طرح ایده ژاپن اسلامی به معنای امکان وجود جمع میان توسعه و پیشرفت غربی با فرهنگ سنتی، یکی از رویکرد هایی است که از زمان بروز اندیشه ترقی در زمان قاجار مطرح بوده است. این طرح که غرب را به «غرب خوب و بد» تقسیم می کند، از طریق نوعی گزینش به دنبال جمع میان سنت ایرانی-اسلامی با تمدن غرب است. گروه راهبرد «سدید» به دنبال پرونده پرسش از «نسبت توسعه و فرهنگ» شما را دعوت می کند به مطالعه یادداشتی از دکتر عطاءالله بیگدلی؛ با موضوع «بررسی تجارب ملل میزبان توسعه».
کشور های آسیای شرق در مواجهه با مدرنیته
روسیه و کشورهای اسلامی به واسطه همسایگی با غرب نوعی آشنایی تاریخی و قدیمی نسبت به آن را به دست آورده بودند؛ اما کشورهای آسیای جنوب شرقی هیچ تجربهای از مواجهه با غرب تا قرن شانزدهم نداشتند؛ غرب در قرن شانزدهم تجددی با صورت «مذهبی» عرضه کرد؛ چین و ژاپن از این صورت به وحشت افتادند، از منظر آنان غرب آمده بود تا عقاید باستانی آنان را از میان ببرد، شرقیان دور در وضعیت خوبی از منظر داخلی قرارنداشتند اما تمام همت خود را به کار بردند و غرب را به کلی از خود دور کردند؛ آنان حدود دویست سال درهای کشورهای خود را به روی غربیان بستند. غرب در مواجهه دوم خود، سه قرن بعد بازگشت؛ اینبار نه با ظاهری مذهبی - فرهنگی بلکه با تکنولوژی و علم! غرب از سماجت قدیمی خود بر این مسأله که مذهب غربی شرط لازم برای ورود به جامعه غربی است دست برداشته بود. شرق دور این بار دروازههای خود را بر روی تکنیک باز نمود؛ همانکاری که هند، جهان اسلام و مسیحیت ارتدوکس انجام داده بودند. اما اکنون و با گذشت دو قرن از سیاست های مدرن سازی، برخلاف تصورات رایج آینده ژاپن در ترکیب بین سنتهای بومی و غرب متجدد در هالهای از ابهام است، چین نیز بین کمونیسم و شیوه غربی زندگی در تردید است.
ژاپن رو به سرمایهدرای و چین رو به کمونیسم دارد؛ تکنولوژی به عنصری مشترک در تمامی ملل جهان تبدیل میگردد و آرام آرام نتایج مصیبتبار خود را چون جعبه پاندورا آشکار مینماید و مشکلاتی اساسی را برای بشر ایجاد کرده است، امروزه مسأله، غربیشدن و زندگی تکنیکی نیست بلکه حل مشکلات ناشی از تکنولوژی است.
اما در خصوص روسیه باید گفت که بررسی تجربه روسیه و شرق دور نشان میدهد که اصلیترین مسأله تمدنی این کشورها(تمدنهای قدیم) رویارویی با غرب جدید بوده است.(غربی که ابتدا با صورت مذهبی و سپس با نمادی سکولار خود را نشان دادهاست) این کشورها، تجربههای مشترکی چون مقاومت اولیه، استعمار، دولت دیکتاتور داخلی و مدرن شدن اجباری، وارد نمودن ساختارها،تکنولوژی و کالای مدرن و ایجاد آثار عکس و مخرب، آشوبهای داخلی و جنگهای خارجی و سرانجام نوعی همزیستی و قبول سیطره فنی و فرهنگی غرب را تجربه نمودهاند. توینبی خاطر نشان میکند تا به حال هیچ تجربه موفقی از گزینش یا مقاومت مؤثر در برابر فرهنگ و تمدن غرب رخ نداده است، واکنشهای اولیه به تهاجم فرهنگی غرب شدید و افراطی بوده است(مانند سیاست ژاپن و انقلاب فرهنگی چین) اما آنانی نیز که گمانکردهاند با پذیرش برخی از وجوه به ظاهر خنثای غرب میتوانند دست به گزینش بزنند به تدریج تمامی فرهنگ غرب را پذیرا شدهاند. کشورهای مورد تهاجم غالباً در یک دوراهی قرارگرفتهاند که انتخاب هر یک منجر به ایجاد بحران و نابودی بوده است، از طرفی به تکنولوژی نظامی غربی نیاز داشتهاند تا از خود در برابر دشمنان دفاع نمایند، از طرف دیگر ورود تکنولوژی غربی باعث تغییرات فرهنگی داخلی و بروز «انقلاب خانگی» میگردید، انقلابی که از رسوخ عقاید غربی در ذهن افسران نظامی ناشی میشد، به خصوص عقاید سیاسی که منجر به قیام خود آن افسران، علیه حاکمیت قدیمی کشور میگردد.[1] به همین دلیل، حدأقل در آغاز فرایند متجدد شدن کشورهای غیر غربی؛ غالباً شخصیتهای نظامی و دیکتاتور فرایند غربیشدن کشورها را آغاز کرده به سرانجام رساندهاند و به همین دلیل تجربه غربیسازی حاکمانی که هدفشان غربیسازی کل کشور و نه اخذ پارهای از دستآوردهای غربی بود در مجموع موفقتر جلوه نمود زیرا منجر به سیاستهای روشن و منظمی برای حرکت به سوی غربیسازی کشور شده است.
به عبارتی عنصر بیگانه مانند یک ویروس در یکی از بخشهای حیات اجتماعی جا میگیرد و منجر به نابودی کل ساختار اجتماعی و تمدنی میگردد؛ تجربه برخورد کشورهای اسلامی و میل به اخذ بخشی از تمدن غرب و سپس هضم عملی در تمدن غربی تجربهای مؤید این سخن کلی است؛ تجربه عثمانی و تجربه مصر کاملاً گویای این قاعده است که میل به اخذ بخشی از تمدن غرب بسیار مخربتر از اخذ کلی و یکپارچه آن بوده است و به هر حال کشورها خواسته و ناخواسته به «غربگرایی لقمه لقمه» دچار شدهاند! کشورهای موسوم به جهان سوم توجه نداشتند که پذیرش یک چیز، چیزهای دیگری را در پیخواهد داشت. آنها نمی دانستند که این یک ضرب المثل مشهور انگلیسی است که هر چیز چیز دیگری هم به دنبال دارد!(One Thing Leads to Another) توینبی به عنوان مثال به صورت جالب توجهی زنجیره غربی شدن دولت و جامعه را در مصر توضیح میدهد. این فرایند بسیار مهم و درسآموز است: محمدعلی پاشا قصد میکند ارتشی منظم داشته باشد اما درمیابد که افراد برای پذیرش «نظم» باید از منظر فرهنگی هم غربی باشند؛ از طرف دیگر نهادهای قدیمی برای ارتش جدید کارآمد نبود به خصوص پزشکی و طب قدیم برای آسیبها و مخاطرات جنگهای جدید مناسب نبود؛ پس به نهادهای آموزشی گسترده(در علوم و فنون، طبابت و حوزه فرهنگ و...) نیاز است؛ برای تأمین مالی نهاد آموزش و ارتش او نیازمند پول بیشتری بود، پول بیشتر اخذ مالیات بیشتر را در پی داشت، و برای این کار درآمدها باید بالا میرفت و این یعنی باید از تکنولوژی، دانش و بروکراسی اداری غربی استفاده میشد و این چرخه دائماً تکرار شد. این وضعیتی مشابه در تمامی کشورهایی است که با غرب جدید مواجهه نمودهاند به این ترتیب این فقط یک سودای خام بوده است که این کشورها در سرداشتهاند که میتوانند فقط بخشی از تمدن غرب را اخذ نمایند و مانند یک قطعه ماشین آن را از جعبه دربیاورند و به کارگیرند؛ فرایند صنعتی شدن(توسعه) نیازمند تغییر در کل موقعیت است! آنان با پذیرش معیارها و شاخصهای غربی درحوزه سلامت، سیاست، سلامت عمومی، آموزش و... عملاً با غرب در همه ساحات اجتماعی خود همراه شدهاند.
[1] عثمانی و سرونشت آن نمونه بسیار گویا از این وضعیت است. سلطان عبدالحمید به منظور نوسازی ارتش افسرانی را برای آموزش به غرب فرستاد، بعد ها همان افسران عامل نابودی عثمانی و تولد ترکیه جدید شدند، در خود حکمت ترکیه نیز بعد از مرگ آتاتورک، تقریبا هر ده سال یک کودتای نظامی سخت توسط افسران غرب زده رخ داده که هدف آن مقابله با اسلام خواهی و غربی سازی کشور بوده است.