ترسیم رابطهای جدید میام علم و دین و همچنین استخراج شیوهها و ساختارهای مدیریتی نوین درانداخت. در این بخش، به گفتگو پرداخته ایم با دکتر علیرضا بلیغ، پژوهشگر عرصه علوم اجتماعی تا در خصوص میزان موفقیت انقلاب اسلامی در زمینه طرح توحل در علم، بیشتر بدانیم.
افق انقلاب اسلامی تحول آفرین است
ضمن عرض تشکر از اینکه دعوت مارا پذیرفتید، باید بگویم که انقلاب ما، به واسطه حضور در افق تمدنی متفاوتی از غرب، ظرفیت تحول آفرینی در هر حوزهای را داراست، از جمله این عرصهها مقوله علم و معرفت است، لطفا در ابتدا اگر نکتهای در توضیح و تکمیل این ایده دارید مطرح نمایید.
برای شروع بحث، جهت مقدمه لازم است شناختی مختصر نسبت به خود انقلاب اسلامی داشته باشیم تا بعد بتوانیم قضاوتی در خصوص ارزیابی جریانات مختلف به دست دهیم. البته قضاوت در خصوص بزرگان حوزه علم دینی سخت است، اما فی الجمله میشود نکاتی را طرح کرد.
در خصوص پدیده انقلاب، اگر کسی مختصر شناختی از آن داشته باشد، انتظار تحقق تحولات گسترده از آن أمر بعیدی نیست. انقلاب اسلامی از نظر عمق و گستره کم نظیر و در برخی موارد بی نظیر است. نمونه آرمانی انقلاب در دوران مدرن را انقلاب فرانسه میدانند، چراکه سرمشق بسیاری از تحولات بعد از خود بوده است، اما اگر انقلاب فرانسه را با انقلاب اسلامی ایران مقایسه کنید از لحاظی انقلاب اسلامی برتری دارد. برای مثال از منظر نیروهای دخیل در انقلاب به لحاظ کیفی و کمی تفاوتهایی بین انقلاب اسلامی با دو نمونۀ دیگر انقلابهای کبیر وجود دارد: در انقلاب اکتبر روسیه طبقه کارگر آن هم در چند شهر محدود نیروی اجتماعی پیشبرنده انقلاب بودند. انقلاب در فرانسه نیز محدود به پاریس و حومه آن بود. اما در انقلاب ما، تمام اقشار و صنوف مردم دست کم در ماههای پایانی منتهی به انقلاب و در سالهای دفاع مقدس حضور فعال داشتند، یعنی جز بخش محدودی که متصل به رأس رژیم پهلوی بودند، باقی مردم در صحنه حضور فعالی داشتند. انقلاب و تظاهرات از اساس پدیدهای شهری است، اما گستردگی انقلاب اسلامی به حدی بود که ما پدیده تظاهرات در روستاها را داشتیم. از حیث نظری نیز انقلاب ما، سخنی نو و در عین حال ریشه دار را نمایندگی میکرد، و آن جمع بین معنویت و سیاست بود. این سخن در تمام ادیان ابراهیمی وجود دارد، حال با کمی اختلاف فارغ از مسئله تحریفهای بعدی در اساس ادیان، یهودیت بیشتر جانب أمر دنیوی و مسیحیت بیشتر روی به سوی أمر الوهی و روحانی داشت، اما اسلام به مثابه امت وسط، نقطه جمع و تعادل بود، نقلاب اسلامی تبلور این ایده اصیل است، اما نویی آن از چه جهت بود؟ آز آن جهت که دین بعد از اصلاحات مذهبی و عصر روشنگری در غرب به أمری وجدانی و در حاشیه بدل شد، از همین رو سخن انقلاب در جمع میان سیاست و معنویت جذابیت خاصی داشت، به خاطر همین أمر است که فوکو، از انقلاب ما با عنوان «گمشده ۴۰۰ سال اخیر بشر مدرن» یاد میکند.
از انقلابی با این طرح عمیق طبیعتا انتظار میرود که درک مارا از عالم و آدم عوض کند، طبعا انقلاب با این نظریه محوری، به هر صحنهای ورود میکرد، لازم بود طرحی تحولی داشته باشد. طرح تحول در علم و علوم انسانی نیز از همین طرحهاست که الان من و شما نشسته ایم تا بحث در میزان موفقیت آن داشته باشیم.
گفتارهای علم دینی تا چه اندازه موفق بوده اند؟
بله همانطور که میدانید، طرح تحول در علم، از همان ابتدا مطرح بود، حتی مسئله انقلاب فرهنگی در لایههایی به این موضوع بازگشت داشت، علاوه بر آن در خود جهان اسلام نیز جریاناتی دنبال این طرح بودند، در کشور ما نیز بزرگانی، ایدههایی مطرح کردند، کسانی همچون آیت الله مطهری که بعدها شهید شدند، اما خب ایده بزرگانی همچون آیت الله مصباح و آیت الله جوادی ادامه پیدا کرد، در ادامه نیز جریانهای مختلفی همچون فرهنگستان علوم اسلامی شکل گرفتند و امروزه ما با جریانهای متعددی در زمینه تحول در علوم انسانی مواجه هستیم، اگر ممکن است به صورت جزئیتر به کارنامه این جریانها بپردازید.
اولاً استفاده از اصطلاح «علم دینی» به نسبت مباحث مطروحه در سالهای آغازین انقلاب امری متأخر است و اساساً در آن سالها سخنی از علم دینی در میان نبوده و در ادبیات رهبران انقلاب آنچه مطرح بوده عباراتی ناظر به تحول در علم یا علوم انسانی است نه علم دینی. این دو با یکدیگر تفاوت دارند، اما به هرحال اصطلاح علم دینی بیشتر در دهه ۸۰ مورد توجه قرار گرفت. در این رابطه حضرات آیات مصباح و جوادی آملی و تعدادی از شاگردان آنان گفتارهایی مرتبط با علم دینی داشتند. شاید استفاده از اصطلاح علم دینی یا به عبارت دقیقتر علم اسلامی پیش از همه در بیان مرحوم سیدمنیرالدین هاشمی مطرح شد و پس از آن به واسطۀ تأسیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در آراء شاگردان ایشان به ویژه آیت الله میرباقری امتداد یافت. اما در بررسی زمینههای کم توفیقی یا عدم توفیق این گفتارها در حوزۀ تحول در علم، دو دسته زمینههای معرفتی و غیرمعرفتی، قابل طرح است
علل معرفتی ناکامی گفتمان علم دینی در تحقق اهداف تحولی انقلاب
در خصوص علل معرفتی من به سه نکته زیر اشاره میکنم:
الف: عدم تفطن به تاریخمندی علم: یکی از رویکردهای اصلی مدعی علم دینی در فضای فکری کشور گفتار نوصدرایی است که البته به دلایل گوناگون از پشتیبانیهای خوبی برای پیشبرد اهداف خویش نیز برخوردار است. اما آنچه که در این گفتار مغفول مانده، درک صحیج از نسبت زمان و تاریخ با علم و فلسفه است. در این رویکرد، فلسفۀ صدرایی اولاً به مثابۀ بنیانگذار اصول آگزیوماتیک علم در نظر گرفته میشود و ثانیاً به آن شأنی فراتاریخی اعطا میشود حال آن که عقل بشری امری تاریخی است که البته باید به تفصیل در این باره بحث کرد که طبعاً در این گفتگو مجال آن نیست. فلسفۀ صدرایی در یک شرایط تاریخی و در نسبت با پرسشهای زمانۀ خویش شکل گرفته؛ شرایطی که اساساً امری به نام دولت مدرن و مسائل برآمده از آن مانند زمان کنونی در میان نبوده تا فلسفه صدرا روایتی از این وضع تازه ارائه دهد. البته این شکل درک فراتاریخی از فلسفۀ اسلامی و خصوصاً حکمت متعالیه در گفتار رویکردهای منسوب به آن برخلاف ظرفیتهایی که در اندیشۀ بزرگان این مکتب همچون علامه طباطبایی (ره) دربارۀ درک نسبت فلسفه و تاریخ وجود دارد. دربارۀ فرهنگستان علوم اسلامی زمینههای معرفتی عدم توفیق متفاوت است که آن نیز باید در مجالی مستوفا بحث شود و تفاوتهایی با معضلات رویکرد نوصدرایی دارد. گفتارهای دیگری نیز در حوزۀ علم دینی مطرح شده اند و مقالاتی نیز دربارۀ آنها وجود دارند، اما نپرداختن به آنها در این گفتگو، هم به دلیل محدودیت زمانی است هم این که شاید آنها کمتر مورد توجه حاکمیت قرار گرفته و از آنها حمایت شده اند؛ بنابراین بررسی عدم کامیابی آنها شاید موضوعیت کمتری داشته باشد.
ب: رویکرد کلامی به علم: مقدمه اصلاح یک علم، فهم آن است، شما تا موضوعی را نفهمید، نمیتوانید دست به نقد آن بزنید، متأسفانه رویکرد ما به علوم انسانی، ضد فهم بوده است.
مراد شما از رویکرد کلامی تحمیل پیش فرضها و تئوریهای از پیش ساخته است؟
بله درست است، ما با سوال به سراغ علوم انسانی نرفته ایم بلکه با جواب رفته ایم، این یعنی رویکرد کلامی، همانطور که میدانید کلام علمی جدلی است، هدف آن فهم مسئله نیست بلکه پاسخ به اشکالات است، ما با جوابهایمان به علوم انسانی مراجعه کردیم و هر چیزی را که شنیدیم، سریعا گفتیم «بله این مسئله هزار سال پیش توسط فلان فرقه هم مطرح شده و جوابش این است». این رویکرد نمیتواند درکی از علوم انسانی پیدا کند، برای اصلاح علوم انسانی ابتدا باید آن را فهمید. دهها سال پیش که کتاب «گفتار در روش» دکارت را خدمت مرحوم ملاعلی مدرس زنوزی دادند ایشان علیرغم توانمندی که در فلسفۀ اسلامی داشتند، چندان اعتنایی به این اثر نکردند و گفتند این مباحث چیزی بیش از آنچه پیش از این در کلام اشاعره مطرح شده ندارد. بله شاید سخن دکارت شباهتی با اشاعره هم داشته باشد، اما مرحوم ملا علی زنوزی متوجه نو بودن فلسفه دکارت و نسبت آن با تحول تاریخ نشدند.
ج: مبنا محور بودن: مراد من از مبنا محور بودن در اینجا، تلاش برای ساخت از صفر است (توجه کنید که لزوما تمام این نقدها معطوف به تمام جریانها نیست، بلکه هر جریان ممکن است مشمول یکی از این نقدها شود.) در شرایطی که ما هنوز آنچنان که باید، نه مطالعۀ عمیقی در فلسفه و علوم انسانی غربی و نه در سنت فکری ایرانی-اسلامی خود داشته ایم تمامی ساختارهای حکمرانی مدرن اعم از افتصاد و سیاست را پذیرفته ایم، اما نظریات علوم انسانی را که توضیح دهندۀ این ساختارها هستند کفریات و گمراه کننده میدانیم. ما باید بدانیم که در جایی میانه گذشته و آینده قرار داریم، نمیشود به گذشته خود و آنچه که در غرب پیموده شده، بی تفاوت باشیم
علل غیرمعرفتی ناکامی گفتارهای علم دینی در تحقق اهداف تحولی انقلاب
اما از بحث علل معرفتی که بگذریم، موضوع علل غیر معرفتی نیز دخیل اند. مهمترین موضوعی که در اینجا به ذهن میرسد، درگیر نشدن گفتارهای علم دینی در عرصه مدیریت است. این أمر خود دارای دو دلیل است. نخست از ناحیه خود گفتارهای علم دینی است، این جریانها هیچ وقت خود را با مسئله درگیر نکرده اند، بلکه در بحث از مبانی هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی و ... مانده اند و دست به تولید مدل اسلامی سازی در فضای خلا زده اند. در حقیقت این جریانها هیچ گاه به طور جد، با مسائلی که سیاست و حکومت با آنها دست به گریبان بوده ارتباط نداشته اند تا پاسخی برای آن بیابند، لازم است توجه شود که علم از دل مسأله زاییده میشود و حتی الهیات و کلام نیز خود به نوعی از پی طرح پرسشها و مسائلی در زمانۀ خویش شکل گرفته اند.
توقف در مبانی موضوعی است که خود برخی گفتارهای علم دینی هم به آن اعتراض دارند، حتی برخی جریانهای حوزوی را بنده مشاهده کرده ام که با عبارت کلیات بی حاصل از مبانی تولید شده یکدیگر یاد میکنند، به نظر شما ریشه این توقف در أمر سیاست قرار ندارد؟ یعنی خود دولتها این موسسات و رویکردهای علمی آنان را در فرایند حل مسئله مشارکت نمیدهد.
بله این حرف درست است، وجهه دیگر این قضیه خود دولتها هستند که هیچ گاه از این رویکردها و موسسات علمی وابسته به آنها تقاضا نداشتند، دلیل آن هم این بود که عمده مسئولان حاکمیتی، انقلاب را آنچنان که باید، عمیق ندیدند، بلکه آنرا در حد یک چرخش سیاسی خلاصه کرده، در نتیجه تلاش نمودند تا ایران را در سایه دهکده جهانی قرار داده و از همین رو، همواره از الگوهای آماده سازمان جهانی برای مدیریت استفاده میکردند. شما ببنید تا هنگامی که پول نفت بود، بودجههای موسسات را پرداخت میکردند تا اعتراضی بلند نشود، حالا هم که پول نفت نیست، اعتراض میکنند که «مگر موسسات چه کاری انجام میدهند که پول بگیرند؟» پس علاوه بر اشکالاتی که خود این موسسات به لحاظ معرفتی دارند، دولتها نیز نقش موثری در درگیر نشدن آنها با مسائل داشتند.
/انتهای پیام/