مقدمه‌ای بر شیوه‌شناسی مجریان رسانه؛
بعد از انقلاب در انواع مختلف برنامه‌های تلویزیونی یک نوع اجرای رسمی و کلاسه شده که عاری از هر عاطفه‌ای بود، باب شد. مجری اغلب از روی یک متن رسمی پلاتو را می‌خواند و تقریباً هیچ رفتار بداهه‌ای نداشت.
گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ مهدی متولیان: چندی پیش در جلسه‌ای برای بازبینی و بررسی یکی از تولیدات برنامه‌ای تلویزیون شرکت داشتم. در آن جلسه بحثی درباره‌ی نحوه‌ی اجرای مجری پیش آمد که تا مدتی فکرم را به خود مشغول کرد. ما معمولاً در شیوه‌های اجرای برنامه‌های تلویزیونی بحث نمی‌کنیم و یک استاندارد از پیش تعریف شده را که در صداوسیما پذیرفته و همه‌ی سطوح دیگر کار اجرا را با آن قیاس می‌کنیم. اما این استاندارد‌ها تنها یک گونه یا شیوه‌ی مجری‌گری هستند، چرا باید آن‌ها را مطلق فرض کنیم و همه‌ی مجریان جدید در هر سطح و هر جایی هم از آن تبعیت کنند؟

بعد از انقلاب در انواع مختلف برنامه‌های تلویزیونی یک نوع اجرای رسمی و کلاسه شده که عاری از هر عاطفه‌ای بود، باب شد. مجری اغلب از روی یک متن رسمی پلاتو را می‌خواند و تقریباً هیچ رفتار بداهه‌ای نداشت. حتی در معدود برنامه‌های گفت‌وگومحور هم می‌دیدیم که کم‌ترین تغیّری در صورت و لحن و کلام مجری ایجاد نمی‌شود و در واقع مجری مثل یک ربات بی‌روح مأموریت خود را به انجام می‌رساند. به‌خصوص این سبک در اجرای گویندگان اخبار مشهود بود و می‌شود گفت گویندگان اخبار الگوی سایر مجریان در دیگر برنامه‌های صداوسیمای ایران بودند. مجری به اندازه‌ای محدود و مقید بود که عملاً لفظ گوینده برای او بامسماتر از عنوان مجری بود....

اما در دهه‌ی هفتاد، با تغییراتی که در روش و منش مردم به وجود می‌آمد، کیفیت اجرا در رسانه هم متحول شد. افزایش تولیدات تلویزیونی و خصوصاً برنامه‌های شاد هفتگی و البته ورود نسل جدیدی از مجریان جوان به این تحول دامن می‌زد. این تحول را در بُعد روانی می‌توان یک واکنش به سبک ماقبل خود هم تلقی کرد. به نظر می‌رسید بیش از مخاطبان تلویزیون، این مجریان و گویندگان بودند که از سبک قدیمی دل‌زده شده با جدیت تلاش می‌کردند از آن شیوه فاصله بگیرند. به هر حال در سبک جدید رفته‌رفته کاغذ پلاتو حذف شد و گفتار محاوره‌ای و بداهه، استفاده‌ی بیش‌تر از میمیک صورت، بیان و لحن شاداب، صورت یک‌سره خندان و قدری هم شوخ‌طبعی به مشخصه‌های آن سبک و در اصل به استاندارد‌های دیگری بدل شدند که تا امروز کماکان به رسمیت شناخته می‌شوند و عملاً مجری‌گری حرفه‌ای با این مختصات شناخته می‌شود... برنامه‌ای هم که ما در آن جلسه دیدیم و بررسی کردیم، با اجرای یک مجری جوان که از همین استاندارد‌ها تبعیت می‌کرد و بسیار می‌کوشید به بیننده انرژی بدهد، ساخته شده بود.

اما در هر دو سبکی که ذکر شد، چه سبک کلاسه و رسمی دهه‌ی شصت، و چه سبک شاداب و صمیمی دهه‌ی هفتاد، یک آسیب مشترک وجود دارد: باورناپذیری.

در متد‌های کنونی اجرای تلویزیونی، یک مجری شادابی و انرژی و شوخ‌طبعی را چنان افراط‌گونه در پیش می‌گیرد که عملاً از فردیت خود خارج، و به انسانی ویژه‌ی استودیو و دوربین بدل می‌شود. او حتی از تکیه‌کلام‌ها و اصطلاحاتی واحد استفاده می‌کند. میزان نظم و ترتیب ظاهری او مختص استودیو است و نوع و رنگ لباس او باید مطابق یک استاندارد عمومی باشد. الگو‌های شروع برنامه، سلام و احوال‌پرسی با بینندگان را در برنامه‌هایی مثل صبح بخیر ایران و امثالهم به یاد بیاورید. این خاصیت در نظر ببینده، تظاهر و ادا یا لوس‌بازی به نظر می‌آید و نوعی دیگر از همان رفتار ماشین‌وار و رباتیک به حساب می‌آید. حتی می‌تواند این تصور را در مخاطب برانگیزد که گویا مجری مخاطب خود را صغیر فرض کرده و با او همان نوعی تا می‌کند که مربیانِ کودک و خردسال!

البته در بین انبوه مجریانی که اکنون در برنامه‌های پرشمار شبکه‌های تلویزیونی مشغول هستند، معدودی هم نوآوری‌هایی دارند و یا حتی پیش از نوآوری دقت دارند که فردیت خود را در اجرا حفظ کنند و از آن کوتاه نیایند. خارج شدن از فردیت، دقیقاً همان کاری است که شخصیت مجری را برای مخاطب باورناپذیر می‌کند و به نیروی اثرگذاری او بر مخاطب لطمه می‌زند.

"صداقت"، "صمیمیت" و "صفا" مهم‌ترین عناصر برای جلب باور مخاطب است و باید با وسواس و دقت و جزئی‌نگری فراوان از آن‌ها مراقبت کرد. در حالی که در سبک‌های مجری‌گری موجود در تلویزیون ما، دقیقاً همین عناصر به‌سادگی نادیده گرفته و ضایع می‌شوند. مجریان با ادبیاتی و کلامی غالباً ضعیف که متعلق به خودشان هم نیست، رفتاری غیر طبیعی و پر از تکلّف، و بعضاً با پیرایش و پوششی که مطابق پروتکل‌های تعریف‌شده در سازمان است، اولین چیزی را که با دست خود از بین می‌برند، صداقت است و به همان نسبت باورپذیری مخاطب را. مجری اگر گسی است که شخصیتاً سنخیتی با کت و شلوار ندارد و از این نوع پوشش گریزان باشد، اما کارگردان او را وادار به پوشیدن آن کند، یک مانع بر سر راه باورپذیری ایجاد کرده است.

به نظر بنده یک دلیل این مهندسی معکوس آن است که دقت و ریزبینی در طراحی و مدل‌سازی برنامه‌های رسانه‌ای وجود ندارد. برنامه‌سازان باور ندارند که هم آن‌ها و هم مجری، با خلق برنامه، ضمیر و درون خود را به بیننده لو می‌دهند و نمی‌توانند افکار و روحیات و تمایلاتشان را پشت دوربین پنهان کنند، هم‌چنان که هنرمند در اثر هنری خودش را به تمامه لو می‌دهد.

محمد صالح‌علا در مقام یک مجری، سبکی منحصر به خود دارد که به پشتوانه‌ی سواد و دانش ادبی و تاریخی ویژگی‌های شخصی او را متجلی می‌کند. او با این وجود که از یک ادبیات و کلام فاخر پیروی می‌کند، اما صادق‌تر نشان می‌دهد و با مخاطب به خوبی انس می‌گیرد. در عین حال خلاق‌تر است و ورای کلیشه‌های اجرا در نظر بیینده‌اش جاذبه ایجاد می‌کند. همین‌طور رسول نجفیان در اجرا‌های رادیویی روز‌های جمعه‌اش. این‌دو به ما نشان می‌دهند که دانش و آگاهی و روحیه‌ی علمی و پژوهش‌گری داشتن، تأثیر مستقیمی بر قدرت اجرا و جاذبه‌ی مجری دارد و به ویژگی‌های ظاهری چهره یا صدا، جوان بودن و خوش‌لباسی نباید چندان اصالت داد. نمونه‌ی دیگر ایرج طهماسب در اجرای برنامه‌های کلاه قرمزی است. علی‌رغم آن‌که به وضوح مشغول اجرای یک برنامه‌ی نمایشی از پیش نوشته شده است، اما به نوعی دیگر اجرایی عمیقاً صادقانه و باورپذیر دارد. چرا که عواطف او مثل یک انسان عادی در موقعیت‌های داستانی این برنامه‌ی نمایشی، تحریک و متأثر می‌شود. هرچند همه‌ی آن‌چه او می‌کند یک بازی است، اما باید گفت این بازی را به ساده‌ترین و صادقانه‌ترین و باورپذیرترین شکل ممکن انجام می‌دهد. او بی‌جهت و هدف خنده‌رو نیست؛ گاهی در برابر شیطنت‌های عروسک‌ها ناغافل برآشفته، عصبی یا شگفت‌زده می‌شود. یعنی مثل یک فرد عادی غافل‌گیر می‌شود و هیچ تلاش نمی‌کند تا نشان دهد که بر همه‌چیز مسلط است. طهماسب در شرایطی این اجرای مأنوس و صمیمی را به نمایش می‌گذارد که کاملاً در حال بازی است و نه اجرا از نوع برنامه‌ی زنده. یک مجری در یک برنامه‌ی تلویزیونی باید در کاراکتر واقعی خود به مخاطب قبولانده شود، اما یک بازی‌گر در نمایش یا فیلم، مأموریت دارد تا در کاراکتری دیگر وارد شود و خود را به مخاطب بقبولاند.

نوعی دیگر از این اجرا‌های شخصی، از آقای محمدجعفر خسروی در برنامه‌ی "زنده باد زندگی" دیده می‌شود که نسبتاً باورپذیر است. او هنگام گفتگو با مهمانان کاملاً شنونده است و ما باور می‌کنیم سؤالات او واقعاً برآمده از کنجکاوی شخصی است. در مقابل آن، مجری جوان همین برنامه است که در ساده و صادق بودن اجرا با ایشان تضاد دارد.

نمونه‌ی دیگری که برای من به‌یادماندنی بوده است، عملکرد مجری برنامه‌ی "گره" بود که اوایل دهه‌ی نود پخش می‌شد. او در این برنامه، به رغم این‌که یک مجری حرفه‌ای نبود، اجرایی جوان و انرژیک داشت که با روح و موضوع برنامه در تناسب بود. این ویژگی بیش‌تر ناشی از آن بود که موضوع آن برنامه، مثل یک پژوهش و جست‌وجو، دل‌مشغولی شخص بود. صداقت او از آن‌جا فهمیده می‌شد که مثل مخاطب برنامه در حال دریافتن و رشد کردن است. به شکلی دیگر مشابه همین ویژگی را در اجرای غیر حرفه‌ای، اما بسیار باورپذیر آقای محسن مقصودی در برنامه‌ی "ثریا" می‌توان یافت. تا آن‌جا که محسن مقصودی را متعلّق برنامه و برنامه را متعلّق محسن مقصودی کرده است. اگر روند یک برنامه‌ی تلویزیونی را مانند یک سلوک علمی و مطالعاتی تصور کنیم که قصد دارد مخاطب را از یک مجهول به یک معلوم برساند، باید برای مجری برنامه هم همین جست‌و‌جو و سلوک مصداق داشته باشد و سلوک بیننده در وجود او متجلی شود. به بیان دیگر مجری را نباید بنا بر یک سفارش به برنامه‌ای دعوت کرد. تجربه‌ی کوچکی که بنده در اجرای برنامه‌های سالنی در بسیج داشته‌ام همین است که بهترین اجرا توسط کسی انجام می‌شود که خود خالق و یا کارگردان برنامه است. کسی که برنامه و موضوع آن با دل‌مشغولی او همگون، بلکه منطبق باشد.

وقتی بنا است برنامه‌ای در مورد یک شهید ساخته شود و مخاطبان با او و خانواده‌اش آشنا شوند، مجری باید کسی باشد که خود در جست‌وجوی شهادت باشد. به این معنی که علاقه‌مند به زندگی شهدا و اهل مطالعه و تحقیق در این زمینه‌ها باشد. بلکه بی‌راه نیست که بگوییم باید وجنات رفتاری و ظاهری او به شهید رفته باشد تا مخاطب طلب او را برای آشنا شدن با اهالی شهادت درک کند. به‌طور کلی شاید تک‌تک مجریانی که موجود هستند، به شهید و شهادت احترام بگذارند و برایشان ارزش‌مند باشد، اما چند نفرشان عمیقاً در پی شهدا و سبک و سیاق آن‌ها است؟
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha